خبرگزاری کار ایران

در گفت‌وگو با استادیار دانشگاه وارویک مطرح شد؛

ورود شعر به مشارکت در درمان‌های جمعی چگونه ممکن است؟

ورود شعر به مشارکت در درمان‌های جمعی چگونه ممکن است؟
کد خبر : ۸۷۴۴۲۸

کارن سیمسک می‌گوید تنهایی نه یک وضعیت خاص و عارضی بلکه حالتی بنیادین از وضعیت بشر است و بازنمایی زبانی و شعری آن می‌تواند ماهیت بنیادین بودن آن را مشکوف کند.

به گزارش خبرنگار ایلنا، ارسطو در رساله سیاست خود می‌گوید که انسان حیوانی سیاسی است. این سخن طنین مبانی قدیمی‌تری در خود دارد. قدیمی‌تر از خود ارسطو و به درازای هسیود و بعد هراکلیتوس. هراکلیتوس می‌گوید در اثر واقعه‌ای شگرف که در آغاز خلقت روی می‌دهد انسان‌ها و خدایان از هم جدا می‌شوند. نیروهای الوهی به المپ و میرایان به پولیس فراافکنده می‌شوند. انسان که موجودی میراست به پولیس می‌آید چون پولیس محل زندگی جمعی است و خدایان به المپ و مقر تنهایی خویش می‌روند. اگر این تعریف باستانی و عمیق از نسبت الوهیت و انسان را بپذیریم، لاجرم باید اذعان کنیم که انسان بنا به محدودیت ذاتی خود موجودی جمعی است. اما از سویی چنین موجودی در مقاطعی از زندگی خویش تنها است. ولی آیا تنهایی عارضه است؟

از سویی دیگر انسان موجودی ناطق است. همین ناطقیت بیانی دیگر از اجتماعی بودن اوست. اما خود همین ناطقیت با سوءتفاهم عجین است تا جایی که می‌توان گفت در سخن گفتن ما بیش از آنچه از چیزی که می‌خواهیم در باره‌اش حرف بزنیم، در مورد چیزهایی که به موضوع ربطی ندارند سکوت می‌کنیم. اما وضعیت بغرنج‌تر می‌شود وقتی زبان ما نه زبان سرراست هر روزه، که زبان شعری باشد.این اشتراک و تشابه در تناقض و پیچیدگی موجود در نسبت انسان با تنهایی و جمعی بودن و زبان تصادفی نیست. از کارن سیمسیک (استادیار دانشگاه وارویک) در انگلستان که علاقه زیادی هم به ادبیات ایرانی دارد، پرسیدیم آیا تنهایی عارضه‌ای است که ممکن است گه‌گاه پیش بیاید؟ آیا بازنمایی خیالی و شعری وضعیت وجودی انسانی ازجمله تنهایی می‌تواند تصویری از تنهایی به دست دهد؟

آیا شعر می‌تواند احساس تنهایی ما را تسکین دهد؟ اساساً شعری وجود دارد که خواندن آن حال آدمی را بهتر کند؟

 برای بسیاری شعر تجربه‌ای است که در سکوت و خلوت و تنهایی روی می‌دهد. اما اگر نظر چنین کسانی را بپذیریم جای این پرسش باقی می‌ماند که پس چرا شاعران احساس قرابت ما به جامعه و فرهنگ جمعی را برمی‌انگیزند. آیا بهتر نیست کتاب‌ها را بسته و کنج کتابخوانی را به مقصد جهان بیرون ترک نماییم؟ احتمالاً کسانی که به این پرسش نه می گویند، همان‌هایی هستند که شعر را تجربه‌ای فردی می‌دانند که در سکوت و تنهایی دست می‌دهد. در نظر چنین افرادی شعر و تجربه‌ای که از راه مواجهه با آن دست می‌دهد، واقعه‌ای است که هر شخص به تنهایی می‌تواند آن را دریابد حتی در چنین تلقی‌ای شعر هیچ معنای همه شمولی ندارد و هر کس بسته به حال و دریافت ویژه‌ی خود می‌تواند نسبتی با کلام موزون برقرار کند در حمایت از این دیدگاه می‌توان به درمان‌هایی اشاره کرد که از رهگذر شعر کسانی را که از انواع و اقسام امراض روحی و روانی رنج می‌برند، مورد درمان قرار داده یا دست‌کم می‌کوشد تا آلام آنان را التیام ببخشد یکی از طرفداران این نظریه شاعر و رئیس جایزه ادبی فروراد، ویلیام سیگارت است. سیگارت در یکی از اشعار کتاب اخیرش با عنوان "درخشان من" می‌نویسد:

ای کاش توانی بود تا نور شگرف وجودت را

 آن سان که تنها در خویشتن فرو رفته‌ای یا که درتاریکی نشسته‌ای

 برای خودت برملا کنم.

شاعر در این بند آشکارا تحت تأثیر حافظ ایرانی‌هاست. جذابیت تصویر برکشیده در این شعر آنجاست که شاعر راوی تنهایی خویش نیست بلکه چشم‌اندازی از تنهایی درخشان کس دیگر را تصویر می‌کند. اصلاروشن نیست که چگونه خواندن چنین شعری می‌تواند مایه‌ی تسکین فردی تنها شود. در واقع چنین تصویری در برابر پندهای  مؤسسات درمانی و عام‌المنفعه‌ای است که دعوت به مشارکت در فرایندهای درمانی جمعی و تبادل تجربیات دوران بیماری و خلاصه هر کنشی که به نحوی به دیگران مربوط شود، می‌کند. در تمام این حالات روند درمانی بجای تجویز تنهایی، توصیه و دعوت به مشارکت در اجتماع است.

 بسیاری از فیلسوفان اخیر اصالت را طوری تعریف می‌کنند که مستلزم نوعی فاصله گرفتن از پارادایم‌های مسلط زمانه و خویشتن را در معنای حقیقی کلمه آزادانه متکفل شدن است. این تناقض چطور قابل حل است؟

برای فهمیدن این تناقض ظاهری بهتر است تا به تمایز میان خلوت گزینی و تنهایی اشاره نماییم. تنهایی واکنش حسی و منفی است که همراه با خود واجد تأثیر سوء روانی وحتی جسمی است. اما خلوت‌گزینی امر محصل و آزادانه‌ای است که نوعی از انواع گوناگون وجود داشتن ما در جهان است. اگرچه ممکن است در بادی نظر این دو بسیار متفاوت به نظر آیند اما در واقع مرز بین آنها بسیار باریک است. هانا آرنت معتقد است که خلوت‌گزینی می‌تواند به تنهایی بدل شود اگر من تنها خودم را شایسته خودم دانسته باشم. حال آیا شدنی است که گر خلوت‌گزینی می‌تواند به دامان تنهایی فروبیفتد، مسیر عکس هم ممکن و میسر باشد؟ شعر حافظ علی‌رغم استفاده از نظر گاه دوم شخص از خواننده می‌خواهد تا هردو نظر گاه اول و دوم شخص را دربرگرفته و از رهگذر آن به خویشتن خود اشاره کرده و مصاحبت با خویش را از نو بناکند. ولی آیا این تجدید بنای مصاحبت با خویشتن می‌تواند تنهایی را به معنایی درمان کند؟ من فکر نمی‌کنم چنان باشد.

آیا بازگشت به خود می‌تواند موثر باشد؟

واقعیت این است که اتصال با خود فقط قدم اول برای  باز- زیستن تنهایی است و اگرچه ممکن است رجوع به خویشتن بتواند احساس خوشی در ما نسبت به تنهایی‌مان ایجاد کند اما چنین حسی نمی‌تواند ما را به دیگران مرتبط نماید. آنچه این شعر و شاعرش پیش می‌نهند معنایی از اشتراکیت است. چنانچه دیوید کنستانتین می‌گوید "شعر امر مشترک است. شعر از چیزی سرچشمه می‌گیرد که ما آدمیان ان را به اشتراک داریم." در سطحی بسیار بنیادی‌تر می‌توان چنین گفت که مبنای مشترک زبان است. به‌رغم تمام تغایرات میان انسانها، ما در اجتماع زبانی در یک یا چند زبان با دیگران مشترک هستیم. با این حال نباید چنین گمان شود که وقتی گفته می‌شود زبان زبان در بنیادی‌ترین سطح امر مشترک میان نوع بشر است، پس هیچ جایی برای خطا و سوءبرداشت وجود ندارد بلکه معنایی که به واژگان نسبت داده می‌شود، آغشته به تفسیر است و چه بسا همین دخالت بی‌حد وحصر تفسیر در زبان و سخن گفتن، ارتباط شفاف میان ما و دیگران را دشوار نماید اما با این حال زبان برای مردم جایگاه اصلی ارتباط با دیگران است. اگر زبان چنین وضعی داشته باشد، چه بسا بتوانیم آن را در تشابه با تنهایی تفسیر کنیم. شکاف زبانی میان افراد که خاص و ذاتیِ خود ارتباط زبانی است، علاجی ندارد اما از سویی ما بی‌اعتنا به این مساله و معضل دائماً می‌کوشیم تا با دیگران ارتباط زبانی برقرار نماییم. تنهایی نیز به طریقی مشابه یک مؤلفه بنیادین شرایط انسانی است ولی از سویی دیگر ارتباط  با دیگران هم یک نیاز اساسی بشر است. خواندن شعری در مورد تنهایی از این جهت که ما را به آن تجربه‌ی تنهایی‌ای که در شعر به بیان در آمده، متصل می‌کند، خود مایه تسکین است. حتی اگر ما نتوانیم دقیقاً بدانیم که تجربه تنهایی دیگران برای خود آنها چطور نمایان می‌شود. یعنی نتوانیم درک سرراستی از تنهایی کسان دیگر چنان که خودشان آن را می‌زیند، داشته باشیم، دست‌کم می‌توانیم تنهایی خود را در مقام امری که قابلیت به اشتراک گذاشتن شده دارد و خود امر تنهایی را در مقام موقعقیتی فراگیر درک کنیم. حال اگر به اشتراک گذاری تنهایی پادر زهر آن باشد آنچه در نهایت  از کار درمی‌آید صورتی از قرابت است که بر اساس احساسات مشترک بنا شده یا حداقل مستعد چنان احساسات مشترکی ست. در آخر اینکه شعر تنهایی یا شعری که تنهایی را تصویر می‌کند واجد نیرویی برای  باز آرایی توقع ما از تنهایی بر اساس خلوت‌گزینی در مقام امر مثبت و پذیرش تنهایی در مقام امر ذاتی برای شرایط انسانی ما است.  

انتهای پیام/
ارسال نظر
پیشنهاد امروز