در گفتوگو با ایلنا مطرح شد؛
توجه به نویسندگانی که در هیجان و مافیای نشر ادبیات داستانی دیده نمیشوند/ تاثیر محیط بر نگارش ادبی به شرط تهنشین شدن در نویسنده اتفاق میافتد
نسیم خلیلی معتقد است: ادبیات داستانی یکی از مهمترین منابع شناخت تاریخ مردم و تاریخ اجتماعی است که تا حدودی در محیطهای آکادمیک مغفول مانده.
به گزارش خبرنگار ایلنا، ادبیات داستانی معاصر ما نویسندگان زیادی دارد، از محمدعلی جمالزاده و صادق هدایت بگیر تا امین فقیری، غلامحسین ساعدی، علی اشرف درویشیان، سیمین دانشور، بزرگ علوی، صمد بهرنگی، صادق چوبک، احمد محمود، محمود دولت آبادی، ابراهیم گلستان، جلال آل احمد، گلی ترقی، بهرام صادقی و دهها نویسنده دیگر که در شناخت نامههای ادبیات داستانی به تفضیل اسم و رسمشان هست. مهمترین آن کتابها که مفصل به این مووضع پرداخته صدسال داستاننویسی در ایران اثر حسن میرعابدینی، کتاب چند جلدی داستان کوتاه در ایران نوشته حسین پاینده، کوششها و کتابهای جمال میرصادقی، داستان نویسهای نامآور معاصر ایران یا جهان داستان ایران است. اما در این میان برخی نویسندهها هم هستند که قصههایشان بر ذائقه بسیاری از ما مخاطبان شیرین میآیند، اما به حد کافی معرفی نشدهاند. قصههایی که مثل شربت سکنجبین خیارند در دل تابستان، شیرین و خنک و گوارا، مثل بوی خاکاند بعد از باران، جانبخش، مثل تصنیفهای قدیمی گل نراقی و سخایی، ساده و دلنشیناند، مثل خوابیدن در خنکای پشت بام لای لفاف نسیم شب تابستان.
نسیم خلیلی بر این باور است که شاید وقتش است برای این نویسندگان هم شناختنامههای کوچکی درست کنیم تا مخاطب مشتاق ادبیات داستانی ایران فرصت شندین آثار ارزشمند آنها را پیدا کند. آثار یکه احتمالا به حد کافی نمیشناسدشان و این کم شناختن یا ناآشنایی باعث شده اعتماد به داستان ایرانی کمرنگ شود. در این راستا مجموعه شناختنامه با دربرگرفتن چهار عنوان کتاب از «مثل باغچهای در بهار» و «در چشمهی خورشید» گرفته تا «چراغی بر فراز قصهها» و «پشت کوه بیستون» به همت نشر آفتابکاران منتشر شده تا پنجرهای کوچک به روی باغستان قصههای یکی از گرامیترین نویسندهها یعنی امین فقیری، پرویز دوایی، منصور یاقوتی و علی اشرف درویشیان باشد.
نسیم خلیلی داستاننویسی علاقهمند به ادبیات داستانی معاصر ایران و محقق در این زمینه و تاریخپژوه، دانشآموختهی دکتری تاریخ ایران است که سالها در دو ساحت ادبیات داستانی و تاریخ صاحب بیش از بیست عنوان کتاب است. در ادامه گفتگوی ایلنا را با او میخوانید:
از فلسفه و چرایی نوشتن شناختنامه برایمان بگویید. به اعتقاد شما شناختنامهها چه ضرورتی در ادبیات معاصر دارند و دوران معاصر چرا بازگشت به نقد و بررسی و مرور آثار نسل فعال ادبی را لازم کرده است؟
واقعیت آن است که وقتی میخواستم کار را شروع کنم از دو منظر به اهمیت این موضوع نگاه کردم. منظر ادبی از آن جهت برایم اهمیت داشت که از یکسو احساس میکنم تعدادی از نویسندگان ما هستند که در هیجان و مافیای نشر ادبیات داستانی تا اندازهای شاید دیده نشوند این درحالیست که آثارشان به لحاظ اجتماعی و انسانشناسی و حتا تاریخی بسیار تاثیرگذار است. نگاه و توجه به ادبیات داستانی و داستانهایی که در این شاخه نوشته میشوند چه برای افرادی که در عرصه ادبیات به صورت تخصصی کار میکنند یا افرادی که به این حوزه به مانند سرگرمی نگاه میکنند یا حتا نگاه پژوهشی دارند و تاریخ اجتماعی را دنبال میکنند، اهمیت خواهد داشت.
دومین منظری که نوشتن شناختنامهها را برایم با اهمیت میکرد آن بود که دوست داشتم توجه جامعه را به سمت تاریخ مردم و تاریخ اجتماعی جلب کنم و ادبیات داستانی یکی از مهمترین منابع شناخت تاریخ مردم و تاریخ اجتماعی است که تا حدودی در محیطهای آکادمیک مغفول مانده و توجه کافی به آن نشده است. نوشتن و انتشار شناختنامهها کمک میکند تا به آثار نویسندگانی که آگاهانه و ناآگاهانه از هر دو بعد در بخشهای مختلف ادبیات، تاریخ و اجتماع و… تاثیرگذار بودند، نگاهی هدفمند صورت گیرد و این نویسندگان شناخته شوند.
هدفم آن بود که این شناختنامهها در هر دو بعد مفید واقع شود. چه آن دانشجویی که میخواهد تاریخ اجتماعی و تاریخ مردم کار کند نگاه روششناسی روی ادبیات داستانی داشته باشد و چه آن شخصی که ادبیات را دوست دارد و میخواند، مواجهه عمیقتری با داستانها داشته باشد و ریزه کاریها و نمادها و عناصرهایی که در داستانها هستند را بشناسد. علاوه بر تمام اینها، این مجموعه شناختنامهها به نوعی ادای دین من به نویسندگانی است که بسیار تاثیرگذارند و هر کدام از آثارشان کارگاه نویسندگی است و خواندن کتابهای آنها میتواند برای خواننده لذت بخش باشد.
آیا معتقد هستید که شناختنامهها میتوانند فضاهای خالی رویکرد آکادمیک را در ادبیات پر کنند؟
به نظرم تا حد زیادی اینگونه است. تحصلیات تکمیلی من در حوزه تاریخ است از این رو مباحث تاریخ اجتماعی را در این حوزه بسیار پررنگ میبینم. دو ترم در دانشگاه تاریخ اجتماعی تدریس میکردم و تاکیدم آن بود که ادبیات داستانی و خاطرات و سفرنامهها مهمترین منابع شناخت تاریخ اجتماعی هستند. چراکه در تاریخ نگاری رسمی و کلاسیک رد پایی از زندگی مردم و روزمرگیهای آنها نمیبینیم. ضرورت و الزامی وجود دارد که نگاه علمیتر و دقیقتر به ادبیات داستانی داشته باشیم. از این رو تصور میکنم آنچه که به صورت شفاهی در دانشگاه میگفتم، با نوشتن شناختنامهها تا اندازه زیادی عملی بودن و اهمیت آن را نشان دادهام. ضمن آنکه در حوزه ادبیات نیز جای خالی مطرح کردن و معرفی این داستانها و آثار این نویسندگان احساس میشد و به نوعی شناختنامهها فتح بابی برای پرداختن به این مهم است. پرداختن موجز اما مفید به ادبیاتی که شاید نیاز باشد دقیقتر خوانده شوند، ازجمله اهداف من بود.
شاید وقتی مخاطب برای نخستین بار با این شناختنامهها روبه رو شود، اولین سوالی که در ذهنتش بوجود بیاید چرایی انتخاب این نویسندگان باشد، آیا فلسفه خاصی برای انتخاب نویسندگانی همچون امین فقیری، پرویز دوایی، منصور یاقوتی و علی اشرف درویشیان داشتید؟
فلسفه خاصی نبود اما به یاد دارم زمانی که میخواستم درباره تاریخ اجتماعی و در عرصههای مختلف برای مثال طب عامیانه تحقیق کنم، از بسیاری از آثار این نویسندگان استفاده کردم. جرقه کار نیز با امین فقیری زده شد. به تصادف برای انجام کارها و مطالعاتم کارها و پژوهشهای ایشان را میخواندم مخصوصا در بعد زندگی اجتماعی روستایی کمک زیادی به من کرد. این آشنایی که از رهگذر یک کار پژوهشی در حوزه تاریخ اجتماعی شروع شد مرا سوق داد که این داستانها را جدیتر و بیشتر معرفی کنم. کم کم به این زنجیره افراد دیگری اضافه شدند که منصور یاقوتی یکی از آنها بود.
پرویز دوایی را به دلیل حس زندگی بخشی که در روایتهایش وجود دارد در فضای عمومی جامعه که ناامیدی و اندوه بود، احساس کردم نوعی مرجع و پناه است. درواقع هریک از این نویسندگان از یک منظر و نگاهی به حوزه کاری من وارد شدند اما در نهایت همه آنها به یک دریا رسیدند و آن هم این بود که ادبیات داستانی را بیشتر بشناسیم و تاریخ را در این آینه بیشتر ببینیم و به نوعی معرفی برای افرادی باشد که دوست دارند از جایی خواندن ادبیات داستانی ایران را شروع کند.
با توجه به انتخاب ادبیات داستانی و نوع روایتی که این نویسندگان از اجتماع و آنچه در اطرافشان میگذشت دارند میتوان گفت به نوعی به تاریخ فولکلور اشاره دارند. به نظر شما تا چه اندازه به این شاخه در ادبیات ما توجه شده و میتوان رد پا و نشانههای فرهنگ عامیانه را در ادبیات داستانی شاهد بود؟
این نگاه در ادبیات داستانی ما بسیار غنی است. در بسیار از موارد با داستانها با نگاه تفننی روبه رو شدهایم که این نگاه سبب شده نگاه تحقیقی و پژوهشی به آن نداشته باشیم. روان خواندن و داستان خواندن نگاه تفریحی دارد. از این رو وقتی با این حجم از دادهها و اطلاعات در این کتابها روبه رو میشویم، به نوعی حیفمان میآید که نگاه محققانه وجود نداشته باشد. اگر با نگاه پژوهشی به سراغ ادبیات داستانی برویم و گوشههای مغفول تاریخ، گویشهای مردم و حتا بومینویسی را در این شاخه از ادبیات ببینیم بسیار ارزشمند خواهد بود.
در همین مجموعه چهارگانه، کتاب «چراغی بر فراز قصهها» شناختنامه منصور یاقوتی راداریم که در کرمانشاه زندگی کردنشینان را روایت میکند. از روایتهایش آوای سرنا و دهل شنیده میشود، آوای شکوه زندگی در شهر و روستاهای آرمیده بر پناه زاگرس، قصههایی یکسره روایتگر انسانیت، مبارزه و ایستادگی در برابر ستم دیده میشود. در کتاب «در چشمه خورشید» شناختنامه امین فقیری را داریم که از روستاهای استان فارس مینویسند و نگاهی به آنچه در مرکز ایران میگذرد، دارد. قصههایی از زندگی مردم، مردم روستا، اندوهها و امیدهایشان، قصههایی که هرچند از فقر و رنج و نابسامانی در تاریخ اجتماعی ایران حرف میزنند، به شیرینی و خنکای سرف و سرکه شیرهاند در گرمای تابستان شیراز.
کتاب «مثل باغچهای دربهار» شناختنامه پرویز دوایی نیز تهران قدیم را روایت میکند و مثل باغچهای در بهار دستتان را میگیرد و به باغستان قصههایی که پر از زندگیاند میبرد چنانکه وقتی میخوانیدشان انگار از رنج زیستن رها شدهای و به تماشای بهار، تارزان وعلی بابا، تهران، پامنار، لاله زار و سینماهایش، کافهها، فالودههایش رفتهاید.
هرکدام از آنها یک تکه از فرهنگ، جغرافیا و تاریخ را با سبک، و شیوه خود روایت میکند. این معرفی وقتی در کنار هم قرار بگیرد میتواند معرفی جامعی از فرهنگ و تاریخ کل ایران باشد چراکه هریک تجربه زیست خود را در تکهای از این دیار روایت کرده است.
در عصر حاضر با سرعتی پیشروی تکنولوژی و تغییر نسلها شاید بتوان گفت چنین نگاهی به تاریخ و فرهنگ از دید نسل جدید مغفول مانده است. دیگر نگاهها به فرهنگ و تاریخ در عصر مدرن و پست مدرن، مانند گذشته نیست. چگونه میتوان نسل جدید را با فرهنگ فولکور به گونهای مانوس کرد که با آن عجین شود و به آن بپردازد؟
فکر کنم بیش از محیط خانه و خوانواده، محیط مدرسه و دانشگاه بر نسل جدید تاثیرگذار باشد. زمانی که در دانشگاه تدریس میکردم علاقهمند بودم که دانشجویان را به مطالعه مشتاق کنم. سعی کردم جرقه را بزنم اما درواقع نگاهی که مد نظر شماست در این نسل وجود ندارد. ضمن آنکه معتقد هستم محیط آکادمیک نیز خیلی پذیرای نواندیشی و روششناسی پژوهش و مطالعه نیست. فضای غالب همان فضای جزوهنویسی و روش پژوهش کلاسیک و سنتی است که از گذشته وجوددارد. به نظرم هر کس باید در حد توانش در این حوزه ورود کند. من که میتوانم بنویسم، نکات لازم را از این کتابها استخراج کنم و بنویسم، معلمان و اساتید این کتابها را معرفی کنند و…
درباره برخی از نویسندگان از جمله درویشیان و دوایی و… منتقدان مختلفی کار کرده و آثار آنها را بررسی کردهاند. شما از چه زاویهای به نویسندگان مورد نظرتان پرداختهاید؟
خودم را منتقد ادبی نمیدانم و در حوزه ادبیات یک مخاطب هستم که بیشتر لذت میبرم و دریافت میکنم اما در حوزه تخصصی خودم که تاریخ اجتماعی است به نظرم همه این داستانها، روایتها و کتابها به اندازهای آموزنده بود که بتواند نظر افراد دیگر را هم جلب کند. تکنیک روایت از نظر من اهمیت زیادی داشت. معتقدم این داستانها بخشنده هستند و بهتر است نگاه جدیتری به این نوع داستانها داشته باشیم.
درباره آثار خودتان بگویید. شما هم در شعر و هم داستاننویسی فعال هستید و از قضا اشعارتان هم نزدیک به نثر پهلو میزند. ویژگی متفاوت خانم خلیلی با معاصرانش در چیست؟
شعر را خیلی نمیتوان گفت شعر کار کردهام درواقع شروع و جرقهای برای ورود به این حوزه بود و از زمانی که راهم را پیدا کردم بیشتر داستان نوشتم. بعد از آنکه تاریخ خواندم به حوزه پژوهشهای تاریخی ورود کردم. بازتاب فرهنگ بومی در داستانها و بازتاب محیط و زیست اطرافتم برایم اهمیت دارد. در مدت ۱۰ سالی که به یزد مهاجرت کردم سعی کردم تعداد زیادی از کتابهایم را در فضای یزد بنویسم. این کار در راستای علاقهام به بومینویسی است. نمونه آن در کتاب «هزار درخت» نمود یافته و قبل از آن «در بیابان سحر فرامیرسد» بود که هر دو درفضای شهر یزد میگذرند. در حوزه کارهای پژوهشی نیز موضوعات تاریخی را شاهد هستید و کم کم به سمت تاریخ مردم و تاریخ اجتماعی گرایش یافتم. «طلای سیاه در مس داستان» از جمله این کتابهاست که به زندگی کارگران نفت در تاریخ معاصر میپردازد.
به تاثیر محیط بر نوشتههایتان اشاره داشتید و این مهم که از زمانی که به یزد مهاجرت کردید سعی داشتید همسو با فضای این شهر آثار را خلق کنید و موفق هم شدید. شهر یزد از جمله میراث جهانی ایران است که در فهرست یونسکو ثبت شده. از طرف دیگر بارها خوانده و دیدهایم که محیط و فضای زندگی نویسندگان تا چه اندازه توانسته بر نگارش و قلم آنها تاثیر بگذارد چنانکه شاید بارها از افراد مختلف شنیده باشیم که شاید اگر آنها نیز همانند حافظ و سعدی در شهری مانند شیراز به دنیا میآمدند میتوانستند شاعران و نویسندگانی پرآوازه شوند. تاثیر محیط را بر نویسنده را تا چه اندازه در نگارش او موثر میدانید؟ فضای مکانی که نویسنده در آن خلق اثر میکند تا چه اندازه میتواند در اثر نهایی تاثیرگذار باشد؟
این امر به رویکردی که در مواجهه با ادبیات داریم باز میگردد. اگر آنی که در نظر است توسط مخاطب دریافت شود تاثیرگذار است. نگاه باید از محیط نگاه دریافت کننده باشد. اینکه بدانیم و ببینیم که برای مثال در شهری مانند یزد فرنگی غنی وجود دارد، آتشکده دارد و حتا زندگی کهن همچنان جریان دارد و این نگاه در وجود آدم تهنشین شود و یک نگاه توریستی نباشد، آنگاه چنین نگاهی که دریافت گرایانه است میتواند سبب آفرینش شود.
گفتگو: معصومه دیودار