خبرگزاری کار ایران

در گفت‌وگو با حسینعلی قبادی بررسی شد:

آیا شاهنامه‌ی فردوسی خوانش تراژدی ارسطویی است؟/سنگینیِ سایه هومر بر قلم فردوسی تا چه حد واقعیت دارد؟/ژانر شاهنامه هنوز نفس می‌کشد و زنده است

آیا شاهنامه‌ی فردوسی خوانش تراژدی ارسطویی است؟/سنگینیِ سایه هومر بر قلم فردوسی تا چه حد واقعیت دارد؟/ژانر شاهنامه هنوز نفس می‌کشد و زنده است
کد خبر : ۱۱۷۹۲۸۹

فردوسی می‌خواست فرهنگ، میراث و تمدن ایرانی را منعکس کند. او بیش از اینکه ملی‌گرا باشد، فرهنگ‌گرا بود. پدیده‌ی فرهنگ در شاهنامه در اوج است. اما ملی‌گرایی در شاهنامه، صرفا بُرش کوچکی از آن تلقی می‌گردد؛ بُرشی که طی یک جنبش ناسیونالیستی مطرح می‌شود.

به گزارش خبرنگار ایلنا، امروز اول بهمن‌ماه زادروز حیکم ابوالقاسم فردوسی طوسی، شاعر حماسه‌سرای ایرانی است؛ کسی که دهقان و دهقان‌زاده بود، اما با قلم خود بر بسیاری آقایی کرد. بر همین اساس در گفت‌وگو با حسینعلی قبادی، پژوهشگر حوزه ادبیات و استاد دانشگاه تربیت مدرس بر آن شدیم ضمن بررسی جایگاه کنونی شاهنامه، هویت قلم حکیم فردوسی و میزان تاثیرپذیری‌ از پیشینیانش را بررسی کنیم. قبادی در این رابطه می‌گوید:"اینکه واقعا فردوسی از تقسیم‌بندی‌های ارسطو در مورد تراژدی اطلاع داشته یا خیر، جای بحث دارد و امری تایید شده  و قطعی نیست." این استاد دانشگاه در خصوص تاثیرپذیری فردوسی از هومر نیز تصریح کرد: "هر چند که شباهت‌ها میان شاهکارهای بزرگ دنیا تا حدی طبیعی است؛ اما به نظر من شاهنامه از ایلیاد و ادیسه الگویی نپذیرفته است." بررسی تحلیلیِ بیشتر این گفتمان و همچنین بازخوانی نقش صفویه در کمرنگ شدن مقطعیِ شاهنامه را در ادامه بخوانید.

از بین آثار حماسی موجود، شاهنامه‌ی فردوسی نسبت به سایر آثار، بیشتر به چشم می‌آید. سوال این است که چرا آثاری مثل برزونامه، گرشاسب‌نامه، بیژن‌نامه و ... نسبت به شاهنامه‌ی فردوسی کمتر برای ما شناخته شده هستند؟

ببینید؛ این آثار نسبت به شاهنامه، جزو حماسه‌های فرعی محسوب می‌شوند که در حقیقت به تقلید از شاهنامه سروده شده‌اند. اما موضوع طرح شده، دلیل مهمتری هم دارد؛ اصولا حماسه‌ای به عنوان حماسه‌ی اصیل شناخته می‌شود که بر بنیان روایت‌های شفاهی و اسطوره‌ای شکل بگیرد. در حقیقت یک حماسه‌ی واقعی دربردارنده وجوه اسطوره‌ای و کهن‌ الگویی است. بحث این است که روایت‌های شفاهی چند ویژگی را شامل می‌شوند؛ اول اینکه نوعی انسان‌شناختی را شامل می‌شود و دوم اینکه ابعاد وجودشناختی می‌یابد. در حقیقت این روایت‌های وجودشناختی، دغدغه‌های اصیل و کلان آدمیان را شامل می‌گردد. به قول پل تیلیش اسطوره‌ها، حاصل اضطراب آدمی است. فردوسی در شاهنامه نیز همانطور که خودش به آن اشاره دارد، بخش اعظمش، همان شنیده‌های نقالان و پاسداران فرهنگ ایران است. لذا مهمترین دلیل جاودانگی شاهنامه، وجه اسطوره‌ای آن است که حاصل ادبیات شفاهی و انعکاس دغدغه‌های وجودی ایرانیان است.

از طرفی، نَفس اسطوره‌های کهن نیز بنیادی کهن‌الگویی دارند که نهایتا در وجهی نمادین بروز و ظهور خواهند داشت. لذا ممکن است ملت‌هایی اسطوره‌های ماندگارتری داشته باشند که شخصا نام آنها را "سیالیت اسطوره" می‌گذارم. این محبثِ اخیر، امری کاملا تخصصی است و نیاز به بحث جدی و تفصیلی دارد که طرحش در این مقال نمی‌گنجد.

از ارتباط شاهنامه‌ی فردوسی با ادبیات پیشینیان گفتید. شاهنامه را تا چه حد باید وامدار پیشینیان دانست؟ حتی بعضا گفته می‌شود که فردوسی در گفتمان خود، مدیون آنچه است که از ارسطو در قبال تراژدی ابراز می‌کند. نظر شما چیست؟

این بحث چند وجه دارد. اینکه می‌گوییم "فردوسی وامدار پیشینیان است" باید مشخص کنیم که چه معنایی دارد. اگر منظورمان بینامتنی بودن شاهنامه باشد، باید گفت که چنین روندی در عموم آثار وجود دارد. لذا مشخصا فردوسی از شاهنامه‌های پیش از خود بهره‌ها برده است و قلم ایشان از مقدمه‌ی شاهنامه‌ی ابومنصوری، خدای نامه‌ها، اخبار رسمی، آثار دینی و تاریخ گذشتگان وام گرفته است و البته باید هم این کار را بکند. اگر این کار را نمی‌کرد، ماحصل تلاش او ناقص می‌ماند. یک اثر باید جامعِ آثار پیشینیان خود باشد. آدمی زمانی بزرگ می‌شود که از دانشِ پیشینیان خود بهره بجوید. فردوسی به این معنا وام‌دار میراث پیشینان خود تلقی می‌شود. فراموش نکنیم که شرط اصالت حماسه در این است که از دل گذشتگان بر آید و دارای اصول و بنیاد باشد. اما از زاویه‌ای که شما به آن اشاره کردید، باید این موضوع را بررسی کنیم.

اینکه واقعا فردوسی از تقسیم‌بندی‌های ارسطو در مورد تراژدی اطلاع داشته یا خیر، جای بحث دارد و امری تایید شده  و قطعی نیست. نتیجه‌ی بررسی‌ها و مطالعات بنده این است که فردوسی واقعا از این مفاهیم مطلع نبود. بیایید این سوال را طرح کنیم که آیا فی الواقع نیازی بوده که فردوسی از تقسیم بندی‌های ارسطو اطلاع داشته باشد یا خیر؟ ما یک‌بار از آفرینش یک اثری ادبی سخن می‌گوییم و یکبار هم دَم از نظریه و نقدِ ادبیات. شکی نداریم که ارسطو دانشمند بزرگی است و دیدگاه‌های او در زمان خودش کاملا درست بوده است، اما در روزگار کهن این متن‌ها بودند که در پیدایش نظریه‌های نقش داشتند و بعد از متن‌ها در دوران کهن، نظریه‌ها و نقدها شکل گرفتند.

در دنیای جدید، گاهی اوقات به دلیل ظهور تاثیرگذار فلسفه، نقد و نظریه‌های ادبی نیز به تاسی از فلسفه شکل می‌گیرند. به عنوان نمونه، فلسفه‌ی اگزیستانسیالیسم همین روال تاثیرگذاری را در پیدایش ادبیات اگزیستانسیالیسم دارد. کم نیستند نوشتارهای اینچنینی که در دوره‌ی جدید مقدم بر متن‌های ادبی باشند. اما در تاریخِ گذشته و در زمان فردوسی چنین نیست. شاهنامه‌ی فردوسی به تنهایی به عنوان معیاری تام محسوب می‌شود. شاهنامه فردوسی دارای آن تراژدی که ارسطویی باشد، نیست. اگر چه بخش‌هایی از شاهنامه انطباق‌هایی با تراژدی دارد، اما به اعتقاد من این موارد با آن تراژدی که مد نظر ارسطو است، فاصله‌ها دارد. نزد ارسطو گویی عالم دیگری حضور می‌یابد که نسبت به گفتمان فردوسی، تفاوت‌هایش عیان است.

قهرمان هر داستان به هر جهت ناکامی و شکست و پیروزی‌هایی دارد. این چیزی نیست که فقط در چارچوب فکری ارسطور جای داشته باشد. نیازی نیست که بگوییم فردوسی از تراژدی ارسطو مطلع بوده و بر اساس آن چارچوب، شاهنامه خود را سروده است.

مساله این است که چنین موارد و شباهت‌هایی فقط در قیاس با ارسطو خودنمایی نمی‌کنند. آنچنانکه آقای محمدعلی اسلامی نُدوشن گفته‌اند، حتی شباهت‌هایی بین شاهنامه و ایلیاد و ادیسه، اثر هومر هم دیده می‌شود. هر چند که آقای نُدوشن از چنین شباهتی به عنوان سرمشق و الگو برای فردوسی یاد نمی‌کند. در این خصوص چه باید گفت؟

اول اینکه استاد بزرگوار ما جناب اسلامی نُدوشن؛ فرمایش ایشان بسیار معتبر است. ایشان قطعا یکی از محققان بزرگ معاصر ما هستند. با این وصف شخصا نیز توفیقی داشته‌ام که کار مقایسه‌ای بین شاهنامه و ایلیاد و ادیسه انجام دهم و حداقل دو مقاله‌ی علمی در این خصوص به چاپ رسانده‌ام.

هر چند که شباهت‌ها میان شاهکارهای بزرگ دنیا تا حدی طبیعی است؛ اما به نظر من شاهنامه از ایلیاد و ادیسه الگویی نپذیرفته است. وقتی فردوسی می‌خواهد یک قهرمان بزرگ بیافریند، بدون شک این قهرمان باید مراحلی را طی و خطرهایی را رد کند؛ این قهرمان لازم است که مراحل و مشکلاتی را پشت سر بگذارد. این مساله‌ای اولی و بدیهی است. معمولا قهرمانان بازگشت‌هایی دارند و با ماوراء‌الطبیعه ارتباط می‌گیرند. از نظر من چنین روندی طبیعی است. بسیاری از حماسه‌های جهان همین خصلیت را دارند. تا آنجا که بنده تحقیق کرده‌ام، تفاوت‌های بنیادین میان شاهنامه و ایلیاد و ادیسه، بسیار بیشتر از شباهت‌های آنها است.

به هر طریق همانطور که گفتم اقتضای قهرمان این است که سلسله رخدادهایی را پشت سر بگذارد. حال اگر در مورد مَهابَهاراتا از من سوال کنید، خواهم گفت که شباهت‌های مشترکی بین این اثر و شاهنامه‌ی فردوسی به چشم می‌آید. به عنوان نمونه بین رستم و ارژنگ. علت این موضوع هم باز می‌گردد به فرهنگ مشترک هند و ایرانی. ما در تاریخ ادبیات خود، اخبار و اسطوره‌های مشترکی با هند داریم. احتمالا با توجه به کوششی که ابوریحان  و (حتی دوران پیش از ابوریحان) در انتقال اخبار علمی وادبی هند به ایران داشته‌اند ایران اطلاع دقیق نسبت به آثار هندیان پیدا کرده‌اند. با این وصف، شباهت بین ایلیاد و ادیسه با شاهنامه بر مبنای اقتضای حماسه پردازی است و نه سرمشق گرفتن محض. به طور بنیادی و از حیث جهان‌نگری، تمدن یونان با تمدن ایران، تفاوت‌های بسیار مهمی دارد که امکان شباهت و تاثر یا الهام‌گیریِ شاهنامه از هومر را منتفی می‌کند.

اگر برعکس این موضوع رخ می‌داد آیا ما دلایل مخالفین را قبول می‌کردیم؟ به عنوان نمونه فردوسی به لحاظ تاریخی در ابتدا قرار می‌گرفت و اکنون این آثار ارسطو و هومر است که شبیه آثار فردوسی هستند. در این حالت واقعا ایرانیان قبول می‌کردند که این شباهت‌ها، لازمه‌ی ذات آثار حماسی است و نه سرمشق‌گیری صرف؟

به اعتقاد من، اینکه در آن حالت فرضی، ما تاثیرگذاری مذکور را قبول می‌کردیم یا خیر، معیار علم نیست. ادبیات یک دانش است. در ادبیات تطبیقی، تاثیر و تاثر بررسی می‎شود. در ادبیات بینامتنی، حیات ادبی و جریانِ پنهان متون مورد بررسی قرار می‌گیرد. در تاریخ ادبیات، ضمن بررسی‌های علمی، باید شواهد و استنادات کافی را در اختیار داشته باشیم. متدولوژی‌هایی که در ادبیات داریم باید معیار تحلیل قرار بگیرند. به اعتقاد من ضمن هر روش علمی که این موضوع را مورد بررسی قرار دهیم، بدون شک الهام‌پذیری و تاثر فردوسی را رد خواهد کرد. نمی‌دانم چه دلیل تاریخی داریم که از ادبیات یونان، مفاهیمی به سمت ادبیات ایران در خراسان گسیل داده شده باشد؟!

البته به قول تاریخ سیستان و از زبان ابن‌سینا، در کتابخانه‌ی بخارا همه‌ی علم جهان مکتوب در اختیار بود. ولی بازهم به اعتقاد من اینگونه نیست که مستندات حاکی از این باشند که واقعا فردوسی از یونانیان تاثیر پذیرفته است. از طرفی نباید تاثیرپذیری فردوسی را از قرآن فراموش کنیم. وقتی فردوسی می‌گوید برآمد ز زاولستان رستخیز/ زمین خفته را بانگ بر زد که خیز؛ آیا این نمی‌تواند ترجمه‌ی این آیه‌ی قرآن باشد که می‌فرماید: إِذَا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزَالَهَا..... یَوْمَئِذٍ یَصْدُرُ النَّاسُ أَشْتَاتًا لِّیُرَوْا أَعْمَالَهُمْ. (آنگاه که زمین به لرزش خود لرزانده می‌شود.... آن روز، مردم پراکنده برآیند تا نتیجه‌ کارهایشان به آنان نشان داده شود) فردوسی نیز همین را می‌گوید. او در چنین مواردی از چنین منابعی تاثیر گرفته تاسی کرده است. در مجموع قرائنی به این واضحی نداریم که او از یونانی‌ها سرمشق گرفته باشد.

با نگاه به نوشتارهای حماسی یونانی‌ها، خواهیم دید که پارادایم حاکم و گفتمان جاری آن و دوآلیسم موجود در آن آثار، یک گفتمان زمینی شده است؛، اسطوره نیز یک پارادایم زمینی شده است. برخلاف تفکر فردوسی که پارادایم موجود آن، یک پارادایم آسمانی است. در شاهنامه وقتی قرار است یک حادثه‌ی بزرگ برای رستم اتفاق افتد، در مرتبه‌ی آخر، زال از سیمرغ کمک می‌گیرد. این رخداد یک مفهوم ماورایی را به ذهن منعکس می‌کند. گفتمان فردوسی کاملا حِکمت‌مدارانه است و عالم قدسی در آن حضور دارد. با این وصف باید پرسید که در کدام بخش ایلیاد و ادیسه چنین مباحثی وجود دارد؟ از طرفی پردازش‌های فردوسی بسیار متفاوت است. فردوسی مباحث را از اولین انسان شروع می‌کند. او می‌خواهد برای هویت ایرانی، نسخه بنویسد.

ما که تعصبی در قبال شاهنامه نداریم! لذا به مزیت‌های اثر هومر نسب به شاهنامه هم اشاره می‌کنم. مزیتی که ایلیاد و ادیسه بر شاهنامه دارد این است که به لحاظ تکنیک و شگردِ شخصیت‌پردازی و شگردهای عالیِ دیالوگ‌ها و همچنین ظرفیت نمایشی، هومر دست بالایی دارد. اما بازهم باید بگویم که هیچ دلیلی نداریم که فردوسی از هومر سرمشق گرفته باشد. فردوسی هدف خاصی را دنبال می‌کند و آن همان تاریخ قدسی و اسطوره‌ای ایرانی است.

این موضوع را هم اضافه کنم که ما قبول داریم که در دانش بلاغت، ایرانیان تحت تاثیر یونانی‌ها قرار گرفته‌اند و منابعی  معتبر برای این موضوع وجود دارد؛ با این وجود در مجموع الگوی شاهنامه را هومر و دیگران نمی‌دانم.

پس پژوهش‌هایی هم که در این خصوص اتفاق افتاده و چنین نتایجی را منعکس می‌کنند معتبر نمی‌دانید.

اعتقاد من این است که آنچه که شباهت بین شاهنامه و دیگر آثار دیده می‌شود به دلیل اقتضاء ذات حماسه‌پردازی است.

به هر طریق جایگاه حکیم ابوالقاسم فردوسی، برای همه ما ایرانیان قابل احترام است. اجازه بدهید ادامه‌ی مسیر فعالیت ایشان را بررسی کنیم. فردوسی چه تاثیراتی از خود برجای گذاشت؟

این بحث مهمی است. این واقعیت است که فردوسی به تنهایی قادر شد ژانر حماسه را برای همیشه در ایران ماندگار و پایدار کند. تقریبا در این خصوص می‌توان گفت که شاهنامه فردوسی چنین ویژگی منحصر به فردی را دارد. اگر دقت کنیم می‌بینیم که سنت تقلید از آثار هومر با آن همه عظمت، حدودا بعد از 500 سال،  سنت نوشتاری‌اش از بین می‌رود. در مجموع می‌توان گفت که در دنیای ما حماسه‌های بزرگی که شاهکار باشند، بسیار معدودند. در مقابل فردوسی از بس که در عمق فرهنگ ایران قدم برداشت، هنوز هم تا به عصر امروزی ما ماندگار شده است. زنده بودن ژانر شاهنامه هنوز ادامه دارد و در تاریخ ایران ادامه‌دار بوده است.

حتی در دوران صفویه؟

این مساله، بحث مهمی است. در دوران صفویه، نگاه ظاهربینانه‌ای به پدیده‌ی زیبایی‌شناسی صورت گرفت. آنها از ادبیاتِ شاهکارآفرین فارسی، هراس و گریز داشتند. این نگاه منجر شد که سیل عظیمی از مهاجرت ادبیان در ادبیات ایران رخ بدهد و شاعران و نویسندگان زیادی به قصد  می‌توان گفت که در آن دوره تلاش شد تا در سنت ادبی ایران گسست ایجاد گردد؛ با این وصف چندان موفق نشدند.

در جنگ‌های ایران و عثمانی در نهایت صفویان متوجه شدند که به شاهنامه نیاز دارند. لذا مردم را تشویق به شاهنامه‌خوانی کردند. جالب اینکه حتی خود عثمانی‌ها نیز به زبان فارسی شاهنامه می‌خواندند. این نشان از جاذبه و شاهکار شعر و زبان فارسی داشت. این یک حقیقت است که صفویه هر چه کوشید، نتوانستند که به اسطوره‌های ایرانی غلبه کنند و آنها را حذف نماید.

یعنی صفویه به طور سیستماتیک در پی حذف اسطوره‌ها از ادبیات ایران برآمد؟

همینطور است. البته من مورخ نیستم و از جنبه تاریخی قضاوت نمی‌کنم. در مجموع اسطوره‌های ایرانی که مشهور بودند، از چند جنبه حفظ شدند. به عنوان نمونه هنر فرش،تذهیب، مینیاتوری، خوشنویسی و انواع هنرهای گوناگون. مقداری هم در ادبیات عیاری بود اسطوره‌ها ظهور پیدا کردند. همچنین اندکی ادبیات قهوه‌خانه‌ای. در مجموع صفویه هر کاری کرد که اسطوره‌زدایی صورت بگیرد، نتوانست و خوشبختانه اسطوره‌ها در ایران باقی ماندند. بعدها به ویژه بعد از جنبش اجتماعیِ مشروطیت، اسطوره‌های ما مجدد بیشتر به میدان آمدند و در جریان انقلاب اسلامی و به ویژه در دفاع مقدس، اسطوره‌های ما حیاتِ جامعی به خود گرفتند.

این مساله اخیر، به دلیل نوع نگرش امام خمینی بود که از زیبایی‌شناسی درک بالایی داشت. تعابیر امام را اگر نسبت به دفاع مقدس نگاه کنیم، چنین مواردی به چشم می‌آید. حتی مثلا در قبال شخصی مثل آیت ‌الله طالقانی (رحمه الله علیه) با تعبیری اسطوره‌گرایانه می‌فرمایند که ایشان اباذر زمان بود. چنین موردی در روحانیت شیعی سابقه ندارد که به عنوان مثال، یک روحانی بلند پایه، اباذر زمان خطاب شود. این را هم عرض کنم که بخشی از دلایلِ زنده شدن اسطوره‌ها، به آثار و سلوک دکتر شریعتی باز می‌گردد.

به نظر شما در مجموع می‌توان گفت که سنگینی و ارزش قلمِ ملی‌گرایانه‌ی حکیم ابوالقاسم فردوسی، آن قدر متعالی بود که توسط سیاست‌های خاص صفویه به حاشیه نرفت؟

البته در این خصوص من با به کاربردن تعابیری همچون ملی‌گرایانه و ... چندان هم‌نوا نیستم. دلیل این ماندگاری، والاتر از ملی‌گرایی است. فردوسی می‌خواست فرهنگ، میراث و تمدن ایرانی را منعکس کند. او بیش از اینکه ملی‌گرا باشد، فرهنگ‌گرا بود. پدیده‌ی فرهنگ در شاهنامه در اوج است. اما ملی‌گرایی در شاهنامه، صرفا بُرش کوچکی از آن تلقی می‌گردد؛ بُرشی که طی یک جنبش ناسیونالیستی مطرح می‌شود.

پس چرا قدر چنین شاعری توسط صفویه دانسته نمی‌شود؟

این را باید از مورخان صفویان پرسید! من مورخ نیستم و نمی‌توانم در این مورد سخنی بگویم. ادبیات ما به هر حال در قبال هجوم صفویه، مقابله کرد و خود را حفظ نمود. اینگونه توانست خود را از چنین سیاستی نجات دهد و ادامه یابد و نهایتا جاری شود.

فردوسی در اشعار خود از کاراکترهای زن نیز بهره می‌برد. با این وصف او را به زن ستیزی محکوم می‌کنند. ماجرا چیست؟

ببینید؛ این یک حقیقت است زن‌های بسیار مثبت و تاثیرگذاری در شاهنامه حضور دارند. من در کتاب‌ها و مقالاتم چنین موضوعی را اشاره دارم و به آن پرداخته‌ام. به عنوان نمونه فرانک مادر فریدون، گردآفرید، فرنگیس و نخصوصا سین‌دخت واقعا این زنان، قهرمانان تمام عیاری هستند. سیندخت با منطق، خردمندی خردورزی و حکمت اندیشی خود، از جنگ خانمان‌سوزی بین ایران و کابل جلوگیری می‌کند و عامل ازدواج زال و رودابه می‌شود. این همان خصلت مثبت زنان در شاهنامه است که نباید فراموش شوند.

البته در آنسوی این ایده بحث‌های دیگری هم وجود دارد. در مورد چنین مباحثی نباید تاریخ را فراموش کنیم. فردوسی در زمانی زندگی می‌کرد که گفتمان‌های رفتاری مشخصی حاکم‌اند. فردوسی به هر طریق نمی‌تواند این گفتمان‌ها را نادیده بگیرد. ما انسان‌ها همیشه در دل یک تاریخ، با عقاید خاص و مشخصی زندگی می‌کنیم. او نمی‌تواند در زمانه‌ی خود، در قبال گفتمانِ رایج، انقلاب کند. آنچه از منظر نمادشناسی می‌توانم بگویم این است که نهایتا، وجه مثبت زنان در شاهنامه بسیار در خور توجه است. اینگونه نیست که او یک زن ستیز محض باشد.

یعنی زن در شاهنامه فی حد نفسه اصلا تقبیح نمی‌شود؟

ببینید؛ موضوع حماسه‌پردازی، پرداختن به مسائل اجتماعی نیست تا ببینیم شاهنامه این کار را کرده یا خیر. شاهنامه یا ناقل است و یا پردازنده. بخشی که فردوسی منعکس می‌کند، زیبایی شناسی است و بقیه را صرفا نقل می‌کند. البته پاسخ به سوال شما نیز مثبت است.

امروز انسان‌ها زندگی خاصی دارند. مدرنیته کم و بیش حرف اول و آخر را می‌زند. در فلسفه، جامعه‌شناسی، روانشناسی و تعلیم و تربیت، نگاه‌های خاصی در جوامع ایجاد شده است. در مجموع زندگی آدم امروزی، حال و هوای خاصی دارد. به نظر شما در این وضعیت پردازش اسطوره و حماسه آیا لزومی دارد یا خیر؟

من در کتاب "جان جهان" این موضوع را مفصل توصیح داده‌ام. اجمالا بگویم که در جهان کنونی، چه بعد از پیداش ادبیات مدرنیستی و چه پس از روی کار آمدن ادبیات پست مدرنیستی اگر خوب بنگریم، باید گفت که هر دوی این مکتب‌ها، انسان را در دنیای جدید دیده‌اند. آدمی متوجه شده که آن خویشتنِ خویشی که باید با آن خلوت کند، محو شده است. از این بابت آدمی در طول این سال‌ها با زیان مواجه شد. آدم اکنون مقدار زیادی منزوی است و از خود دور شده است. از بس در جذب منافع فردی افراط شده، روابط اجتماعیِ نظام‌هایِ خاندانی و همچنین اقناع عاطفی آدمی از دست رفته است؛ لذا به همین جهت به اسطوره پناه برده است.

آدم امروز از خلاء خویش رنج می‌برد. چه در عصر مدرنیزم و چه پست مدرنیزم. درست است که پست‌مدرنیزم می‌خواهد دوران مدرنیزم را آسیب‌شناسی کند؛ اما هر دو به خلاء اسطوره اذعان کرده‌اند و بازهم پست‌مدرن مسائل جدید دیگری را به مثابه مشکلات نو، ایجاد کرده است. تصور بریده‌بریده بودن هستی و همچنین عدم بازگشت کثرت‌ها به وحدت، از جمله‌ی این مشکلات است.

پیام شاهنامه و اسطوره‌های شاهنامه همان پیام "فرهنگ‌مداری" است. پیام آن، بازگشت کثرت‌ها به وحدت‌ها است. جهان از این دیدگاه، جان دارد و باید دریابیم و به آن توجه کنیم. قطعا اسطوره‌ها به دلیلِ آن توان فرهنگ‌زایی که دارند (و به ویژه شاهنامه که چنین خصلتی دارد)، تقویت عواطف جمعی عواطف تاریخ و ... را می‌توانند به ارمغان بیاورند. این مهم مخصوصا در حماسه‌های ایرانی و بخصوص در شاهنامه فردوسی، به پیام گرایش به معنویت و اخلاق‌مداری منتهی می‌شود. لذا این گفتمان می‌تواند در جهان امروز هنوز هم حرف بزند و سخنی نو داشته باشد.

گفتگو: سید مسعود آریادوست

انتهای پیام/
ارسال نظر
پیشنهاد امروز