صدای محیطبانان شنیده نمیشود؛
جان در برابر «محیط زیست»/ برای حقوقی که هیچ نیست....
زندگی یک محیطبان در عشقی خلاصه میشود که ناکام میماند؛ حقوق بسیار کم، کار بسیار سخت و قانونی که سمت شکارچیان میایستد، اینها ترجمانِ تلخِ ناکامیست. محیطبانها جان را در برابر «محیطزیست» میدهند و صدایشان شنیده نمیشود.
به گزارش خبرنگار ایلنا، کار هر کسی نیست، در سحرگاهانِ خوابزده، کوله پشتی و قمقمه پشتت بیندازی، راهی پناهگاهی کوهستانی شوی، دور از خانه و خانواده در کمین قاچاقچیان غیرمجاز باشی و قلبت برای «محیط زیست» بتپد. «محیطبانی» کار هر کسی نیست، عشق میخواهد....
محیطبانی فقط عشق است اما عشق هم نمیتواند بر همه بدبختیها و نامرادیها خط بطلان بکشد؛ زندگی یک محیطبان، عشقیست که آسان مینمایند اول، اما خیلی زود مشکلها از در و دیوار و پنجره سرازیر میشوند.
مشکلات حافظانِ عاشقِ محیط زیست، یکی دو تا نیست؛ حقوقها بین ۱۰ تا ۱۷ یا ۱۸ میلیون تومان است، برای ۱۵ روز دوری از خانواده؛ مزایا و امکانات خیلی خیلی محدود است؛ شرایط کار و درگیری با شکارچیان غیرمجاز که فت و فراوان اسلحه دارند بسیار سخت است و قانون، حامیِ محیطبانان نیست.
در نیمههای دیماه، برای یک محیطبان کرمانی که شلیک غیرعمد او به مرگ یک شکارچی غیرمجاز انجامید، حکم اعدام صادر شد. «محمد امین خوارزمی»، محیط بان کرمانی که به قصاص محکوم شده، ۶۰ سال سن دارد و در زمانی که این حادثه رخ داد، نزدیک به ۳۰ سال سابقه خدمت در محیط زیست و محیطبانی داشته است.
از روزی هم که این اتفاق برای خوارزمی افتاده و در زندان است، به ناگهان حقوقش در سازمان محیط زیست قطع شده است یعنی خانوادهی این محیطبانِ باسابقه بدون درآمد و خرجی، منتظر لغو حکم اعدام پدری هستند که فعال محیطزیست است و برای نجات محیطزیست از دست شکارچیان سودجو دست به اسلحه برده است؛ «وجدان کاری» و عشق به محیط زیست، ماشه را چکانده است، نفع شخصی که در کار نبوده است.....
اما خوارزمی، اولین محیطبانی نیست که به اعدام محکوم شده، احتمالاً نفر آخر هم نخواهد بود؛ در آذر ۱۳۹۸، برای اولین بار در ایران یک محیطبان اعدام شد، «افضلی» محیطبانی که ۱۰ سال پیش از آن یک مظنون به شکار را به قتل رسانده بود، در شوک سنگین و بهت رسانهها به دار آویخته شد. در یک دهه گذشته، حکم اعدام هشت محیطبان در ایران صادر و رسانهای شد و با تلاشهای بسیار، جان ۶ نفر از آنها نجات پیدا کرد.
اما رنجهای زیستن در لباس یک محیطبان، فقط حکم اعدام نیست و پایان تلخ این زندگی فقط با چوبهی دار رقم نمیخورد؛ حقوق کم و مشکلات ناشی از درگیریهای مسلحانه، قصه زندگی محیطبانان را به جاهای باریک میکشاند؛ برای مثال، در اواخر پاییز ۱۴۰۱ یک خبر ناگوار کمتر دیده شد. یک محیطبان آستارایی در محل کارش در پاسگاه لوندویل در شهرستان آستارا خودکشی کرد. همکارانش اعلام کردند که محیطبان «اسماعیل ضرابیظ» ماههای متوالی درگیر افسردگی بوده است.
حالا محیطبانان با ناباوری به حکم اعدامی که قوه قضاییه برای «محمد امین خوارزمی» صادر کرده چشم دوختهاند و نگراناند که زندگی این حافظ محیطزیست هم با مرگ ناخواسته به پایانی غمناک برسد.
واقعاً چقدر زندگی در قامتِ یک محیطبان سخت است؟ برای اینکه درددلهای محیطبانان را بشنوم، به سراغ چند نفر از آنها در چند استان مختلف رفتم. همه آنها از بیحمایتی و بیپناهی و زندگی سخت با شغل دوم و سوم، دل پُری دارند و از عشقی میگویند که زیر تیغِ کورِ ناملایمات، چاک چاک میشود....
رضا رایجی، محیطبان گلستانی:
«من پیمانی هستم، ۲۰ سال است محیطبانم، مشکلات ما زیاد است؛ ما از تفنگ استفاده میکنیم، ابزار کارمان است، همکار ما در کرمان آمد از خودش دفاع کند، شلیک کرد، شکارچی مُرد حالا قانون ماجرا را برعکس دیده، همکار ما را گیر انداخته و به او حکم اعدام دادهاند.
از معیشت که نگویم، من ۱۵ روزِ هر ماه پیش زن و بچهام نیستم؛ خانواده گرگاناند. من علیآباد کار میکنم، من با مدرک فوق لیسانس و ۲۰ سال سابقه کار، ۱۷ میلیون و ۵۰۰ حقوق میگیرم. هیچ امکاناتی به ما نمیدهند، حتی جیره غذاییِ من برای ۱۵ روز، ناهار و شام و صبحانه، ۷۵۰ هزار تومان است؛ من باید از گلوی زن و بچهام بزنم و از خانه غذا بیاورم.
در این بیست سال که بیمه تامین اجتماعی بودم، حتی بیمهی من را به عنوان محیطبان واریز نکردند، بیمه من را کارمند واریز کردند؛ کارمند صبح سر کار میآید شب میرود خانه! اصلاً سختی کار را برای ما به رسمیت نمیشناسند، دوستان سازمان محیط زیست زیر بار نمیروند، بیمه محیطبانها را کارمند واریز میکنند، با این کار سخت باید سی سال کار کنیم تا بازنشست شویم! تامین اجتماعی در لیست مشاغلش، محیطبان و کمک محیطبان دارد اما سازمان محیطزیست حاضر نیست در لیستهای بیمه، شغل ما را محیطبان بنویسد.
متاسفانه دوستانی که بالاسرِ ما هستند و به ما ریاست میکنند، همه کت و شلواریاند. کت و شلواری که در منطقه حفاظت شده نبوده و گرما و سرما ندیده، نمیتواند به منِ محیطبان بگوید چه بکنم یا چه نکنم. من که ده سال است توی منطقه هستم، نمیتوانم خرده فرمایشاتِ کت و شلواریها را که هیچ اطلاع و تخصصی ندارند، مو به مو اجرا کنم، از کار ما هیچی نمیدانند؛ همین پریروز اینجا برف آمد.... ما نزدیک بود سر کوه یخ بزنیم.»
هدایتالله دیدهبان، محیطبان کهگیلویه و بویراحمد و مسئول یک منطقه حفاظتشده:
«ما محیطبانها قراردادهای متفاوتی داریم، نیروی طرحیِ قراردادی داریم، پیمانی و رسمی هم داریم؛ طرحیها با سابقه بالا، با حقوق اندک ده تا ۱۲ میلیون کار میکنند، آخر سر با همین حقوق هم بازنشست میشوند. من امروز دریافتیام کمتر از ۱۰ میلیون تومان است.
با این حقوق کم، کار بینهایت سخت است، تجربهی تلخ کم نداریم؛ سال ۱۳۸۹ با یک گروه شکارچی مسلح درگیر شدیم؛ آنها ۶ نفر سابقهدار بودند. دو تا در درگیری گلوله خوردند که یکی از آنها فوت شد. بلافاصله ما را بازداشت کردند و به زندان فرستادند؛ من با ضمانت خانوادهام آزاد شدم و همکار ما که ضارب بود و از ما و خودش دفاع کرده بود، ۵ سال و ۸ ماه زندان کشید. در مدت زندانِ این طرف، طرحی آمد که محیطبانهای طرحی با ده سال سابقه تبدیل وضعیت شوند، ایشان زندان بود و مشمول این طرح نشد؛ الان نزدیک بازنشستگیاش است، بازنشست میشود با حقوق ۱۰، ۱۲ میلیون تومان.
از ما حمایت نمیکنند؛ قوانین نسبت به گذشته ضعیفتر شده؛ متخلفینی که شکار غیرمجاز میکنند و سابقهدار هستند، با یک فیش حقوقی معمولی آزاد میشوند. در درگیریهایی که ما با شکارچیها داریم و آنها را به دادگاه معرفی میکنیم، معمولاً برخورد قانونی درستی با آنها نمیشود. وقتی حاشیههای مناطق حفاظت شده تصرف میشود، ما شکایت میکنیم، ولی پروندهها سالها زمان میبرد تا رسیدگی شود و به اجرای حکم برسد.
روحیه محیطبانها اکثراً ضعیف است. انگیزهی نیروها از بین رفته. و اگر در این شغل عشق و علاقه نباشد، سختترین کار دنیاست؛ باید ۴ صبح بلند شوی، اسلحه و کوله پشتی برداری و به کوه بزنی. کاریست بسیار پرخطر، وقتی در ارتفاع با شکارچی درگیر میشویم، نه دوربینی هست و نه شاهدی؛ شکارچیها صورتشان را با پارچه میپوشانند و هویتشان را نمیشود اثبات کرد.
به جرئت بگویم، در مجموع من به عنوان یک محیطبانِ باسابقه برای محیط زیست ایران هیچ آیندهی خوبی نمیبینم......»
هومن لر محمد حسنی، محیطبان استان کرمان:
«اصلیترین موضوعی که ما درگیرش هستیم، حقوق و مزایاست؛ من حدود ۱۳ میلیون تومان حقوق میگیرم برای کاری که از نظر حجم و سختی، بیشتر از کار همه ارگانهاست. پانزده شبانهروز دور از خانواده هستم. تا وقتی مهمترین موضوع یعنی حقوق و مزایای محیطبانها اصلاح نشود، نمیشود از انگیزه و عشق صحبت کرد. همین حقوق پایین آستانه تحمل محیطبان را پایین میآورد. بعضی تخلفها در کار ما «اجباری» است، ناچاری که تیراندازی کنی مثل همین مشکلی که برای همکار ما آقای خوارزمی اتفاق افتاده.....
بچههای متاهل، اکثراً محیط خانواده آرامی ندارند؛ سلامت روانی و جسمی محیطبانها بر اثر حقوق کم و فشار کاری زیاد به هم ریخته و با خانوادههایشان مشکل دارند.
یک مسئله مهم دیگر، بحث قانونی حمایت از محیطبانهاست؛ ما واقعاً به دادگاههای مجزا و قضات مطلع برای محیطزیست و رسیدگی به پروندههای محیطبانها نیاز داریم تا همراه قاتلان و دزدها به دادگاههای عمومی نرویم.
قضات و دادستانها بعضاً درک درستی از محیطزیست و اهمیت آن ندارند؛ منِ محیطبان تازه باید در دادگاه برای قاضی توضیح بدهم که فلان گونه حیوانی مهم است و اگر از بین برود چنین و چنان میشود
استدلال میکنند همیشه انسانها مهمترند، درست است انسانها از همه چیز مهمترند اما تخریب محیطزیست هم کماهمیت نیست؛ همین تخریب موجب شده آلودگی هوا و خشکسالی و بیآبی، دمار از روزگار انسانها دربیاورد. پس ما که با رنج و سختی گونههای کمیاب حیوانی و گیاهی را حفظ میکنیم نیاز به حمایت داریم. متاسفانه ساده به موضوع نگاه میکنند و برخورد قانونی درستی ندارند؛ چیزی از اهمیت حیوانات و گیاهان نمیدانند.....
در همین استان کرمان، شهرستانهایی داریم که هنوز اداره محیط زیست ندارند؛ خدا شاهد است در این شهرستانها لباس من را نمیشناسند، نمیدانند محیطبان یعنی چی؛ خب وقتی به دادگاه و قاضی میرسیم این ناآگاهی خیلی بیشتر میشود. این خیلی کار ما را سخت میکند.... بچهها را سرد میکند.
من خودم وقتی وارد محیط زیست شدم، از عشق زیاد غرق شادی و شعف بودم و خیلی کارم را دوست داشتم اما به مرور زمان به خاطر حقوق کم و بیتوجهیها و مشکلات قانونی، از کارم زده شدم؛ حالا هر لحظه به خودم میگویم شاید اشتباه کردم.... من با عشق و علاقه به اندازه موهای سرم توی کوه و بیابان خوابیدهام و مراقب محیط زیست بودهام اما امروز واقعاً پشیمانم..... عشق به اینهمه سختی نمیارزد؛ همکار داریم که بچهاش مریض شد و او آن زمان در ماموریت بود، همسرش دستتنها ماند و متاسفانه کودکِ چند ساله در بیمارستان فوت شد؛ این همکار ما بعد از چند ماه هنوز عزادار است.
امروز اکثر محیطبانها شغل دوم دارند؛ مگر می شود حفاظت از محیطزیستت را به محیطبان بسپری ولی به او حقوق به اندازهی کافی ندهی که مجبور شود برود سراغ شغل دوم! ما باید با یک شغل زندگیمان تامین باشد. همکار داریم که در پانزده روز آف، به جای استراحت درِ مغازه میایستد.
وزارتخانهها بیضابطه و بدون مشورت با محیطزیست، فقط برای درآمدزایی اسلحه وارد میکنند، بدون آموزش دست مردم میدهند، هرسال هم سهمیهی فشنگ میدهند؛ آن وقت به منِ محیطبان میگویند برو جلویش بایست که شکار غیرمجاز نکند! آخر چطور؟ خیلی از اینها خلافکارهای سابقهدار هستند و بلدند چطور از درگیریها قسر دربروند، آن وقت همکار مظلوم ما با ۶۰ سال سن گیر قانون میافتد....!»
به چند محیطبان دیگر زنگ میزنم، کرمان، یاسوج و .... از یکجایی به بعد حرفها و دردها تکراری میشود؛ خواندنشان دیگر تکرار مکررات است اما درد یک محیطبان از هر طرف که خوانده شود، بازهم همان درد است؛ دردِ محیطزیستِ واویلا و رها شده.
زندگی یک محیطبان در عشقی خلاصه میشود که ناکام میماند؛ حقوق بسیار کم، کار بسیار سخت و قانونی که سمت شکارچیان میایستد، اینها ترجمانِ تلخِ ناکامیست. محیطبانها جان را در برابر «محیطزیست» میدهند و صدایشان شنیده نمیشود. صدای یک محیطبان ۵۰ ساله یاسوجی مدام در سرم میپیچد: من هم واقعاً پشیمانم.....
گزارش: نسرین هزاره مقدم