خبرگزاری کار ایران

محمدعلی موحد در مقاله‌ای پاسخ داد؛

جوانان از مثنوی چه می‌خواهند؟

جوانان از مثنوی چه می‌خواهند؟
کد خبر : ۹۷۴۷۲۷

محمدعلی موحد (شاعر و ادیب عرفان‌پژوه، تاریخ‌نگار و حقوق‌دان و عضو پیوستهٔ فرهنگستان زبان و ادب فارسی) در مقاله‌ی پیش‌رو درباره مثنوی و مثنوی‌خوانی در دنیای امروز و مشکلاتی که شارحان امروز و دیروز مثنوی با آنها مواجهند، می‌نویسد: پژوهشگران جوان امروز در برابر حکم کلیِ آن استاد بزرگ سخن‌شناس سرِ تعظیم فرود می‌آورند، اما توضیح بیشتری می‌طلبند. مولانا چه شگردهایی به کار می‌زند که سخن او را تا بلندای اعجاز ارتقا می‌بخشد؟

به گزارش ایلنا به نقل از پایگاه اطلاع‌رسانی شهرکتاب، محمدعلی موحد (شاعر و ادیب عرفان‌پژوه، تاریخ‌نگار و حقوق‌دان و عضو پیوستهٔ فرهنگستان زبان و ادب فارسی) درباره مولانا و مثنوی و مثنوی‌خوانی مطلبی منتشر کرده است.

متن مقاله عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی به شرح زیر است:

روان شده‌ست یکی جوی خون ز هستیِ من خبر ندارم من که کجاست تا به کجا

به جو چه گویم کای جو مرو، چه جنگ کنم؟ برو بگو تو به دریا: مجوش‌ای دریا

«حضرت مثنوی کتابی است مشکل‌تر از مشکل، و آسان‌تر از آسان. آن بر عاقل و این بر نادان». (محمّدولی اکبرآبادی/ مخزن‌الاسرار/ ص۴)

در مکتب‌خانه‌های قدیمی ولایت ما، آذربایجان، فارسی را معمولاً با گلستان سعدی آغاز می‌کردند و در میان فضلا معروف بود که می‌گفتند گلستان کتابی سهل و ممتنع است، آن را در هفت‌سالگی می‌خوانند و در هفتادسالگی می‌فهمند. منِ بنده تقریباً هشتاد سال است که با مثنوی آشنایی دارم و این آشنایی در سال‌های اخیر چندان پررنگ شده است که گویی فضای خاطرم یکسره در تسخیر مثنوی درآمده است و با این سابقۀ دراز است که هماواز با محمّدولی اکبرآبادی می‌گویم: آری، مثنوی کتابی است سهل و ممتنع «مشکل‌تر از مشکل، و آسان‌تر از آسان».

همسایه‌های شرقی ما در شبه‌قارّۀ هند شرح‌های متعدد، به فارسی و بعضاً به اردو، بر مثنوی نوشته‌اند. بهترین و منقّح‌ترینِ آن‌ها شرح محمّدولی است موسوم به مخزن‌الاسرار که عبارت بالا را از آن نقل کردم. مخزن‌الاسرار خوشبختانه به همّت فاضل ارجمندِ پرکار نجیب مایل هروی به شکلی مرغوب و پاکیزه به چاپ رسیده است. محمّدولی که در نیمۀ نخست سدۀ دوازدهم هجری می‌زیسته، دربارۀ شارحان پیش از خود می‌گوید که آنان «در اکثر ابیات که بطن آن‌ها را نفهمیده‌اند، بر معانیِ ظاهر چسبیده‌اند» و از دستِ دیگر ابیات ساده و سرراست را که (به تعبیر محمّدولی) «متعلق به اسرار نیست» پیچ و تاب داده، «توجیهات بعید و غریب» برای آن‌ها قائل شده‌اند.

همسایه‌های غربِ ما در بلاد عثمانیِ سابق هم شرح‌های متعدد، بیشتر به ترکی و بعضاً به فارسی، بر مثنوی نوشته‌اند. معروف‌ترین و مهم‌ترین شرح‌های ترکی، فاتح‌الابیات از رسوخ‌الدین انقروی در نیمۀ اول قرن یازدهم که به شرح کبیر انقروی معروف است. این شرح در آشنا کردن جهان غرب با مثنوی نقش بسزایی داشت، یعنی از طریق شرح انقروی بود که غربیان با مثنوی آشنا گشتند. خوشبختانه ترجمۀ فارسیِ این شرح نیز به همّت شادروان عصمت ستّارزاده فراهم آمده و در دسترس علاقه‌مندان قرار گرفته است.

متأسفانه ایرانیان، جز در این عصر حاضر، موفق نشدند شرحی کامل بر هر شش دفتر مثنوی بنویسند. آنچه از گذشتگان در این باب داریم، شرح ابیاتی است که به نظرشان مشکل و محتاج توضیح می‌نموده است. شرح خاتم‌الحکما حاجی ملّاهادی سبزواری هم تنها شرح برخی از ابیات مشکلۀ مثنوی است. اما حاجی خود مشکل‌نویسِ درجه یک است و به قول یکی از پژوهشگران غربی، فهم عبارت‌های حاجی مشکل‌تر است از فهم بیتی که او می‌خواهد توضیحش دهد.

پژوهش‌های جدّیِ جدید دربارۀ مولانا کمابیش از یکصدسال پیش شروع شده است. در ۱۳۰۴ (۱۹۲۵م.) نیکلسون تصحیح و چاپ متن کامل شش دفتر را با ترجمه و شرح انگلیسیِ آن آغاز نهاد و این مهم را در سال ۱۳۱۲ (۱۹۳۳م.) به انجام رسانید. در همین سال ۱۳۱۲ بدیع‌الزمان فروزانفر کتاب شرح احوال مولانا را به چاپ رسانید. چاپ و نشر دیوان کبیر با تصحیح فروزانفر نیز تقریباً بیست سال بعد در ۱۳۳۴ شروع شد و تا ۱۳۴۲ ادامه یافت. مرحوم فروزانفر پس از چاپ دو کتاب احادیث مثنوی و مآخذ قصص و تمثیلات مثنوی، کار شرح و تفسیر مثنوی را آغاز نهاد که سه جزء آن در حیات آن مرحوم به چاپ رسید. شرح مثنوی شریف فروزانفر از بیت ۳۰۱۲ دفتر اول فراتر نرفت که اگر به اتمام می‌رسید کاری کارستان بود. مرحوم سید جعفر شهیدی دنبالۀ آن را گرفت و تا آخر دفتر ششم پیش رفت، اما حکایت شرح او در کنار شرح استاد، حکایت منارۀ بلند است در کنار کوه الوند. برخی از شاگردانِ باواسطه یا بی‌واسطۀ فروزانفر نیز به شرح مثنوی پرداختند. مساعیِ این شارحان نمایانگر اقبالی تازه به مثنوی و در خور تحسین و تقدیر است.

۲. گرفتاریِ عمدۀ شارحان سلف مثنوی این است که مثنوی را از پشت عینک ابن‌عربی به مطالعه گرفته‌اند و این نکته‌ای است که محققان عصر ما، از نیکلسون و فروزانفر و گلپینارلی و زرّین‌کوب و شفیعی کدکنی و دیگران، انگشت بر آن نهاده‌اند. در واقع می‌توان گفت که ابن‌عربی در طول هشت قرن گذشته بر مفکرۀ اصحاب عرفان در سرتاسر عالم اسلام حکومت می‌کرد و شارحان مثنوی به هر مناسبت جزئی فرصتی می‌جستند تا به گفتۀ گلپینارلی اظهار فضلی کنند و انسِ خاطر و وسعت اطلاع و تسلط خود را بر افکار و اندیشه‌های ابن‌عربی نشان دهند.

مشکل درگیری ذهنی شارحان سلف با ابن‌عربی، بالاخص پس از چاپ و انتشار مقالات شمس تبریزی، برجسته‌تر و چشمگیرتر می‌نماید. شارحان سلف از شمس تبریز چیز زیادی نمی‌دانستند. که بود؟ و چه می‌گفت این درویش غریب که ناگهان در ۶۴۲ سر و کلّه‌اش در زندگی مولانا پیدا شد؟ تا آن روز مولانا ۳۸ سال، یعنی بیش از نیمی از زندگی ۶۸سالۀ خود را گذرانیده بود؛ هرچه از مولانا داریم حاصل نیمۀ دوم عمرِ او، یعنی این نیمۀ کوچک‌تر بعد از وصول به شمس تبریزی است.

آیا مولانا ابن‌عربی را نمی‌شناخت؟ چنین چیزی غیرممکن است. ابن‌عربی در ۶۳۸ درگذشته است. دورانی که مولانا در سوریه تحصیل می‌کرد مقارن سال‌های آخرِ زندگی ابن‌عربی بود. در آن سال‌ها ابن‌عربی در دمشق از شهرت و اقبال تمام برخوردار بود، پس بعید نیست که مولانا، همچنان که سپهسالار و افلاکی گفته‌اند، محضر ابن‌عربی را درک کرده و در مجالس درس او حضور یافته باشد. بعد از ابن‌عربی هم شاگرد برگزیده و فرزندخواندۀ او صدرالدین قونوی که زعامت مکتب فکری استاد را برعهده داشت، در همان قونیه بود و مجالس درس پررونقی داشت که طالبان صاحب قلم و پرمایه و خوش‌طبع چون فخرالدین عراقی و مؤیدالدین جَندی و سعدالدین فرغانی در آن حضور می‌یافتند و مولانا طبعاً نمی‌توانست از چنین جریان فکریِ پر قوّتی که در بیخ گوش او قوام می‌گرفت و تبلیغ می‌شد بی‌خبر بماند و چیزی از آثار ابن‌عربی نخوانده باشد. با این وصف می‌بینیم که در سرتاسر آثار مولانا اسمی از ابن‌عربی، نه به تصریح و نه به کنایه، برده نمی‌شود. او در تمام آثار خود دایماً از شمس تبریز گفته و از ابن‌عربی هیچ نگفته است.

و اینک ما امروز مقالات شمس را در دست داریم و می‌دانیم که شمس ابن‌عربی را می‌شناخته است. شمس از عظمت مقام ابن‌عربی در قیاس با علمای عصر یاد می‌کند و او را همدرد و مونس خود می‌خوانَد، اما جای تردید باقی نمی‌گذارد که راه خود را از راه او جدا می‌داند.

ابن‌عربی و مولانا دو قلّۀ شاخص از عرفان اسلام‌اند؛ دو قلّۀ شاخص اما متمایز و جدا از هم. راه مولانا از راه ابن‌عربی جدا است و جداییِ راه‌ها لازم نمی‌آورد که مقصدها نیز در همۀ موارد جدا باشد.

۳. یک گرفتاریِ دیگرِ شرح‌نویسی که دامنگیر شارحان سلف بوده، تمرکز تمام بر مفردات و تنیدن بر مضمون تک‌تک ابیات است. هر بیت از مثنوی به مثابۀ خشتی است که در ارتباط با اجزاء دیگر، دیوارها و قطعات اتاق‌ها و بخش‌های مختلف این بنای باشکوه را پدید آورده‌اند. هر بیت در ارتباط با ابیات دیگر در ترکیب و تشکیل مجموعه‌های گفتمانیِ مثنوی مشارکت دارد؛ جدا گرفتن ابیات از مجموعۀ گفتمانی، همانند جدا گرفتن خشت از دیوار است. نگرش تحلیلی شادروان زرّین‌کوب کوششی است در مقابله با این آفتِ شرح‌نویسی؛ و مولانا پژوهانِ آینده یاد او را گرامی خواهند داشت.

۴. مولانا شخصیتی ذوساحتین است، یکه‌سوار بی‌همتایی، هم در عرصۀ شعر و هم در قلمرو عرفان. پژوهش‌ها هرچه پیش‌تر رفته و دامنۀ آن پهناورتر گشته، لزوم بازخوانی مولانا و کندوکاو بیشتر در هر دو ساحت از شخصیت او محسوس‌تر گشته است. فروزانفر «قوّت بیرون از عادت و همانای اعجاز» شاعرانگی مولانا را ستوده است که «به نیروی فکرِ سخن‌آفرینِ معنی‌پرداز مضامین بسیار باریک و بلند را به فصاحت و شیواییِ تمام در ضمن مَثَل‌های بدیع و تعبیرات نوآیین بیان می‌کرد (شرح مثنوی شریف/ ذیل بیت ۱/۱۵۲۸، ص۵۷۹).

پژوهشگران جوان امروز البته در برابر حکم کلیِ آن استاد بزرگ سخن‌شناس سرِ تعظیم فرود می‌آورند، اما توضیح بیشتری می‌طلبند. مولانا چه شگردهایی به کار می‌زند که سخن او را تا بلندای اعجاز ارتقا می‌بخشد؟

فروزانفر بر اساس معیارهای سنّتی مألوفِ خاطرِ خود داوری می‌کرده است. نکات تازۀ بسیار در پرتو مباحث جدید نقد و زیباشناختی مطرح گردیده و کلام مولانا برای آشنایان با معیارهای مدرنِ بلاغت و سخنوری جلوه و جذابیت خاص پیدا کرده است. بحث از ظرایف و دقایق قصّه‌پردازی و روایت‌گریِ او امر تازه‌ای است که پس از فروزانفر آغاز شده و روز به روز بر رونق آن افزوده است. شارحان سلف کمتر به این جنبه‌ها از هنر مولانا توجه داشته‌اند. برای جوان مثنوی‌پژوه امروزی قصّه به صورتی که در کارگاه خیال مولانا نقش بسته و در زیر قلم او شکل گرفته است، اهمیت دارد. مهم نیست که قصّه را از کی گرفته و آن قصّه در چه کتاب‌ها و به چه صورت‌هایی پیش از او نقل شده است، مهم نیست عبارت عربی که در مثنوی به صورت حدیث آمده واقعاً حدیث بوده یا نبوده و اگر حدیث بوده با چه تفاوت‌هایی در کدام یک از کتب حدیث وارد شده؟ حدیث ضعیف است یا معتبر و صحیح؟ این‌ها برای پژوهشگر امروزی چندان مهم نیست، مهم این است که مضمون آن در زمان مولانا و پیش از او در محافل صوفیه مطرح بوده و به آن استشهاد و استناد می‌شده است. بحث از مآخذ مولانا که با استادی چون فروزانفر شروع شد، یک بحث حاشیه‌ای بود و اندک‌اندک موضوعیت مستقل پیدا کرد و برخی از مقلّدینِ استاد به دنبال حدیثی که در مثنوی آمده، حتّی به مجموعه‌های رواییِ شیعه چون بحارالانوار و وسائل‌الشیعه و کافی رجوع کردند!

۵. جوان امروزی به چه جنبه‌ها از مثنوی علاقه‌مند است؟ یا به عبارت بهتر، جاذبۀ مثنوی برای انسان امروزی در چیست؟ آن جنبه‌ها که انسان را به تأمل دربارۀ خود فرامی‌خوانَد. آیا زندگی در همین خور و خواب و خشم و شهوت، شغب و جهل و ظلمت خلاصه می‌شود یا نوری، معنایی، شوری، شوقی، امیدی و تسلّایی در آن می‌توان جست؟ می‌توان زندگی را دوست داشت و به آن دل بست و شکوه و شکوفایی و زیبایی و خیر و صفایی، آرامی و ژرفایی در آن یافت؟ انسان با انسان‌های دیگر و با جهان بیرون از انسان‌ها چه نسبتی دارد؟ مرگ چیست؟ این معمای سهمگین و ناگزیر. می‌شود هول و هراسی را که خواه و ناخواه از اندیشۀ مرگ در جان ما می‌پیچد، تخفیف داد و حتی آن را به امیدی و بشارتی مبدّل ساخت؟ می‌توان چشم به راه مرگ بود با شوق و تمنّایی که کودکِ مکتبی به فرارسیدن روز آدینه دارد و زندانی به فرارسیدنِ روز آزادیِ خود دارد؟ می‌توان حتّی در جست‌وجوی آن بود همان‌گونه که شاعر در جست‌وجوی قافیه است برای شعر خود؟ جست‌وجویی که البته سخت است اما لذت‌بخش و معنی‌دار! (این تمثیل‌ها برای مرگ از شمس‌تبریزی است در مقالات/ ص۸۶).

آری، این مایه تأملات است که مثنوی را برای انسان امروزی جذّاب می‌کند؛ تأمل در حدود آزادی و اختیار آدمی، تا کجا می‌توان آزاد بود؟ انسان چیست و کیست؟ – پرنده‌ای بال و پربسته در قفسی آهنین، که هوس پرواز و احساس عجز محکومش کرده است به تحمل عذاب دایمی؟ یا می‌توان در طبیعت انسان، در جبلّت و ذات او چیزی دیگر دید؟

دل‌بستگیِ شیفته‌وار به جنبه‌های مثبت و بی‌اعتناییِ صبورانه در برابر جنبه‌های منفی، نگاهِ دایم به بالا و پرهیز از توقف در پله‌های نردبان؛ بی‌اعتنایی به خارِ راه و تمرکز به گلزار؛ این‌ها است نمونه‌هایی از آنچه مولانا سعی دارد ما را بیاموزاند:

بدآن گلزار بی‌پایان نظر کن بدین خاری که پایت خست منگر

چو سرو و سنبله بالارَوی کن بنفشه‌وار اندر پست منگر

چو در جویت روان شد آب حیوان به خمّ و کوزه گر بشکست منگر

تو صافان بین که بر بالا دویدند به دُردی کآن به بُن بنشست منگر

جهان پر بین ز صورت‌های قدسی بدآن صورت که راهت بست منگر

انتهای پیام/
ارسال نظر
پیشنهاد امروز