خبرگزاری کار ایران

در گفت‌وگو با ایلنا مطرح شد:

ملال کرونایی بازتابی از زندگی مدرن است/ کرونا فقط چهره تنهاییِ انسان را عریان‌تر کرده/ قرنطینه برای کسانی که دغدغه آگاهی دارند فرصت تعمق و اندیشیدن ایجاد می‌کند

ملال کرونایی بازتابی از زندگی مدرن است/ کرونا فقط چهره تنهاییِ انسان را عریان‌تر کرده/ قرنطینه  برای کسانی که دغدغه آگاهی دارند فرصت تعمق و اندیشیدن ایجاد می‌کند
کد خبر : ۹۰۶۶۴۷

افشین خاکباز معتقد است انسان مدرن سعی می‌کند جای خالی معنای بزرگی را که از زندگی‌اش رخت بربسته، یعنی معنای وجودی یا به عبارتی معنای شخصی را، با انبوهی از معناهای کوچک پرکند. بدین ترتیب می‌توان ملال، به ویژه ملال وجودی را ثمره از دست رفتنِ معنا و تلاش برای پر کردنِ جای خالی آن با معناهای جعلی دانست، حالتی که با ربودن معنا از زندگی، انسانیتِ انسان را می‌زداید.

به گزارش خبرنگار ایلنا، زندگی انسان مدرن با ملال عجین است. وقتی تمام مناسبات انسان با جهان به تولید تقلیل یابد، دست آخر خود انسان هم شانی ورای این تولید برای خود قائل نخواهد بود. این فهم خود در مقام تولیدگر جهان را در مقام عرصه‌ای می‌گشاید که من دائما باید با آن با سرو کار داشته باشم. همین امر سبب می‌شود تا پدیدار تنهایی را به امری رنج‌آور، ملالت‌بار و حتی ترسناک بدل کند. از افشین خاکباز که کتاب‌های زیادی در مورد فلسفه‌های انضمامی ازجمله «فلسفه ملال» را ترجمه کرده، پرسیدیم ملال چیست؟ 

 در وضعیت فعلی، ملال سکه رایج زندگی افراد شده است. مناسبات اجتماعی ما با جهان قطع شده و حتی مناسبات عاطفی هم در حال تعلیق قرار گرفته و امروزه به وضعیتی پرتاب شده‌ایم که به جز فضای مجازی، امکان ارتباط با دیگران را نداریم. به یک معنا به یک تنهایی پرتاب شده‌ایم. احتمالا این تنهایی با خود، ملالی را به همراه خواهد داشت. پرسش این است که اولا ملال چیست و آن را چطور تعریف می‌کنید. چه حالتی در نسبت ما با جهان به وجود آمده که ملول شده‌ایم. 

پرسش شما را باید به دو بخش تقسیم کرد: بخش نخست تحلیل شما از وضعیت کنونی است که به نظر شما باعث قطع مناسبات اجتماعی و حتی مناسبات عاطفی، و به عبارتی پرتاب ما به تنهایی شده است. بخش دوم در بارة ملالِ برخاسته از این شرایط است. اجازه بدهید به هر یک از این دو موضوع، جداگانه بپردازم. 

به نظر من مسئلة قطع مناسبات اجتماعی و تعلیق مناسبات عاطفی را نمی‌توان ثمره شرایط کنونی، یعنی قرنطینة ناشی از کرونا دانست. از ابتدای مدرنیته، هرچه پیشتر رفته‌ایم انسان‌ها بیشتر به جزیره‌هایی شناور بر دریای تنهایی تبدیل شده‌اند. مناسبات اجتماعی مدتهاست ضعیف شده و مناسبات خشکِ اقتصادی برخاسته از سرمایه‌داری و نگاه ابزاری به همه چیز، ازجمله انسان، به جای آنها نشسته است. این کاهش مناسبات اجتماعی را می‌توان در تمام سطوح، از خانواده به عنوان کوچکترین واحد اجتماع گرفته تا کل جامعه دید.

به تدریج و با گذر زمان، خانواده گسترده به خانواده هسته‌ای تبدیل شده و در داخل خودخودِ این خانواده هسته‌ای هم، شاهد جدا شدنِ روزافزون اعضای خانواده از یکدیگر هستیم. در بسیاری از خانواده‌ها زن و مرد هر دو شاغل هستند و در بهترین حالت، روزی ۸ ساعت را با یکدیگر و با سایر اعضای خانواده زیر یک سقف می‌گذرانند. البته این مدت را هم فقط زیریک سقف هستند و بخش قابل توجهی از این وقت صرف تماشای تلویزیون یا گردش در فضای مجازی می‌شود. به ندرت پیش می‌آید که بین اعضای خانواده گفتگوی طولانی و معناداری صورت بگیرد و از همین روست که اعضای بسیاری از خانواده‌ها واقعا یکدیگر را نمی‌شناسند. در سطح محله هم همینطور است. حالا به جای محله‌های افقی، بلوک‌های مسکونی سیمانیِ عمودیِ بی‌روحی نشسته که ساکنانش همدیگر را نمی‌شناسند و جای قصاب و بقال محله را هم که همه اهالی محل را می‌شناختند و با آنها حساب دفتری داشتند، فروشگاه‌های زنجیره‌ای و هایپرمارکت‌هایی گرفته‌اند که هیچ گونه رابطه شخصی با مشتریان ندارند. بیرون از محله هم که محل کار است و روابط و مناسبات اقتصادیِ صرف.

البته نمی‌توان انکار کرد که به تنهایی پرتاب شده‌ایم ولی سرآغاز یا دلیلِ این پرتاب‌شدگی، کرونا یا قرنطینه نیست، بلکه مناسبات و سبکِ زندگی برخاسته از مدرنیته است که با وجود رفاهی که به ارمغان آورده، تنهایی را به سرنوشت محتومِ انسان مدرن تبدیل کرده و در ازای آسایشی که به ما داده، آرامش‌مان را سلب کرده است. پس نمی‌توان کرونا یا وضعیت قرنطینه را باعث تنهاییِ انسانِ امروزی دانست. ولی شاید بتوان گفت کرونا با کنار زدنِ پرده‌ها، فقط چهره تنهاییِ انسان را عریان‌تر کرده است. 

 درباره تعریف ملال، باید گفت که ملال مفهوم یگانه‌ای نیست بلکه طیفی است که در یک سمت آن بی‌حوصلگی و کسالت و در سمت دیگرش ملال وجودی قرار دارد. گاهی زندگی آنقدر تکراری می‌شود که احساس می‌کنیم همه چیز مبتذل و پیش پا افتاده شده است. این حالت خیلی وقت‌ها برای کسانی رخ می‌دهد که همه نیازهای مادی‌شان تامین شده و نیازی به تلاش برای گذران زندگی ندارند، و آنقدر چرب و شیرین‌های زندگی را آزموده‌اند که دیگر چیزی علاقه‌شان را برنمی‌انگیزد و گاهی هم به کسانی دست می‌دهد که از فرط عجز، راهی برای بیرون رفتن از دایره کوچکی که محدودیت فرصت‌ها پیرامون‌شان ترسیم کرده، پیدا نمی‌کنند. چنین ملالی از دلِ تکرار بیرون می‌آید: تکرارِ خوشی‌ها یا نگون‌بختی‌هایی که از بس دیده‌ایم برایمان عادی و بی‌معنا و مبتذل شده است. فجایع و رخدادهای غیرمنتظره می‌توانند این نوع ملال را مدتی از بین ببرند. از این منظر شاید بتوان گفت که وضعیت کنونی، یعنی رواج کرونا، نه تنها باعث ایجاد ملال نشده بلکه به خاطر هیجانی که ایجاد کرده، تا حدی هم آن را، البته موقتا، از بین برده است. خیلی از آدم‌ها موضوع تازه‌ای برای صحبت پیدا کرده‌اند. ولی همانطور که جنگ نیز ابتدا موضوعی هیجان‌انگیز است و شور و هیجانی را در جامعه برمی‌انگیزد ولی بعد از مدتی به یکی از ملال‌انگیزترین چیزها بدل می‌شود، کرونا نیز بعد از مدتی حوصله آدم‌ها را سرمی‌برد و تازگی‌اش را از دست می‌دهد و به موضوعی ملال‌آور تبدیل می‌شود . وجه مشترک هر دو حالت، یعنی ملال برخاسته از تکرار چیزهای خوب و ملال برخاسته از تکرار رخدادهای نامطلوب  آن است که ممکن است با تلاش برای دستیابی به حالتی جدید همراه باشد و فرد را به سوی انجام کار جدیدی سوق دهد. 

امّّا ملالِ عمیق‌تر، ملال وجودی یا اگزیستانسیال است. ملال وجودی هنگامی ایجاد می‌شود که احساس می‌کنیم روح‌مان از محتوا خالی شده و دنیا معنا و مفهوم خود را از دست داده است. این نوع ملال را می‌توان ملال مدرن نیز نامید، چون به موازات مدرنیته رواج یافته است. تفاوت این ملال با نوع اول ملال یا ملالِ موقعیتی آن است که در این نوع ملال، خبری از اشتیاق برای دستیابی به حالتی مطلوب نیست، چون کلِ دنیا برایمان ملال‌آور شده و معنا و مفهومی در آن نمی‌یابیم. به عبارتی، کسی که دچار ملال موقعیتی است برای فرار از آن تلاش می‌کند. این تلاش جلوه‌های مختلفی دارد: از فعالیتی به سوی فعالیت دیگر رفتن، و از بازیچه‌ای به بازیچه‌ای جدید جذب شدن. شاید جذابیت مُُد نشانه‌ای از این نوع ملال را در خود داشته باشد. ولی کسی که دچار ملال وجودی است، به نوعی فلج دچار می‌شود، چون می‌داند که نمی‌شود از مرزهای دنیایی که ملال‌آور است بیرون رفت. شاعر معاصر، استاد شفیعی کدکنی این حالت را بسیار زیبا بیان کرده است:  

هیچ می‌دانی چرا چون موج 

در گریز از خویشتن  پیوسته می‌کاهم؟ 

زان که بر این پرده تاریک، این خاموشی نزدیک، آنچه می‌خواهم نمی‌بینم وآنچه می‌بینم نمی‌خواهم. 

در این حالت، هیچ چیزی برای انسان خواستنی نیست. هایدگر نیز تقسیم‌بندی نسبتا مشابهی دارد و ملال را به ملال سطحی و ملال عمیق یا وجودی تقسیم می‌کند، و اولی را زمینه‌ساز دومی می‌داند. او ملال عمیق یا وجودی را «مه خاموش» می‌نامد. دلیل این حالت را می‌توان کوچ معنا از دنیای مدرن دانست. سیلِ داده‌ها و اطلاعات، معنا را از دنیا می‌شوید و با خود می‌برد. تهی شدن دنیای مدرن از معنا، حفرة عظیمی در وجود انسان مدرن باقی گذاشته و انسان مدرن سعی می‌کند آن را به شیوه‌های مختلف پرکند. هجوم به دنیای مجازی و دنیای سرگرمی، و حرص و ولع به چیزهای نو را می‌توان دست و پا زدنِ نومیدانة انسان مدرن برای پر کردن این خلأ دانست. انسان مدرن سعی می‌کند جای خالی معنای بزرگی را که از زندگی‌اش رخت بربسته، یعنی معنای وجودی یا به عبارتی معنای شخصی را، با انبوهی از معناهای کوچک پرکند. بدین ترتیب می‌توان ملال، بویژه ملال وجودی را ثمره از دست رفتنِ معنا و تلاش برای پر کردنِ جای خالی آن با معناهای جعلی دانست: حالتی که با ربودن معنا از زندگی، انسانیتِ انسان را می‌زداید.  

آیا می‌شود از این ملال استفاده مثبتی کرد و آن را به گامی برای شناخت بیشتر ابعاد وجودی خود و ذات جهان و نسبت جهان تبدیل کرد؟ 

به لحاظ نظری چنین چیزی ممکن ولی بعید است. ملال موقعیتی، ما را به سمت پر کردنِ خلأ زندگی با انبوهی از معناهای کوچک هدایت می‌کند، ولی طولی نمی‌کشد که این معناهای کوچک و موقت، رنگ می‌بازند و بی‌معناییِ آنها هویدا می‌شود. به تدریج ممکن است زمانی فرابرسد که این معناهای کوچک و جعلی که در مکان‌هایی همچون دنیای مُدُ و سرگرمی می‌یابیم، دیگر رضایت‌بخش نباشند و نتوانند تهی بودگیِ زندگی از معنایی راستین را پنهان کنند و از این رو به ملال وجودی تبدیل شوند. در این مرحله، احساس ملال، همچون نشانه‌ای که ما را از بیماری آگاه می‌کند، توجه ما را به بی‌معناییِ  زندگی جلب می‌کند و  این آگاهی از بی‌معنایی، به احتمال قوی توانایی هرگونه حرکتی را از انسان سلب می‌کند، ولی شاید بتوان وضعیتی را تصور کرد که  ملال به مبنایی برای خودکاوی و خودیابی، تعمق و تفکر و تلاش برای یافتنِ معنای زندگی تبدل شود: تلاشی که البته معلوم نیست قرین موفقیت باشد ولی دست‌کم می‌تواند ما را از جایگاه‌مان در جهان آگاه کند. 

آیا وضعیت قرنطینه و کرونایی می‌تواند چنین امکانی را فراهم کند؟ 

همانطور که در پاسخ به سوال نخست نیز اشاره کردم، وضعیت کرونایی و قرنظینه ممکن است در کوتاه مدت حتی باعث ناپدید شدنِ ملالِ برخاسته از موقعیت شود. در این معنا، کرونا و قرنطینه همچون سنگی که درونِ برکة زندگی روزمره می‌افتد، موج‌هایی را درست می‌کند و ریتم تکراری زندگی روزمره را درهم می‌شکند. ولی بعد از مدتی جذابیت خود رااز دست می‌دهد و ملال‌آور می‌شود: وضعیتی که از هم‌اکنون هویداست. از سوی دیگر، قرنطینه با برداشتن بارِ مجموعه‌ای از کارهای تکراری از دوش ما، و از این رو خالی کردنِ اجباری زمانی که در شرایط عادی با کارهای بی‌معنا و بیهوده پرمی‌کنیم، ممکن است برای کسانی که دغدغة آگاهی دارند فرصتی برای تعمق و اندیشیدن ایجاد کند. ولی قرنطینه نیز مثل هر عامل بیرونی دیگر، بر همة انسان‌ها تاثیر یکسانی ندارد و از این رو نمی‌توان در باره‌اش حکم کلی صادر کرد. 

اخیرا کتابی به نام فلسفه دیزاین و قبل از آن هم سایر موضوعات انضمامی در حوزه علایق شما دیده شده. ورود فلسفه به مسایل انضمامی زندگی ما به چه شکل اتفاق می‌افتد. آیا اساسا چنین ورودی فلسفه را از ماهیت فلسفه بودن ساقط نمی‌کند؟ 

پاسخ به این پرسش، به این بستگی دارد که برای فلسفه چه تعریف و رسالت و هدفی قایل باشیم. اگر فلسفه را فقط به سویة نظری آن محدود کنیم  و هدف فلسفه را یافتنِ ماهیت هستی و آفرینش بدانیم، مسلما آنچه فلسفه انضمامی نامیده‌اید جایی در عرصه فلسفه ندارد. ولی فلسفه علاوه بر درک ماهیت جهان و راز کیهان و کائنات، با رابطة آدمیان با یکدیگر و با جهان و خویشتن نیز سروکار دارد که سویة عملی و اخلاقی فلسفه است .و این سویة فلسفه همان چیزی است که شما موضوعات انضمامی نامیدید. به نظر من ارزش این سویه، اگر از سویة نظری بیشتر نباشد کمتر نیست و فلسفه، اگر این بخش از رسالت خود را نادیده بگیرد و خود را به آکادمی و مباحث صرفا آکادمیک و نظری محدود کند، نمی‌تواند تأثیری بر نگرش انسان‌ها به زندگی داشته باشد و از این رو، فلسفه در معنای راستین کلمه نیست. 

آیا فضای فعلی نشر آرای فلسفی در خدمت مسایل جدیدی که در جهان بر ما عارض شده است را می‌بینید؟

خوشبختانه در چند سال اخیر، حرکت به‌سوی فلسفه انضمامی شتاب بیشتری گرفته و فضای نشر فلسفی، به تدریج از انحصار فلسفه نظری بیرون آمده است. اکنون علاوه بر فلسفه نظری، در حوزه فلسفه انضمامی، یعنی آن بخش‌هایی که به روابط انسان‌ها با یکدیگر، روابط آنها با خویشتن و مفاهمیی ازجمله ترس، مرگ، ملال، تنهایی، خوشبختی، دروغ و مواردی از این دست مربوط می‌شود و می‌تواند بر نگاه و رفتار انسان‌ها اثر بگذارد، شاهد فعالیت‌های خوبی هستیم و مخاطبان نیز از چنین آثاری استقبال نسبتا خوبی داشته‌اند. به نظر می‌رسد این تحول مثبتی باشد. 

انتهای پیام/
ارسال نظر
پیشنهاد امروز