بررسی جایگاه نقد ادبی در ایران؛ / ۵ /
سردارشمسآوری: نقد ادبی در تسخیر مافیای روزنامهنگاری
تئوری زدهگی به معنای فراموش کردن همهی تاریخ اندیشه گانی و بوطیقایی خود در زمینهی ادبیات و شیفتهوار چنگ انداختن در تئوریهای بومی نشدهی غربی ازجمله آسیبهای حوزهی نقد ادبی در کشور است.
ایلنا: سردار شمسآوری(شاعر و منتقد ادبی) جایگاه نقد ادبی را در کشور، جایگاهی متزلزل میداند که در غیاب منتقدان ادبی سرشناس و با استعداد، دستخوش باندبازیهای مختلف در مطبوعات و جراید ادبی کشور شده است.
وی در گفتوگو با خبرنگار ایلنا، درمورد تاثیر نقد بر جریانهای ادبی اظهار داشت: مهمترین وظیفهی نقد ادبی بالا بردن سطح کیفی تولیدات ادبی نیست. شاید یکی از وظایف نقد ادبی چنین معنایی هم بدهد اما نقد ادبی به صورت عام، نظر به گشودن افقهای کارکردیِ ادبیات و نیز بازنمایاندنِ وضعیت کنونیِ ادبیات _ هم به لحاظ بوطیقایی و هم به قرار اجتماعی _ دارد.
این شاعر ادامه داد: در این چنین کارکردی، منتقد با بازخوانیِ ادبیاتِ اکنون، سالها، دههها و ایبسا سدههای گذشته و ضبط و ربط دادنِ آن به سیری فکری - تاریخی، سعی میکند تصویر روشنی از گذشته، اکنون و آیندهای که به عقیدهی او ایجابیتر است ارائه دهد. سیری که معنایش را از این سئوال میگیرد که «ادبیات از آنچه بوده چگونه به چیزی که اکنون هست تبدیل شده است؟». شاید در این تعریف، بالا بردنِ سطحِ کیفیِ آثار ادبی هم در یکی از زیر گروهها، مطمع نظر قرار گیرد اما مطمئنم که مهمترین یا تنها وطیفهی نقد ادبی نخواهد بود.
شمسآوری با اشاره به سابقهی نقد ادبی در کشورمان اضافه کرد: نقد ادبی بعد از انقلاب مشروطه تاکنون با تک چهرههایی خاص، حیات خود را در آن معنایی که پیشتر اشاره کردم محقق ساخته و متاسفانه در زمینهی نقد ادبیات، ما، خیلی کارهای بنیادی و کارکردی، به طرزی که بشود برای بازخوانی اکثر آثار و دورههای ادبیمان قابل ارجاع باشد نداریم. از تلاشهای رفعت، نیما، براهنی، صمدی، مختاری، حقوقی و غیره که بگذریم چیزِ درخوری نمیماند که برآیندِ یک فیگورِ «منتقد ادبیِ» خالص باشد. تازه کارهمانها هم به _ جز براهنی _ عموما جستهگریخته و دلی و نوشتههایشان به شدت پراکنده بوده است.
وی خاطرنشان کرد: آن «غیره» ای هم که بعد از این اسمها آمده، مجموع تلاشها و پیگیریهایشان در همین سطح یا حتی پایینتر قرار میگیرد. نتیجه اینکه فکر نمیکنم نقد ادبی در بین ادبیاتِ فارسی زبانان هنوز آنجایگاه مشخص تاثیرگذارش را نشانه گذاری کرده باشد؛ مگر به صورت مقطعی و در دههها و دورههای خاصی.
این منتقد ادبی در ادامه مشکلات حوزهی نقد را به تمام ادوار و سنوات پیشین تعمیم داد و گفت: در هر دورهی تاریخیای، فراخور وضعیت سیاسی _ اجتماعی آن دوره، بودهاند هفته نامهها و مجلهها و جنگهایی که تاثیرات خاصی داشتهاند در اشاعه و ارتقای شعور ادبی و نیز متوسع کردن امکانات و دریافتهای نقادانه از ادبیات. اما همیشه همان شرایط خاصِ سیاسی و تاریخیای که در دورههای مختلفِ تغییرات اجتماعی در ایران شاهدش بودهایم، گسستها و سکوتها و انفعالهایی ایجاد کرده که تداوم و اثر بخشیِ نقد و نظریهی ادبی را به تاخیر و تعلیق انداخته.
وی افزود: در سالیان گذشته هم(اگر از برخی فعالان و از معدود نامهایی فاکتور بگیریم) به عقیدهی من برآمدنِ نسلی از روزنامه نگارانِ ادبی که به شدت خام دست و بیهویت بودهاند در کار و بار ادبیات، و همزمان بروز و بالیده شدن وضعیتی سیاسی - اجتماعی که نتیجهاش دور شدن منتقدان و ادیبانی خوش بنیهتر و فحلتر بوده و نیز تسخیر فضای مطبوعات به دست مافیاهای روزنامهنگاری خاص، موجب شده فضای نشر و احصای نوشتههای نقادانه به شدت سلیقهای و جهتدار و اکثرا خالی از توش و توان و تنک باشد.
شمسآوری درمورد آسیبهای نقد و عملکرد منتقدان در کشور توضیح داد: رواج نقدهای توصیفی و بوطیقایی در نازلترین سطح یکی از اصلیترین مشکلات در این حوزه است؛ جای خالی تاریخ و ضربههای کوبندهاش، رو دست نویسی از نوشتههای یکدیگر، کاسب کاری نظری(اصظلاحی که اولین بار علی سطوتی قلعه به کار برد) به معنای وسط کشیدن پای آخرین خواندههای نظری از کتابهای ترجمه آن هم وسطِ نوشتههایی که کمترین دخل و ربطی به چنان نظریاتی نداشتند ازجملهی این آسیبهاست.
وی ادامه داد: همچنین تئوری زدهگی به معنای فراموش کردن همهی تاریخ اندیشه گانی و بوطیقایی خود در زمینهی ادبیات و شیفتهوار چنگ انداختن در تئوریهای بومی نشدهی غربی، انبوهنویسیهای جعلی و تکراری و خالی از عریضه و صرفا براساس تقاضا نویسیهای شبانه و…، بیآرمانی و بیهویتی منتقدانی که روز به روز هم بر تعدادشان افزوده میشود بیآنکه دستگاه فکری و کارکردیای باشد که بتواند نوشتههای اینان را در محک آزمایش و خطا بیاندازد و از تهی بودهگیشان پرده بردارد را نیز باید به لیست این آسبها افزود.
این منتقد خاطرنشان کرد: اینها که گفتم تازه گوشهای از آشفته بازاری است که این روزها به اسم نقد ادبی و به کام منتقدان(نو ظهور) ادبی(!) میخوانیم. بیریشهگی و تئوریها و دانشهای کپیبرداری شده و غلط خوانی شده و جعلیای که در جلسات شعر و فرهنگسراها و کارگاههای ادبی نیز ترویج و گسترش داده میشود را نیز باید به این لیست اضافه کنیم و آنگاه حدیثمفصل بخوانیم از این مجمل.
شمسآوری همچنین در پاسخ به این سوال که «مسالهی فقر دانش ادبی نطد منتقدان تا چه اندازه جدی است؟» اظهار داشت: اینکه دچار فقر و حداقل «دانشِ میانگینی» نزد منتقدانمان هستیم که به یقیین در جوابهای قبلیام مستتر بود. من اما میگویم اوضاع فاجعه بارتر از این حرفهاست. شاید به یک معنا هیچگاه بعد از مشروطه نتوانستهایم که دانش و امکانات نقد ادبیمان را تبیین کنیم. با صراحت و ایضاح بندی شده، به یک دستگاه فکری _ کارکردی درست و درمان برسیم.
وی افزود: سیر و صیرورت جریانهای سیاسی اجتماعی هم به شدت در این موضوع تاثیرگذار بوده. شتاب تغییر و تطور جریانات ادبی و موج بازیها و دهه بندیهای آنچنانی هم مزید بر علت بودهاند. اما اینکه چه کار باید کرد. خیلی سئوال بنیادینی است. در چنین کاربستی که توضیح دادم فکر میکنم درستترین کار برگشتن به پرسشهایی بنیادین از خود ادبیات و دستاندکاران ادبی است. اینکه ادبیات چه کار میکند؟ وطیفهاش چیست؟ هستیشناسی رابطهی ادبیات با مردم، نظریات وارداتی و خود ادبیات، میتواند خروجیهای قابل بحثو معناداری را وسط بکشد که همانها میتوانند افقهای درستتری را برای آیندهی ادبیات فارسی سرشک نما کنند. بیچنین پرسشهای بنیادیای، هر کار دیگری باز ادبیات و نقد ادبی را در دوری باطل مشابه آنچه امروز شاهدش هستیم میاندازد.