قاسم انصاری در ماهگفتار شمس و مولانا:
«عرفان» جنبهٔ هنری دین است

نمیتوان گفت شمس و مولانا حرف هجو گفتهاند. اگر ما این سخنان را نمیپذیریم، این است که عارف نیستیم. عرفان را میدانیم، اما عارف نیستیم. عرفان، جنبهٔ هنری دین است و در عرفان مناقشه جایی ندارد.
ایلنا: نگاه مولانا به شمس و نگاه شمس به مولانا و سخنان شطحگونه و رمزآمیز آنان موضوع سخنرانی استاد قاسم انصاری در دوازدهمین ماه گفتار شمس تبریزی و مولانا بود که به تعبیر او حکایتی از همانندی خداوند به انسان و همانندی انسان به خداست.
به گزارش ایلنا به نقل از بنیاد شمس تبریزی و مولانا، قاسم انصاری در این نشست با بررسی مسائلی که در آثار این دو، کفر و الحاد به نظر میآیند، عنوان کرد که جنبهٔ هنری دین، عرفان است و در عرفان مناقشه وجود ندارد.
این مدرس دانشگاه، در سخنانی دربارهٔ «مشرب عرفانی مولانا» با اشاره به شعرهایی از مولانا و سخنانی از شمس تبریزی، گفت: مولانا به شمس معجزه نسبت میدهد و شمس نیز با زبان بیزبانی میگوید که مولانا خداست و اوصاف حضرت حق را به او نسبت میدهد؛ اما سخنان آنها کفر نیست.
او افزود: با توجه به سخنان این دو، خواننده آنها را نوعی کفر، الحاد و تفرعن به معنای آدمی را در حد الوهیت آوردن، میپندارد، اما در تدین و تعهد مولانا یا شمس شک و شبههای وارد نیست و تردید بر دین و ایمان اینان خطایی است نابخشودنی. مولانا در مثنوی متجاوز از سههزار آیه از قرآن را برای اثبات ایدههایش به طور مستقیم آورده است. نمیتوان گفت چنین کسی ملحد است. مولانا میگوید شمس از همهٔ پیغمبران بالاتر است و شمس میگوید مولانا از خدا هم بالاتر است. چرا آنها اینطور از هم تعریف میکنند؟ مطمئنا به این مسائل هم توجه داشتهاند، بنابراین باید یک جوری اینها را درست کرد.
انصاری سپس عنوان کرد: تفسیر قرآن یعنی توضیحاتی را در چهارچوب خود قرآن و سنت بیان کردن، تأویل نیز به معنای لفظی به اول برگرداندن است و در اصطلاح یعنی برگرداندن آیات با توجه به باطن آیات و سخنان متشابه. کلمهٔ تفسیر یک بار در قرآن به کار رفته، اما تاویل ۱۷ بار. سخنان ادیبانه، توجه به ظاهر الفاظ است و به آن عبارت میگویند. سخنان عارفانه توجه به باطن الفاظ است و به آن اشاره میگویند از همین منظر میتوان گفت مثالهای فراوانی که در قران از تجسم و شباهت خدا به انسان یاد شده است معنا و مفهومی ورای ظاهر موضوع دارد. خداوند آدمیان را از طریق شطح مورد خطاب قرار میدهد. اگر خدا در کلام خویش شنونده و بیننده و نزدیکتر از رگ گردن به انسان میشود در پی تاویل مفهومی است که ناچارا در پوستهٔ ظاهری سخنان رمزگونه امده است. همانطور که هانری کربن هم در مقدمه شطحیات به تفسیر و تاویل حضرت حق به واسطه و وسیله نبی اکرم اشاره میکند.
او افزود: انبیا، معصوماند که خدا آنان را از گناه حفظ میکند، محفوظ اولیا هستند که خود، خود را از گناه حفظ میکنند. ما میگوییم خداوند سمیع و بصیر است، درحالیکه خداوند چشم و گوش ندارد. اینها صفاتی انسانی هستند که ما به او نسبت میدهیم. انسان خود را با خدا یکی میبیند، مانند همان قطرهای که تلاش میکند به دریا برسد. عارف سالک هم هدفش رسیدن به خداست. عرفان تأنیس (انسان شدن) اله و تالهیه (خدا شدن) انسان است. خدا خود را به انسان و انسان خود را به خدا تشبیه میکنند. البته این عرفان با دکان بازارهای امروزی کاملا متفاوت است. همانندی، بین خدا و انسان رد و بدل میشود.
این پژوهشگر عرفان و ادب فارسی عنوان کرد، درباره رویکرد شناختن صفات حق سه رویکرد وجود دارد: دسته اول آنان هستند که معتقدند برای درک خداوند در دستگاه فکری انسان ناچاریم صفات انسانی برای حق تعالی قائل شویم تا او را بشناسیم. این گروه را به اصلاح «مشبهه» مینامند. یعنی خدا را به چیزی شبیه میکنند تا آن را دریابند. گروه دوم «معطله» هستند که آن سوی طیف را تشکیل میدهند و اساسا اطلاق صفات به خدا را کفر و عقل انسان را عاجز از این مهم میدانند. اینان معطله هستند که بهطور کلی این بحث و حواشی آن را تعطیل کرده و وارد این حوزه نمیشوند. گروه آخر اما راهی میانه پیش گرفتند و تنها صفاتی از جمله ربوبیت یا احدیت و از این دست را که مختص پروردگار است در خور اطلاق به مقام ربوبیت میدانند. اینان «منزهه» هستند و خدا را منزه از صفاتی چون سمیع یا بصیر میدانند که شنیدن و دیدن مخصوص موجودات محدود مثل انسان است.
انصاری اضافه کرد: این بحث در پاسخ به پرسش انا الحق و بحث «وحدت وجود» هم مطرح میشود که علما معتقدند انسان هرچه که به مقامات رفیع نائل شود، به سطح انا الحق نمیرسد. اما عرفایی چون شمس و مولانا با نگاهی رمزگونه به این موضوع قطره را همان دریا میبینند که همه ویژگیهای دریا را با خود به همراه دارد. او دریاست و دریا او؛ که حاصل این یکی شدن، شیدایی و اشتیاق عشق است که ما آن را درنمییابیم. این دیدن حق تعالیست. همانگونه که از حضرت علی(ع) پرسیدند آیا تو خدا را میبینی؟ و او پاسخ داد: «من خدایی را که نبینم، عبادت نمیکنم» و این این تفکر بعدها از طریق معتزله دنبال شد و در طول تاریخ، اشاعره (اشعریون) و اهل سنت آن را به اشکال مختلف نفی و ایراد وارد میکردند.
این محقق و مدرس دانشگاه اضافه کرد: بههمین دلیل است که ما میگوییم مولانا یا شمس این جهان بینی را از نو و از خود ایجاد نکردهاند و در این راه پیرو مکتب اولیای خاص الهی بودند. هم از این روست که مقام ولی در نزد خدا بالاتر است. اینان عبادت پروردگار را یکی شدن با آن جود مقدس از طریق فهم اشارههای رمزآلود و آنسوی تعبد ظاهری دین میدانستند و نزدیک شدن پروردگار در قالب انسان و اوج گرفتن انسان تا درجات الوهیت را نوعی عشق بازی و نوشیدن از شراب عارفانه میدیدند.
انصاری همچنین در پایان گفت: نمیتوان گفت شمس و مولانا حرف هجو گفتهاند. به قول آقای (توفیق) سبحانی عرفان یک دیگ هفتجوش است که هرچه در آن بریزی، میجوشد. اگر ما این سخنان را نمیپذیریم، این است که عارف نیستیم. عرفان را میدانیم، اما عارف نیستیم. عرفان، جنبهٔ هنری دین است و در عرفان مناقشه جایی ندارد.