در گفتوگوی ایلنا با موسی اکرمی مطرح شد؛
نفسهای فلسفه در ایران به شماره افتاده/ استفاده از لقب فیلسوف در معرض خطر حمایت دولتی است/ فلسفه حتی در کشورهای غربی بازار کار لازم را ندارد/ حذف افراد با تفکرات مستقل و انتقادی از صداوسیما در بلندمدت برای کشور عوارض بدی دارد
در چنین فضایی فلسفهورزی و برگزاری همایشهای جدی و تعاملات فکری و تشکیل انجمنهای فلسفی روی نمیدهد و مشعلی از اندیشهورزی در دپارتمانهای فلسفه روشن نمیشود یا اگر روشن است به خاموشی میگراید. این چنین است که کیفیت فلسفه و فلسفهورزی در ایران امروز بسیار کاهش یافته است و متأسفانه اوضاع رو به بهبودی نمیرود.
به گزارش خبرنگار ایلنا، امروز ۲۷ آبانماه، سومین پنجشنبه از ماه نوامبر که بنابه تعهدی جهانی از سوی یونسکو، روز جهانی فلسفه نامیده شده است، در ایران نیز سعی میشود این روز را گرامی بدارند. در همین رابطه در گفتگویی با موسی اکرمی (استاد فلسفه و عضو هیات علمی دانشگاه آزاد، واحد علوم و تحقیقات تهران) به چند و چون جایگاه فلسفه در ایران پرداختیم.
این پژوهشگر فلسفه با اشاره به وضعیت تراژیک فارغالتحصیلان فلسفه در ایران گفت: «فارغالتحصیلان فلسفه آگاهانه یا ناآگاهانه خود را شاگرد سقراط و پیرو فیلسوفان میدانند که از شأن برجستهای در تاریخ برخوردارند. آنان هرگاه به جایگاه مناسبی دست نیابند در خلوتِ خود میاندیشند که قرار بود با تحصیل فلسفه حقیقت را پیگیری کنند ولی گرفتار چنین فرجامی شدهاند. این گونهای وضع تراژیک است.» وی با اشاره به فشارهایی که خارج از حوزهی دانشگاه به علوم انسانی و فلسفه وارد میشود، ابراز داشت: «هدف از این فشارها، تحمیل معیارهای غیرآکادمیک و یا معیارهای نسجیده و همچنین تشویق توجه به مسائل و نگرشهای خاص در حوزۀ انسانیات و علوم انسانی است.» این استاد دانشگاه تصریح کرد: «به اهالی فلسفه و دولتمردان یادآوری میکنم که در مبارزۀ احتمالی میان فیلسوفان و دولتمردان، تاریخ معمولاً حکم را به نفع فیلسوفان صادر کرده و دولتمردان محکوم شدهاند. دولتمردانی که فلسفه و فیلسوفان را ارج نهادهاند خود به همان نسبت بزرگی و آوازه یافتهاند.» بحث از جایگاه کنونی فلسفه ایران در سطح جهانی، بررسی هویت منتقدانی که فلسفه را ارج نمینهند، حذف نام فلسفه از عنوان دانشکدهی الهیات و فلسفه دانشگاه آزاد و همچنین بررسی نگاه خاص سیدجمالالدین اسدآبادی به فلسفه از جمله مباحثی است که در این گفتگو میخوانید.
در حال حاضر وضعیت فلسفه در ایران چگونه است؟ آیا فلسفه به معنای واقعی کلمه نفس میکشد؟
در پاسخی اجمالی باید گفت که نسبت به انتظاری که داریم، متأسفانه با این واقعیت روبهروییم که فلسفه نفسکی میکشد؛ اما همان نفسکهایش هم به شماره افتادهاند؛ مگر اینکه دلمان خوش باشد که در دانشگاههایی هنوز گروه فلسفه، مدرس و دانشجوی فلسفه داریم و کتابهایی در کشور با تیراژ اندک منتشر میشوند.
در توضیح بیشتر باید گفت اگر به فضای فرهنگ فلسفی کشور نگاه کنیم، میبینیم در این زمینه صاحبنظرانی داریم؛ در اکثر دانشگاههای مهم کشور و همچنین حوزههای علمیه، این رشته با گرایشهای مختلف تدریس میشود که شاید در مقایسه با بسیاری از کشورهای منطقه و حتی در سطح جهانی کمنظیر باشد؛ ولی علیرغم اینکه تعداد گروهها و مدرسان و دانشجویان و فارغالتحصیلان فلسفه در ایران نسبت به سایر کشورها کم نیست، اما کیفیت بسیار نازلی را در این حوزه شاهد هستیم به گونهای که تفکر مستقل و اندیشهورزی انتقادی و طرح اندیشههای بدیع، روز به روز به ضعف میگرایند.
دلیل این مساله چیست؟ چرا شاهد فلسفهورزی مستقل در ایران نیستیم؟
در علتیابی این امر باید به انتظار متصدیان آموزش عالی از استادان و دانشجویان و از یکسو و همچنین ضعیف شدن فزاینده تفکر مستقل در فلسفهورزی و نقد فلسفی از سوی دیگر دانست. متأسفانه دانشگاههای ما در اکثریت رشتهها با مشکل تفکر جدی، استقلال تفکر و همچنین کمبود در نوآوری و ابتکار مواجهاند. در اکثر زمینههای تحصیلی و پژوهشی، از علوم پایه تا فنی-مهندسی و پزشکی و علوم انسانی با فقدان استقلال فکری متناسب با این کمیت عظیم دانشگاه و استاد و دانشجو مواجه هستیم. حوزههای انسانیات و علوم انسانی وضع بدتر است. فشارهایی خارج از دانشگاه، بهویژه در انسانیات و علوم انسانی وجود دارند که پویایی تدریس و پژوهش و تفکر و شأن درخور جایگاه آکادمیک را از گروههای آموزشی ذیربط دانشجویان و استادان گرفته است. هدف از این فشارها، تحمیل معیارهای غیرآکادمیک و یا معیارهای نسجیده و همچنین تشویق توجه به مسائل و نگرشهای خاص در حوزۀ انسانیات و علوم انسانی است.
موضوع دیگر به بازار کار فارغالتحصیلان علوم انسانی و بهویژه فلسفه بازمیگردد. کسانی که فلسفه را به عنوان یک رشته انتخاب کردهاند، بدون شک در درجه اول، این انتخاب بر اساس گونهای علاقه صورت پذیرفته است، نه لزوماً بازار کار و درآمد. تحصیل در فلسفه به خودی خود جذابیتهای خاص خود را دارد؛ ولی به هر طریق برخورداری از شغل متناسب با تحصیلات نیز لازم است، تا فارغالتحصیلِ فلسفه بتواند معیشت خود را تأمین کند و در فضای مناسب تفکر و پژوهشِ فلسفیِ جامعه، ابراز وجود کند. اگر فضای مناسب اشتغال و فعالیت فلسفی برای فارغالتحصیلِ فلسفه وجود نداشته باشد، نوعی دلزدگی و سرخوردگی و یأس بر او حاکم میشود که به دیگر علاقهمندان به تحصیل در فلسفه نیز تسری مییابد. اگر استاد فلسفه جایگاه لازم را در سطح آکادمیک و جامعه نداشته باشد، به او صرفاً به چشم یک کارگزار صنعت دانشگاه نگاه میکنند که کارش فارغالتحصیلسازی فاقد کیفیت درخور است و حق داشتن فرصت و فضای لازم برای نقادی و اندیشهورزی فلسفی را ندارد.
اگر خوب بنگریم در سالهای اخیر، گرایش و علاقهی به دانشگاه، جهت دسترسی به شغل، بهویژه در میان پسران و مردان، روز به روز در حال افول بوده است و این روند ادامه دارد. حتی برخی از نخبگان دانشگاهی کشور را متاسفانه ترک میکنند. البته خروج از کشور، آن هم با مدرک فلسفه یا برای ادامۀ تحصیل و پژوهش در فلسفه مقداری دشوار است. برای کسی که دکتری فلسفه یا کارشناسی ارشد این رشته را اخذ میکند، مشکل است بتواند در خارج از کشور برای ادامهی تحصیل یا تدریس در دانشگاهی خارجی موقغیت مناسبی به دست آورد.
دلایل مختلفی برای عدم موفقیت فارغالتحصیلان فلسفه در خارج از ایران وجود دارد. عدم تسلط به زبان انگلیسی و زبان رسمی کشور مبدأ مورد نظر، نبود دانش کافی، نداشتن مسئله، و پرورش نیافتن قوۀ تفکر مستقل و انتقادی در این زمینه، از عمده دلایل یا علل این عدم موفقیت است. بنابراین فارغالتحصیلان فلسفه نمیتوانند به راحتی در دستگاه آموزشی کشورهای دیگر جذب شوند و ناگزیرند در کشور بمانند و برای استخدام، یا از دستیابی به شغل متناسب با تحصیل چشم بپوشند یا برای شغل نسبتاً مناسب در رقابتی شرکت کنند که بعضاً معیارهای غیرآکادمیک بر معیاری آکادمیک میچربند و یک فارغالتحصیل خوب ممکن است نتواند به شغل مناسبی دست یابد و به این نتیجه برسد که عمرش را هدر داده است و از ابتدا میبایست، یا دنبال تحصیل در رشتههای سادهتری در زمینههایی چون امور مالی و حسابداری یا کامپیوتر و فناوری اطلاعات میرفته یا میبایست از خود، چهرهای غیرمنتقد و همساز با معیارهای استخدامی نشان میداده تا آسانتر به شغل و مدارج ترقی برسد. البته این را هم اضافه کنم که در کشورهای غربی نیز فلسفه بازار کار لازم را ندارد. متاسفانه دانشگاهها و دولتها در آن کشورها هم بهای لازم را به فلسفه نمیدهند. البته دانشگاههایی که بر طبق سنتی چندصدساله حمایتهایی در این حوزه از خود نشان میدهند و محل ابراز وجود اندیشهورزان و فعالان حوزۀ فلسفهاند، استثنا هستند.
به هر حال وجود بازار کار برای هر رشتهای بسیار مهم است که این موضوع در ایران وضعیت نامناسبی دارد و دستگاههای ذیربط فاقد احساس مسئولیت لازم در برنامهریزی متعهدانه برای استخدام فارغالتحصیلان فلسفه، بهویژه برای استخدام فارغالتحصیلان نخبه در فضای رقابتی سالم و تشویق فارغالتحصیلانی است که از قابلیت اندیشهورزی و تفکر انتقادی برخوردارند.
از میزان بیکاری فارغالتحصیلان فلسفه در ایران اطلاع دارید؟
من اطلاع دقیقی در این زمینه ندارم. ولی با توجه به تعداد دانشگاهها و رشتهها میتوان گفت که تعداد فارغالتحصیلان کم نیستند؛ هر چند، هم تعداد ورودیها رو به کاهش است و هم تعداد خروجیها. کاهش تعداد ورودیها به همان دلایل و عللی است که به مهمترینشان اشاره کردم هر چند میتوانم دلایل و علل مهم دیگری را نیز مطرح کنم. کاهش تعداد خروجیها خود فاجعۀ دیگری است. شماری از دانشجویان پیش از امتحانِ جامع تحصیل را رها میکنند. تعدادی در آزمون جامع رد میشوند. تعدادی در مرحلۀ نوشتن پروپوزال عطای ادامۀ تحصیل را به لقایش میبخشند، تعدادی هم اگر استاد برخورد جدی به رسالهنویسی داشته باشد، قادر به اتمام نگارش رساله نیستند و در میانۀ راه ترجیح میدهند از خیرِ دریافت دکتری بگذرند. البته بعضی از آنان ممکن است شغلی داشته باشند. به هر حال پس از چند سال صرف وقت و هزینه، دست از پا درازتر از چرخۀ صنعت فارغالتحصیلسازی در دکتری بیرون میافتند و شاید عنوان دکتری را با خود همراه ببرند و با آن بتوانند به شغل نان و آبداری هم دست پیدا کنند. این البته در زمینۀ فلسفه دشوارتر است.
به هر حال ما در دانشگاه خودمان شش گروه فلسفه داریم. قبلاً نام دانشکدۀ ما «الهیات و فلسفه» بود. مدیریت پیشین دستکم از حضور نام فلسفه در نام دانشکده استقبال کرده بود و به ما بال و پرهایی برای ارتقای آموزش و پژوهش و برگزاری همایش میداد. در مدیریت جدید نام فلسفه حذف شده است با اینکه ما بیشترین گروه فلسفی را در همۀ دانشگاههای ایران داریم. استقلال گروههای فلسفی هم تا حدی خدشهدار شده و همه ذیل عنوان عام فلسفه با چند گرایش جای گرفتهاند. اگر توجه بیشتری میشد ما میتوانستیم در شرایط بهتری، هم دانشجو جذب کنیم و هم دانشجو را نگه داریم. البته همچنان اهمیت خاص نهادهای دیگری که در طول یا عرض دانشگاه قرار دارند و باید به ایفای نقش در جذب عادلانۀ فارغالتحصیلان بپردازند، مطرح است.
با این همه هنوز ممکن است دانشجویان خوبی وارد گروههای فلسفۀ ما بشوند که انگیزۀ خوبی برای تحصیل دارند. ولی روزبهروز امکاناتمان کمتر شده است و نمیتوانیم فارغالتحصیلان خوبی در سطح کمی و کیفی داشته باشیم که هم خودشان به اندازۀ کافی از تحصیلشان راضی باشند و هم جامعه به گونهای شایسته از آنها سود برد. در چنین شرایطی فارغالتحصیلان کارشناسی ارشد معمولا نمیتوانند به کار چندان مناسبی که مرتبط با فلسفه باشد دسترسی داشته باشند. برای فارغالتحصیلان دکتری هم، شخصِ مربوطه باید از توانایی بالایی برخوردار باشد که بتواند در یک رقابت بسیار فشرده که در آن اعمال نظر و معیارهای غیرآکادمیک هم رایجاند، جذب شود. در حالت عادی محلی برای جذب فارغالتحصیلان فلسفه بسیار اندک است و این میتواند فضاسی از دلزدگی و گریز از فلسفه را ایجاد کند. این گریز از فلسفه نه به علت تأملات بیرونی و نفرت شخصی از فلسفه بلکه به علت شرایط بیرونی نامناسب است که هوای کار فلسفی و فلسفهورزی را مسموم میکند.
گویا مشکل فارغالتحصیلان فلسفه غرب حادتر است و نسبت به فارغالتحصیلان فلسفه اسلامی از بازار کار محدودتری برخوردار هستند. بسیار دیدهایم که در یک رقابت، هرچند فارغالتحصیل فلسفه غرب از تواناییهای چشمگیری برخوردار بوده، ولی باز هم فارغالتحصیل فلسفه اسلامی مورد تایید قرار میگیرد. دلیل این مساله چیست؟
بله متأسفانه همینطور است. با توجه به معیارهایی که برای استخدام وجود دارد، برخلاف شعارهای موجود، تفاوتهایی و حتی تبعیضهایی قایل میشوند. اگر قرار باشد برای یک شغل، دکتری فلسفه، صرف نظر از نوع تخصص، استخدام شود کسی که دکتری فلسفه اسلامی دارد، ممکن است از شانس بس بیشتری برای استخدام برخوردار باشد. بیآن که بخواهم به فارغالتحصیلان دکتری فلسفۀ اسلامی جسارتی کرده باشم، در توصیف واقعیت موجود دیده شده است که نگرش حاکم بر فضای گزینش فارغالتحصیلان دکتری فلسفۀ اسلامی را باصطلاح «خودی»تر تلقی میکند. البته بگذریم که ممکن است این نگرش افراطی نزد بعضی از اصحاب گزینش وجود داشته باشد که اصولاً با فلسفه میانۀ خوبی نداشته باشند. ولی نوعاً اعتماد به فارغالتحصیل در فلسفۀ اسلامی میتواند بیشتر از اعتماد به فارغالتحصیل فلسفۀ غرب باشد مگر آنکه شغل مورد نظر ایجاب کند که تخصص فارغالتحصیل در فلسفۀ غرب باشد.
به موضوع دیگری هم باید اشاره کنم که متأسفانه گاهی از فارغالتحصیلان دکتری فلسفۀ اسلامی و فلسفۀ غرب برای تدریس در زمینههای دروس عمومی و معارف اسلامی استفاده میشود. اگر فارغالتحصیلان دکتری فلسفههای اسلامی و غرب از روی ناچاری بپذیرند به تدریس این دروس بپردازند، طبیعی است که نوعاً، هم ارتباط فارغالتحصیلان فلسفۀ اسلامی با این دروس بیشتر است و هم دستگاههای ذیربط اعتماد بیشتری به آنان دارند. فزون بر آنچه گفتم خود دکتری فلسفۀ اسلامی هم در یک جامعۀ ایدئولوژیک که معیارهای گزینشی خاصی را در استخدام دارد مقبولتر از دکتری فلسفۀ غرب در زمینههایی است که تخصص چندان اهمیتی ندارد. بنابراین در شرایطی که تخصص برای تصدی یک موقعیت کاری اهمیت خیلی زیادی نداشته باشد معمولاً کسانی که فلسفۀ اسلامی میخوانند، وضعیت بهتری برای جذب دارند تا فارغالتحصیلان فلسفه غرب.
آیا چنین تمایزی به سیستم آموزشی کشور لطمه نمیزند؟
به شدت لطمه میزند؛ نه تنها به دستگاه آموزشی بلکه به همۀ زمینههای ذیربط دیگر در کشور. یک فارغالتحصیل انتظار دارد در جای نسبتاً مناسبی استخدام شود. انتخاب شغلِ متناسب، حق افراد است و دادن شغل متناسب با دانش و شایستگیهای افراد هم وظیفۀ دولت و نهادهای زیرمجموعۀ آن. اگر شغل مناسب افراد وجود نداشته باشد، یا اگر در استخدام معیارهای گزینشی تبعیضآمیز اعمال شوند، ظلم به فرد و ظلم به جامعه است و هر دو آسیب میبینند، هم در زمینههای مستقیماً مرتبط با آموزش، هم در زمینههای دیگری که به هستی افراد به مثابه شهروندانی که حقوق و وظایفی دارند. دولت هم موظف است متناسب با کم و کیف فارغالتحصیلان شغل ایجاد کند و در استخدام عدالت را رعایت کند و از هرگونه تبعیض بپرهیزد. هر جا پای تبعیض به میان آید نوعاً افراد ناشایست و ناتوان برگزیده میشوند و شایستگان نادیده گرفته میشوند یا کنار گذاشته میشوند و این میتواند برای فرد و کلیت جامعه فاجعه به بار آورد.
هم اینک با همۀ تنگیِ فضای اشتغال برای فارغالتخصیلان فلسفه، به طور کلی باز هم رویآوری به سوی فلسفه کم نیست. بهویژه فلسفهی هنر از جمله رشتههایی است که چنین وضعیتی دارد. علاقهمندان به این رشته در ایران فراوان است. هم به علت علاقه به خود رشته و هم به علت نبودن مقطع دکتری برای فارغالتحصیلان کارشناسی ارشد در بسیاری از رشتههای هنر. دانشجویان به دانشگاه ما میآیند و با هر کم و کیفی فارغالتحصیل میشوند. ولی من بسیاری را میشناسم که بعد از فارغالتحصیلی در دکتری رشته فلسفه هنر نتوانستهاند در جایی جذب شوند. این امر منجر به یاس آنها میشود. این فارغالتحصیلان، هم وقتشان صرف شده و هم پول نسبتاً زیادی را در چند سال تحصیل هزینه کردهاند. بدون تردید علایق و امیدهای چنین افرادی بر باد هوایند. به ناچار شغلهای دیگری را انتخاب میکنند که ربطی به مدرک تحصیلیشان نخواهند داشت. اشتغال به شغلی که با تحصیلات مناسبت نداشته باشد اولاً به طور معمول موجب بیگانه شدن فرد با شغل خود میشود؛ ثانیاً فرد در آن شغل کارایی لازم را ندارد؛ ثالثاً آن فرد موقعیت کاریای را اشغال کار کرده است که فرد دیگری مستحق آن بوده و چه بسا ظالمانه از چنان موقعیتی محروم شده باشد. این زیان به افراد است. از سوی دیگر نظر به اینکه جامعه از اشتغال شایستگان در مشاغلی برخوردار نمیشود دچار آسیب میشود. چگونه میتوان به مسئولان ذیربط فهماند که یکی از علل مهم مشکلات گوناگون کشور در زمینههای گوناگون گماردن افراد ناشایست از نظر دانش و توانایی و وظیفهشناسی در مشاغل گوناگون است؟
پس من باید خوش شانس باشم که با فوق لیسانس فلسفه، یک خبرنگاریِ حقالتحریریِ پاره وقت، با حقوق زیر خط فقر دارم!
متأسفانه همینطور است! البته خبرنگاری به خودی خود میتواند برای یک فلسفهخوانده جذاب باشد و چنین کسی در خبرنگاری نقش فعال و مثبتی ایفا کند. ولی اولاً انتخابش نباید از روی ناچاری باشد، ثانیاً باید از ثبات و امنیت شغلی و حقوق خوب برخوردار باشد… به هر حال من کسانی را میشناسم که با مدرک فلسفه در مقطع دکتری یا کارشناسی ارشد در به در دنبال کار هستند. در نهایت یا بیکار میمانند، یا مجبور میشوند کارهایی را بپذیرند که نه ربط چندانی به مدرک و تحصیلشان داشته باشند و نه از ثبات لازم و درآمد کافی برخوردار باشند؛ حتی ممکن است از نظر حیثیت اجتماعی، موردِ پسند چنان فارغالتحصیلانی نباشند. فارغالتحصیلان فلسفه آگاهانه یا ناآگاهانه خود را شاگرد سقراط و پیرو فیلسوفان میدانند که از شأن برجستهای در تاریخ برخورداراند. آنان هرگاه به جایگاه مناسبی دست نیابند در خلوتِ خود میاندیشند که قرار بود با تحصیل فلسفه حقیقت را پیگیری کنند ولی گرفتار چنین فرجامی شدهاند. این گونهای وضع تراژیک است.
افرادی که فلسفه خواندهاند، ممکن است در محیط کاری که چندان با رشتۀ تحصیلیشان همسنخ نباشد، با سایر همکاران دیگر به مشکل برخورد کنند. اختلاف نگاه و ایده و شیوهی پیش بردن کار، در چنین مواردی به شدت به چشم میآید. دلیل این تفاوت نگاه چیست؟
همانگونه که گفتم اکثریت کسانی که فلسفه میخوانند، آگاهانه این رشته را انتخاب کردهاند. در سایر رشتهها ممکن است جاذبه مالی منجر به انتخاب رشته (مثلا رشتهی مهندسی) شده باشد. اما در فلسفه تقریباً چنین نیست. میتوان با یک لیسانس برق یا عمران یا حسابداری یا کامپیوتر کم و بیش شغلی را در ادارات دولتی با در بازار آزاد به دست آورد. هر چند که امروزه مشکلاتی برای این فارغالتحصیلان هم وجود دارد. بیآن که بخواهم به فارغالتحصیلان این رشتهها جسارت کنم نارچارم بگویم در مقایسه با کسی که به دنبال فلسفه میرود انگیزۀ این افراد که چنین رشتههایی را انتخاب کردهاند بیشتر انگیزههای مالیاند نه عشق به کسب دانش محض یا تخصص در این رشتهها. اگر انگیزه کسب علم باشد، ممکن است این افراد به سمت رشتههای فیزیک یا ریاضیات بروند. برای این رشتهها بازار کار زیادی وجود ندارد. اگر بازار کار برای این رشتهها وجود داشت، نخبههای کشور بیشتر ریاضیات یا فیزیک میخواندند و رویکرد خوبی در جامعۀ علمی ایران رخ میداد، که متأسفانه تنها چند حرکت مقطعی گذرا در تشویق به تحصیل در فیزیک و ریاضیات دیده شده است. در چنین شرایطی دانشآموزان نخبه به سوی رشتههای پزشکی یا مهندسی یا حقوق میروند. بنابراین کسی به سوی فیزیک و ریاضیات میرود که یا درد فیزیک و ریاضیات دارد یا از ناچاری به سوی آنها میرود تا شاید بتواند معلم شود.
در خصوص فلسفه نیز باید گفت که عموماً موضوعی بجز شغل و پول است که یک شخص را به سمت این رشته کشانده است. معمولاً وجود پرسشهای بنیادین دربارۀ جهان و انسان و کنجکاویهای فلسفی و حقیقتجویی یک فرد را به سمت این رشته سوق میدهد. کمتر کسی است که از بدِ حادثه یا از سر ناچاری به تحصیل در فلسفه بپردازد. چنین کسی چه قبلاً از مطالعات فلسفی برخوردار بوده باشد و چه بعداً به مطالعۀ فلسفه بپردازد، خواه ناخواه داخل فضای دلانگیز فلسفه میشود و بوهای روحافزای گلهای گلستان فلسفه به مشامش میرسند و همنشینی با فیلسوفان در آنان اثر میکند و شخصیتشان که هم از آغاز پرورش ویژهای داشته است، پرورش بیشتری مییابد. دانشجوی فلسفه آرام آرام درمییاید که فیلسوفان سودای تعبیر جهان و تغییر جهان را داشتهاند و در این دو زمینه اندیشهورزی و حتی کنشگری کردهاند. ازاین رو او نیز آرام آرام متأدب به ادب فلسفی و متخلق به اخلاق فلسفی میشود. علاوه بر اینها دانشجوی فلسفه با انواع جهانبینیها و نظرپردازیها و ادعاهای فلسفی آشنا میشود و همچنین منطق و استدلال و تفکر انتقادی نیز میآموزد و یاد میگیرد که در رویارویی با موضوعات و در گفتگو با افراد باید آدابی را رعایت کند. بنابراین اگر او به طور نسبی درس خود را خوب آموخته باشد، طبعاً در رویارویی با مسائل خُرد و کلان مرتبط با تعبیر و تغییر جهان و انسان رویکرد مسئولانه و منطقیای باید داشته باشد. پس معمولاً در عموم مباحث مطروحۀ احتمالی، یک فارغالتحصیل و دانشجوی فلسفه یا یک فلسفهخوانده تا حد زیادی، هم اخلاق بحث و گفتگو و نقد و بررسی را رعایت میکند و هم تفکری تحلیلی و منطقی و تحلیلی دارد. ضمن اینکه به آسانی و به سادگی هر چیزی را نمیپذیرد و در چارچوب همان نگرشهای تحلیل و منطقی و توجه به دیدگاههای گوناگون میتواند نسبت به بسا کسان با اشراف و و متانت و درک بیشتری نظر دهد.
در ایران همیشه صحبت از باند یا مافیا میشنویم. به نظر شما آیا در حیطه فلسفهورزی هم چنین روندی را میشود تمییز داد؟ در توضیح بیشتر، شکی در این نیست که تریبونهای بزرگ کشور از جمله صدا و سیما، صرفاً در اختیار افراد خاصی قرار میگیرند. همچنین در چنین رسانههایی صرفا برای افراد خاصی در حوزه فلسفه احترام قائل میشوند. علت چیست؟
من نمیخواهم نگاه حداکثری داشته باشم و بحث مافیا را مطرح کنم. اما برای این واقعیت تأسفبار که اینجا و آنجا «نگاهی ویژه» و «باندی خاص» غلبه دارند که تابع نگرش ایدئولوژیک حاکم یا مجری سیاستگذاریهای گفته یا ناگفتۀ آن هستند و به افراد خاصی بال و پر میدهند و آنان را مطرح یا بزرگ میکنند میتوان شواهد و دلایل زیادی را نشان داد. نگاهی به سیاستها و افرادی که برای تصدی مقامات ذیربط منصوب میشوند حاکی از یکجانبهنگری و تقسیم اهالی فلسفه و رشتههای مرتبط به افراد خودی و غیرخودی است که روندی فزاینده هم دارد. البته اگر بحث حضور در صدا و سیما باشد بسیاری از متخصصان حوزۀ فلسفه هم علاقهمند نیستند که با صدا و سیما همکاری کنند. البته علتش همان سیاست غالب بر صدا و سیما است که دور از بیطرفی و قائل شدن شأن یکسان برای همه در بهرهگیری از امکانات صدا و سیما است. ممکن است برای نشان دادن ادعای بیطرفی یا بهرهگیریِ ابزاری از افراد غیرخودی نیز دعوت کنند، ولی بیشتر تریبونها در صدا و سیما و مقامات ذیربط در نهادهای مهم کشور مانند فرهنگستانها و شورای عالی انقلاب فرهنگی و مجلس و هیأت دولت در اختیار خودیهایی است که با معیارهای آسیبرسان به منافع عام کشور گزینش و منصوب و تأیید میشوند.
در مواردی هم که صدا و سیما از متخصصانِ مستقل فلسفه دعوت میکند، ممکن است از سوی آنان مسائلی طرح شوند که به مذاق برخی که همهچیز را با معیارهای سیاسی و ایدئولوژیک مینگرند خوش نیاید. پس از برگزاری و پخش این برنامهها ممکن است دیگر به سراغ این افراد نروند. حتی ممکن است برنامههای ضبط شدهای پخش نشوند. با چنین برخوردی طبعاً این افراد دیگر تمایلی به حضور مجدد نشان نمیدهند. خود من چند بار برای برنامههایی دعوت شدهام. در مواردی که پذیرفتهام یا برنامه پخش نشده است یا در صورت پخش شدن برنامه مطمئن بودهام که تا مدتی دیگر از من دعوت نمیکنند. در چنین شرایطی نهایتاً رسانهای که باید بهراستی ملی باشد، تبدیل به تریبون افراد خاصی با مواضع مورد قبول سیاستگذاران میشود و این موجب شده است که تمایلی از دو سو وجود نداشته باشد تا بسیاری از افرادی که تفکرات مستقل و انتقادی دارند در صدا و سیما حضور نیابند. هر چند حضور تأییدکنندگان سیاستهای رایج برای مسئولانی خوشایند است، ولی هرکس به آسانی میتواند دریابد که این امر در بلندمدت برای کشور عوارض بدی خواهد داشت.
دربارۀ بخشیدن مقام یا ایجاد شرایط برای دادن القاب خاص یا کمک به ارتقاهای آکادمیک در مورد افراد خاص هم آشکار است که اینها همه مصادیق تبعیض و بیعدالتی و ظلم نسبت به افرادیاند که دارای صلاحیت بیشتری هستند. این واقعاً دردناک است که با کمال تأسف باید بگویم که در مواردی آشکار است که خزف بازار لعل را میشکند و در این صورت ما با شرایطی روبهروییم که اغراق نیست اگر گفته شود که از این تغابن خون در دل لعل موج میزند. اگر باز هم بخواهم به حافظ متوسل بشوم ما گاهی با مواردی روبهروییم که در کشورمان از نظر بعضی از مسئولانِ نامسئول «طوطی کم از زغن» است. امیدوارم هرگز این امر چنان تعمیم نیابد که زبانم بچرخد و مصرع نخست بیت معروف را اگر نه در حالت دعا بلکه در حالت توصیف تکرار کنم.
از مشکلات موجود در ایران در قبال فلسفهورزی صحبت کردیم. شما به عنوان یک فیلسوف چه نظری دربارۀ کلیت کم و کیف جامعۀ فلسفی کشور در حال حاضر و دورنمای آیندۀ آن دارید؟
ضمن تشکر از نظر لطفتان نسبت به این دوستدار و دانشجو و مدرس فلسفه که تا بخشیدن لقب «فیلسوف» پیش رفتهاید؛ باید بگویم اگر بخواهیم با معیارهای کمابیش استاندارد سخن بگوییم ما در کشورمان واقعاً فیلسوف نداریم و اگر هم داشته باشیم، تعداد آنها بسیار اندک است. فیلسوف باید صاحب اندیشه یا دستگاه فکری فلسفیای باشد که هم مستقل و از آن خود او باشد، هم از گسترش درخور و قابلیت گسترش درخور برای پوشش دادن حوزۀ نسبتاً گستردهای از مسائل مرتبط با هم برخوردار باشد هم ماندگاری خود را طی روزگاران حفظ کند. با این وصف میبینیم اگر افرادی را با این عنوان خطاب میکنند ممکن است مطابق با معیارهای آکادمیک و معیارهای مقبول در تاریخ طولانی فلسفه نباشد. در کشور ما متأسفانه هم دنبال مدرک بودن بسیار رایج است هم دنبال لقب بودن. چپ و راست به هر کس لقب مهندس و دکتر و استاد میدهند و طرف هم نه تنها ممکن است خوشحال بشود حتی بخواهد که چنان القاب نابجائی را دربارهاش به کار برند. مگر در گذشته در حوزههای علمیۀ ما به آسانی کسی لقب آیتالله میگرفت. یک روز که غزالی با آن عظمت برجستهترین مدرس نظامیۀ بغداد بود و پس از خلیفه، دومین شخص خلافت اسلامی تلقی میشد، تنها حجهالاسلام جهان اسلام بود. حالا مثلاً کسی معمم است و در درس عربی آزمون دکتری فقه و مبانی حقوق اسلامی نمرۀ منفی گرفته و پس از گرفتن مدرک دکتری هم نمیتواند لمعه را از رو بخواند، ممکن است خیلی زود ادعای آیتالله بودن کند و متأسفانه کافی است که مقامی هم داشته باشد تا فضای سیاسی و ایدئولوژیک کمکش کند و به سرعت لقب آیتالله را برای خود جاودانه کند. مجلس شورای اسلامی به درستی تصویب کرده است که به کار بردن القاب دانشگاهی برای کسی که مدرک ذیربط را ندارد جرم است ولی شاهد بودهایم که در همان مجلس کسانی که فاقد مدرک بودهاند از آن القاب در بارۀ خود یا دیگران استفاده کردهاند.
استفاده از لقب فیلسوف و علامه و آیتالله در معرض خطر حمایت دولتی است. در این شرایط افرادی که دارای شایستگی بیشتری و حتی مستحق آن القاب هستند ممکن است با مخالفت فضای ایدئولوژیک و سیاستزده روبهرو شوند و نتوانند به گونهای نسبتاً رسمی به آن القاب دست یابند. در این صورت ممکن است آنان تا حدی دلشکسته و مایوس شوند مگر آنکه از روحیۀ بالایی برخوردار باشند و پاداش خود را از خدا یا از جامعه و تاریخ بطلبند. در دانشکدههای فلسفه در ایران بدون شک چهرههایی وجود دارند که بتوانند وضعیت فلسفه را تا حد زیادی بهبودی ببخشند و حتی خود به اندیشهورزی فلسفی مستقل و عرضۀ اندیشههای بدیع و ماندگار فلسفی بپردازند. ولی متأسفانه به آنان میدان نمیدهند. از جمله امیدهای ما برای انقلاب این بود که شایستگان بهویژه در زمینۀ اندیشهورزی و نظریهپردازی قدر ببینند و بر صدر نشینند و فرصتطلبان در برابر آنان قدرتنمایی نکنند. مطمئناً بسیاری از بزرگان انقلاب شنیده و خوانده بودند که بسیاری بزرگان دین و اندیشه، مانند همان امام محمد غزالی (علیرغم ستیزش با فلسفه)، به دوری از قدرت توصیه کرده و خود به چنان رفتاری متعهد مانده بودند. ولی متأسفانه ما در عمل، شاهد بودهایم که گویی بعضی از مقامات چنین رفتاری را تاب نمیآورند و کسانی را تأیید میکردند که در برابر اندیشهورزان مستقل کشور (ولو دارای دیدگاههای انتقادی نسبت به سیاست رایج) به هیچ وجه افراد قابل توجهی نبودند.
در دانشگاهها طبعاً به صاحبان راستین اندیشه چندان توجهی نمیشود. تا حد زیادی از استادان میخواهند سرشان را پایین بیندازند و حداکثر مدرسان خوبی باشند و در چارچوب مقررات و ضوابط موجود امور دانشگاهی خود را پیش ببرند و ترفیع و ارتقاء یابند. بسیار متأسفم که ناگزیرم بگویم اگر هم استادی به گونهای فرصتطلبانه به استخدام درآمده و فرصتطلبانه امور آموزشی و پژوهشی خود را پیش میبرد، بر کسی که اندیشۀ مستقل دارد و حتی بعضاً انتقادهایی نسبت به مدیریت دانشگاه یا شیوههای آموزش و پژوهش دانشگاهی دارد، ترجیح داده میشود. در این شرایط اگر هم استادی خودش یا همراه با دانشجویش مقالهای بنویسد منظورش نه طرح اندیشۀ بدیع بلکه نوشتن یک مقالۀ بیشتر بیبو و بیخاصیت در چارچوب مقررات برای ترفیع و ارتقا است. اگر قصد داشته باشد کار جدی انجام دهد نه تنها تشویق نمیشود حتی ممکن است به گونهای مغضوب شود یا فرصتطلبان عرصه را بر او تنگ کنند. در چنین وضعی حتی دانشجویان نیز اکثراً رغبتی ندارند که چنین کسی استاد راهنمای آنان در نگارش پایاننامه یا رساله باشد. چنین استادی در پایبندی به معیارهای آکادمیک پژوهش، سختگیریهایی دارد که دانشجویانی که بیشتر دنبال دستیابی هر چه زودتر به مدرکاند به سوی آنان نمیروند. در چنین فضایی آیا استادی میتواند به تنهایی یا همراه با دانشجویان دست به پژوهش و عرضۀ اندیشۀ ابتکاری اصیل بزند؟ آیا ممکن است استعدادهای فلسفی کسی شکوفا گردد و او فیلسوفی راستین بشود؟
در چنین فضائی ممکن است استادان به این نتیجه برسند که سرشان را بیندازند پایین و همان مسیری را که برایشان تدارک دیدهاند بپیمایند و حقوق نه چندان زیادشان نسبت به بسیاری از تحصیلکردگان دیگر را بگیرند، بهویژه اگر عضو هیأت علمی دانشگاه آزاد باشند که دستخوش ظلم و تبعیض در حقوق ماهانه هم هستند و حدود نصف حقوق همتایانشان در دانشگاه دولتی دریافت میکنند و درآمدشان در حد خط فقر یا حتی زیر خط فقر در کشور است.
در چنین فضایی فلسفهورزی و برگزاری همایشهای جدی و تعاملات فکری و تشکیل انجمنهای فلسفی روی نمیدهد و مشعلی از اندیشهورزی در دپارتمانهای فلسفه روشن نمیشود یا اگر روشن است به خاموشی میگراید. این چنین است که کیفیت فلسفه و فلسفهورزی در ایران امروز بسیار کاهش یافته است و متأسفانه اوضاع رو به بهبودی نمیرود. ممکن است نهادهایی و افرادی تبلیغاتی دربارۀ اعتلای فلسفه در ایران داشته باشند. ولی نمیتوان این واقعیت آشکار را ندید که فلسفه در ایران نسبت به آنچه که در سطح بینالملل میشناسیم در برخی از کشورها میبینیم بسیار ضعیف است. در همایشهای بینالمللی و مجلات معتبر جهانیِ فلسفه، استادان ایرانی حضور چشمگیری ندارند. ازاینرو علیرغم همایشها و دعوتهایی که روزی روزگاری مراکزی چون مؤسسۀ پژوهشی حکمت و فلسفه داشتند در سطح بینالمللی جایی برای فلسفۀ راستین در ایران دیده نمیشد و این روزها که دیگر از آن دعوتها و همایشها هم نشانی نیست. با توجه به آنچه گفتم اگر مسئولان و نهادهای ذیربط وظیفۀ خود را در مورد زمینهسازی برای رشد فکر فلسفی راستین فراهم نکنند دیگر چیز چندان چشمگیری به عنوان فعالیت فلسفی در سرزمین فارابیها و ابن سیناها و شیخ اشراقها و ملاصدراها باقی نمیماند که در تبلیغات خود به آن اشاره کنند. آشکار است که چنین حرکتی از چنان مسئولان و نهادهایی در فضای دموکراتیک و شایستهسالار قابل تحقق است. تا نهادها و روابط و ضوابط دموکراتیک و شایستهسالار استحکام نیابند فلسفه بسیار زیان خواهد دید و در تداوم فضای نامناسب روز به روز رمق خود را از دست خواهد داد.
شما چه نظری در خصوص جوامع و حکومتهایی دارید که فلسفه را پس میزنند؟ چه فرجامی خواهند یافت؟
همان نام فلسفه حاکی از عشق به دانایی است. موضوع دانایی هم هر آن چیزی است که در زندگی آدمی مطرح است؛ از رازهای جهان هستی و جایگاه انسان در جهان تا زندگی نیک و هر آن چیز دیگر که نیاز به تفکر و استدلال و استنتاج دارد. در سنت فلسفی، بزرگان تاریخ اندیشه جای دارند، از زرتشت تا فیلسوفان پیشاسقراطی و حکیمان مصر و چین و ایران و هند تا سقراط و سرتاسر تاریخ فلسفه در ایران و جهان تا امروز. میتوان گفت در اندیشهورزی هیچ اندیشهورزی جدیتر در دستیابی به حقایق نیست. سقراط جان خویش بر سر حقیقتطلبی و عشق به سعادت انسانها گذاشت و آبروی جاودانۀ فلسفه شد. همۀ تاریخ اندیشه سرشار از حقیقتطلبی و توجه به سعادت انسانها نزد فیلسوفان به مثابۀ نمایندگان حقیقتطلبی و سعادتجویی کل انسان در سراسر تاریخ است. در تعریف فارابی و ابن سینا تا ملاصدرا از فلسفه پی به جایگاه بلند و ارزش والای فلسفه میبریم. همۀ آشنایان با تاریخ فلسفه از اهمیت فلسفۀ جدید که با دکارت و فرانسیس بیکن پدید آمد، در ایجاد جامعۀ جدید استوار بر مدرنیته آگاهاند.
هم اینک به یاد نظرات سید جمالالدین اسدآبادی در این زمینه افتادم. از آنجا که به هر حال تعدادی از مسئولان کشور با او همدلیهایی دارند خوب است که نظر او را مطرح کنم. هر نظری که افراد گوناگون دربارۀ اندیشه و عمل سید جمال الدین اسدآبادی داشته باشند احتمالاً همگی متفق القولاند که او هم با فلسفه آشنا بوده (صرف نظر از کم و کیف این آشنایی) هم با علم جدید و فلسفۀ جدید، هم به هر حال از گونهای دغدغۀ نسبت به مسائل جهان اسلام برخوردار بوده. او سخنان قابل توجهی دربارۀ نیاز به فلسفه گفته. من بخشی از نوشتۀ او را از «مجموعۀ رسائل و مقالات» او را (در صفحات ۱۳۰ و ۱۳۱) برایتان میخوانم. او پس از اشاره که پیوند میان علوم و لزوم توجه به این پیوند مینویسد: «پس علمی باید که آن به منزلۀ روح جامع کلی از برای جمیع علوم بوده باشد، تا آن که صیانت وجود آنها را نموده هر یکی از آنها را به موارد خود به کار برد و سبب ترقی هر یکی از آن علوم گردد و آن علم که به منزلۀ روح جامع و به پایۀ قوت حافظه و علت مُبقیه بوده باشد، آن علم فلسفه، یعنی حکمت است، زیرا آنکه موضوع آن عام است و عَلَن فلسفه است که لوازم انسانی را بر انسان نشان میدهد و حاجات به علوم را آشکار میسازد و هر یک از علوم را به موارد لائقۀ خود به کار میبرد و اگر فلسفه در امتّی از امم نبوده باشد و همۀ آحاد آن امت عالم بوده باشند، به آن علومی که موضوعات آن خاص است ممکن نیست که آن علوم در آن امت مدت یک قرن، یعنی صد سال، بماند و ممکن نیست که آن امت، بدون روح فلسفه استنتاج نتایج از آن علوم کند.»
پس از این سید جمالالدین اسدآبادی میگوید اگر از دولت عثمانی و خدیو مصر از شصت سال تعلیم علوم جدید نتیجهای نگرفتهاند «سببش این است که تعلیم علوم فلسفه در آن مدارس نمیشود و به سبب نبودن روح فلسفه از این علومی که چون اعضاء میباشند ثمرۀ ایشان را حاصل نیامده است، و بالشک اگر روح فلسفه در آن مدارس میبود در این شصت سال از بلاد فرنگ مستغنی شده خود آنها در اصلاح ممالک خویش بر قدم علم سعی مینمودند.» در ادامه میگوید «میتوانم بگویم که اگر روح فلسفی در یک امتی یافت بشود یا آن که در آن امّت علمی از آن علوم که موضوع آنها خاص است نبوده باشد، بلاشک آن روح فلسفی آنها را بر استحصال جمیع علوم دعوت میکند.» سید پس از اشاره به پدیدآیی «روح فلسفی» در صدر اسلام و ترجمۀ علوم از سریانی و پارسی و یونانی به عربی مینویسد «فلسفه است که انسان را بر انسان میفهماند، و شرف انسان را بیان میکند و طرق لائقه را به او نشان میدهد. هر امتی که روی به تنزل نهاده است اول نقصی که در آنها حاصل شده است، در روح فلسفی حاصل شده است؛ پس از آن نقص در سائر علوم و آداب و معاشرت آنها سرایت کرده است.»
ملاحظه میشود که سید جمال بصیرت قابل توجهی نسبت به نقش و اهمیت فلسفه و روح فلسفی در پیوند و پویایی علوم و پیشرفت مدنیت جوامع دارد. کمابیش همین نگرش است که سالها پس از رکود فلسفه در ایران کسانی در دورۀ قاجار و پهلوی راه چاره را انتقال اندیشۀ فلسفی غرب به ایران میدانند که اوج کوشش آنان در ترجمۀ «اصول روش درست راه بردن عقل» دکارت و نگارش «سیرحکمت در اروپا» از سوی محمدعلی فروغی تجلی مییاید. واقعیت این است که فلسفه پس از ملاصدرا چندان درخششی در کشور نداشته است. نوصدرایی معاصر نیز حرکت گسترده و ژرفی نبوده. امروزه فکر فلسفی جدی نه در دانشگاه ما وجود دارد نه در حوزههای علمیه. محافظهکاری چنان بیداد میکند که من چون در اواخر دهۀ هفتاد میخواستم مقالۀ کوچکی در نقد همدلانۀ فلسفۀ اسلامی منتشر کنم، یکی از بزرگان به من توصیه کرد به نقد فلسفۀ اسلامی اقدام نکنم. من البته در سال ۱۳۸۱ مقاله را با عنوان «فلسفه اسلامی: نگاهی به ویژگیها، آسیبشناسی و وظیفۀ کنونی» در شمارۀ ۱۲ از مجلۀ «نامۀ فلسفه» منتشر کردم و هرگز پشیمان نیستم. ولی گویی منظور آن استاد این بود که اگر هم بادۀ انتقادی را میخواهیم بنوشیم پنهان بنوشیم که تعزیر میکنند. البته خوشبختانه تعزیری در کار نبود یا اگر بود من متوجه نشدم. ولی این همه ملاحظهکاری و محافظهکاری به زیان فلسفه به طور عام و فلسفۀ اسلامی به طور خاص و همچنین به زیان علم و جامعه است همان گونه که سیدجمال میگفت.
اگر در پایان سخن دیگری دارید بفرمایید.
سخن خاصی جز تکرار این سخن ندارم که اگر قرار است کشور ما بتواند راه برونرفتی از مشکلات بیابد و پویایی راستین و مثبت را در عرصههای گوناگون کسب کند، به اعتقاد من باید جایگاه مهمی برای فلسفهورزی راستین و مستقل قائل باشد. مسئولان اگر به راستی دلسوزاند و دغدغۀ راستین پیشرفت علم و فرهنگ را دارند باید بدانند که نه تنها تحصیل و پژوهش در فلسفه لازم است بلکه هم برای زنده نگه داشتن سنت فلسفی خودمان هم برای گشودن افقهای تازه در فلسفه باید پذیرفت که فلسفه اصولا با تحلیل همراه است. فلسفه در ذات خود با پرسشگری و نقادی همراه است. هرگاه مسئولان کشوری درنیابند که فلسفه در ذات خود پرسشگر است و ایجاد شک نسبت به اصول و جزمیات میکند و همچنین در پی حقیقتجویی است، آنگاه تفکر به معنای راستین آن را نخواهیم داشت. این فلسفه است که همواره از این ویژگی و نقش برخوردار است که نسبت به اتفاقاتی که در حوزههای علم و تکنولوژی و اخلاق و سیاست و فرهنگ و دین روی میدهند حساس است و در حوادث و علل آنها و روندشان کاوش میکند و با هر پاسخی لزوماً قانع نمیشود. اگر این مسئله درک نشود، بیگمان فلسفه ضعیف میشود و کشور دچار زیان بسیاری خواهد شد.
کشور پویایی مانند ایران که تاریخی مملو از خلاقیتهای گوناگون هنری و فکری دارد باید به معنای راستین کلمه، و نه به گونهای تشریفاتی و فرمایشی، فلسفه و فلسفهورزان و دانشجویان و استادان فلسفه را ارج نهد. در دانشگاههای برتر اروپا و آمریکا همچنان کهنترین ساختمانها که از احترام ویژهای برخوردارند از آن گروه فلسفه است و شماری از برجستهترین چهرههای آن کشورها را اهالی نامدار فلسفه تشکیل میدهند. در کشور ما نیز باید از اهالی فلسفه تقدیر شود. مسئولان متعهد نسبت به پیشرفت واقعی کشور باید نقدهای دلسوزانۀ اهالی فلسفه را تاب آورند و جدی تلقی کنند. در تحلیلهای کلان و طراحی برخی از استراتژیها باید نظر آنان را جویا شد و جدی گرفت. البته ممکن است در مقاطعی و مواردی بعضی از اهالی فلسفه تندرویهایی در نقادی داشته باشند؛ ولی اگر مسئولان ذیربط بهراستی در پی چاره باشند و نقد و نظر اهالی فلسفه را تاب آورند نتیجۀ خوبی خواهند گرفت. اهالی فلسفه در کنار روشنفکران و بعضی از روزنامهنگاران بهترین فشارسنجها و قطبنماهای جامعهاند. مسئولان دلسوز ذیربط باید بدانند که بدون شک در فضایِ تعاملی گفتگو و نقد بهرهی خوبی عاید کشور خواهد شد. ولی اگر دولت بخواهد در اشغال جایگاهها و تعیین خط مشی برای اهالی فلسفه به افرادی میدان دهد که مورد تأیید خود آن هستند در حالی که فاقد صلاحیت کافیاند و با فرصتطلبی یا از سر بیدانشی به تأیید هر حرکت دولت میپردازند بدون تردید دیر یا زود فلسفه به شدت دچار رکود خواهد شد و کشور بسیار آسیب خواهد دید.
در مواردی که اهالی فلسفه را قدر دانسته و به آنان اجازه حضور فعال در همۀ عرصههای ذیربط دادهاند جامعه از ثمرات آن برخوردار شده است. در همۀ تاریخ فیلسوفان برای جامعه سودمند بودهاند حتی در آن زمان که جامعه قدر آن را درنیافته و حتی کشتن آنان را پذیرفته است یا حتی زمانی که اندیشۀ آنان در تحقق را شکست روبهرو شده است. مهمترین الگوهای جامعه فیلسوفان یا حکیمان یا رهبران فلسفهورز بودهاند. فرهنگ کشورها را فیلسوفان شکل دادهاند، از سقراط و افلاطون و ارسطو و ابن سینا تا کانت و هگل و مارکس و جان دیویی. آنان در کل چهرههای تابناک کشور خود بودهاند و دیر یا زود کشور آنان و جامعۀ جهانی به آنان افتخار کردهاند. کشورها به میزان تابآوری فیلسوفان راستینی که نقد و نظر خود را مطرح کردهاند از پیشرفت علمی و فرهنگی و سیاسی و اجتماعی برخوردار شدهاند.
در آستانۀ روز جهانی فلسفه من به سهم خود چنین روزی را و فلسفه را گرامی میدارم و این روز را به همۀ دوستداران راستین فلسفه شادباش میگویم و به اهالی فلسفه و دولتمردان یادآوری میکنم که در مبارزۀ احتمالی میان فیلسوفان و دولتمردان، تاریخ معمولاً حکم را به نفع فیلسوفان صادر کرده و دولتمردان محکوم شدهاند. دولتمردانی که فلسفه و فیلسوفان را ارج نهادهاند خود به همان نسبت بزرگی و آوازه یافتهاند. پس فلسفهورزان با متانت لازم بکوشند تا نظرپردازی مستقل خود را حفظ کنند و مسئولانه به نقد سیاستهای دولتها در زمینههائی که واکنش آنان را میطلبند بپردازند و دولتمردان نیز اگر طالب پیشرفت کشور و نام نیک خود در تاریخاند بکوشند تا منتقدان دلسوز و آگاه و در رأس آنان فیلسوفان مستقل نظریهپرداز و منتقد احتمالی را ارج نهند.
گفتگو: سیدمسعود آریادوست