سوسن شریعتی از شریعتی و تجربههای زیسته سخن گفت؛
شریعتی بهترین منتقد شریعتی است
شریعتی هم متهم است به عبور از دین یا دین اقلّی، دین کاربردی هم متهم است به دینِ اکثری و دینِ به همه ساحتها کشانده شده. هم متهم است به اینکه یک انقلابیِ تخریب کنِ خانمان برانداز است و هم متهم به این بود که در شرایط تسلط امرِ سیاسی، اولویت امرِ فرهنگی را بر آن تکیه میکرده است.
دوازدهمین نشست تفکر از نمای نزدیک همزمان با سی و هفتمین سالگرد دکتر شریعتی با مباحثه پیرامون شریعتی و تجربههای زیسته در خانه موزه دکتر شریعتی برگزار شد.
به گزارش ایلنا؛ این نشست در بیست و هشتمین روز خردادماه با حضور سوسن شریعتی، فرزند دکتر، خواهر دکتر شریعتی و نیز فرزند خواهر ایشان، دانش پژوهان و اندیشمندان در خانه دکتر برگزار شد. معصومه علی اکبری، نویسنده و منتقد کتاب و نیز سوسن شریعتی در این نشست پیرامون شریعتی و روایتی از تجربههای زیسته، به سخنرانی پرداختند.
متن سخنرانی سوسن شریعتی:
شریعتی، سرمنشاء یک ناگهان
بحثبر سر شریعتی و تجربههای زیسته است. یعنی نوعی نگاهی که موجب زیستهای بسیاری شده است. یعنی نسبت حرف و عمل و نسبت شریعتی با انواع مختلف زندگی که در این چهار دهه موجب شده است. این سوژه موضوع جالبی است. گفته شده که شریعتی زمانی که شروع کرد به سخن گفتن یک جوانِ سی و شش هفت ساله بود؛ البته ایشان همچنان جوان ماند و جوان هم رفت. نوعی از جوانی بود. نوعی از جوانی که در تلاش برای برقراری نسبت بین سویههای مختلف زندگی است: ساحت اجتماعی، ساحت خلوت نشین یا ساحت جهانی.
آن تلاش مدام و آن تنش مدام بین این سه جلوهها در زندگی شریعتی دیده میشود. مهمتر از همه اینکه تعبیری که برای اقبال بکار میبرد و میگوید که زندگی اقبال مدام در مرکب رسالتش بود. یعنی نسبت مستقیم میان اندیشه و زندگی در اقبال برقرار است. شریعتی نیز چنین موجودیتی است. به همین دلیل جنس آگاهیِ شریعتی را رقم زده است. البته خود شریعتی آگاهی را همچون آتشِ پرومته میخواند. آگاهی یا از تفاوت میان خبر و نظر سخن میگوید. ای بسا به همین دلیل است که روشنفکر را از جنس پیامبران میداند.
البته ظاهرا به نظر میرسد علیرغم شیفت پارادیمی، شیک است. علیرغم تغییر زمانه، غیرشیک است و علیرغم تفاوت جدیای که میان سه نوع بیست سالگی؛ مخاطبان شریعتی زمانی، بیست سالههای دهه چهل بودهاند، زمانی بیست سالههای دهه شصت بودهاند که همنسلهای من بودهاند که با او به عنوان نوعی نگاه و نوعی زندگی رابطه برقرار کردهایم، چنین پیداست که نوعی از بیست سالگی امروز هم با او در گفتگوست. حداقل همچون طراحی برخی پرسشها. حتی اگر پاسخهایش را قبول نداشته باشیم، این سوال پیش میآید که این چه نوع آگاهی است که علیرغم شیفت پارادایمی و تغییر زمانه، تغییر گفتمانها، گفتگو با این سه نسلِ بیست ساله ادامه میدهد. همچنان خشم برمیانگیزد. همچنان طنز برمیانگیزاند. همچنان میل به زد و خورد با او، بقا پیدا میکند. مهمتر از همه سرمنشا یک " ناگهان " میشود.
تجربه بسیاری از هم نسلهای من و جوانترها، حتی خاطراتی از نوعِ جوانیِ دهه چهل گفته میشود همیشه مواجههایشان با شریعتی، یک بعد از آن و یک قبل از آنی را موجب شده است. یعنی پس از آشنایی با شریعتی، یک اتفاقی افتاده است. یعنی همیشه یک قبل و بعدی وجود داشته است. سنتی بوده است پس از شریعتی، سنت در او رنگ باخته است. متعلق به یک طبقه اجتماعی مرفه بوده است، پس از شریعتی مبارزه با بورژوازی را آغاز کرده است. نوعی از زیست اشرافی داشته است. پس از شریعتی نقادِ پایگاه طبقات اجتماعی خودش شده است. این موضوع به نظر من ارتباط مستقیم دارد با همان موضوع آگاهی بسانِ آتش. یعنی آگاهی همچون حادثه. نوعی از آگاهیای که به تعبیری اذیت میکند. یعنی از جایی که هستی میخواهد جابجایت کند. ای بسا به همین دلیل است که تیپهای بسیار متضادی از بطنِ این میراثبه بیرون میآید.
اگر شریعتی را در این سه نوع بیست سالگی، با کتاب پدر، مادر ما متهمیم آغاز کرده باشد، اتوماتیک به نقد سنت، نقد دینداری مرسوم منجر شده است. اگر با کویر آغاز کرده باشد، علاقمند به ادبیات، احتمالا رمانتیک، عاشق پیشه خواهد بود. اگر با کتاب شهادت آغاز کرده باشد، چریک شده است.
اولین مواجهه با شریعتی بسیار مهم بوده است. به همین دلیل هم در نقدها همین را میبینیم که شریعتی هم متهم است به عبور از دین یا دین اقلّی، دین کاربردی هم متهم است به دینِ اکثری و دینِ به همه ساحتها کشانده شده. پس توی آن هم پروژه اقتصادی هست، هم پروژه سیاسی. هم متهم است به اینکه یک انقلابیِ تخریب کنِ خانمان برانداز است و هم متهم به این بود که در شرایط تسلط امرِ سیاسی، اولویت امرِ فرهنگی را بر آن تکیه میکرده است. میدانیم که شریعتی مشخصا با کویر آغاز کرد و اصلیترین کتابی که در سال ۴۷ داشت و پروژهاش را با آن آغاز کرد یعنی رفرمِ دینی همچون پروژه اجتماعی. یک پیش مقدمهای داشته و آن کتاب کویر بوده است. همچون مقدمهای ورود به جهان شریعتی؛ همان زمانیکه این کتاب منتشر میشود آغاز مبارزههای مسلحانه است و شریعتی متهم میشود به اینکه " در شرایطی که " صحبتهایش را با کویریات آغاز کرده است. یعنی هر وقت شریعتی سخن گفته است یک " در شرایطی که " بوده است.
البته این " در شرایطی که " همیشه و همواره هست. در شرایطی که مقابله با شاه مطرح است چه وقت نقد دینداریِ رسمی است؟ در شرایطی که در خیابانها مبارزههای خیابانی حاکم است، چه وقت صحبت کردن دربارۀ کنفوسیوس و تاریخ ادیان است؟ این مقوله " در شرایطی که " مدام یقۀ شریعتی را میگیرد. ولی آگاهی از این جنس، درعین حال که هم اینجا و هم اکنونی است و به تعبیر شریعتی جغرافیایِ حرف را لحاظ میکند و فرزند زمانۀ خودش است، نوعی از آگاهی است که تلاش میکند فراتر از همه جا و هم اکنون برود و با نوعی از انسان ارتباط برقرار کند و او را فراتر از زمانۀ خود ببرد. البته به این معنا که پیش آگاهیهای عرفانی دارد یا از جنس پیامبری است، منظور من نیست منظور من این است که چگونه یک روشنفکر میتواند در عین حال که همه جایی و هم اکنونی میاندیشد و به تعبیری بومی است، در عین حال فراتر از هم اکنون و همه جا برود؟
ای بسا به همین دلیل و به خاطر همین خصلت، فراتر از زمانۀ خودش ما را مشغول کند؛ همچون آینهای که روبروی ما مینشیند و هربار که عبور میکنیم از خود، عبور کنیم از او، یا هربار که به تردید میافتیم از موقعیتی، گفتگو کنیم با او و در نهایت همچون معضل، همچنان با ما باشد. حداقل تجربه شخصی من این است که شریعتی معضلی است که حداقل من در تجربه شخصی خودم با زمان، برای من بزرگتر میشود. و برخلاف آن تفکری که گمان میکند عبور راحت است و گسست را نوعی فضلیت میداند - ای بسا هست، فضیلت - اما فضیلت دیگری هم هست و آن فضیلت وفاداری است. وفاداری به عنوان کَت بستگی در برابر یک میراث، یک نام یا یک تفکر، بلکه به معنای فراموش نکردنِ اوست و مدام به یادآوردن.
البته من این را به عنوان یک متولی نمیگویم بلکه این را به نمایندگی از هم نسلهای خودم میگویم، این وفاداری به یک میراث، به دیروز، این حسن را دارد که در این مواجهه و در این رفت و برگشت ما میتوانیم نه تنها امکاناتِ درونی آن تفکر را کشف و استخراج کنیم بلکه نگاهی هم به خودمان بیاندازیم. ای بسا به خاطر همین خصلت، آگاهیِ پرومته وارِ مورد مدعیِ شریعتی هست که هربار با خوانشِ او، هم اذیت میشویم هم عصبانی میشویم. هم خرسند میشویم و هم میخواهیم از شرش رها شویم. هم حتی به آن دچار میشویم. تعبیر زیبایِ خودش هم هست: دچار شدن، یعنی آگاهی همچون دچار شدن. آگاهی برخلاف نظر و خبر، ما را به مواجهه با اندیشه و امیدارد. تنش است و البته نوعی از زندگی هم هست. زندگی در همۀ ساحتهایش و زیبایی اندیشۀ شریعتی به نظر من این است که چندساحته است و نمیتوان ساحتهایش را تغییر داد. نمیتوان صدایِ این ساحت که درمیآید و صدای ساحت دیگری که با حاشیه رانده میشود را و هربار به دلیلِ گفتمانِ زمانه، باز جای دیگری و جور دیگری، ورود مییابد و در برابر ما مینشیند.
این مواجهۀ همچون زیست را در تجربۀ سیاسیمان همه میدانند. این را از خلالِ پوسترها میتوانید ببینید. پوسترهای اوایل انقلاب را که نگاه میکنیم میبینیم که اوایل انقلاب، پوسترها قلمی است که از آن خون میچکد، شریعتی، پوششی است که در باد میرود و کلاشینکفی است که درو میکند و پرچم افریقا و امریکا و شوروی همه دارند میسوزند، یک چهره چریکیِ خشن است. پوسترهای آخر سیگاری است که دود میشود و دوست داشتن از عشق برتر است، شریعتی کدامیک از اینهاست؟ شریعتی پیامکهای عاشقانه است یا متفکرِ دعوت کننده به عمل نظامیِ مسلحانۀ چریک پرور؟ شریعتی، خلوت نشینِ کویر است یا بمیر یا بمیران؟
شریعتی ایدئولوگِ انقلاب و به عبارتی معلم نوعی از آگاهیهایِ یکبار برای همیشه تعریف شده است که ما را دعوت میکند به آن ایدهها و به تعبیر منتقدانش سیاه و سفید میبیند. حق و باطل و خیر و شرِ یکبار تفکیک شدۀ برای همیشه است یا متفکرِ تا سرحد رفتن است یا متفکر حرکت بر سر مرزهاست؟ کدامیک از اینهاست؟
خودش پاسخ این سوال را میدهد و از اسلامیات، کویریات و اجتماعیات سخن میگوید. میگوید: در اجتماعیات برای مردم حرف میزنم، در کویریات برای خودم و در اسلامیات برای خودم و برای مردم. یعنی تفکیکی بین خود و دیگری دارد بی شک، یا حتی در این تناقض بارها درباره تنش صحبت کرده است. از آغاز شروع کرده تا پایان این تنش را با خود داشته است. در نوشتههای تنهاییاش از سراسیمگی میانِ شرق و غرب خویش صحبت کرده است؛ یا این پرسش مدام در نوشتههای تنهاییاش که من، کدام است؟ منی که میبینم چندین من در من در سربرمیدارد و ماندهام که من کدامم؟ و در عین حال پرسش از این موقعیت چندگانۀ من کدام است،
در حسینیۀ ارشاد سخن میگوید و معلم عمل میشود. دعوت به عمل همچون تجربۀ مبارزۀ اجتماعی میشود و در عین حال در حوزۀ دینی هم با نقد سنت آغاز میکند و امیدوار به طراحیِ نوع دیگری از دینداری است. در آنجا هم باز از این تنش صحبت میکند. در نوشتههای آخرش هم حتی به این تنشها اشاره میکند که بین جایگاه اجتماعی و وضعیت انسانی شکاف وجود دارد و من نمیدانم چگونه بین این تضاد، پاسخی برایش پیدا کنم؟ جایگاه اجتماعیام میگوید توجه به امر اجتماعی، به فقر، به آزادی، به دیگریِ استثمار شده، به همین دلیل شریعتی معلم مبارزه با سه جلوۀ سلطه است زر و زور و تزویر و همین سه گانههایی که مداوم در میان مردم مطرح میشود.
او معلم مبارزه با سلطه است و در سه جلوهاش، جلوۀ پولش، استحمارش و استبدادش از سوی دیگر جایگاه انسانیاش به او میگوید که هنر و ادبیات و همچون گریزگاه و مدام مجبور به انتخاب بین این دوگانههاست. تنش میانِ این دوگانههاست که جنسی از آگاهی را برای ما فراهم آورده است که آتشین است. یعنی آگاهی آزاردهنده است. آگاهی آزاردهنده است که شما نه کاملا بریده از غیر و خزیده در خویش باشید و نه آنچنان که در تجربۀ ما محسوس است. یعنی به قیمت نادیده گرفتن امر اجتماعی ما میخزیم در خویش و میبریم از غیر؛ پس این هم یک پروژه اجتماعی است در عین حال این منِ اجتماعی، خلوت خودش را رها نمیکند و مدام در برابر خویش مینشیند. مدام از خودش میپرسد که من کدام هستم؟ باز به تعبیر خودش میگوید که سراسیمگی، سپری در برابر من نیست، خودِ من است. بنابراین سراسیمگی را رها نمیکند.
در حوزۀ دینی نیز به قالبها تن نمیدهد و این ایمان را نه قطعیت بلکه جستجویِ قطعیت یا میل به قطعیت تعریف میکند. به همین دلیل است که بستر دومِ آگاهی شریعتی همچون آگاهی آزاردهنده یا همچون آتش است. دلیل دومش همین است؛ یعنی حرکت میانِ دوگانه هایی که طبیعتا اگر از شرش خلاص شویم به نفع یک کدامشان راحتتریم. اگر نزاعی میانِ عقل و دل باشد، بهتر است که یک کدام آن را برگزینیم. و شریعتی از انتخاب سرباز میزند. اگر بین سنت و مدرنیته نزاعی هست باید یکی از آن را برگزینیم و شریعتی از انتخاب سرباز میزند. به نظر من این خصلت سومِ تفکر اوست و من سرباز زدن میان دو انتخابی که جوامعی نظیر جامعه ما به ما تحمیل میکنند و میگویند یا این یا آن، سرباز میزند. شریعتی در میان یا این یا آن، نه این و نه آن تعریف میکند و البته همین ای بسا راز بقایش باشد و البته سرمنشاء سوءتفاهمهای بسیار هم میشود. ای بسا خودِ او قربانیِ خودش میشود. بهترین منتقد شریعتی، خودش است و بهترین دشمنش هم خودش است. به نظر من تفکری که دشمنیای درون خودش داشته باشد، اسباب آزادی خودش را فراهم میکند.
متن سخنرانی معصومه علی اکبری:
تأملاتی پیرامون شر
۱ شر وجود دارد و سمبهاش هم خیلی قوی است. بهتر نیست به جای درافتادن با استدلالهای قیاسی اثبات وجود یا عدم وجود خدا، به خود واقعیت موجود بپردازیم و شروری که بینیاز از هر قیاس و استقراء و برهان خلفی واقعیت را دارند هر چه بیشتر و ژرفتر به تصرف خود درمیآورند؟ امروز دیگر چندان معقول و خردپسند و کارا به نظر نمیرسد که برای اثبات وجود شر یا دفع آن همهی ارادهها به حذف خدا معطوف گردد. مسأله این است که «شر» هست با نامهای بیپایان و چهرههای مدام دگرگونشونده با نام خدا یا بینام خدا. حذف خدا هم کمکی به دفع شر نخواهد کرد چون خدایان و بندگان به هم ساختهاند تا
شر هم چنان پیش بتازد و بروبد همه چیز را حتا خودش را تا از درون خاکستر خودش، دگرباره قویتر و هیولاوارتر بیرون جهد. درواقع شر نامِ نامهاست. نامی است که بر همهی نامها قابل اطلاق است. حتا بر خیر و خدا و حقیقت و نامی است که میتواند همهی معناها را از درون دگرگون کند مثل آن ماده اهریمن اساطیر ایرانی که خواب خلسهآور را بر انسان مستولی میکند یا آن ماده اهریمن دیگری که به بدن انسان پیش از مرگ هجوم میبرد و آن از درون میپوساند و تبدیل به مُردارش میکند(تماشاخانهی اساطیر نغمه ثمینی) شر آن نامی است که از نام خدا اهریمن میزایاند و این را میشود از روی
دیرینهشناسی مفهوم شر دریافت، در بیشتر اسطورهها، خدایان و خیر و شراند که با هم درمیآمیزند.
نزاع آنها تجلیگاه گرایشها و تمایلات و تمنیّات متفاوت و متناقض آدمهاست یکی خدای سور است و زندگی و یکی خدای سوگ است. یا در موقعیتی قرار میگیرد که انسان را به سوی مرگ خواستههایش میکشاند و در سلطهی نخواستنیهایش درمیآورد.
روایت اسطورهی هابیل و قابیل در عهد عتیق نمادی پیشینی و پیشاتاریخی از همین بده بستانهای ناگریز خیر و شر است. روایتی که نسخهی دیرینهترش را میتوان در روایت ایرانی انکیم دو و دوموزی یافت. دو خدا شبان و خدا کشاورزی که عاشق یک زن میشوند. اما کی کدام است؟ تشخیص خیر مطلق و شر مطلق در چنین روایتهایی ناممکن به نظر میرسد. عشق و انتقام از دل هم درمیآیند و مرگ و زندگی نیز. همهی مفاهیم به هم راه میبرند و از هم بیرون میزنند و این یعنی که «موقع» بروز شر یک موقعیت ترکیبی است. در دل یک وضعیت به هم پیچیده است که مفاهیم و معناها قالب تهی میکنند و فرصت میدهند به معناهای مخالف. اگر در جهان اساطیری و روایت پیشاتاریخی از پیدایش انسان و زیست موقعیتمند جمعی او، مجالی برای دخالت ارادهی خودآگاه فردی پیش نمیآورَد که البته با قطع و یقین نمیتوان چنین ادعایی را پذیرفت، در عصر مدرن و با این همه تجربههای تاریخی گوناگون باز هم نمیتوان انسان را در سلطهی موقعیت صاحب ارادهی مستقل انگاشت آیا هنوز هم بعد از گذشت حدود سه چهار هزاره از عمر آن اسطورههای پیشاتاریخی، روان ناخودآگاه است که فرمان میراند و خودآگاه سر در جیب تفکر و تحیر فروبرده و در منازعهی خدایان باید سپر بیندازد و خود را وابنهد؟
۲ آیا شر تعریفپذیر است و تعریف همه زمانی و همه مکانی دارد؟ تا پیش از عصر جدید فیلسوفان و متألهان و متشرعان تعریف ثابتی برای آن قائل بودند. بنا به مصداقهایی که همواره در سرنوشت انسان وجود داشته است مثل قتل، مثل دروغگویی، تقریباً کمتر متکلم و فیلسوف مسیحی یا مسلمان است که گفته باشد دروغ از آن حیثکه دروغ است و قتل از آن حیثکه قتل است، شر نیست.
پنهان کردن واقعیت و حقیقت و سلب حق حیات دیگری در یک معنای کلی در قالب شر، محکوم و نهی شده است. اما تاریخ پر است از انکار واقعیت و حقیقتپوشی و کشتار و سکوت و یا تأیید و توجیه همهی این پربودهگیها. چرا؟ چون هیچ تعریفی نیست که نشود آن را در نسبت با موقعیتهای گونان بشری تغییر داد. دامنهاش را تنگ و گشاد کرد و توجیه اخلاقی و دینی و عرفی برای آن جست. نسلکشی نژادی هیتلر و پدیدهی نازیسم و فاشیسم، نمونهی برجستهای از یک شر هولناکی است که کاملاً براساس یک خیر برتر یعنی یک نژاد پالایش شده و پاک توجیه میشود. ایدهی هیتلر از به راه انداختن و تأسیس یک نظام سیاسی سوسیالیسم ملی(ناسیونال سوسیالیسم) رساندن آلمان به یک نژاد خالص و عاری از هر ناسره بود. او عزمش را جزم کرد که به هر قیمت که شده آلمان را به یک الگوی ایدهآل نژاد پاک در جهان برساند. بهای آن را چه کسانی باید میدادند؟ یهودیان در درجهی اول، سپس پیران و ازکارافتادگان و زنان و کوکانی که کارایی ندارند به علاوهی عقبماندگان ذهنی. این جمع بودند که باید راهی کورههای آدمسوزی میشدند و یا در اردوگاههایی دور از آبادی رها میشدند.
درواقع هیتلر پیشاپیش گروهها و افرادی را که جهنمی بودند در یک چارچوب تعریف شده تقیسمبندی کرد و سپس حکم فرستادن آنها به جهنم را صادر کرد. هیتلر هرگز عمل خودش را شر نانگاشت و اکنون پس از گذشت بیش از نیم سده کیست که عمل او را شر نانگارد. بسیاری میتوانند وقوع آن عمل را انکار کنند اما نمیتوانند نفس آن عمل را در صورت وقوع تأیید کنند و از پذیرش شریرانگی آن خودداری ورزند.
آلن بدیو، فیلسوف معاصر فرانسوی نسلکشی هیتلر را همچون یک شر رادیکال مینامد. شر رادیکال، به آن شری گفته میشود از سوی فیلسوفان و اندیشهورزان حوزهی اخلاق معاصر که تبدیل به یک الگو میشود و قابلیت تقلید پیدا میکند. فاشیسم به عنوان یک شر رادیکال، یک الگوی اخلاقی شریرانه است که برای تحقق یک خیر محدودِ مکانی و قومی و نژادی و دینی، دست زدن به هر عمل شریرانه را توجیه میکند.
هیتلر آدمسوزی کرد تا یک نسل پاک را در جهان به عنوان ابرنژاد آریایی و آلمانی در صدر بنشاند(راست یا دروغش فعلاً بماند). بوکوحرام میکشد برای چه؟ دختران را میرباید و میفروشد برای چه؟ برای این که خواندن و نوشتن و آگاه شدن برای دختران حرام است؟ مدرسه یا دانشگاه جامعهای جهنمی است باید زن را از آن جا نجات داد و به بهشتاش راند. بهشتی که بوکوحرام برای زنان وعده میهد چیست؟ چه مشخصاتی دارد؟ یک فضای بسته و محدود زیر نظارت مرد تا زن خدمت مرد کند و تولیدمثل نماید. در بهشت بوکوحرامی ارادهی مستقل و امکان انتخاب هیچ معنایی ندارد. یکی تصمیم میگیرد و اراده میکند و بقیه اطاعت. بوکوحرامی رسالتش نابود کردن ناخالصیهای دینی و تخطی از حدود شریعتی است که به درستی معلوم نیست آن حدود از کدام منبع پیشینی قدسی استنباط شده است.
صرفنظر از این که بوکوحرام مسلمان باشد یا مسیحی، شیعه باشد یا سنی یا هر فرقه و مذهب دیگری، عمل او بنا به هدفی که دارد و البته هدفش کوچکتر از هدف هیتلر است، یعنی حفظ و مراقبت از پاکدامنی زن، میتوان مدرسه و مسجد و کلیسا و بازار و خیابان را به آتش کشید. زنان را کشت و یا زندانی کرد تا «پاک دامن» بمانند. همان طور که هیتلر غیرآلمانیها و آلمانیهای مخالف را میکشت تا آلمان به نسلی برسد که پاکنژاد باشد. این هر دو در طلب خیر مورد نظر پاکنژادی و پاکدامنی وقوع هر شری را مجاز میانگارند. همان طور که همهی گروههای افراطی چنین میکنند. طالبان باشند یا القاعده یا بوکوحرام و یا نژادپرستهای پراکندهای که این سو و آن سو دست به خشونت میزنند، مثل حادثهای که چند سال پیش در نروژ رخ داد. این رخدادها بنا به اعتقاد رهبران و مؤسسان آنها خیری است که به ناچار بر بنیانهای شر بنا میشد. هیچ کس از این شرور پروایی ندارد. از این رو شاید بتوان شر را نوعی بیپروایی دانست.
نوعی پریدن و عبور کردن و نادیده گرفتن پیامدهای هولناک و تباه و ضدبشری برای رساندن بشر به خیر موعودی که در هر دستگاه فکری و فلسفی و دینی که مبنای نظامهای سیاسی مستقر است، متفاوت از دیگری میباشد. هر کدام از این دستگاههای فکری در پی عزت و عظمت دست به هر عمل فاجعهآمیزی میزنند. فاجعهها اگر بستر رسیدن به آن عزت و عظمت هستند، گو بیایند چه باک؟ بیاعتنایی به فاجعهها برای رساندن انسان به یک موقعیت اخلاقی برتر همان بیپروایی است. آن عقیدهای است که حساسیت اخلاقی فرد یا گروه یا جامعهی بزرگ را نسبت به وقوع و تکرار فاجعه خنثی سازد و امکان خویشتنداری و پرهیز را از او دریغ کند، عین شر است. پروا، پرهیزگاری و خویشتنداری در برابر وقوع یک شر کوچک یا بزرگ، چیزی نیست جز فعال و زنده نگهداشتن حساسیت وجدانی فرد در برابر ضایع شدن و ضایع کردن حقوق دیگران در زندگی فردی و اجتماعی و به خطر انداختن زندگی آنها از حبس تا کشتن، از ربودن زنان تا فروختن آنها تحت هر نام و ایدهای که باشد: دینی و غیردینی. بردهگی جنسی زنان مهاجر غیرقانونی یا پناهندگان قانونی قارهی سیاه در قارهی سفید باشند یا بردگی جنسی دختران دانشآموز نزد همسرانشان باشد به جای حضور در مدرسه و آموختن در خاورمیانه یا نیجریه و کنیا و… البته حفظ این حالت پروا کار چندان سادهای نیست وقتی که سلطهی تبلیغات به کمک تکنولوژی ارتباطات میتواند نرمتر و بیصداتر از قدمهای گربه به درون فرد نفوذ کند و همهی حواس و احساسات او را به کنترل خود دربیاورد.
ایدههایی این چنین جز بر مبنای ذاتگرایی در مفاهیم نمیتوانند دوام بیاورند. یک تلقی ثابت از جنسیت، زن، مرد و زیستاجتماعی که متعلق به دوران پیشادینی بوده وارد جامعهی دینی شده به رنگ آن درآمده با آن جفت وجور شده هم را کاملتر و محکمتر کردهاند تا رسیده است به عصر حاضر. برای بقای همان ایده که لازمهی بقای گروههای به ظاهر باورمند دینی است، هر عمل شریرانهای قابل قبول مینماید. درواقع آنها مفهوم خیر و شر را در یک چارچوب زمانمند و محصور در گذشته بسته نگهمیدارند و با شکلهای دیگر خیر و شر براساس همان چارچوب بسته عمل میکنند. هر آن چه که قابل تطبیق با معنای «خیر» بسته نباشد، شر است و هر آن چه که قابل تطبیق با معنای محدود شر نباشد، شر نیست. از این رو بیامکان درک جوهر و روح دو مفهوم خیر و شر و نسبتی که با زیست انسان در جوامع دینی گذشتگان داشته است، با تیکهی ذاتاندیشانه با هر مفهوم و کاربرد جدید خیر و شر درمیافتند و جامعه را از مواجهه با آن دور نگهمیدارند به هر قیمتی که باشد. حتا به قیمت ویرانی کشور و کشتار نسلها.
این تلقی ذاتگرایانه هم در مفاهیم دینی و گروههای مذهبی و هم در مفاهیم سیاسی و گروهها و احزاب سیاسی، پیامدهای هولناک و فاجعهآمیز داشته و هر کدام پس از وقوع مصداقی نمونهوار از همان «شر رادیکال» معاصر دینی فاشیسم شدهاند که به بهانهی حفظ پاکی نژاد و خون هیچ پروایی نداشت از کشتار میلیونی آدمها. همان طور که اکنون به نام حفظ استقلال و تمامیت ارضی یا مبارزه با تروریسم، کشتار نسلها صورت میگیرد. یک کشور ویران میشود. آدمها به طور میلیونی آواره میشوند و عزت انسانیشان به باد میرود و چند صد هزار نفر کشته میشوند تا عظمت یک کشور براساس یک تلقی ذاتانگارانهی فاشیستی برجا بماند. «شر رادیکال» و نمادین این گونه بازتولید میشود و افراد و ملتها را نسبت به وقوع مکرر رفتارهای شریرانه و فاجعهآمیز بیپروا میسازد و آن مفهوم دیرینهی «پرهیزگاری» و «خویشتنداری» را در تلقی سنتی، عقیمشدهاش، از ادامهی حیات بازمیدارد.
این مفاهیم اگر در گذشته در دروانی خاص معنای عملگریزانه و بیعملی داشت، در تلقی اخلاقی دوران ما دیگر دربردارندهی همان معنای گریز نیست. انسان امروز کمتر میتواند موجودی فلسفی و الهیاتی به معنای انتزاعی به دور از جامعه باشد. انسان امروز حتا فردیتاش هم از زیستاجتماعی قابل تفکیک نیست. درواقع انسان امروز در هر کجا که میخواهد باشد، ایران یا عربستان، امریکا یا نیجریه، سوریه یا روسیه یا آلمان یا آلبانی و یونان، همه و همه بیش از آن که مشغول فردیت باشند مشغول و درگیر اجتماعاند. از این رو انسان امروز بیشتر از گذشته اجتماعی است. نه به معنای کلاسیک داروینی کلمه، بلکه به معنای فلسفه سیاست و فلسفهی اجتماعی، انسان امروز اجتماعیتر از هر وقت دیگری است، چراکه زیست فردی او تبدیل شده است به یک وضعیت باز در متن بازتری به نام اجتماع. همان قدر که زیست آپارتمانی رو به اُپن شدن میرود به رغم حصارهای عمودیا که گرداگرد خانه را میبندد، از درون تبدیل میشود به یک هتل که هر صدایی از دیوارهای مشترک میتواند از این آپارتمان به دیگری نقلمکان کند.
سلطهی اجتماع امروز صرفاً در حضور خیابانی و پرسه زدن در پاساژها نیست. این هست اما پرسههای جهان مجازی پیش از نمونهی قبلی، توانسته بر زیست فردی آدمها سایه بیندازد و فردیت را در سلطهی نظام سیاسی اجتماع و فراتر از آن سلطههای جهانی دربیاورد. از این بابت است که نمونههای تقلیدی شر رادیکال سهلتر از دوران جنگ جهانی دوم، ایدههایشان را به هر سو بپراکنند و حساسیتها و ضدحساسیتها را در افراد تحریک و تقویت کنند. اکنون هر ایدهای به سرعت میتواند جهانی شود همان طور که انسان بیش از هر زمان دیگر مفهوم جهانی پیداکرده است به واسطهی ابزاری شدن چندجانبهی تکنولوژی.
امروزه تکنولوژی پدیدهای در خدمت جهان مدرن نیست. به کمک پول و سرمایه میتواند در خدمت ضدمدرنیته هم قرار بگیرد با سرعت و سهولتی باورنکردنی. این کاربرد تکنولوژی در هر دو جهان بیپروای اخلاقی، جهان مدرن و مادون مدرن را هر چه بیشتر به سوی خشونت افسارگیسخته و عریان میکشاند. خشونت عریان فقط این نیست که جوانی را به جرم ناکرده در سردخانه عریان کنند و وادارندش که بیست و چهار ساعت به طور مداوم بدود و شلاق بخورد. عریانتر از این را میتوان در ویدیوی بوکوحرام دید که دخترکان را روی زمین نشانده و به نام خدای مورد ادعایش میخواهد بفروشد در بازار بردهفروشان. نه در زمانهی مصر باستان به سر میبریم و نه عربستان عصر پیامبر اسلام، نه امپراتوری عثمانی. صورت بازارها تغییر یافته. اما مشتریهای پر و پا قرص همه جا هستند از اروپای شرقی تا خاورمیانه تا اروپای غربی و ایالتهای امریکا و… نسبتی که این مدعیان خداباوری به نام خدایشان با مراکز قدرت و سرمایهی جهانی برقرار میکنند نمیتواند هیچ شباهتی داشته باشد با نسبتی که با ایدههای دینیشان برقرار میکنند یعنی برقراری جامعهای پاک با زنانی پاکدامن در محیطی بسته به روی خود و عاری از کتابت و اندیشه و خواندن و نوشتن و دیدن و محبوس ماندن. این نسبت دینی دستنخورده و ذاتپندارانه باقی میماند به منزلهی «خیر برتر» و خیر ضروری که محقق ساختناش از واجبات دینی است. اما آن نسبتهای دائم دگرگونشونده ابزارهای کارآمدی است در خدمت این تحققبخشی. این جلوهای است از بیپروایی اخلاقی که حتا مفهوم وفاداری به عقیده را نیز خدشهدار میکند و به صدق و صحت آن ضربه میزند.
وفاداریای که از مخاطبان و مؤمنان طلب میشود بی آن که خود مدعیان هدایتگر به آن متعهد گردند. البته که مسأله به هیچ وجه وفاداری و ناوفاداری به ایده و عقیده مطرح نیست. موضوع این نوشته گسترش شر در ابعاد گوناگونش به خصوص در شکلهای برگرفته از نمونهی جهانی و سرمشق فاشیستی آن است. سلطهی ایده به هر قیمت که شده است. هر چه خشنتر و آزاردهندهتر و هولناکتر، موفقتر. در جهان امروز که جهان ارتباطات است، شر بیش از هر زمان دیگری حرکت پیشرونده را در سیطرهی جهانی شتاب میبخشد.
اکنون فرد در گوشهی انزوا و کنج تنهاییاش نقشهی شریرانه نمیکشد. در حضور جمع در شبکههای جهانی ارتباطات است که میتواند فارغ از هر نوع حس بشردوستانه، آتش نفرت را چنان شعلهور کند که دامن بسیاری از مخاطبان را بگیرد و آنان را به نفرتپراکنی بیشتر تحریض کند. یک نوار ویدیو، یک صفحهی فیسبوک، یک سایت کوچولو امروز میتواند جهان و جامعه را در معرض فروپاشیهای هولناکتر از جنگ جهانی دوم قرار دهد.
۳ - میتوان گفت جهان امروز در زیر سیطرهی جنگی که میان مدرنیته و سنت در ابعاد جهانی درگرفته، دیگر جهانی معصوم نیست. برخلاف تلقی آلن بدیو که جهان را فینفسه معصوم و مادون خیر و شر میپندارد، جهان آن گونه که انسان ساخته است آن را، به کلی از ماهیت طبیعتوار و از ماهیت انسان ابتداییاش دور افتاده و جدا گشته است. جهان امروز بیش از حد انسانی و بیش از حد غیرطبیعی شده است. همان طور که بدیو میگوید انسان امروز فارغ از هر نژاد و مذهب و طبقهای که باشد به قول همین فیلسوف فرانسوی هم چون یک جانور به طور سازمانیافته کشتارگر، در مقام مکارترین و شکیباترین حیوان ظاهر میشود.(رسالهای در ادراک شر، ص ۸۱).
تلقی بدیو از معصومیت جهان، اگر یک تلقی پیشاتاریخی نباشد یک تلقی پیشاتمدنی است. جهان تا وقتی که کشتگاه انسان طبیعی معصوم بود، آن وقتی که انسان مثل هر جانوری حس زیادهخواهی و درندهخویی نداشت و به طبیعت جانورانهاش قانع بود و خیر و شر هنوز در هستی انسانی وارد نشده بود چون ذهنیت ابتدایی او قادر به انتزاع و مفهومسازی نبود. مفهومسازی و انتزاع شاید سرآغاز پیدایش مفاهیمی مثل خیر و شر بود. این دو از پیشینیترین مفاهیم اخلاقی است که انسان با آن سروکار داشته و باقی مفاهیم را با همین دو معیار سنجیده است.
خیر و شر اما از همان ابتدا چنان درهم پیچیده بودند که به راحتی نمیشد و نمیشود آنها را از هم تفکیک کرد. تعریفهای ذاتپندارانه یکی از راههای تفکیک این دو از هم بود. اما رفته رفته معلوم شد که اگر بتوان این مفاهیم را در جهان ذهنی از هم جدا نمود و مرزگذاری کرد، در جهان عینی چنین کاری تقریباً محال است. تقریباً هیچ شری در جهان رخ ننموده مگر آن که متکی بر توجیهات خیرخواهانه و خیرگروانه بوده است. خیر همیشه بهانهای بوده برای بروز و ظهور شر. این اما تنها نسبت واقعی میان خیر و شر نیست. نسبتهای معقولتری هم میتوان میان این دو یافت. به باور بدیو نسبت خیر و شر بسیار نزدیک است از آن رو که او شر را یکی از ابعاد ممکن فرایند حقیقت میشمارد. به نظر او شر طرف تاریکی حقایق است.(همان، ص ۱۱۱) پس میتوان نتیجه گرفت که خیر طرف روشن حقایق است و همچون یکی از ابعاد ممکن فرایند حقیقت است.
پس خیر و شر درهم تنیدهاند در متن حقیقت، در متن واقعیت. در این صورت هیچ گریزی از ظهور و بروز شر نیست. اما آیا هیچ گریزی هم از مواجهه با آن و کنترل آن نیست؟ اگر تلقی بدیو را از جهان معصوم مادون خیر و شر بپذیریم، میتوانیم مدعی شویم که شر به عنوان پدیدهای کاملاً انسانی که به جهان افزوده و تحمیل گشته است، قابل کنترل است به شرط آن که راههای مواجهه و تشخیص آن را کشف و طرح نماید. یکی از راههای مواجهه با شر طرح پرسشهای اساسی در باب اخلاق است به منزلهی مفهومی انسانی نه دینی نه نژادی و نه متافیزیکی. انسان از آن رو که انسان است میتواند مکارترین جانور باشد همان طور که بدیو میگوید. پرسش از چگونگی احاطه بر این صفت عالی درندهخویی یکی از پرسشهاست. پرسشی که یک جواب تستی ندارد.
جوابهای بیشماری از سمتهای بیشمار خرد و روان و وجدان و ارادهی او میتواند ارائه شود هر کدام از این سمتها میتوانند جنبههایی از حقایق را باز کنند و سویهها و طرفهای تاریک آن را نمایان سازند. شناسایی این طرفهای تاریک از سوی نظرورزان و فیلسوفان و شاعران و هنرمندان و نیز انسانهای معمولی که این حقایق را در متن زندگی تجربه میکنند، گامی است به سوی احاطهی شر. شر را نمیتوان حذف کرد. شر نه فقط سمت تاریک حقایق بلکه سمت تاریک خود انسان هم هست. از کجا میتوان تاریکی را شناخت و شناساند؟ قطعاً این تاریکی چیزی مثل خاموش بودن یک لامپ یا لوستر نیست. این تاریکی ازنوع فقدان است و خلاء. از نوع حذف است و نیستی. این تاریکی آن جایی است که ستمی و رنجی برا انسان میرود. هر جایی که ترس و تظاهر و خیانت باشد
به باور بدیو تاریکی همان جاست. هر جایی که ناپرهیزگاری و بیپروایی نسبت به رنجهای انسانی باشد، آن جا تاریک است. آن جایی که نادانی ارج میبیند، تاریکی است. چه خاورمیانه باشد یا خاور دور. آن جایی که دانایی جامهای است بر تن تلبیس و تظاهر تا شنود مکالمات خصوصی از آن سوی جهان سرمایهداری فوق مدرن صورت بگیرد، تاریکی است. آن جا که دانایی جز جبهی نظامیگری بر تن نمیپسندد، آن جا تاریک است. سرزمینهای سرد سیبری باشد و مسکو، یا زمینهای گرم و تفتیدهی همسایگان دور و نزدیکش، فرقی نمیکند. تنگ و محدود کردن دامنهی دانایی در حد توانایی بشر از هر سمتی که صورت بگیرد، به یک جا ختم میشود: طرف تاریک جهان.