تقی آزاد ارمکی در پاسخ به ایلنا:
کنشهای رادیکال ویژه جوامع و گروههای تازه ظهور کرده است
جامعهشناس و استاد دانشگاه تهران با اشاره به اینکه جامعهای که دارای عقبه فرهنگی است و خودش را دارای سابقه و صاحب فرهنگ و تمدن میداند، کنش رادیکال انجام نمیدهد، عنوان کرد: کنشهای رادیکال برای جوامع تازه است، برای آدمهای تازه است، برای گروههای اجتماعی تازه ظهور کرده. این رفت و برگشت به این تمدن و فرهنگ است که امکان عبور از رادیکالیسم را ممکن میکند که نه آنارشیسم اتفاق میافتد، نه رادیکالیسم، نه انزواطلبی و نه ظهور دولتهای تمامیتخواه.
به گزارش خبرنگار ایلنا، تقی آزاد ارمکی، جامعهشناس و استاد دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران است. او که از پژوهشگران و محققان فعال در حوزه علوم اجتماعی به شمار میآید تاکنون علاوه بر تدریس بیش از ۲۰ کتاب و بیش از یک صد مقاله و گزارش تحقیقی را در این حوزه منتشر کرده و در طرحهای تحقیقاتی بینالمللی نیز مشارکت داشته که حاصل آن چاپ مقالاتی به زبانهای انگلیسی و فرانسوی در مجلات علمی بینالمللی است. با او درخصوص اندیشه سیاسی هویت محور و دیگری محور گفتگو کردهایم.
به نظر شما نسبت هویت و سیاست به معنای موسع کلمه چیست، در واقع چگونه یک هویت شخصی میتواند با هویت سیاسی رویارو شود؟
قطعا فرد یا گروه اجتماعی یا یک نظام اجتماعی که دارای هویت اجتماعی باشد به دلیل اینکه در مقابل دیگری قرار میگیرد کنش سیاسی انجام میدهد، مثلا اگر ایرانیان یا یک فردی که خودش را ایرانی بداند یا اگر مردمانی که در این سرزمین زیست میکنند، خود را ایرانی بدانند به دلیل اینکه نمیخواهند عراقی، افغانستانی یا مثلا آمریکایی باشند یا هر چیز دیگر کنش سیاسی انجام میدهند، همین که هویت به آنها تعین و ارزش میبخشد کنش آنها را در تمایزبخشی از دیگری کنش جهتدار میکند، آن وقت مسئله این است که چه دیگریهایی برای این هویت در نظر گرفته میشود. یک وقت هست که ما در حوزه تعاملات فقط دوگانهسازی میکنیم یعنی یک هویت من و بقیه جهان میشود هویت دیگری، آن وقت است که دامنهی کنش من یا خیلی خیلی رادیکال و بنیادگرایانه میشود یا خیلی حدود و خاص، به این دلیل که من در برابر همه غیر از من قرار میگیرد، اما اگر من و دیگریهای متعددی باشد آن وقت است که صورتبندیها یا صنفهای متفاوت کنش سیاسی من و ما یا کسی که هویت دارد معنا پیدا میکند که میشود کنش یا هویتی که کنش سیاسی را الزام میکند برای کسی که کمی از آن متفاوت است یا زیاد با او متفاوت است یا در مقابل با او قرار گرفته و آنجاست که یک جهان پر از تعاملات و نظامها و رفتارها و رفت و برگشتهای سیاسی صورتبندی میشود، پس اولین آن این است که فرد یا گروه یا جامعه قبول کند و خودش را تعریف کند به یک ساحت هویتی، آن وقت است که این اتفاق افتاده و به دلیل اینکه دیگری یا دیگرانی در مقابلش قرار گرفتند، ناخواسته وارد یک کنش سیاسی میشود.
آیا یک سیاست هویتی میتواند منتج به خشونت شود؟
بله میتواند، در صورتی که دوگانههای رادیکال طراحی شود مثلا فرض کنید که داعشیها چرا در دنیا کنشهای رادیکال انجام میدهند؟ به این دلیل که یک خود در هم رفته و یک غیر کاملا معارض با خودشان طراحی کردند به همین دلیل که یک غیر داعشی حکم جهاد و مرگ دارد فرقی نمیکند شیعه باشد، سنی باشد، عرب باشد، آمریکایی و اروپایی باشد، آنجا یک گروه که خیلی خیلی متراکم باشد و در خودش باشد و تنوع معنایی نداشته باشد، در واقع هویتی که مبتنی بر فرهنگ نیست، هویتی که مبتنی بر ایدئولوژی است کنش رادیکال انجام میدهد ولی هویتی که برساختش از طریق فهم فرهنگی و تنوع و گوناگونی فرهنگی است منش رادیکال انجام نمیدهد، پس فرق هویتها و نظامهای هویتی که منش رادیکال انجام میدهند و انجام نمیدهند برمیگردد به اینکه آن منطق هویتیشان چیست؟ اگر آن منطق هویتیشان ایدئولوژیک باشد قطعا کنش رادیکال انجام میدهند آن هم با خشونت، اما اگر منطق هویتیشان مبتنی بر هویت فرهنگی است در واقع تعامل را جستجو میکنند، آن وقت است که منشهای سیاسی کنشهای غیررادیکال و غیرخصمانه است.
آیا سیاست هویتی میتواند هویت فردی را به معنای یک واحد غیرقابل تقلیل از میان بردارد و در نوعی همگانیت تحمیلی منحل کند؟
هویت فردی که خیلی در جهان زیست امروزی معنیدار نیست یعنی اینکه جامعه مدرن و جامعه امروزی جهان مبتنی بر هویتهای فرد فرد شده نیست، یعنی ما میبینیم که در هر جامعهای هویتهای نسبتا کوچکی است که افراد به شکلی خودشان را متأثر از آن میدانند و منشهایشان را معطوف به آن انجام میدهند مثلا فرض کنید در جامعه غربی که جامعه صنعتی شدهای است و به یک معنایی فردگرایی عجیب و غریبی هم در آن وجود دارد، آدمها همدیگر را نمیزنند بلکه از یکدیگر فاصله میگیرند تا اینکه علیه یکدیگر اقدام کنند، از یکدیگر فاصله میگیرند یعنی انزوا پیشه میکنند تا تداخل در یکدیگر داشته باشند و اینکه یکدیگر را بزنند، به دلیل اینکه یک هویتهای کوچکتری در آنجا طراحی شده، هویتهای محلهای، هویتهای شغلی و هویتهای حرفهای که آنها خودشان را در آنها تعریف میکنند و بعد از خشونتشان کاسته میشود، اما آنجا که هویتها در جوامع کاستی پیدا میکند جنبه در همشدگی پیدا میکند و فرد در آن ذوب میشود، آن وقت فرد میشود یک نیرو و فعال برای تخریب و برخورد با دیگری و آنجاست که به نظر من آن اتفاق میافتد و آن وقت کاست فلان، گروه فلان، حزب فلان و یا گروه مخفیانه فلان شکل میگیرد و فردی که از آن بیرون میآید، میشود یک کنشگر فعال برای زدن دیگری که کاملا در مقابلش قرار میگیرد.
آیا میتوان میان درافتادن به آنارشیسمی مخرب و سیاست هویتمحور به راهحلی اساسی که جامع بین تفاوت و دیگربودگی با نهاد قدرت سیاسی باشد، رسید؟ به معنای دیگر آیا میشود به راهحلی رسید که نه به آنارشیسم منتهی شود و نه از طرفی حامی دولت توتالیتر باشد؟
بله، طبیعی است وقتی که فرهنگ به جای ایدئولوژی موضوعیت پیدا میکند، جامعهای که دارای عقبه فرهنگی است و خودش را دارای سابقه و صاحب فرهنگ و تمدن میداند کنش رادیکال انجام نمیدهد، کنشهای رادیکال برای جوامع تازه است، برای آدمهای تازه است، برای گروههای اجتماعی تازه ظهور کرده است، مثلا الان فرق کنشگری جامعه انگلیسی با جامعه آمریکایی در چیست؟ جامعه آمریکایی رادیکال میشود برای اینکه کم تاریخ است، کم فرهنگ است، اما جامعه انگلیسی به سادگی رادیکال نمیشود برای اینکه پرتاریخ است و اصلا تاریخ غرب را انگلیس میسازد و اساسا منطق جهان غرب انگلیسی است، یا اتفاقی که در جهان اسلام میافتد مثلا در افغانستان میبینید امکان رادیکالیسم وجود دارد، اما در جامعه ایرانی امکان رادیکالیسم وجود ندارد، برای اینکه ایران خود را دارای یک عقبه فرهنگی میداند و طبق یک تنوع فرهنگی عمل میکند، تعارضات و تنازعات داخل ایران هم مبتنی بر تنوع فرهنگی است، ولی آنجا که یکسانسازی شده و یک ایدئولوژی تولید میشود آن وقت کنشهای رادیکال اتفاق میافتد و اغلب کنشها رادیکال میشوند، پس این برمیگردد به خمیرمایههایی که من اسمش را فرهنگ میگذارم که پشت آن نیز تمدن است.
این رفت و برگشت به این تمدن و فرهنگ است که امکان عبور از رادیکالیسم را ممکن میکند که نه آنارشیسم اتفاق میافتد، نه رادیکالیسم، نه انزواطلبی و نه ظهور دولتهای تمامیتخواه. دولتهای تمامیتخواه برای جوامع تازه تأسیس است، نازیسم و فاشیسم در اروپا به این دلیل به وجود میآید که آن دولتها دولتهای جدید هستند و عقبه بزرگ و تاریخی ندارند، مال ۴۰ تا نهایتا ۱۰۰ سال هستند، ولی در ایران با همه این گرفتاریهایی که اتفاق افتاده و همه این فروپاشی دولتها، تغییر رژیم، انقلابات و امثال آن، باز کنشهای رادیکال در مقایسه با جامعهای مثل آلمان یا ایتالیا را کمتر میبینیم، در آنجا جنگ وارد میشود میلیونها آدم کشته میشود اینجا با هشت سال جنگ آن تعداد کشته نمیدهد، این نشانه این است که این جامعه با تأمل بیشتر جنگ شروع میکند، با تأمل بیشتر صلح میکند، با تأمل بیشتر به دموکراسی نگاه میکند، با تأمل بیشتر مراوداتش را تنظیم میکند، به گروههای رادیکالی که وجود دارد نگاه نکنید منظور من کلیت حیات اجتماعی در جامعه ایرانی است به همین دلیل است که امروز مردم با همه فشارها و مشکلاتی که وجود دارد کنشهای رادیکال انجام نمیدهند، به خاطر اینکه خودشان را برمیگردانند به نظامهای فرهنگی، گذشته تاریخی و تمدنی خودشان.
با توجه به همه این مسائل، شرایط ما هم بر اساس هویت فرهنگی و تمدنی خودمان تعریف میشود و شرایط خاص خودمان است، شرایط جامعه ایرانی است که یک سابقه طولانی تاریخی دارد، یک ساحت تمدنی و باستانی دارد، دارای تمدن اسلامی، با سابقه عصر میانی است و این یعنی اینکه این پدیده تازه تأسیس نیست و دوم اینکه معطوف به یک نظام فرهنگی است که در آن تکثر وجود دارد، در این فرهنگ و جامعه ایرانی، اسلامی میبینید که تنوع و خوانشهای فرهنگی متفاوت وجود دارد، آدمهای خیلی خیلی دیندار و کم دیندار، فرهیخته، معمولی، تاریخیتر، داناتر، روستایی، شهری و با اینکه تمرکز اغلب در شهرهاست اما این تنوع به آنها ظرفیتی داده است که این ظرفیت امکان یک کنشگری را فراهم میکند که بیش از آن که معطوف به بیرون باشد معطوف به خودش است، این کنشگری در جهت بازنگری مستمر و بازسازی خودش و ارتقاءبخشی خودش است، لذا بحرانهای سیاسی و اقتصادی هم که پیش میآید جامعه را به تأمل بیشتر وا میدارد، یعنی سعی میکند درک عمیقتری از خودش و پیرامون خودش پیدا کند برای اینکه بتواند کنشگری معنادارتر و کمهزینهتر و کم خطرتر فراهم کند، من مثال زدم انقلاب اسلامی محصول جامعه ایرانی است، انقلابی که اکثریت مردم هم در آن شرکت کردند ولی در این انقلاب خون وجود ندارد، نه رهبرش دعوت به خونریزی میکند و نه مردم خونریزی میکنند، البته در ذات انقلاب خونریزی هست، به این دلیل که این اقتضای انقلاب است چون یک رژیم تغییر میکند، ولی میزان آدمهایی که در انقلاب کشته میشوند چقدر است؟ ما تعداد زیادی در انقلاب کشته نمیدهیم ولی وقتی زمانش فراگیر میشود مردم اراده میکنند و از رژیم عبور میکنند، لذا چنین اتفاقاتی در ایران میتواند بیفتد، اتفاقاتی که مبتنی بر یک تأملی است که فراگیر و پذیرفته میشود و وقتی پذیرفته شد قدرت تخریب کم اما بُرد تغییرات وسیع است.