یادداشتی از پژمان نظرزاده؛
عکسهایی از مرگ
پژمان نظرزاده (عکاس، منتقد و دبیرکانون عکس اصفهان) در یادداشت پیشرو مینویسد: دوران مدرن جای خود را به انکار مرگ از تمامی نشانههای زیستی انسان داده است. هنرمندان با آگاهی از این پنهانکاری تاریخی مرگ در جوامع، خصوصاً در عصر مدرنیزم، گاهی اوقات آن را در مقابل چشمان انسانها احضار میکنند و به بازخوانی مجدد آن از رسانههای مختلف میپردازند. بازخوانیای که هرچند برای عامۀ مردم ناخوشایند است اما حقیقتی انکارناپذیر و غیرقابل خدشه است.
نوربرت الیاس (فیلسوف و جامعهشناس برجستۀ آلمانی) در کتاب معروفش «تنهایی دمِ مرگ» به حذف و انکار مرگ از ساحت عمومی زیست انسان معاصر اشاره میکند. او همچنین مرگ را که امری بدیهی و ناگزیر است بهواسطۀ اسطورهپردازی انسان دربارۀ این موضوع برایش امری قابل تحمل میداند. او دربارۀ اندیشۀ انکار مرگ چنین میگوید: «میتوانیم بکوشیم از اندیشۀ مرگ دوری کنیم آنهم از طریق راندن آن از خویش ـ با پنهان و سرکوب کردن این تصور ناخوشایند و شوم ـ یا از طریق توسل به باوری تزلزلناپذیر به نامیرایی شخص خودمان ـ "دیگران میمیرند، ولی من نه". در جوامع پیشرفتۀ ما، گرایش سرسختانهای به این باور وجود دارد» (الیاس، 27:1398).
الیاس معتقد است ماهیت مرگ در روند تحولات اجتماعی تغییر میکند و ایدههای مربوط به مرگ و آیینهای وابسته به آن نیز به وجهی از فرآیند اجتماعی شدن تبدیل میشوند اما مرگ که در علم زیستشناسی پایان زندگی موجودات زنده و در پزشکی به معنای توقف برگشتناپذیر علائم حیاتی است در طول تاریخ همواره مورد توجه اهالی هنر نیز بوده است.
هادس که فرمانروای مردگان بود و در زیرزمین حکومت میکرد پسر بزرگ تیتان کرونوس و رئا است. او در قرعهکشی تقسیم جهانها میان او و برادرانش زئوس و پوزئیدون که به ترتیب آسمان و زمین نصیبشان شد، مالک جهان زیرین یا دنیای مردگان شد. ساختن مجسمههای هادس که عملی هنری و در عین حال آیینی بود، یکی از نخستین عکسالعملهای هنرمندانه به مفهوم مرگ در تاریخ اساطیری و مکتوب بشر بود. عکسالعملی که پس از آن نیز بارها به اشکال مختلف توسط هنرمندان در طول تاریخ تکرار شد.
قرنها بعد در سال 1347 میلادی طاعون یا مرگ سیاه توسط یک کشتی به سیسیل در ایتالیا آورده شد. این سرآغاز شیوع مرگ در اروپای قرون وسطی بود که موجب مرگ میلیونها تن از نفوس این قاره شد. نقاشی پیروزی مرگ اثر معروف پیتر بروگل نقاش هلندی دوران رنسانس در قرن شانزدهم میلادی زمانی که اروپا هنوز درگیر مرگ سیاه، این مهمان ناخوانده بود نمونۀ برجستهای از آثاری است که به مرگ دستهجمعی انسانها پرداختهاند. بروگل تحت تأثیر یکی از سیاهترین دوران تاریخ بشر زندگی دهشتناک و روزمرۀ مردمان اروپا را نقاشی کرده است.
اما از برجستهترین نقاشان دوران معاصر که به مفهوم انکارشدۀ مرگ در زندگی انسان پرداختهاند، میتوان به ادوارد مونک نقاش برجستۀ نروژی اشاره کرد که مرگ و بیماری را به عنوان دو موتیف مهم در آثارش همواره تکرار میکرد. مرگ و بیماری که سرنوشت محتوم انسان در تمام ادوار بشر است در آثار مونک به شدت نمایان بود و در جهان تیره و عاری از امیدی که او در نقاشیهای برجستهاش خلق میکرد به فریادهای هراسناک مردی بر روی پل ختم شد که امروز به یکی از نمادهای اکسپرسیونیسم در هنر جهان تبدیل شده است. تابلوی جیغ اثر جاودانۀ مونک که در سال 1893 خلق شده است به تعبیری، نشانۀ آگاهی انسان عصر مدرن از راز هستی است.
مونک بدون تعارفات مرسوم انسانی به کار بازنمایی مرگ و پایان تراژیک انسان در مدیوم نقاشی میپرداخت. پروژهای که به نظر میرسد فرانتس کافکا نویسندۀ شهیر اهل جمهوری چک و همچنین آلبر کامو نویسندۀ فرانسوی و البته نویسندگان دیگری نیز هر کدام به نحوی و در طول دوران حیات خود بدان مشغول بودند؛ پرداختن به ایدههای نقادانۀ مواجهه با جهان مدرن و مرگ و بیماری که با تمام دستآوردهای پزشکی همچنان در کمین انسانهاست. سینما نیز از این دغدغۀ بزرگ بشر لحظهای رهایی نداشت و همواره اسامی سرشناسی در طول تاریخ سینما به مفهوم مرگ از دریچۀ دوربین سینما نگریستند. در یکی از درخشانترین صفحات تاریخ سینما میتوان به مواجهۀ فرشتۀ مرگ با شوالیه آنتونینوس بلوک یک اصیلزادۀ قرون وسطایی در اروپای عصر جنگهای صلیبی و گرفتار طاعون پرداخت. مهر هفتم فیلم جاودانۀ اینگمار برگمن داستان تلاش این شاهزادۀ سوئدی برای گریز از مرگ است و با وجود برخورداری از عقل و تدبیر و تلاشهای بیپایان او برای گریز از مرگ، این عالیجناب سیاهپوش با آن ردای بلند بدون هیچگونه ملاحظهای بلوک و همۀ همراهانش را با خود به دیار مردگان برد. برگمان بر بیهودگی مقابله با مرگ و تسلیم بودن در برابر این حقیقت انکارناپذیر تأکید میکند.
زمانی که نیکلاس نیکسون در سالهای دهۀ 1980 میلادی مشغول عکاسی از کسانی بود که به علت بیماری لاعلاج، ناشناخته و هراسناک ایدز در گوشهای از جهان میمردند بهواقع مشغول بازسازی مفهوم غایب مرگ از زیست عمومی مردمان غرب (آنچنان که الیاس میگفت) بود. عکسهای او در ادامۀ سنتی بود که مونک سردمدار آن در هنر مدرن و معاصر جهان بود. بیمارانی که نیکسون از آنها عکاسی کرده است در شمایلهایی که گاهاً شباهت به قدیسان قرون وسطی دارند مرگ ناخواسته و محنتبار خود را انتظار میکشند، مرگ بر اثر ابتلا به بیماریهای لاعلاج که همواره یکی از ترسهای آرکائیک بشر بوده است. نیکسون در مجموعۀ بیمارانش چهرۀ آشکار مرگ را بهواسطۀ رسانۀ عکاسی احضار میکند.
او مرگ را بدون پردهپوشی و انکار در معرض دید مخاطب قرار میدهد. نیکسون یکی از راویان مرگ در عکاسی است. کارولین جونز نیز مانند نیکسون به عکاسی از مبتلایان به ایدز میپردازد و اگر نیکسون وجه عاطفی بیماری و مرگ را آشکار میسازد او انسانهایی را به تصویر میکشد که با شهامت و پذیرش سرنوشت سعی میکنند به زندگی پشت نکنند و به زیستن ادامه دهند. البته این مرگها متفاوت است با مرگ بر اثر جنگها و یا مرگ در فلاکت و فقر و تبعیض که تعاریف آن عکسها متفاوت از مرگ انسان بر اثر بیماریهاست که گریزی از آن نیست و آن دسته از مرگها عکاسان دیگری را به یاد میآورند.
ویلیام یوجین اسمیت عکاس سرشناس آمریکایی یکی دیگر از عکاسانی است که مرگ را از منظر دریچۀ دوربین عکاسی ثبت کرده است. او بسیار فراتر از نیکسون مرگ، این پایان گریزناپذیر انسانها را با دوربین افشاگر خود ثبت کرده است. او در مجموعۀ میناماتا در حال ارزیابی اخلاقی جهان است. او رذالت و فرومایگی نهاد سرمایه را که در غیاب اخلاقیات منجر به مرگ انسانهای بیگناه میشود در یکی از مجموعههای خود به ثبت میرساند. او در دهۀ 1970 میلادی، این آخرین گزارش مصور و مهم خود را دربارۀ شهر میناماتا در جنوب ژاپن و ماهیگیران جزایر شیرانویی تهیه کرد. ساکنان آن ناحیه قربانیان ضایعات یک کارخانۀ مواد شیمیایی بودند و با درد، اختلالهای عصبی، تغییر شکلهای مادرزادی و در نهایت مرگ دست به گریبان بودند. تعدادی از عکسهای اسمیت نیز شباهتی عجیب با شمایلهای قدیسان در قرون وسطی و عصر رنسانس داشتند. یکی از عکسها مانند بازسازی شمایل مریم عذرا و فرزندش عیسی ناصری در عصر حاضر است.
جوئل پیتر ویتکین عکاس آمریکایی نیز با صحنهآرایی بدنهای مردگان، مرگ را در رادیکالترین و نامتعارفترین شکل ممکن به استهزا میگیرد. او به دور از رسومات متداول انسانی با برهم زدن شکل اجساد و ساختن چهرههایی نامتعارف از آنان احترام باستانی انسانها به اجساد را مورد تردید قرار میدهد.
تصاویر به تأسی از تاریخ هموار در حال بازسازی مرگ در مدیومهای مختلف هستند. عکاسان نیز به پیروی از سایر هنرمندان تاریخ همواره در حال جستجوی مرگ این معنای غیرقابل تردید زندگی انسان هستند. آنها به دنبال آشکار کردن مرگ هستند که به شکل باورناپذیری از زندگی انسان معاصر حذف شده است و جای آن را مصرفزدگی و امر اروتیک اشغال کرده است. مرگ اندیشی که در قرون وسطی در نزد مردمان عصر سلحشوری با مفهوم و میل به شهادت به عنوان یک ارزش متعالی مترادف و عجین بود در دوران مدرن جای خود را به انکار مرگ از تمامی نشانههای زیستی انسان داده است. هنرمندان با آگاهی از این پنهانکاری تاریخی مرگ در جوامع، خصوصاً در عصر مدرنیزم، گاهی اوقات آن را در مقابل چشمان انسانها احضار میکنند و به بازخوانی مجدد آن از رسانههای مختلف میپردازند. بازخوانیای که هرچند برای عامۀ مردم ناخوشایند است اما حقیقتی انکارناپذیر و غیرقابل خدشه است.