حسین مهکام در گفتگو با ایلنا مطرح کرد؛
عرصه خیال در سینما برایم جدی است/ اگر مخاطب با «عینک قرمز» سرزنش شود، خوشحال میشوم/ دیگر هیچوقت فیلم کمدی نمیسازم

حسین مهکام با اشاره به اینکه امروز مخاطب سینمای ایران تنها شکلی از سینمای کمدی را میپسندد، تأکید کرد که در این شرایط دیگر هیچوقت فیلم کمدی نخواهم ساخت.
به گزارش خبرنگار ایلنا، فیلم سینمایی «عینک قرمز» به کارگردانی حسین مهکام و تهیهکنندگی مرتضی شایسته یکی از آثار اکران شده در نوروز ۱۴۰۴ است که به تازگی اکران آنلاین خود را نیز آغاز کرده است.
این فیلم کمدی را در کارنامه حسین مهکام میتوان اثر متفاوتی نسبت به دیگر آثار این کارگردان و فیلمنامهنویس دانست؛ اثری کمدی که مخاطبش را با فضایی فانتزی همراه میکند و نمیتوان آن را در کنار دیگر آثار کمدی این سالهای سینمای ایران قرار داد.
در این فیلم حامد بهداد، الناز حبیبی، پانتهآ پناهیها، نادر فلاح، هادی کاظمی، سروش صحت، سمانه پاکدل، سروش مستجابیان، رضا ناجی و... ایفای نقش کردهاند.
به بهانه اکران «عینک قرمز» با حسین مهکام گفتوگویی داشتیم که در ادامه مشروح آن را از نظر میگذرانید:
به نظر میرسد که مخاطب سینمای ایران، در استقبال از سینمای کمدی هم فقط یک جنس مشخص از این سینما را میپسندد و کمدیهای متفاوت هم در گیشه محکوم به شکست هستند. آیا پیش از ساخت «عینک قرمز» این مسئله را در نظر داشتید؟
واقعیت این است که من و گروه تهیه و تولید «عینک قرمز» اصلاً فکرش را نمیکردیم که از این جنس فیلم کمدی استقبال نشود و در طول اکران فیلم به این نتیجه رسیدم که مخاطب ایرانی نسبت به پنج سال پیش تغییر بسیاری کرده چون پنج سال پیش که فیلم «بیحسی موضعی» را در همین ژانر ساختم و در دوره اوج شیوع کرونا اکران شد توانست به یکی از پرفروشترین فیلمهای آن دوره تبدیل شود و سرمایهگذار فیلم از فروشش کاملاً راضی بود اما با وجود اینکه در «عینک قرمز» با مخاطب عام مهربانتر هم هستم، این فیلم نتوانست فروش چندانی داشته باشد.
به نظر من علت این اتفاق این است که ما با یک انبوهسازی فرهنگی روبرو هستیم، در این پنج سال کمدیهایی که اکران شدهاند حاوی ویژگیهایی هستند که میتوان آنها را دارای یک سوژه فرمی مشترک دانست، آثاری که روایتگر ماجرای دو انسان یا دو دوست در موقعیتی خاص است که کل قصه را پیش میبرد و متأسفانه این موقعیت کمدی که در فیلمها تعریف میشود، موقعیتی بسیار سطحی و سخیف است و این ساختار و فرمی است که امروز در سینمای ایران برای سینماگران نتیجهبخش است.
از همان زمان که در ژانر کمدی اثری ساختم، با «بیحسی موضعی» به دنبال حذف ساختارهای رایج بودم ولی کمدیهای مخاطبپسند امروز سینمای ایران فقط دنبال هزل و فکاهی هستند و تنها به یک سری شوخیهای دم دستی اینستاگرامی اتکا دارند و من در طول اکران فیلم جدیدم متوجه شدم که سلیقه مخاطب ایرانی طی پنج سال اخیر در سینمای کمدی دچار تنزلی وحشتناک شده است و این اتفاقی است که هر زمان درگیر انبوهسازی شویم رخ میدهد، همانطور که تنزل سلیقه را در انبوهسازیهای صنعتی یا در مثالی عینیتر عملهای زیبایی مشاهده میکنیم. امروز نوعی عمل زیبایی در جامعه ما رایج شده که ما را با انبوهی از چهرههای مشابه روبرو کرده و به نظر میرسد که مردم در هر زمینهای به دنبال چیزهایی هستند که پیشتر نتیجهبخش بوده و کسی حوصله انجام کار مبتکرانه را ندارد.
امروز فرمولهای تکراری هستند که مدام اجرا میشوند و در سینما نمونههایش را میبینیم که همه چیز به سمت فیلمفارسی و یک نوع کمدی خاص رفته است. با توجه به این وضعیت و ذائقهای که شکل گرفته و تجربهای که در اکران «عینک قرمز» کسب کردم دیگر هیچوقت فیلم کمدی نخواهم ساخت؛ من انبوهی از سوژههای اجتماعی دارم که فکر میکنم ساخت آنها برای من مطلوبتر خواهد بود.
در فیلم «عینک قرمز» ما شاهد نوعی رفتار رایج در جامعه هستیم که گویی انسانها در موقعیت استیصال به احضار روح و فالگیری پناه میبرند. چرا روانشناسی را هم در کنار این موارد قرار دادید؟
این نمونهها را در فیلم میبینیم اما من هیچگونه رفتار سمپاتیک با احضار روح و فالگیری ندارم بلکه «عینک قرمز» آنها را مسخره میکند. درباره بحث روانکاوی باید بگویم که من به شخصه برای علم روانکاوی احترام زیادی قائل هستم ولی تفاوتی که این علم در خارج از ایران با کشور ما دارد این است که روانکاوان در خارج از ایران برای رسیدن به این تخصص پروسه پزشکی را طی میکنند و در مرحله اول روانپزشک میشوند و بعد از آن روانشناس میشوند اما در ایران این پروسه خیلی راحت است، شما میتوانید با لیسانس اقتصاد تصمیم بگیرید که تحصیلتان برای فوق لیسانس را در رشته روانشناسی ادامه دهید و پس از فارغالتحصیلی به راحتی میتوانید یک دفتر یا مطب راهاندازی کنید و به روانشناسی بالینی مشغول شوید و درآمدزایی کنید و به همین دلیل در کشور ما با شمایلی از روانشناسی روبرو هستیم که اصلاً ربطی به این علم ندارد.
متأسفانه در دورهای به سر میبریم که عمده مردم به دلایل مختلف از جمله درگیری با مشکلات اقتصادی دیگر علاقهای به اندیشیدن یا دل بستن به یک سری از حوزههای معنایی را ندارند و در این شرایط مردم جایگزینی در نظر میگیرند که به لحاظ غریزی و فطری میتواند پاسخگوی نیازشان باشد. در واقع انسان به لحاظ فطری نیازمند اتصال به معنا و یا معنویت است و نمیتواند آن را کاملاً کنار بگذارد و در این شرایط به مسائلی سهلالوصول دست میگذارد تا برای او احساسی از اتصال به غیب ایجاد کند و به همین دلیل مراجعه به فالگیر و احضارکننده روح افزایش پیدا میکند.
حالا در جامعه ما روانشناسی هم مثل همان احضار روح و فالگیری چنین کارکردی پیدا کرده، فرد روانشناس از منظر کسی که به او مراجعه کرده، یک نجاتدهنده است که گویی از عالم غیب آمده و با چند جمله میتواند او را از مشکلاتش نجات دهد. من این مسائل را در فیلمم مسخره کردم و هیچ برخورد سمپاتیکی با آنها ندارم.
همانطور که پیشتر گفتم در «عینک قرمز» نسبت به «بیحسی موضعی» به مخاطب عام باجهایی هم دادهام و یکی از آنها همین اشاره به المانهای فرهنگی فال، احضار روح و... است. به هر حال این فیلم محصول هدایت فیلم است و باید یک سری اقتضاعات عمومی برای موفقیت در گیشه را هم در نظر میگرفتم.
علاوه بر این نشانههای فرهنگی که «عینک قرمز» رویکردی انتقادی به آنها دارد، نشانههایی از ادبیات کهن نیز در این فیلم مشاهده میکنیم. فردی که احضار روح میکند، «شاهنامه» را میشناسد یا فردی که با اشاره به مرگ عطار، شبیه او میمیرد. این تناقض را میتوان طعنهای نسبت به وضعیت امروزمان در مقایسه با گذشته دانست؟
وقتی به عنوان فیلمساز وارد هجو ساختار میشوید با عنصر بسیار مهمی به نام تضاد سروکار دارید که باید با این تضاد موقعیتی خلق کنید. کاراکتر اصلی فیلم که محمود نام دارد در همان ابتدا اعلام میکند که ادبیات و فلسفه میخواند و بعد بلافاصله حرفش را رد میکند و میگوید که "دروغ گفتم، من هیچ کاری نمیکنم" در حالیکه اتفاقاً وقتی میگوید کاری نمیکنم ما میدانیم که این کار را میکند و گویی او عاقل مردیست که بین مشتی انسان سطحی گرفتار شده و او هم سعی دارد با ادبیات آنها زندگی کند.
سکانس مرگ کاراکتری که رضا ناجی آن را ایفا کرده اتفاقاً سکانسی است که به شدت جدی برگزار شده و این جدیت را در میزانسن و دکوپاژ میتوان دید، موسیقی که من برای این سکانس انتخاب کردهام هم موسیقی وسترنی «خوب، بد، زشت» است. هجو لزوماً همه جا تمسخر نیست بلکه در این مورد ارجاعی به تضادهاست و در این سکانس میتوان نوعی از تضادهای درونی که آدمها پنهان میکنند را مشاهده کرد.
فردی که احضار روح میکند و فردوسی را میشناسد از «شاهنامه» خواندنش پولی در نیاورده و این سکانس هم نشان دادن تضادهای درونی آدمهاست. بنابراین پرداختی که نسبت به احضار روح، رمالی و روانکاوی در فیلم میبینیم تمسخر این شرایط است اما اشاره به اِلِمانهایی مثل شاهنامهخوانی نشان دادن تضادهای درونی این کاراکترها است.
صدای ضبطشدهای که مربوط به یک شاهزاده دوران قاجار است و نقش راهنما را برای کاراکتر اصلی دارد را هم میتوان نوعی نمادپردازی به عنوان یک راهنمای نجاتبخش از دل تاریخ دانست؟
من به یک حلقه فراموششده فکر میکردم، ما یک حلقه مفقوده زیستی و فرهنگی داریم که در واقع طی یک دورهای این حلقه مفقوده به وجود آمده، ما گنجهایی پنهان معنوی داریم که در یک دورهای تا امروز به این گنجها جفا شده است. البته من نمیخواهم این گنج را مربوط به دوره قاجار بدانم، من اصلاً ارجاعی به یک حاکمیت خاص ندارم و ارجاعاتم تاریخی است. ما به لحاظ تاریخی دستاوردهایی داشتیم که به این دستاوردها لگد زدیم و حتی اگر کسی بخواهد به این گنجها نزدیک شود هم اتفاقاً فقط از منظر اقتصادی میخواهد به آن برهه تاریخی نزدیک شود و به دنبال دستاورد اقتصادی است.
برای من مشتی انگل که میخواهند به یک گنج دیریاب دست یابند و فقط به سود مادی برسند محملی برای پیش رفتن در این موقعیت داستانی بود.
به نظر شما نقدهایی که در این فیلم کمدی وجود دارد نمیتواند موجب سرزنش مخاطب شود و همین مسئله عاملی بر فروش کمتر فیلم باشد؟
اگر دلیل فروش کمتر فیلم همین مسئله باشد واقعاً خوشحال میشوم. البته باید بگویم که درگیر شدن آدمها در ایران با مسائل اقتصادی مسئلهای طبیعی است، همه ما امروز درگیر مشکلات اقتصادی هستیم. واقعیت این است که طبقه متوسط در ایران در حال حذف شدن است و اختلاف وحشتناکی بین طبقه بورژوا و طبقه فقیر در حال شکل گرفتن است و طبیعی است که آدمها در این شرایط درگیر مسائل جزئی اقتصادی باشند و مثل ماهیگیر با زندگی برخورد کنند؛ ماهیگیری که اگر یک روز ماهی زیادی صید کرد خوشحال است و اگر یک روز نتوانست ماهیگیری کند ناراحت میشود.
اگر مخاطب احساس سرزنش کند و دیدن فیلم را رها کند من خوشحال میشوم چون به هدفم رسیدم اما مسئله اینجاست که اصلاً مخاطب بلیت نمیخرد، او از دیگران شنیده که «عینک قرمز» یک کمدی متفاوت است، بنابراین اصلاً به دیدن فیلم فکر نمیکند. امیدوارم که در اکران آنلاین نتیجه بهتری بگیریم چون در اکران آنلاین معمولاً برخورد بهتری با برخی فیلمها میشود.
در نهایت باید بگویم هیچ ایرادی ندارد که فیلم ما مخاطب را سرزنش کند؛ ما در برخی مسائل نیاز به سرزنش شدن داریم. یک بار به کلینیکهای زیبایی که جراحی بینی یا خدمات زیبایی دیگری انجام میدهند سر بزنید. در بالاترین نقاط شهر تهران ماشینهایی مقابل این کلینیکها پارک میکنند که مشخص است این افراد متعلق به طبقه ثروتمند جامعه نیستند و اطمینان دارم که بالای ۷۰ درصد این افراد پول قرض گرفتهاند تا عمل زیبایی انجام دهند چون یک انبوهسازی زیباییشناسانه اتفاق افتاده که دیگر هدف زیبایی نیست بلکه اصطلاحاً نوعی چشم و هم چشمی مطرح است که فرد تلاش میکند تا از گود یک عرصه وحشتناک اپیدمیک بیرون نیفتد. همانطور که کرونا یک پاندمی بود امروز عمل جراحی زیبایی یک پاندمی در جامعه ماست، گویی قرار است چهرهها شبیه هم شوند، موها و بینیها و… همه شبیه هم شود و هم مرد و هم زن درگیر این مسئله هستند. این انبوهسازی محصول یک فقر فرهنگی است که نیاز به آسیبشناسی اجتماعی دارد و برای من که کار، علاقه و حوزه مطالعاتیام مربوط به این موضوع بوده پرداختن به این مسائل بسیار مهم است. ساخت یک فیلم قطعاً کار جذابی است ولی علاوه بر این قصد دارم تلنگری هم به مخاطب بزنم.
آیا میتوان پایانبندی فیلم را هم یک طعنه و انتقاد نسبت به سینما دانست؟
نه، راستش را بخواهید ذات سینما به مفهوم انسانیاش برای من پدیدهای مقدس است. در فیلم «بیحسی موضعی» هم با چنین سکانسی روبرو هستیم که آدمها در سالن سینما فیلم زندگی خودشان را میبینند و در «عینک قرمز» هم افراد فیلم زندگی خودشان را در سینما میبینند اما فضایی که وجود دارد، عالم اموات است.
عرصه خیال در سینما برای من بسیار جدی است و علاقه دارم که مخصوصاً در کمدی ابزورد مدام به آن ارجاع دهم. حرفهایی که در این سکانس زده میشود با وجود اینکه طنازانه است احترامی به آدمهایی است که دوستشان دارم و حتی در دیالوگها به حامد بهداد اشاره میکنم یا با اشاره به داریوش مهرجویی و حمید نعمتالله به این سینماگران ادای دین میکنم؛ فیلمسازانی که برای من صدرنشینان سینمای ایران هستند. در فصل سینما اتفاقاً هیچ تمسخری وجود ندارد و سکانسی کاملاً برآمده از یک درام و فضایی شخصی است.
حال و هوای «عینک قرمز» را در بین آثار داریوش مهرجویی میتوان به «چه خوبه که برگشتی» نزدیک دانست. آیا در ساخت این فیلم از اثر مهرجویی الهام گرفتهاید یا اشارهای به آن داشتید؟
هیچ ایده مستقیمی از این فیلم نگرفتم و باید بگویم که کلیت سینمای زندهیاد مهرجویی برای من جذاب است. اولین فیلمی که در سال اول دبستانم در سینما دیدم «اجارهنشینها» بود و از همان موقع تأثیرات آثار مهرجویی بر سینمای ایران را دنبال کردم و باید بگویم که مدل دیالوگنویسی من که رفتاری طنازانه دارد را به شدت وامدار مدل دیالوگنویسی زندهیاد مهرجویی میدانم.
ارجاعی که به شکل مستقیم به آقای مهرجویی داشتم مربوط به سکانسی است که کاراکترها پارچههای سفید روی سرشان انداختهاند و میرقصند و این ارجاع مربوط به مستند «داریوش مهرجویی، کارنامه چهل ساله» مانی حقیقی میشود که آقای مهرجویی و دیگران خاطراتی تعریف میکنند که ما در دورهای با چهرههای سرشناسی چون سید احمد فردید و داریوش شایگان و... شبها دور هم جمع میشدیم، پارچه سفید روی سرمان میکشیدیم و به روح شبیه میشدیم و مردم را میترساندیم که این سکانس ارجاع به شخص آقای مهرجویی و کار شیطنتآمیز ایشان است.