انتشارات مروارید منتشر کرد؛
نادرشاه و دختر کولی/ روایتی افسانهای از حیرانی بر سر جنگ و عشق
رمان نادرشاه و دختر کولی، به قلم علیرضا حسنزاده و توسط انتشارات مروارید راهی بازار نشر شد. نویسنده دانشآموخته رشته مردمشناسی بوده و در تلاش برای بازخوانی روایتها و افسانههای عمومی از زبان مردم در رابطه با اسکندر، ابومسلم، سعدی، حافظ، نادرشاه و غیره است.
به گزارش خبرنگار ایلنا، رمان نادرشاه و دختر کولی، به قلم علیرضا حسنزاده و توسط انتشارات مروارید راهی بازار نشر شد. نویسنده دانشآموخته رشته مردمشناسی بوده و در تلاش برای بازخوانی روایتها و افسانههای عمومی از زبان مردم در رابطه با اسکندر، ابومسلم، سعدی، حافظ، نادرشاه و غیره است و میکوشد تا این افسانهها را با واقعیتهای تاریخی مطابقت دهد و به نظر میرسد که این پروژه در تداوم خود به دنبال بازخوانی داستانهای فولکلوریک در رابطه با شخصیتهای رازآلوده تاریخی است که در قالب رمان نمود مییابد.
این رمان که در هفت فصل به رشته تحریر درآمده است، دومین اثر حسنزاده است. اثر پیشین او، رمان «تهران، آدمها و کلاغها» بود که درآنجا نیز، هند را به مثابه شرق اسطورهای در نظر گرفته است. مسیر روایی داستان، بازنمایی یک دوراهی پیچیده و غامض است که یکسوی آن به جنگ میل میکند و سوی دیگرش پای در دلدادگی دارد.
در بخشی از این داستان چنین آمده است:
پرستار گفت: «گلولهای به کتف راستت خورده است و چند روز بود که بیهوش بودی. شانس آوردی که تو و چند سرباز دیگر را با خود به پشت جبهه آوردند.» نادر پرسید: «چه کسی مرا نجات داد؟»
پرستار گفت: «تا آنجا که من شنیدهام، یک زن کولی تو را نجات داد.» نادر با تعجب پرسید: «یک زن کولی؟»
پرستار گفت: «یکی از سربازهای زخمی که بیهوش نشده بود، برایم تعریف کرد که سربازهای هر دو طرف در آن دشت پوشیده از برف و خون، رها شده بودند. آن سرباز به من گفت نجات سربازهای زخمی چیزی شبیه معجزه بود. میگفت، خیلی از آنها که انگار برف رویشان ملافه سفیدی کشیده بود با لباس و کلاه و اسلحه پوشیده از برف، مرده بودند و عدهای دیگر هم که صدای نالهشان توی زوزه باد گم میشد و زخمی بودند، بهسختی نفس میکشیدند و اگر کسی برای کمک نمیآمد، ساعتی بعد میمردند. او برایم تعریف کرد در میان زخمیها هیچکس امیدی به نجات نداشت اما ناگهان از دور چند گاری پیدا شد که روی آنها کولیها نشسته بودند. انگار رویایی در خواب دیده باشد، میگفت ردی از گاریهایشان روی برف برجا میماند و با صدای آنها انگار برفها آب میشد. صدای چرخ گاریهایشان مثل صدای پرندههایی بود که توی زمستان از راه میرسند و آواز میخوانند. گویا وقتی کولیها به سربازان رسیدند، زنی که کنار آنها آواز میخواند، از آنها خواست تا زخمیها را روی گاریها بگذارند و به یک مریضخانه و یا جای مطمئن برسانند.»
زن با هیجان آنچه را از سربازی زخمی شنیده بود، برای نادر تعریف کرد. نادر پرسید: «شما میدانید بر سر آن سرباز روس چه آمد؟»
زن با تعجب پرسید: «کدام سرباز روس؟»
نادر گفت: «همان که سرنیزه من به سینهاش خورده بود!»
پشت جلد کتاب نیز چنین آمده است: «سرزمین کولیان کجاست؟ کولیان چون باد به همه جا می روند و اسیر خاک و خانه نمیشوند. کولیان از هند به ایران میآیند. از گذشته میدانند، رازهای آینده را فاش میکنند، قصه میگویند و با آوازی بهاری، غبار غمها را که چون برگهای پاییزی بر سر و روی شهرها ریخته و در جان مردم خانه کرده است، از دلها پاک میکنند. این رمان حکایتی از داستان کولیان در ایران است. از بهرام تا نادرشاه افشار و شاهان قاجار، نادرشاه دل به دختری کولی میبندد و برای وصل او تا هند میرود. آن که به کولی دل میبازد، میان رفتن و ماندن یا میان عشق و جنگ یکی را میباید انتخاب کند. فتح هند یا فتح قلب دختری که از او میخواهد همه چیز را رها کرده و با او به همه جای جهان سفر کند، دختر کولی میگوید: «عاشق اسیر خاک و خانه نمیشود» اما او بر سر دوراهی مانده است.
این رمان در ۲۳۵ صفحه، با تیراژ ۳۳۰ نسخه، قطع رقعی، جلد شومیز، با قیمت ۲۳ هزار تومان توسط انتشارات مروارید منتشر و راهی بازار کتاب شده است.