یادداشت حبیب احمدزاده برای هفته دفاع مقدس؛
نگذاریم غریبهها برای جنگی دیگر تحریکمان کنند/داستان استثنایی ستاره آبادان
در خانوادهی ما یک مفقودالاثر همیشگی وجود داشت و آن هم کشتی «ستارهی آبادان» بود. پدرم که به ناخدا حیدر مشهور بود، تا پیریاش هنوز چشم امیدی به پیدا شدن کشتیاش داشت، انگار که از ترس فرزندی را در میانهی آتش و خون وجنگ، رها کرده و این کابوس بیخبری هرگز رهایش نکرد.
به گزارش خبرنگار ایلنا، حبیب احمدزاده (نویسنده و فیلمساز) در آستانه هفته دفاع مقدس با انتشار یادداشتی به بازگویی یک خاطره ناگفته پرداخت:
رابطهی همچو منی با دریا و رودخانهی مرزی، رابطهایست بس عجیب که تاکنون فرصت کافی پیدا نکردهام بهدرستی ابعاد آن را در خود شناسایی کنم. شاید این ارتباط همهی ما خوزستانیان و جنوبیان دریانشین باشد؛ و هرکس بهنوعی از این بیکران آب ارتزاق و شاید سدجوع میکند و هرکس با قصهی خاص که از آن گریزی نداشته است. شاید درست 54 سال پیش، کمی پایینتر از آخرین مصب دریایی خلیجفارس، در شهر آبادان و در کنار رودخانهی مرزی بین ایران و عراق من به دنیا آمدم؛ رودخانهای با عرضی متغیر بین 400 تا 700 متر که عراقیهای آنسوی، شطالعرب و ما ایرانیهای اینسوی، اروند میخوانیمش.
هشت سال، فردی به نام صدام جنگی بهبهانهی اینکه چرا ایرانیها این رودخانه را اروند میخوانند؛ بهراه انداخت و در تمام این مدت آب این رودخانهی شیرین، بیتوجه به نامگذاریِ عربی یا فارسیاش، و یا کمترین سود برای هردو کناره به راهِ خود ادامه داد و بیهودهتر از قبل به دریای شور میریخت. من در کوچهای در کنارهی این رودخانه بهدنیا آمدم که اگر تنها هزار متر آنسوتر زاده میشدم، اکنون نه برای هموطنان ایرانی بلکه برای هموطنان عراقیام این مقاله را مینوشتم. در 15 سالگی متوجه شدم که این نامگذاریها باعث چه جنگهایی در جهان شده؛ خلیجفارس، خلیجعربی، کشمیر هند، کشمیر پاکستان و…
در 15 سالگی و در شروع جنگ، کشتی پدرم در رودخانهی اروند ناپدید شد و تا 30 سال هرگز اثری از آن یافت نشد. در خانوادهی ما یک مفقودالاثر همیشگی وجود داشت و آن هم کشتی «ستارهی آبادان» بود. پدرم که به ناخدا حیدر مشهور بود، تا پیریاش هنوز چشم امیدی به پیدا شدن کشتیاش داشت، انگار که از ترس فرزندی را در میانهی آتش و خون وجنگ، رها کرده و این کابوس بیخبری هرگز رهایش نکرد.
عکس کشتی ستاره آبادان در تابستان سال 1357 در اسکله 27 آبادان _ اروند رود
البته یکبار برای استثنا در تمام عمر این دریا، مردمانی چندسالی از این بحر بهصورت عمد صیدی نکردند، درست در سال آخر جنگ یک هواپیمای مسافربریِ ما بر فراز خلیجفارس سرنگون شد و 290 مسافر غیرنظامی کشته شدند و به فرماندهِ ناو وینسنس، که به پشتیبانی از صدام در آبهای دریایی ما حضور پیدا کرده بود، مدال افتخار هم دادند. در این ماجرا جسد دهها تن از این شهدا هرگز پیدا نشد و خانوادههای آنان برای اولین بار خوردن ماهیان دریا را تا مدتها تحریم کردند، شاید که ماهی تناول شده خود از پیکر پاک این شهیدان و عزیزانشان سدجوع کرده باشد. و من همیشه به پدرم زدن این هواپیما و دادن این مدال را مثال میزدم تا با نسبتی جدید از بار گناهِ نکردهی رهاکردن کشتیاش کاسته شود
عکس گرفته شده با سونار از کشتی ستاره آبادان در عمق رودخانه اروند رود
من مدالی برای او نداشتم، ولی آنقدر غیرت فرزندی در من باقی بود که از بصره تا دهانهی رودخانهی مرزی را با غواص بارها بگردم تا بالاخره کشتیاش را آرام ولی زخم خورده چونان آن کودک مهاجرسوری غرق شده این بار در میانهی رودخانه و در میان دوشهر آبادان و خرمشهر پیدا کنم. لحظه عجیبی بود که آن غواص به زیر آب رفته دستش را به آرم برجسته کشتی زده و سه بار به علامت تأیید طنابش را کشید که بزرگترین نشان آن یوسف گمگشته برای پدر همین برجستگی آرم بود. پس عکسی با سونار از آن گرفته و در بستر بیماری در بوشهر برایش بردم. لبخندی زد.لبخندی برای ثبت ابدیت در زندگانی فرزندش، شش ماه بعد عکس کشتیاش بر مزار او برجسته حک گردید با آرامشی که در دلش از پیدا شدن کشتی داشت ولی بههرحال کشتی ستاره آبادان هنوزدر میانهی رودخانه آرمیده بود.
سنگ مزار پدر در بوشهر با نقش کشتی ستاره آبادان
سال بعد، در سیامین سالگرد جنگ، بهیادبود کشتیِ ناکام پدر و همهی کشتیها و آرزوهای ناکامِ آدمها و مردمان دو سمت رودخانه، کودکان عراقی و ایرانی دو سمت رودخانه را به جشنی بزرگ دعوت کردیم؛ با حاج سعید سیاح طاهری که بعدها در مقابله با داعش به شهادت رسید، جشنی بر روی رودخانه و درست بر عرشهی یک کشتی زیبا. وقتی در میان هلهله و شادیِ کودکانِ دو سمت رودخانه وهمه شرکت کنندگان و هنرمندان سینما، جانبازان و اسرای جنگ و خانوادههای شهدا و مفقودان همگی فارغ از نام و از هر دو کشور، کشتی دوستی همچون کشتی نوح از فراز کشتی پدرم میگذشت، هیچکس جز حاج سعید عزیزم نمیدانست که چگونه در آن قعر رودخانه، ستاره آبادان، همچون ققنوسی و یا بهتر بگویم یوسف، از چاه سر به درآورده و بیکینهای از برادرانش بهتر از گذشته به راهش ادامه میدهد و این دفعه بجای کالا، همه انسانیت را همراه میبرد.
جشن کشتی دوستی بین بچههای ایرانی و عراقی دوسمت رودخانه
اکنون یاد گرفتهام که چگونه میتوان داستان هزاران باره غرق کشتی ستاره آبادان را به یک داستان استثنایی و جادویی تبدیل کرد. اکنون یاد گرفتهام همانطورکه ما ایرانیان فارس زبان به این مایع حیات بخش «آب» و عرب زبانان به عربی «ماء» مینامندش و انگلیس زبانان «واتر» ش میگویند، من نیز میتوانم به رودخانهی مرزی شهرم قاطعانه و همیشگی «اروندرود» بگویم و دوست عربم در آنسوی رودخانه «شطالعرب». و هرکدام نیز با جدیت به این اسمها عشق بورزیم، ولی آنقدر از آن جنگ خونبار درس آموخته باشیم که بار دیگر به مانند بچهها نگذاریم غریبهها تحریکمان کنند تا بر سراین کلمات دعوا کنیم. من که یاد گرفتم، امیدوارم صدامها نیز این را یاد بگیرند.
عکس یادگاری با شهید حاج سعید سیاح طاهری پس از اتمام جشن کشتی دوستی