پاسداشت یک عمر طنز مطبوعاتیِ «حسن توفیق»
آیین نکوداشت «حسن توفیق» و 50 سال طنز مطبوعاتی ایران، عصر دوشنبه 29 مرداد در تالار حکمت سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران برگزار شد.
به گزارش ایلنا، در ابتدا «احمد عربانی»؛ کاریکاتوریست که اجرای برنامه را هم برعهده داشت، درباره شروع همکاریاش با روزنامه توفیق گفت: یکی از روزهای پاییز سال 46 یا 47 کاریکاتوری برای روزنامه توفیق فرستادم که درباره جنگ ویتنام و آمریکا بود. چند روز بعد نامهای با تمبر «کاکا توفیق» به در خانهمان آمد که از من دعوت کرده بود به تحریریه این روزنامه بروم. من رفتم و آقای حسن توفیق بعد از دیدن کارهایم به من گفت که از شنبه هفته بعد هر روز به دفتر روزنامه بروم و عضو تحریریه شوم. توفیق روی من بسیار تاثیر گذاشت و نوع برخورد حسن توفیق که عادت نداشت از کسی تعریف کند باعث شد ما انتقادپذیر بار بیاییم.
سخنران نخست این مراسم اما «سیدفرید قاسمی»؛ پژوهشگر حوزه مطبوعات بود. او دوره توفیق را گنجینهای پژوهشی و خزانه تحقیق خواند که ارزش واکاوی بسیاری دارد و به عنوان مثال گفت: «مثلا به نام خدا در شعر فارسی از پژوهشهای بر زمین مانده است. اگر پژوهشگری بخواهد به سراغ این موضوع برود بینیاز از نشریه توفیق نیست.
او افزود: توفیق را از منظرهای گوناگون میتوان دوره بندی کرد: شکل، محتوا، رویکرد، سکاندارها، به طور کلی ظاهر و باطن، سر صحه، روی صحنه، پشت صحنه، روزگار حیات و ترک عرصه. هر کدام قابلیت واکاوی مستند دارند. عمر مطبوعاتی را به دو شیوه محاسبه میکنند. نخست سالهای پیوستگی در انتشار، دوم سرآغاز تا سرانجام نشر بدون احتساب گسستگی. محاسبه عمر توفیق بر مبنای دوم است و حدود 9 گسستگی بر اثر تعطیل و توقیف محاسبه نمیشود.
این پژوهشگر ادامه داد: توفیق را روزنامه میخوانند اما هفتهنامهای بود که به مجله هفتگی رسید. اگر بر مبنای سکاندار بخواهیم دورهبندی شود: دوره اول از اردیبهشت 1301 تا بهمن 1318، دوره دوم از اسفند 1318 تا امرداد 1332 و دوره سوم از اسفند 1336 تا تیر یا به سخن درستتر اسفند 1350. با این تقسیمبندی زمانی و برمبنای ترکیب نویسندگان و عوامل دیگر نوبت اول را باید اخلاقمدارانه، مرتبه دوم عدالتطلبانه و بار سوم را خنده محور نام نهاد. یا بگ وییم عصر محمدحسین، عهد محمدعلی، زمانه مثل (حسن،حسین و عباس) یا روزگار حسن و برادران.
قاسمی درباره دوره اول توفیق یا عصر محمدحسین اظهار داشت: ممدحسین توفیق 60 سال در این جهان زیست. هنر شاعری و صدای خوش را به خدمت نوحهگویی و نوحه سرایی درآورد. ماه محرم از تکیه دولت تا دسته قرازخانه با آوای او بر سر و سینه میزدند. حضور او در هیاتهای مذهبی و انجمنهای ادبی مشوقانی را برایش رقم زد. سرودههایش در روزنامهها و مجلهها چاپ میشد. یحیی سمیعیان مشهور به ریحان در خاطرات خود از چگونگی همکاری محمدحسین توفیق با نشریه گل زرد از نویسندگی و سردبیری نوشته است و کلمه توفیق را نام پوشیده او در آغاز نویسندگی میداند که به سبب اشتهار نام خانوادگیاش شد. شعر، سردبیری و مدیریت محمدحسین توفیق در گل زرد وساطت موثر وی برای آشتی مدیر وس ردبیر حصار عدل با مدیر نسیم شمال از محمدحسین توفیق چهرهای نامآشنا در جامعه روزنامهنگاری ساخت تا این که سوم اردیبهشت 1301 در بیست و چهارمین جلسه شورای عالی معارف مجوز توفیق صادر شد.»
این روزنامهنگار پیشکسوت درباره نام کسانی که مجوز توفیق را صادر کردند گفت: «سیدمهدی لاهیجانی و شیخ محمدامین به عنوان ناظر شرعیات، سیدمحمد تدین، محمدعلی فروغی، دکتر امیراعلم،میرزا علیاکبر دهخدا، میرزا غلامحسین رهنما، دکتر مسیحالدوله و میرزا علی محمد شیبانی ملقب به مجیرالدوله از امضاکنندگان مجوز توفیق بودند. این نشریه را در 18 سال نخست حیات،بنیادگذار همراه با دستیارانش گرداندند. در این دوره اگرچه طنز در لابهلای توفیق دیده میشود اما نشریه ادعای طنزپردازی ندارد و میانه ادبینگاری و فکاههنویسی در تلاطم است.»
او افزود: «در آن روزگار محمدحسین توفیق افزون بر نشریه هفتگی به انتشار نخستین سالنامه طنز فکاهه در ایران مبادرت کرد که در سالنامه گلآقا درباره تلاشهای سالنامهنگاری محمدحسین توفیق نوشتهام. 15 آذر 1303 مجوز چاپ کاریکاتور را گرفت. محمدحسین توفیق در 18 سال گردانندگی توفیق بارها احضار شد و دست کم دو بار به محبس رفت تا این که 29 بهمن 1318 بر اثر آنچه در زندان بر وی گذشت با جهان فانی وداع کرد و دوره مدیریت محمدعلی توفیق آغاز شد.»
قاسمی درباره دوره دوم این مجله یعنی گفت: «محمدعلی توفیق 81 سال عمر کرد. 30 سال اول را زیر سایه پدر گذراند و 13 سال را با مدیریت توفیق طی کرد. 20 فروردین 1319 در جلسه 407 شورای عالی فرهنگ مجوز موقت به او دادند تا مدارکش را تحویل دهد. سه سال بعد در جلسه 457 شورای عالی فرهنگ در تاریخ سه شنبه 16 فروردین 1322 صلاحیت علمی و اخلاقی و مالی محمدعلی توفیق و مجوز دائمی تصویب شد. در آن موقع رسم بود مارک سردبیر را هم تحویل میدادند و کارت سردبیری صادر میشد. از سردبیرهای دوره دوم که تا به حال نام او برده نشده و مجوز صدور کارت سردبیری توفیق در همان جلسه برایش صادر شد حسین فرزام بهبودی بود.»
او ادامه داد: «در روزگار آشفتگی و پریشانی و یکی از برهههای طوفانی وعصر تکانه های شدید محمدعلی توفیق بار نشریه را بر دوش میکشید. نامههای مکرر بانو افسر توفیق همسر محمدعلی توفیق به مقامهای آن روزگار و نامه نخستوزیر وقت به اداره کل شهربانی را که میخواندم متوجه شدم محمدعلی توفیق در بانک ملی شعبه بازار محل خدمتش اولین بازداشت شده است.»
این محقق درباره همکاران دوره دوم مجله توفیق نیز اظهار داشت: «اگر سیاههای از نویسندگان 13 سال دوره دوم توفیق فراهم آید خواهیم دید که همه نوع گرایش در آن دوره در نشریه فعال بودهانداما بنا بر جو غالب زمانه چپاندیشها بیشترند. بعضی از سردبیرهای دوره دوم فکاههنویسی حزبینگارانه را جایگزین حرفهایگری کردند که توقیف پیاپی توفیق و حبس مکرر محمدعلی را به دنبال داشت. پارهای از شماره های دوره دوم توفیق با نام های دیگری منتشر شد. روزگار که به چهارشنبه 28 امرداد 1332 که رسید از یک طرف اموال دفتر و خانه محمدعلی به یغما رفت و ساختمانش را به آتش کشیدند و از طرف دیگر چون روز نشر مصادف با همان رویداد بود کارگرها نسخه چاپی آخرین شماره دوره دوم را به چاه ریختند تا دست پرونده سازها نیفتد. با این وصف محمدعلی و شماری از نویسندگان توفیق دستگیر شدند.»
او افزود: بسیاری جفاکارانه محمدعلی توفیق را یک اجراکار و تدارکچی تهی از ذوق دانستهاند و حال آن که این گونه نیست. زمانی که به تدوین خاطرات زندانیان فلکالافلاک نشستم بنا بر روایت محبوسان خوشمزهگیهای محمدعلی را در زندان آوردم. چون در آن ایام چهارشنبهها نشریه توفیق منتشر میشد محمدعلی در فلکالافلاک خرمآباد توفیق شفاهی را برای زندانیها میگفت و یادآور میشد با این کار ذوق روزنامهنویسیام از بین نمیرود. پس از دوره زندان در خرمآباد وخارک محمدعلی به تکاپو برای تولد دوباره نشریه توفیق افتاد. نامههای او از سال 1333 به بعد خواندنی است اما به هر دری زد موفق نشد و ترجیح داد تا 38 سال پایانی عمر را با کنجنشینی و گوشهگیری سپری کندو سرآخر هشتم بهمنماه 1370 دنیای فانی را ترک کرد.»
قاسمی همچنین گفت: «اگر بخواهید با شماری از نویسندگان دورههای اول و دوم توفیق آشنا شوید باید شماره آبانماه 1331 را ببینید. پروین اعتصامی، بهار، حمیدی شیرازی، دهخدا،ره یمعیری،رضازاده شفق، شهریار، سیدحسین فاطمی، امیر فیروزکوهی، نفیسی،ناظرزاده کرمانی، رشید یاسمی، باستانی پاریزی و دهها بزرگ دیگر همکار توفیق بودهاند.
قاسمی در بخش آخر سخنرانی خود به شرح دوره سوم این مجله پرداخت و اظهار داشت: «پس از ناامیدی محمدعلی توفیق و فرزندش از حیات دوباره توفیق عمهزادههایش که نام خانوادگی دودمان مادری را اختیار کردند با روابطعمومی قوی نخست با فکاهی و بعد با توفیق فکاهی و توفیق به مدت 15 سال مکتب یا به تعبیری دانشگاه توفیق را احیا کردند. آقایان حسن و حسین و عباس مثلث گردانندگی توفیق را تشکی لدادند و از امیریه به چهارراه اسلامبول و باغ سپهسالار رسیدند. خاندان توفیق در مجموع 102 سال عمر بر سر توفیق گذاردند. این سه برادر به همراه نویسندگان و تصویرگران توفیق بیش از یک دهه یکهتاز عرصه فکاهه نویسی در ایران شدند. بنیه قلمی و مالیشان سبب حسدآفرینی و رشکبرانگیزی دیگران شد. زمانی که رقیب\تر اشی برای توفیق راه به جایی نبرد حاسدان به راههای دیگر متوسل شدند. مکتب توفیق این هنر را داشت که طنز را در بطن فکاهه عرضه کند. سرگشتگی و شکاف حاکمیت باعث شد دایره خوانندگانش را به فرامرز ببرد و نمایندگانی در دیگر کشورهای فارسی زبان داشته باشد. توفیق بزم محبت بود که گدایی به شاهی مقابل مینشست و این به دلیل تنوع نویسندگان از حیث تمکن و سواد بود.»
این روزنامهنگار تعطیلی مجله هفتگی توفیق را سرآغاز خاموشی این موسسه دانست و گفت: «به مرور مجله ماهانه،سالنامه و نشر کتاب و کارت به محاق رفت و صدها نفر بیکار شدند یا درآمدشان فروکش کرد. درباره تعطیل توفیق یا توقیف توفیق ذهنم انباشه از روایتهای گوناگونی است که مجال بازگویی نیست. توفیق را باید نهاد نسلپرور نام نهاد که کلاسهای آموزشی برگزار کرد و با پژوهش میدانی نبض مخاطب را در دست گرفت. ای کاش دو سال پیش این مراسم برگزار میشد و حسین آقای توفیق در قید حیات بود اما افسوس. اگر حیات داشتند به تقلید از تکگویی فیلمنوشت مسعود کیمیایی میگفتم: سلامتی سه تن،حسین و عباس و حسن. حالا باید بگویم به سلامتی دو تن عباس و حسن.»
سخنرانی بعدی این این مراسم اما «کامبیز درمبخش»؛ کاریکاتوریست بود. او با اظهار خوشحالی از بزرگداشت حسن توفیق بعد از 40 سال گفت: من همیشه مدیون او هستم. ایشان آدمی بسیار وسواسی بود که به کار خیلی اهمیت میداد و گاهی میشد که دو روز روی طرح جلد مجله کار میکرد. من از 12 سالگی توفیق را دنبال میکردم و از 14 سالگی کاریکاتورهایم در این نشریه چاپ شد. درواقع بیش از 60 سال است که کار میکنم هرچند بسیاری از دوستان من سالهاست که کارشان را رها کردهاند اما من ادامه میدهم و از کارم لذت میبرم.
او افزود: توفیق روی زندگی و کار من اثر گذاشت. خیلی از بزرگان این رشته کار خود را توفیق آغاز کردند. مثلا من کارهای اردشیر محصص را برای نخستین بار در توفیق دیدم یا کیومرث صابری درآغاز به عنوان مترجم در توفیق همکار ما بود. ما هفتهای دوبار جلسه داشتیم که یک جلسهاش مربوط به جلد بود. وقتی طرح نهایی میشد آقای حسن توفیق میگفتند بروید و از توی خیابان دو نفر را بیاورید که ببینیم متوجه منظور طرح میشوند یا نه. این، کار بسیار مهمی است و خیلی هنر میخواهد که همه مردم متوجه حرف تو شوند. محبوبیت عام پیدا کردن کار مشکلی است و توفیق نه تنها محبوبیت عام که مقبولیت خاص هم داشت.
در ادامه «احمد مسجدجامعی»؛ عضو شورای شهر تهران و وزیر اسبق فرهنگ و ارشاد اسلامی پشت تریبون قرار گرفت. او با اشاره به بیت «ای برادر تو همه انیشهای/ مابقی خود استخوان و ریشهای»، گفت: در فرهنگ ما، آنانی که اهل اندیشه بودند معمولا سخن خودرا به طنز، مطایبه یا فکاهی بیان می کردند. زیرا جامعیتی در آنها بود که طنز محصول آن بود و البته آنان همگی عقبهای اجتماعی داشتند. بحثی اجتماعی را در قالب طنز پنهان مطرح می کردند که مثلا در آثاری مانند کلیله و دمنه از زبان حیوانات بیان شده است. روزنامه توفیق همین راه و روش را داشت و مطلب را طوری بیان می کرد که ذهن خواننده به آن سمت و سو می رفت. از این منظر توفیق، روایت کهن حکمت ایرانی را در قالب جدید بازتاب می داد.
او ادامه داد: توفیق اما پشتوانه اجتماعی هم داشت و البته نگاه حکمت آمیز و عدالت خواهانه اش محصول آن دوره است. جز این، نگاه فکاهی توفیق، نتیجه روندی است که پس از مشروطه رواج یافت. پس از مشروطه البته مرحوم دهخدا با ستون چرندپرندِ خود در روزنامه صوراسرافیل، به نوعی اینگونه طنز را پایه گذاشت و تفیق را باید تکامل یافته چرندپرند دهخدا دانست و البته توقیق افزون بر این، به کارتون و کاریکاتور وجاهت خاصی هم بخشید.
مسجدجامعی افزود: به جرات می توان گفت در ایران هیچ روزنامه ای به اندازه توفیق محبوب نبود؛ هم ساده بیان می کرد و هم حرفه ای ها به آن التفات داشتند. او زبان مردم بود و در عین حال، نوآوری هم داشت. اما شیوه قدما در آموزش قابل تقدیر است. اینکه حسن توفیق در عمر مطبوعاتی هیچ گاه از کسی تعریف نکرده نشان می دهد که این شیوه تربیتی باید آموزش داده شود چون جایش خالی است.
وی خاطرنشان ساخت: لبخند مشترک همبستگی ایجاد می کند، پیوند اجتماعی را تقویت می کند و آدم ها را به هم نزدیک می کند و یک فرهنگ می سازد و برای جامعه نشاط ایجاد می کند. توفیق با طنز پنهان خود هم در میان اهل سیاست موثر واقع شده بود و هم زبان گویای مردم و این پایگاه مردمی اوج موفقیت بود.
او در پایان متذکر شد: طنز فارسی بخش مغفولِ زبان و فرهنگ و ادب فارسی است و من به مرحوم گل آقا پیشنهاد داده بودم که دانشنامه طنز فارسی نوشته شود که امیدوارم روزی انجام شود.
«غلامرضا کیانی رشید» دیگر سخنران این برنامه بود. او که سال ها در توفیق کار کرده بود، درباره ویژگی ها دفتر توفیق گفت: آنجا مجسمه کاکاتوفیق نصب شده بود. همه جا روی دیوار تابلویی درج شده بود که: «اخم کردن ممنوع». روی در اتاق تحریریه تابلوی «ورود ممنوع» نصب بود و نشان از آن داشت که هرگاه جلسه سوژه در آنجا برپا است کسی حق ورود ندارد. آنجا زنگ اخبار شتری داشت که نخ آن در اتاق آقای توفیق بود. همچنین اعلامیه حقوق بشر در آنجا نصب بود که هیچ کس به آن توجه نداشت! روی درِ دستشویی نوشته شده بود: «وقت طلاست/ بهترین جا برای فکر کردن خلاست» و حتی در آنجا کاغذ و قلم گذاشته بودند که هرکس می خواهد آنجا فکر کند و چیزی بنویسد یا طرحی بکشد راحت باشد. توفیق پرچمی سفید رنگ داشت که روی آن، کاکاتوفیق، گشنیزخانم و ممولی نقش بسته بود و همیشه در اهتزاز بود و هرگاه توقیف می شد، به شکل نیمه افراشته درمی آمد.
او افزود: حسن توفیق که امروز روزهای 92 سالگی را می گذراند، 29 سال قلم از دستش نیفتاد و طرح جلدهای توفیق را می کشید و می گفت که در 24 ساعت، 48 ساعت کار می کرده است. همکاری با حسن توفیق، برای ما، کلاس کاریکاتور مجانی بود و از او می خواهیم تاسیس موسسه ای را پیگیری کند تا کاریکاتور به سبک قدیم، به جوانان آموزش داده شود.
در ادامه، «حسن توفیق» برای حاضران سخن گفت. او با اشاره به اینکه در سال های آخر توفیق، صاحب امتیاز آنجا بوده است، گفت: من البته وکیل دادگستری هستم. اما رسمی داشتم که فکر نمی کنم هیچ وکیلی چنین رفتاری داشته باشد؛ وکیل حق الوکاله اش را می گیرد چه موکلش حاکم شود و چه محکوم. اما من قرارداد می بستم که اگر موکلم حاکم شود پول می گیرم.
وی در ادامه گفت: در توفیق نوشته بودیم که پس از فروش پس گرفته می شود و واقعا هم پس کسی گرفتیم. البته جمع کثیری نمی آمد چون به لحاظ مالی برایشان صرف نمی کرد ولی بعضی برای خوشمزگی می آمدند. توفیق به شکل حزب اداره می شد. مرامنامه ای داشت که روی مخمل بزرگ سبزرنگی نوشته شده بود و البته سوگندنامه ای هم داشت. به این معنا که هرکس می خواهد در توفیق فعالیت کند، باید آن را امضا کند و در مکتب توفیق گام بردارد و البته جز در راه مصالح ایران رفتار نکند.
او ادامه داد: من در کار مطبوعاتی خودم، هیچ نوع پولی از کسی یا مقامی دریافت نکردم. زنده یاد سعیدی سیرجانی در «ته بساطِ» خود روایت می کند که قرار بود پولی به مدیران جراید داده شود. وزیر اطلاعات و جهانگردی می گوید پول ها را پاکت گذاشتم و مدیران را تکتک و به تفاریق صدا کردم. برخی تملق می گفتند و بعضی حتی مبلغ بیشتری طلب می کردند. فقط یک نفر قبول نکرد که آن حسن توفیق بود. او گفت اگر می خواهید پول بدهید که به مقامات حرفی نزنیم و اساعه ادب نکنیم که خلاف قانون است و اگر هم کمک هزینه است که مردم مجله ما را می خرند و حتی زیاد هم می آید. همیشه آرزو داشتم چند مدیر روزنامه و مجله هم رفتاری مانند من داشتند.
توفیق با اشاره به این نکته که مجبه توفیق ضمائم مختلفی داشت، به ذکر خاطره ای جالب پرداخت: ازجمله ما در یکی از شماره ها نوشتیم که آنقدر این شماره فکاهی و خنده دار است که هرکس بگیرد و بخواند بند تنبانش پاره می شود. به همین خاطر همراه با آن شماره، یک بند تنبان هم ضمیمه به خواننده دادیم. اما چون بند تنبان به اندازه تیراژ توفیق _ که بالا هم بود _ هرچه گشتیم در تهران وجود نداشت. بالاخره یکی از کارگاه های بند تبنان سازی را پیدا کردیم و به کار انداختیم تا تعدادی که می خواهیم تهیه شد.
او اضافه کرد: من در زندگی نه تفریحات سالم کردم و نه تفریحات ناسالم. در همه زندگی ام، سیگار نکشیدم، تریاک مصرف نکردم، مشروبات الکلی نخوردم و قمار نکردم. وقتی جوان بودم در جمعی وارد می شدم که اکثریتشان نویسندگان و فکاهی نویسان بودند، من نه چیزی می کشیدم و نه چیزی می خوردم. آنها اما چون اهل مشروب و تریاک بودند، به من گفتند تو پس اهل چه هستی و گفتم من اصلا اهل نشدم.
صاحب امتیاز مجله توفیق اظهار داشت: ما همچنین حزب خران را هم تاسیس کرده بودیم که اعضاتی زیادی داشت و هرکس می خواست عضو شود، باید در تقاضانامه خود، با سند و مدرک، خریت خود را ثابت می کرد و اگر صلاحیت خریت او در کمیته خربگیری معلوم می شد، عضو می شد. خودِ من هم، دو صفحه شعر نوشتم و ثابت کردم تا کارت عضویتم صادر شد.
در پایان اما «هادی حیدری»؛ کاریکاتوریست برای حاضران گفت: در مورد نقش و خدمات عالیجناب حسن توفیق در مراسم امروز، سخنان زیادی مطرح شد هرچند ذره ای بود از دریا. به نظرم آنچه که روزنامه توفیق و نگین خوش رنگ آن یعنی جناب حسن توفیق را در تاریخ ما، ممتاز و درخشان می کند، ایستادن در کنار ملت و منافع ملی است. اساسا خاصیت و ویژگی کاریکاتور و طنز متعهد در طول تاریخ، همین است. بدون وابستگی به قدرت و گام برداشتن در مسیر ملت و تبدیل شدن به زبان ملت.
به همین خاطر است که وقتی کاریکاتوریستی و یا طنزپردازی در اثرش، شائبه وابستگی به قدرت پدیدار می شود، توسط مردم، عقب زده و کنار می رود. همین ویژگی هاست که در طول تاریخ می بینیم، منتقدینِ صادق و مستقل؛ چه رسانه ها و چه افراد، معمولا با محدودیت ها، چالش ها و مصائب فراوانی رو به رو می شوند.
امروز مفتخر به برگزاری بزرگداشت مردی هستیم که در طول سال ها فعالیت حرفه ای خود، تمام زندگی، هدف و آرمان خود و رسانه تحت مدیریت خود را در راستای منفعت ملت و رضایت خداوند قرار داد.
او سپس به چند نمونه از طرح های توفیق در ماه های منتهی به کودتای 28 مرداد 1332 پرداخت و گفت:اختلاف میان مصدق و آیتاله کاشانی در سال 1331، از جایی شروع میشود که مصدق از مجلس شورای ملی تقاضای «شش ماه اختیارات تام» میکند. باتوجه به رای اعتماد دوباره مجلس به مصدق و دستور ضمنی محمدرضا شاه پهلوی این مهم مورد بسرعت مورد موافقت قرار میگیرد. اما این چراغ سبز مجلس با مخالفت برخی اعضای جبهه ملی نیز در حاشیه روبرو بوده (چون تا پیش از این به هیچ دولتی این حد از اختیارات داده نشده بود)، نهایتاً تصویب میشود. بعد از مدتی مصدق بهلحاظ فرجه زمانی، مجدداً تقاضای تمدید این اختیارات را تا یکسال دیگر میکند و بار دیگر مجلس با این امر موافقت میکند اما اینبار در جبهه ملی شکافی عمیقتر از قبل به وجود آمده، و حالا آیتاله کاشانی در راس این جریان به مخالفت با این موضوع برمیخیزد.
حسین مکی (نماینده)، مصدق را به هیتلر تشبیه میکند و از نمایندگی استعفا میدهد. مظفر بقائی (نماینده) سخنرانی مفصلی برعلیه تفیض اختیارات ادا میکند. نمایندگانی همچون علی شایگان، کریم سنجابی، حسین مکی و... میکوشند در دیدار با مصدق از اصرارش برای داشتن این حد از اختیارات منصرفش کنند که این تلاش هم بیفایده و ثمر است. در تاریخ 28 دی 1331 کاشانی در جایگاه ریاست مجلس (دوره هفدهم)، اشاره میکند که طرح این لایحه مخالف قانون اساسی کشور است. متعاقباً 29 دی 1331 بازار تعطیل و تظاهرات به نفع مصدق انجام میشود. 30 دی 1331، آیتکاشانی به مصدق نامه مینویسد و با خطابه «قصد تجاوز به حقوق عامه را کنار بگذار» بار دیگر او را از داشتن اختیارات برحذر میکند و این چنین تنشها بین این دو لحظه به لحظه بالاتر میرود... .
درست در میانه این کارزار، مواضع روزنامه توفیق، با خروج اجباری برخی از نیروهای تحریریه که متهم به چپگرایی بودند، برخلاف بسیاری از نشریات طنز و فکاهه وابسته به سایر احزاب، بهعنوان یک رسانه مستقل از دید مردم و افکار عمومی در خصوص تقابلهای فیمابین این دو رجل سیاسی تاملبرانگیز و تاریخساز است. تکهکلامهای طنزآمیز و کنایهآمیز که توفیق آنها را بهعنوان تیتر یا در کنار کاریکاتورهای روی جلدش منتشر میکرد از جمله «ولکن بابا اسداله!» یا «الحمد و قل هواله... از دست این اسداله» بهسرعت وارد دایره واژگانی طبقات عامه مردم شده و در محاورات ایشان تکرار میشدند.
بسیاری از این اصطلاحات از دل و زبان بطن اجتماع، شاگرد ارسیدوزها، شاگرد شوفرها و یا کلاهمخملیها (کلاه شابگاپوشها) و عموماً فولکلور رایج ایشان گفته شده وتوسط شاعران و نویسندگان توفیق استخراج و ساخته و پرداخته میشد. در این مورد مشخص، بنظر میرسد اصطلاح «ولکن بابا اسداله، بسکن بابا عبداله» ناظر بر تلقی همان اصطلاح «دنیای دو روزه...» خودمان باشد. همان روحیهای که اصطلاحاتی از قبیل «وللش...» یا «جان من سخت نگیر...» را ساخته و مضمونهایی مانند «این نیز بگذرد...» را در خود مستتر دارد. بهطوری که از این اصطلاح کذایی برمیاید، اسداله خان مردی است سختگیر و غرغرو و متعاقباً عبداله خان شخصیتی لجباز و یکدنده که هر کدام وقتی قصد کاری کنند دیگر ولکن معامله نیستند. جالب است که شدت پیگیری امور و تلاش و جهد با مزاج و روحیه تاریخی ایرانیان سازگار نیست و در چنین شرایطی باب شدن این قیبل اصطلاحات مقبولیت بیشتری مییابند و بیشتر زبان به زبان میگردد... .
در مقطع فوقالذکر، روزنامه توفیق به مدیریت محمدعلی توفیق و سردبیری هیئت تحریریه (با نقش پر رنگتر حسین و عباس توفیق در تحریریه مکتوب)، روی اختلاف مصدق و کاشانی حساس میشود و با قرار دادن دو اسم مستعار «عبداله/اسداله مصدق» و «اسداله کاشانی» چندین بار همآوردی بین این دو را در قاب جلدها روزنامه هفتگی توفیق با قلم شناختهشده و متمایز «حسن توفیق» به تصویر و قضاوت مخاطب میکشاند. بهنظر میرسد انتخاب و اطلاق نام «اسداله» نوعی تیپسازی و القاء یکسری خصوصیات از جمله «لجاجت»، «تعصب»، «بیمنطقی» و... بر روی این شخصیتها است که علیالظاهر منافع شخصی و حزبی را بر منافع ملی ارجح دانستهاند. بد نیست بهخاطر داشته باشیم که در این برهه زمانی مهمترین نشریات طنز و فکاهی از جمله چلنگر، باباشمل، شبچراغ، ماه و... تمرکز زیادی بر انتخاب طرح جلد کاریکاتوری خود داشتند و غلامعلی لطیفی، بیوک احمری، پرویز خطیبی، روحاله داوری و... هر یک در نشریات خود مبتنی بر دیدگاه و مانیفست مطبوعههای خود اقدام به کشیدن کارتون و کاریکاتور مینمودند. اما بهطور مشخص این همه ماجرا نیست... .
علیالظاهر روزی در سال 1331، در تحریریه توفیق، اسداله شهریاری (با نام مستعار شبکور) که از به تعویق افتادن چند ماهه حقوقش ناراضی بوده، از محمدعلی توفیق (مدیر روزنامه) تقاضای پرداخت حقوق میکند، و درست در همین حال یکی دیگر از اعضای تحریریه با نام کوچک «عبداله» با لحنی تمسخرآمیز و لوتیمسلک در جمع خطاب به شهریاری میگوید «ولکن بابا اسداله!» و شهریاری هم کاملاً بداهه و از روی عصبانیت درجا پاسخ میدهد «بسکن بابا عبداله!» و ناگهان جمع تحریریه همگی بهاتفاق دَم گرفته «ولکن بابا اسداله!! بسکن بابا عبداله!!...» و درست از لابلای همین خندهها و تکرارها حسن توفیق سوژه و ایده «ولکن بابا اسداله» را برای قرار گرفتن بر روی جلدش انتخاب میکند. در برخی منابع و خاطرات گفته شده که بعدها شخص کاشانی و مصدق نیز از اطلاق این اسامی مطایبهوار بر روی خودشان خشنود بودند... و حالا با ذکر چنین مقدمه نسبتاً مطولی به سراغ جلدهای کذایی روزنامه توفیق از این ماجرا و ماجرای تقابل اسداله و عبداله برویم:
مورخ 25 دی 1331، در نخستین تقابل اختلاف این دو شخصیت روی جلد توفیق، به قلم حسن توفیق، در حالی منتشر میشود که مصدق (سمت راست و پتویی چهارخانه بر دوش در تقابل عبای ساده کاشانی) و کاشانی (سمت چپ) در هیبتی بزرگ در حال کشتی گرفتن با یکدیگر هستند و دورتادورشان نمایندگان مجلس در قامتی بهمراتب کوچکتر نظارهگر این کارزارند. این تغییر ابعاد نشاندهنده انفعال نمایندگان و خصوصاً اعضای جبههملی است که تنها تماشاگر این مبارزه هستند و تدبیری برای حل این به شکلی منطقی ندارند و قدرت جدا کردن آنها را نیز ندارند. در اینجا کارتونیست (حسن توفیق) با زیرکی (ناظر بر همان جدل لفظی در تحریریه توفیق و اعضای تحریریه تماشاچی آن)، جملگی نمایندگان (مکی، حائریزاده، بقائی، قناتآبادی، کریمی، شایگان، حسیبی، معظمی) را که از اعضای جبههملی هستند و همینطور مصدق و کاشانی را با نام کوچک اسداله معرفی کرده است. گویی در این شرایط هیچکس نمیخواهد از موضع لجوجانه حزبی خویش به نفع عزت ملت پایینتر بیاید و در این ضیافت همگی بدل به اسداله شدند. تیتر مطلب هم موید این نکته است که از خواننده میخواهد با لهجه لَشوش و با صدای کلفت عبارت گویای «ولکن بابا! اسداله!» را به طرفین خطاب کنند. ظاهراً هر طرف این معرکه خود را مبرا از اشتباه دانسته و دیگری را متهم به «اسداله» بودن میکند! و این اولین و دست به نقدترین شوخی حسن توفیق با این واقعه است!.
مورخ 2 بهمن 1331، کاریکاتور جلد توفیق به تشدید اختلافات طرفین اشاره دارد. هر دو شخصیت اینبار اسداله کاشانی (سمت راست تصویر) و عبداله مصدق (سمت چپ تصویر و مجدداً با همان پتو بر دوش) در کسوت همان لباسهای قبلی، اما سواره بر خر شیطان بر روی طنابی رودررو یکدیگر صفآرایی کردند و قصد جنگ، جدل و هلاک یکدیگر را دارند. در میانه ایشان ملت (بدون لباس و برهنه) قرار گرفته که قصد میاجیگری داشته و بهتعبیری از نگاه کارتونیست قربانی این جدال حماقببار است. هر سه شخصیت مصدق، کاشانی و ملت نگران و مستاصل در حال سقوط به کام جانوری شبیه اژدهایند که براساس تیپ و رنگ بکار برده شده میتواند نمادی از فرصتطلبی و خودکامگی (عامل خارجی) امریکا باشد که با سقوط هر کدام از طرفین مشاجره او را در اولین فرصت ببلعد. شخصیت «جمبول» (مظهر حکومت بریتانیا) در کنارهای نظارهگر و خوشحال و رقصان است. اینبار کاریکاتوریست جلد (حسن توفیق) که یخ کارش، باتوجه به بازخوردهای مستقیمی که روزنامه از مخاطب و مردم درخصوص اسداله گرفته، با نام خودش هم شوخی کرده و خودش را نیز بخشی از ماجرا و «اسداله توفیق» نامیده است. میتوان گفت تا پیش از این طرح جلد، نمونه دیگری که مبین شوخی کارتونیست با نام اصلی خود و قرار دادن نام مستعار کنایی علیه خودش باشد را شاهد نبودیم. و این نخستین بدعتگذاری در این باره بوده است که جای تامل و تحسین دارد.
مورخ 9 بهمن 1331، در راستای آشتیکنان بین این دو شخصیت، عبداله مصدق (سمت چپ) ابتکارعمل را در دست دارد و بشکنزنان خطاب به اسداله کاشانی (سمت راست) میگوید «من از تو... توقع نداشتم! تو از من (چیز) میخواستی، عزیزجون من نداشتم!!». بشکنزنان بودن مصدق میتواند نشانی از پویایی، خرسندی و پیشقدم بودن او برای حل مناقشه باشد. جالبتر اینکه مصدق پتو (و در واقع عبایش) را به دور کمر گره زده و حالا با گذاشتن کلاه شابگا، هیبت و تیپ کلاهمخملیها را دارد و تیتر مطلب هم نشاندهنده لحن کلاهمخملیگونه اوست. حالت فیگور کاشانی نشان میدهد که او پذیرای این دعوت نیست و ظاهراً بایستی اجباری در کار آشتی باشد. انتخاب تیترها، خواننده را به یاد اشعار ریتمیک پیشپردهخوانی در تئاترهای موزیکال در آن سالها نیز میاندازد که اغلب توسط پرویز خطیبی و ابوالقاسم حالت دو شاعر طنزپرداز و سردبیر اسبق دوره دوم توفیق سروده میشدند. بار دیگر امضای کارتونیست «حسن توفیق سابق، اسداله توفیق جدید» است! که قطعاً دستمایه خنده و مزاح مضاعف در تحریریه و جلب توجه مخاطب عامه نیز میشده است.
مورخ 16 بهمن 1331، در مجلس آشتیکنان کاشانی (سمت راست) و مصدق (سمت چپ)، او همچنان پتویش (عبایش) را به دور کمر آویخته است. بار دیگر این جلد توسط حسن توفیق تصویر شده است، که اینبار برخلاف شماره قبل هر دو، دست در آغوش هم و حبیبوار مشغول روبوسی هستند. واسطه این مجلس آشتیکنان حضور شخصیت «ملت» است که در مقام تعارف ضیافت، تعظیمکنان هر دو را به میل کردن کاسه «آش همکاری» در سفرهای که هم نمکپاش دارد و هم کاسهای میوه (میوههایی که بر روی هر کدام نامهایی نظیر نفت، شیلات، بحرین و... است) دعوت میکند. کوچک بودن قامت ملت در این کارتون میتواند از منظر کارتونیست، به نقش کمرنگ و بیاثر توده عوام در تعیین مشی این مناقشه تعبیر شود. شخصیت ملت (با وافوری پر شال کمرش) خطاب به اسدالهخان و عبدالهخان میگوید «عبداله دولا دولا! یخ کرد ناهار به مولا!/ (و تیتر اصلی): اسداله دولا دولا! آش میخوری بسماله!». در اینجا مرز شوخی صرفاً از دوش تحریریه برداشته شده و حالا این مردم هستند که این دو رجال سیاسی را ریشخند میکنند. برای اولین بار در این مجموعه جلدهای توفیق، شاهد حضور دیالوگهای ضمنی برای شخصیتها نیز هستیم، چنانکه مصدق مجدداً بشکنزنان میگوید «الحمد و قل هو اله... از دست این اسداله» و کاشانی نیز این دیالوگ را در حباب بالای سرش میکوید «عبداله عزیزم... اِنقدر نگو مریضم». بازهم بهنظر میرسد عمد کارتونیست برای آوردن دیالوگ در متن تصویر و اصطلاحاً «با شرح کردن کارتون» ارجاعاتی به تمارضهای پیاپی مصدق برای عدم حضور در مجلس شورای ملی و مسائلی از این دست باشد. با فروکش کردن شدت جدلهای مصدق و کاشانی، پس از دوبار استفاده حسن توفیق از امضای «اسداله توفیق»، مجدداً کارتونیست به امضای واقعی خود در روی جلد باز میگردد و بار معنایی شوخی را بر دوش تعبیرهای خلاقانه مخاطبان میگذارد. این مساله نشان میدهد که تا چه اندازه روزنامه توفیق، و شورای سیاستگذار آن برای مخاطب عامه شخصیت و پرستیژ قائل شده و میکوشیدند در برابر سانسور دستگاه حاکمه، امکان ساختن لطیفههای شفاهی به اسم «توفیق» را در اذهان مردم ایجاد کنند.
مورخ 14 اسفند 1331، پس از حواشی اقدام به ترور مصدق (9 اسفند 1331) که به درخواست نمایشی شاه برای خداحافظی به دربار رفته بود و منجر به قطع ارتباط مصدق با دربار شد، حسن توفیق این جلد را برای روزنامه توفیق طراحی میکند. حسن توفیق، محمدرضا پهلوی و ثریا اسفندیاری (ملکهوقت) را که چادر بر سر دارد در حالی که اقدام به خروج از کشور (صفحه) دارند با دیالوگی که شاه خطاب به ثریا که به بهانه سالگرد ازدواج (23 بهمن 1329) و نشان دادن قصد گذران تعطیلات رمانتیکشان دارند چنین آورده «بیا برویم از این ولایت من و تو/ تو دست مرا بگیر و من دامن تو!» و بار دیگر اسداله کاشانی و برخی دیگر از رجال و عمال نظامی، از پشت لباس شاه را میکشند تا با زاری مانع از خروج او شوند با دیالوگ مستقیم کاشانی «مرو که ترسم شود، مرو که ترسم شود، کار و بار من کساد/ بیا که آخر پته، بیا که آخر پته، دست دشمنم فتاد/ بگو که ای بیوفا میروی چرا؟... آه... میروی چرا؟» آورده، از زاویهای ناظر اما بار دیگر شخصیت «ملت» را میبینیم که با تکهکلام کنایهآمیز «ولکن بابا اسداله» مجدداً نقش نمادین «اسداله» بودن و تملق و جانبداری افراطیاش از شاه را به کاشانی یادآور میشود!. تیتر اصلی نیز همچنان عبارت «اسدالهخان رهاش کن!» است. از نکات تاملبرانگیز این شماره، تجدید چاپ آن و رسیدن به چاپدوم است که نشان از بازخورد و ارتباط پویا و فعال مخاطب با روزنامه دارد و نشان میدهد مردم با کاراکتر اسداله همزادپنداری بیشتری پیدا کردند.
مورخ 21 اسفند 1331، (پس از واقعه 9 اسفند، سفر شاه و ملکه به خارج از کشور) بار دیگر اختلاف بر سر قدرت میان کاشانی و مصدق نمایان میشود و از چشم روزنامه توفیق پنهان نمیماند، و شاهدیم که دوباره جدل میان این دو شخصیت اوجگیری میکند. اینبار کارتونیست با ارجاع به داستان «زیور و کشور» (در کتاب درسی ابتدایی قدیم که بر سر عروسکشان دعوا میکنند و آنقدر میکشند تا عروسک پاره شود)، نقیضه کارتونی ساخته و اختلاف مصدق (سمت چپ) و کاشانی (سمت راست) را که هیبتی کودکوار دارند، مشابه زیور و کشور نشان داده و عروسک (دستآویزی از قدرت ایران) را بدستشان داده که بر سر ماللکیت انحصاری عروسک میجنگند و این مضمون پیشپردهای (اینبار برخلاف همیشه در بالای صفحه) را کوک کرده: ما بچههای رشتیم/ از جان خود گذشتیم/ با خون خود نوشتیم/ ولکن بابا اسدالله!!. امضای حسن توفیق در پایین صفحه خودنمایی میکند. گفتنی است این جلد نیز در زمان انتشار به چاپ دوم رسیده است.
مورخ 18 تیر 1332، مقارن با برکناری آیتاله کاشانی در دهم تیر ۱۳۳۲، که با تلاش حامیان مصدق از ریاست مجلس هفدهم کنار رفته بوداین جلد در توفیق توسط حسن توفیق کشیده میشود و مصدق (سمت چپ، مجدداً پتو بر دوش!) خطاب به کاشانی (سمت راست) علامت دماغسوختگی نشان داده و میگوید «دماغت سوخت: الاسکا!(نوعی بستنی یخی با چوب)» میگوید. گفتنی است که لقب اصلی دکتر مصدق نزد توفیق صدراعظم پتویی! بوده اما از این شماره شاهدیم که مصدق با لقب «دکتر صدقه» هم معرفی میشود که میتواند کنایهای از حمایتهای آشکار و نهان از وی از حاکمیت باشد که همین مساله نیز از چشم بیطرف توفیق پنهان نمانده است!.
مورخ 1 مرداد 1332، جلدی که به واقعه 30 تیر 1332 ارجاع دارد که ملت (در نقش گاو نَر ایرانی) با حمایتهای مصدق و کاشانی توانستند در برابر حاکمیت و نظر محمدرضا شاه مقاومت کنند. احمد قوام و جیمبول هم در برابر اراده ملت (گاو) با شعار «آدم عاقل چیزشو با شاخ گاو دعوا نمیندازه!» با اشاره مستقیم به تاریخ 30 تیر 1331به هلاکت رسیدند. قطعه شعر طنزی در بالای صفحه متضمن این پیروزی و گفته کاشانی خطاب به شخص اول کشور (شاه) است: چو شاخ گاو باشد قدرت خلق/ که در هر جا ره خود را کند باز/ به جنگش ابلهی گر آورد روی/ شود روز سیه بختش آغاز/ هر آنکس در بر نیروی ملت/ ز خامی نغمه شومی کند ساز/ معلق میشود خواهی نخواهی/ شده ثابت هزاران بار این راز/ بلی با شاخ گاو ای شخص عاقل/ فلان خویش را دعوا مینداز!. ابتکار حسن توفیق، پیشبینی همین اتفاق و شوریدن مردم علیه برخی دیگر از رجال در 30 تیر 1332 است! که بهشکل تصور همان گاو و حضور برخی نفرات دیگر در قالب کارتون در کارتون در گوشه تصویر تصویر شده است. در اینجا ذکر این نکته خالی از لطف نیست که بر اثر تکرر استعمال نام اسداله، این نام بر روی کاشانی ماندگار میشود! و در رخ دادن این اتفاق پر رنگترین نقش متعلق به حسن توفیق است... .
حداقل در سه، چهار طرح کاریکاتور جلد دیگر از مجموعه طراحی شده توسط حسن توفیق، شاهد حضور اسداله کاشانی هستیم که بهسبب اطاله کلام از شرح آن درمیگذریم لکن در نهایت و در یک جمعبندی کوتاه، میتوان گفت که برخی از مهمترین جلدهای حسن توفیق، بارها تجدید چاپ شده است. از جمله جلد معروف به «عمهات به قربانت....»، جلد آغاز دوره سوم توفیق معروف به «اینجا بشکنم یار گله دارد...» و... که نشاندهنده محبوبیت این نشریه و طراح جلدش حسن توفیق است که تعامل مثبت مردم با آن را در پی داشته است. همینطور حداقل در چندین مورد از جمله وقایع خرداد 1342، یا کودتای سال 1332 که منجر به تخریب و تعطیلی روزنامه شد، توفیق این رخدادهای شوم را پیشبینی نموده است که امضای حسن توفیق پای این آثار نشاندهنده ضمانت فروش آن شمارهها نزد اذهان بوده است. تمایز توفیق خصوصاً با آثار امضاء شده «حسن توفیق» بر روی جلد را میتوان تعبیر بهنوعی برندسازی برای کاریکاتوریست مردمی مفروض دانست و حداقل در این مورد مشخص که تقابل مصدق و کاشانی است، زیرکی حسن توفیق در ساخته و پرداخته کردن یک مطایبه شخصی در تحریریه چنان بازخورد و بازتاب چندلایهای در جامعه دارد، که بهسرعت از سوی مخاطب پذیرفته شد و نقل محافل و مجالس عامه و خاصه میشود و مصدق را بنام عبداله و کاشانی را بنام اسداله معروفتر از قبل میکند. زندگی هنری حسن توفیق در عرصه مطبوعات طنز فارسی، حاوی نکات ناگفته و مکرری است که شرح آن در حد این مقالات و یادداشتهای کوتاه نبوده و فرصت و مجال مبسوطتری را برای کاوش میطلبد. امید که راه و مرام او و شاگردانش در این عرصه پایدار باشد و بماند.
در پایان این برنامه، باحضور «اشرف بروجردی»؛ رئیس سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران، از «حسن توفیق» و «محمدرضا تهرانی»؛ مجموعهدار مطبوعات طنز ایران تجلیل به عمل آمد.