جنایت و مکافات دوستایِوسکی، رنجی عمیق بر سر تماشاچیان تالار وحدت
درافتادن با رنج و پایین کشیدن آن، اصلیترین پیام دوستایِوسکی، نویسنده روس است. این پیام وی یقه مخاطب را در سراسر زمان نمایش «جنایت و مکافات» به کارگردانی رضا ثروتی میگیرد و او را میرنجاند.
به گزارش خبرنگار ایلنا، سازه سه طبقه که درخت زندگی از میانش رد میشود، نمادی شده برای جدایی دوزخیان زمینی و گناهکاران آسمانی. این سازه ساده اما باشکوه، چند شبی میهمان سن سالن اجرای تالار وحدت بود. دو پله مارپیچ راه ارتباط طبقه ها هستند. شاید از این جهت مار شکل که مار نماد هبوط است؛ هبوط فرزندان خدواند که لایق بهشت نبودند و محکوم به زندگی در زمین شدهاند. در واقع سازه مکان هبوط یعنی زمین است؛ با تمام رنجها و لذایذش. سرآخر درخت زندگی به دست جلاد نقاب پوش (زمان) با تبری قطع و تاریکی حاکم میشود اما "راسکولنیکف"، اسطوره گناه و تئوریسین جنایت همچو قفنوس از خاکستر برمیخیزد و فریاد میکشد: من قاتلم.
تکامل شخصیت راسکولنیکف که یک نویسنده است در مواجه با مفتش پلیس، خواهرش، عاشقِ خواهرش، مادرش، آقای مارمالادوا و خانواده اش اتفاق میافتد. همین روایت پُرشور زندگی پر از رنج شخصیتها برای چاپ «جنایت و مکافات» در نشریه «روستی وستنیک» و ماندگاری ۱۵۳ ساله آن کافی است.
«فیودور میخایلاویچ دوستایِوسکی» اثری بر جای گذاشته که هیچ کارگردانی برای بازآفرینی آن بر روی صحنه درنگ نمیکند. شاید نمایش جنایت و مکافات نقطه اوج کارنامه «رضا ثروتی» کارگردان جوان باشد؛ کسی که سه دوره جایزه ویژه هیات داوران بخش مسابقه بین الملل تئاتر فجر را نصیب خود کرده است. صندلیهایِ پر از تماشاچی سالن اجرای تالار وحدت هم نشان از آن داشت که مخاطبان نمایشهای ثروتی، بازآفرینی شخصیتهای پیچیده جنایت و مکافات را پسندیدهاند. "بابک حمیدی" در نقش راسکولنیکف، این نویسنده پریشان حالِ فقیر ظاهر شده. راسکولنیکف ارتکاب قتل از سوی نخبگان را مجاز میشمارد؛ چراکه برای نجات عوامِ ناآگاه از ناملایمات روزگار و رهایی تودههای فلاکت زده از رنج، لازم است اما انجام این کار را از سوی عوام تقبیح میکند؛ حتی اگر در راه سیر کردن شکم چسبیده به استخوان انجام شده باشد. دردسرهای قهرمان جنایت و مکافات هم از همین تئوری او آغاز شد. او خود را جای نخبگان میگذارد، تبر برمیدارد و پیرزن رباخوار سنت پترزبورگ را میکشد تا اول خواهر جوان پیرزن که توسط او شکنجه میشود و بعد تمام شهر را نجات دهد. با این حال خواهر پیرزن را به خاطر اینکه شاهد حضور او با تبر بالای سر جنازه بوده، به قتل رساند و همین امر رنج او هزاران برابر کرد.
صدای اوراد انجیل که با تحریرهای ویژه مذهبیون کلیسای ارتدوکس روسیه از زبان نویسنده گناه کار قرائت میشوند، شکوه روحانی را بر فضای سالن حاکم میکند؛ گویی که دوستایوسکی او را مسیح حاضر در عصر غیبت میداند. مسیح باید بار دیگر مصلوب شود؛ اما به کدامین گناه؟ آیا کشتن پیرزن رباخوار که خون فقرا را در شیشه میکند، گناه است؟ راسکولنیکف باور ندارد؛ اما همه او را گناهکار میدانند.
موسیقی متن نمایش هم در کنار صدای اوراد، ذلت راسکولنیکف و خانواده مارمالادوا را در چشم مخاطب میکند. مخاطب جنایت و مکافات با نکبت حاکم بر زندگی مارمالادوا غریبه نیست. مارمالادوا پیرمرد شراب خواری است که نقش او را «پیام دهکردی» بازی میکند. پیرمرد دائم المست، تن فروشی دخترش، «سونیا» را به خاطر فقر به نظاره مینشیند؛ تن فروشی که به خواسته مادر دختر انجام میشود.
لباسهایی که در تن راسکولنیکف و مرد فقیر هستند درماندگی آنها را فریاد میکنند؛ از این جهت «سارا خالدی» طراح لباس جنایت و مکافات موفق است.
نورپردازی صحنه هم مانند موسیقی آن به دل مینشیند. به این واسطه اتاق بازجویی، اتاقی که پیرزن در آن به قتل میرسد، شراب خانه و همگی صحنه ها جوهر خشونت، ترس، خفقان و رنج دائمی را بر سر تماشاچیان میریزند و ذهن آنها را به این پرسش میکشند: آیا میتوان فردی را به واسطه فسادش کشت و مشعوف شد؟
دنیای نویسنده جانی اما با قتل مارمالادود توسط چند دزد زیر و رو میشود و این پرسش را پیش رویش میگذارد: چرا خداوند اجازه میدهد، فقرا کشته شوند؟
راسکولنیکف تا پیش از دیدن رنج بیشتر این خانواده که از مرگ مارمالادوا نشات میگرفت، فکر میکرد از فردای کشتنِ رباخوار، عدالت به سنت پترزبورگ بازمیگردد اما اینگونه نشد.
دختر تن فروش از رباخوار بد ندیده بود. پیرزن به او کمک میکرد برای همین علی رغم علاقه قلبی که به راسکولنیکف داشت او را به اقدام کورکورانه متهم کرد. دختر حتی رباخواری پیرزن که شهره بود را باور نمیکرد و برای راسکولنیکف از خدا طلب بخشش کرد. «مینا ساداتی» همسر بابک حمیدی، نقش دختر را بازی میکرد. او حتی بر تخت فاحشه خانه انجیل به دست میگرفت و دعا میکرد. با اینکه راسکلونیکف بیخداست؛ اما تقاضای عفو او سوی سونیا او را سبک میکند؛ حتی اگر دختری تن فروش آن را از خدا برای او طلب کند.
تا پیش از این راسکولنیکف خود را جای خدا گذاشته بود و حکم الهی را صادر و جاری می کرد. او خود را با «ناپلئون بناپارت» مقایسه می کرد و باور داشت که بودن نخبگان بدون کشتن انسانها معنی ندارد؛ با این تفاوت که ناپلئون در اندیشه کسب قدرت و خداوندی روی زمین بود اما نویسنده نحیف حتی از سایههایی که پس از قتل به دنبالش بودند، میترسید. در ذهن او اشباح مردهها برای مجازات زندهها برمیگردند. او باور داشت حتی اگر از قانون بگریزد از اشباح دادگر و سایههای رعبآور رهایی نخواهد داشت. او حتی باور داشت که مردگان به فرمان عیسی مسیح برمیخیزند و حیات مییابند اما جرات اعتراف به آن را نداشت؛ چراکه یک تناقض در ذهنش بود: چطور زمانی که خدایی وجود ندارد، عیسی به نمایندگی از او و با قدرت او مردگان را زنده میکند؟
خواهر راسکولنیکف با بازی «طناز طباطبایی» هم در ارتباط با عاشقش، «آرکادی»، که نقش او را «آتیلا پسیانی» ایفا میکند، تکامل مییابد. هر دو آنها به اضافه مادر خانه به شدت بر راسکولنیکف نفوذ دارند و مراقبش هستند تا دست از پا خطا نکند.
خواهر راسکولنیکف به خاطر سابقه ذهنیاش از آرکادی متنفر است اما آرکادی که ثروتمند است قصد دارد که برای بخشش به او هزاران روبل پرداخت کند. برای همین از برادر دختر میخواهد که قراری را میان این دو ترتیب دهد اما راسکولنیکف مدعی میشود که خواهرش به خاطر رنجی که از او متحمل شده نمیخواهد آرکادی را ببیند. پول وعده داده شده اما او را وسوسه میکند؛ به گونهای که راضی میشود خواهرش و مرد ثروتمند را در موقعیتی با یکدیگر تنها بگذارد. البته این تنها دلیل نبود؛ آرکادی بارها به قهرمان رمان و حالا صحنه نمایش گفته بود: «من و تو بسیار به هم شبیه هستیم». «توهم مثل من دیوونهای». «تو هم دیوونهای، برای همین اشباح مارو انتخاب میکنن». آرکادی با وجود جیب پرپول از دختر جواب نه میشنود.
پس از شنیدن پاسخ با خود خلوت میکند. سپس شبح همسرش را می بیند. شبح پریشان اسلحهای به دست او میدهد و از آرکادی میخواهد که حالا که به عشقش نرسیده، خودکشی کند. آرکادی هم به شقیقهاش شلیک میکند.. آشنایان راسکولنیکف یک به یک با مردن از رنج رها میشوند. رنج آنها برای وی عذاب آور است اما می فهمد که زیستن بدون رنج ممکن نیست و با کشتن زالو صفتان نمیتوان عدل الهی را بر زمین احضار کرد. برای همین قیامت را طلب میکند و دیگر نمی گوید: «مردان بزرگ از ریختن خون ابایی ندارند». دیگر نمیگوید: «کشتن با ایده رفاه دیگران گناه نیست». او حالا به خاطر ریختن خون خود را گناهکار میداند و از سونیا میخواهد که برای او انجیل بخواند. دختر مارمالادوا، بالای سر او میایستد و آیه ۱۱ را میخواند.
حالا تمام اشباح راسکولنیکف را میپایند اما پس از پذیرش گناه دیگر دلیلی برای ملامت کردن او نمیبینند؛ حتی از او به این خاطر که خود را از شرمندگی نکشته ناامید شدهاند. مفتش پلیس با نقش آفرینی «مهدی سلطانی» هم علی رغم اینکه میداند نویسنده پرماجرا دست به قتل زده است، به وی میگوید: «من یقین دارم که تو قاتلی» اما او را دستگیر نمیکند و با اینکه می داند قاتل جرات خودکشی ندارد به وی میگوید: «چند روز وقت میدم خودت رو بکشی». قاتل همچنان به بخشایش خداوند امیدوار است و رنج را به این امید تحمل میکند. رنج و ترس از دیده نشدن از سوی خداوند، قاتل را تبدیل به کوهی سخت و بیعاطفه میکند؛ به گونهای که مادر و خواهرش را از خانه بیرون میکند تا دختر تن فروش مارمالادوا یعنی تنها کسی که به او نوید بخشش خدواند را میدهد، ملاقات کند. از این لحظه رابطه این دو مانند رابطه مریم مجدلیه و عیسی مسیح میشود. مریم مجدلیه از حواریون مسیح بود و گفته میشود که کسی است که مصلوب شدن او را به نظاره نشسته بود. در اینجا هم دختر صلیبی را بر گردن راسکلونیکف میاندازد. طراح صحنه که خود رضا ثروتی است و طراح نور، "رشدی علیجی" در هماهنگی با کلیه عوامل صحنه و پشت صحنه، با نورپردازیهای درخشان، استفاده از تاریکی مطلق، بهره بردن از موسیقی متن دلهرهآور، گریمهای باورپذیر و جدی، نه تنها به خوبی رمان را پیش چشم زنده میکنند که پرده از سیاهیهای زیر پوست شهر، برمیدارند؛ سیاهیهایی که تنها گرد راسکلونیکف نخواهند گشت. قاتل جنایات و مکافات آخرین قاتلی نیست که به صحنه جرم برمیگردد و زمانی که میبینید پلیس جنازه پیرزن و خواهر او را برای کالبدشکافی برده، فریاد میکشد: «جنازههامو پس بدید».
بابک حمیدی در صحنه آخر سر بر زمین میگذارد، دستها را از پشت به هم گره میزند و گناه کاری خود را میپذیرد؛ حالا دیگر بدون واسطه (سونیا) هم میتواند با خدا راز و نیاز کند. در یک لحظه نور اطمینان بر قلبش میتابد. از این لحظه نه سایه اشباح که سایه خدواند بخشنده بر سرش قرار گرفته.
مخاطبان رمان جنایت و مکافات قطعا با پلایش ذهنی عمیقی موجه شدهاند که شاید کمتر رمانی این چنین روح سرد روزگار را بر وجودشان دمیده باشد. نمایش هم همین رنج را بر مخاطب سنگینی میداشت اما حلاوت انسانی زیستن را هم به دنبال داشت. دوستایِوسکی را میتوان پیامبری غیرآسمانی محسوب کرد که دیدن پیامهایش بر روی صحنه تئاتر تکمل معنوی را به دنبال دارد. او از دریچه رنج به الهیات مینگریست.
یادداشت: پیام عابدی