خبرگزاری کار ایران

گزارشی از محله زندگی مریم میرزاخانی

گزارشی از محله زندگی مریم میرزاخانی
کد خبر : ۵۱۱۶۳۵

روزنامه اعتماد در گزارشی به زندگی مریم میرزاخانی پرداخته است.

نام مریم میرزاخانی را که می‌شنود می‌گوید: «آره دیدم خبر رو، چقدر ناراحت شدم.» ‌و زمانی که می‌شنود خانواده او در مجتمع مجاور ساکنند با حسرتی که در صدایش می‌دود، می‌گوید: «واقعا؟ من خبر نداشتم! خیلی به هم ریختم، یعنی خانواده میرزاخانی همسایه ما هستن؟» و می‌رود به سمت خیابان اصلی، چند دقیقه بعد دوباره برمی‌گردد: «دقیقا کدوم مجتمع هستن؟ من هشت سالی میشه اینجا زندگی می‌کنم اما نمی‌دونستم که خانواده میرزاخانی اینجا هستن، اینجا هیچ کس از همسایه‌اش خبر نداره، همدیگه رو نمیشناسن.»

بغضش حلقه‌ای می‌شود توی چشم‌هایش: «آخه چرا باید همچین آدمی از دنیا بره، اما یکی مثل من زنده باشه؟»

کوچه تسلیم ظهر داغ تیرماه شده، انتهای کوچه حافظ تنها جایی است که در این شهر می‌شود سراغ مریم میرزاخانی را از خانواده‌اش گرفت، مجتمع مسکونی ساکت و آرام است، خبر چند ساعتی است که به گوش شهر رسیده و پیش از آن به ساکنان مجتمع مسکونی حافظ، نگهبان مجتمع تازه میزبان بچه‌هایی شده که از کلاس تابستانی برگشته‌اند و در لابی مجتمع به بازی مشغولند، پاسخش به سوال «منزل آقای میرزاخانی همین‌جاست؟» مثبت است.

با تلفن به خانواده میرزاخانی خبر می‌دهد و صدای خانمی از پشت آیفون می‌آید که «آقا آرش الان میان پایین.»

در لابی منتظریم و نگهبان از زنی می‌گوید که آرام و متین بود: «چند سال پیش که بهش جایزه دادن اومد اینجا، جلوی در کلی پارچه زدن، خیلی اومدن اینجا، من دومین بار بود که خانم میرزاخانی رو می‌دیدم، نخستین بار تنها اومده بود و دومین بار با همسرش، چقدر آروم، ساده‌پوش و متین بود.»

و بعد می‌گوید خانواده میرزاخانی حدود ٦ سال است در این مجتمع ساکن شده‌اند و از مهندس میرزاخانی می‌گوید: «پدرشون هم خیر هستن، به معلول‌ها کمک می‌کنند.»‌

 احمد میرزاخانی، رییس هیات‌مدیره مجتمع آموزشی و نیکوکاری رعد است و از زمانی که حال دخترش رو به وخامت گذاشت راهی امریکا شد تا در جریان روند درمان دخترش قرار بگیرد.

نگهبان از همسایه‌های مجتمع می‌گوید که وقتی در اینترنت خبر را دیده‌اند به او گفته‌اند و از زمانی که شنیده اشک امانش نداده، برادران مریم میرزا خانی با لباس مشکی وارد لابی می‌شوند و مرد نگهبان با دیدن‌شان بغضش دوباره می‌ترکد و چشمانش دوباره سرخ می‌شود. دو مرد محترمانه خوش آمد می‌گویند، اما حاضر به مصاحبه نیستند، برادر بزرگ‌تر می‌گوید: «اگر مریم الان بود، مصاحبه نمی‌کرد» و برادر دیگر از خواهرش می‌گوید: «چندان علاقه‌ای نداشت که رسانه‌ها در زندگی‌اش کنکاش کنند، به همین خاطر خیلی مصاحبه نمی‌کرد، حتی حالا که ما دنبال عکس بودیم، آخرین عکسی که از مریم داریم مربوط به چند سال پیش میشه، خیلی علاقه‌ای به این کارها نداشت و ما هم سعی می‌کنیم به این عقیده‌اش احترام بگذاریم.» و همین چند جمله می‌شود نتیجه دیدار با خانواده مریم میرزاخانی.

مریم میرزاخانی بعد از کسب جایزه فیلدز که به آن نوبل ریاضیات می‌گویند، تبدیل به چهره‌ای جهانی شد، چهره‌ای که مایه مباهات ایرانیان بود.

در کوچه محل زندگی خانواده او اما چندان او را نمی‌شناسند. خانمی که به گوشی‌اش اشاره می‌کند و می‌گوید: «بله خبر فوتشون‌رو دیدم، متاسف شدم واقعا» اما خبر نداشت که خانواده سوگوار مریم در همسایگی‌اش آماده میزبانی مهمانانی می‌شوند که شاید از عصر و شاید هم از فردا راهی مجتمع انتهای کوچه خواهند شد.

آقای مسنی هم که قدم‌زنان از انتهای کوچه می‌آید خبر را نشنیده، فقط زمانی که واژه «فوت کردند» را می‌شنود بلند افسوس می‌خورد و می‌گوید: «ای وای کِی فوت کرد؟» و سرش را تکان می‌دهد و دور می‌شود.

«امروز چراغی خاموش شد»؛ این جمله، خبری مهیب در دل خود پنهان کرده بود. خبری که شاید فیروز نادری از گفتنش ابا داشت، اما پرسش‌ها مجابش کرد تا در کنار تصویر مریم میرزا خانی، خبری را که همه ناباورانه دست به دست می‌کردند را با ادبیات خاص خود تایید کند: «یک نابغه، بله، و البته یک دختر، یک مادر و یک همسر» ‌این جمله مهر تاییدی بود بر خبری که کسی نمی‌خواست باور کند.

هنوز یک هفته نگذشته از انتشار خبری که می‌گفت: «مریم میرزاخانی جنگ دوباره‌ای را با سرطان آغاز کرده است.» امیدها و دعاها برای بازگشت سلامتی نابغه ریاضیات جهان آغاز شده بود. اما شنبه برای آنها که خبر را هفته پیش شنیده بودند، خوب شروع نشد. در فاصله‌ای کوتاه نام مریم میرزا خانی در توییتر بر صدر توییت‌ها نشست و ترند اول جهان شد.

دانشگاه استنفورد خبر را تایید کرد و به جامعه علمی درگذشت یک نابغه را تسلیت گفت، مسوولان هر کدام جداگانه پیام تسلیت دادند و هر کس نقطه اشتراکی در جایی از گذشته با نخستین زن برنده نوبل ریاضیات داشت، چراغ قوه می‌انداخت روی خاطراتش.

دختر آرام دیروز دانشگاه شریف و استاد امروز دانشگاه استنفورد چندان علاقه‌ای به قرار گرفتن زیر ذره‌بین رسانه‌ها نداشت، همین است که مصاحبه‌های زیادی از او منتشر نشده است و کسی چیزی از زندگی‌اش نمی‌داند. دختری که نابغه ریاضیات است، در فیسبوکش می‌نویسد: «هر چقدر بیشتر برای ریاضیات زمان گذاشتم، بیشتر هیجان‌زده شدم» و در یکی از گفت‌وگوهایش می‌گوید: «علاقه زیادی به خواندن رمان داشتم و فکر می‌کردم روزی نویسنده شوم، اما ریاضیات به تدریج توجهم را جلب کرد، ریاضیات در ابتدا به شکل یک چالش نظرم را به خود جلب کرد ولی کم‌کم به آن علاقه‌مند شدم و برایم لذتبخش شد.»

انتهای پیام/
ارسال نظر
پیشنهاد امروز