ایلنا از فاجعه سیل لرستان گزارش میدهد؛
اینجا پلدختر است؛ آخر دنیا
اینجا پلدختر است؛ شهری مصیبت زده و ویران شده از خشم طبیعت. سیل وحشیانه خانهها را غرق کرده و مردم را آواره کوهها. اینجا شادی نوروز وتبریک عید خیلی زود جای خود را به غم ویرانی خانه و کاشانه مردم داد. با این همه ارادههای پولادین هنوز با وجود وسعت مصیبت ایستاده اند چرا که ایستادگی جوهره مردم این سزمین است. اینجا پلدختر است...
به گزارش خبرنگار ایلنا، وسعت فاجعه بالاست. شهر در انبوهی از گل و لای ناشی از سیل مدفون شده و کاری از دست کسی ساخته نیست. آب، برق و گاز قطع است و مردم خود تلاش میکنند تا خرابیها را بسازند و به شرایط عادی زندگی برگردند.
سیل، ناجوانمردانه زندگی بسیاری از ساکنین شهر را با خود برده است. حاصل یک عمر زحمت و تلاش که جبران آن به این سادگیها نیست. برای من که زادگاهم پلدختر است دیدن چهره گل آلود و ویران شده شهر بسیار دردآور و غمبار است.
میخواهم بنشینم و ساعتها برای زادگاهم، شهرم و مصیبتی که بر سر مردم نازل شده گریه کنم. پلدختر امروز ماتم زده است؛ غمگین، نگران، افسرده و بیرمق. سیل دردی تمام نشدنی را بر دل شهر به یادگار گذاشته است.
وقتی این بلای بزرگ بر سر شهر و دیارم آمد کنار خانواده نبودم و تا ساعتها از وضعیت سلامتیشان بیاطلاع. ساعت هایی سخت و پرالتهاب.
سیل همه شهر را نابود کرده. خطوط ارتباطی قطع شده و آب همه چیز را با خود به یغما برده است.
مردم لحظه وقوع سیل و طغیان رودخانه به کوهستان فرار کردند و عده ای در خانه هایشان غافلگیر شده و به پشت بام پناه میبردند. روز تلخ و به یاد ماندنی برای تمام مردم پلدختر و هراس انگیز برای ما که از عزیزانمان دور بودیم.
تمام زندگی مردم در یک لحظه مقابل چشمشان زیر آب رفته بود. طغیان آب، وحشیانه تمامی غرب شهر را تخریب کرد. تمام راه های ارتباطی مسدود و آب، برق، گاز و تلفن قطع شد. با تک تک اعضای خانواده ام تماس میگرفتم و همه تلفنها خاموش بود. سیل لحظه به لحظه بالاتر میآمد و من هیچ دسترسی به خانواده و آشنایی نداشتم تا خبری از سلامتی شان بگیرم.
فکر این که خانواده ام چه شرایطی دارند و یا اینکه اصلا زنده اند یا نه امانم را بریده بود. کابوس اینکه اگر زنده باشند الان گرسنه و تشنه در زیر باران آن هم در آن هوای سرد چگونه سر میکنند دیوانه ام میکرد.
بالاخره بامداد سیزده فروردین آب مقداری فروکش کرد و مردم شهرستان و آنهایی که بیل مکانیکی و کامیون داشتند افرادی که در پشت بام منازلشان گیر افتاده بودند را نجات داده و به مکانهای امن کوهستان منتقل کردند.
مردم شب سختی را در کوهستان بدون هیچ امکانات و امدادرسانی سپری کردند و صبح روز بعد با فروکش کردن کامل آب پا به ویرانه شهر و خانه هایشان گذاشتند. خانه و خیابان هایی که تا ارتفاع چند متری در گل فرو رفته بود. حالا مردم پا در گل با یک دنیا مصیبت رو برو بودند. نه آبی برای آشامیدن و نه غذایی برای خوردن. هیچ امدادرسانی وجود نداشت و تمام زیرساختهای شهر از جمله بانکها، شهرداری، فرماندای، مدارس، کلانتری همه و همه تخریب شده بود. وضعیت روحی و روانی مردم بسیار وخیم تر از اوضاع شهر.
بالاخره بعد از گذشت ۲۴ ساعت پدرم با من تماس گرفت. تا صدایش را شنیدم بغض امانم نداد. جویای حال دیگر اعضای خانواده و بستگان شدم که گفت خدا را شکر خوب هستند ولی تمام زندگیمان نابود شده؛ هم ما و هم تمام شهر.
پدرم دلداریم داد و مثل همیشه که پای مشکلی وسط میآمد میگفت قوی باشید، با امیدواری گفت همه چیز درست میشود.
او خبر دردناک غرق شدن پسر یکی از اقواممان را هم در روستای بابازید داد. گویا روز حادثه سیل این پدر و پسر روی پشت بام خانه گرفتار میشوند و در یک لحظه موج باعث سقوط فرزند به داخل آب میشود اما پدر در آخرین لحظه دست پسر را محکم میگیرد و مانع از غرق شدن فرزندش میشود اما پسر وقتی میبیند سنگینی بدنش در داخل آب میتواند به سقوط پدر منجر شود با اقدامی غیرمنتظره از پدر خداحافظی میکند و دستش را رها کرده و خود را به داخل آب میاندازد.
بیش از صد روستا در سیل تخریب شده و تاکنون که ۵ روز از این حادثه میگذرد به دلیل نبود راههای ارتباطی امداد رسانی لازم به سیل زدگان انجام نشده است. مردم این روستاها بدون آب و آذوقه مانده اند، مستاصل هستند..
مردم بخش رومشگان از طریق کوه مله و حدودا ۳۰ کیلومتر پیادهروی از طریق چارپا آذوقه به سیلزدگان پلدختر می رسانند و ای کاش مدیران بحران، مدیریت را از مردم یاد بگیرند.
تاکنون گاز و آب شهرستان پلدختر وصل نشده و خانهها در انبوهی از گل مدفون است. واقعا چرا باید وضعیت مردم به این شکل باشد؟
اگر به این بحران رسیدگی نشود بسیاری از بیماریهای جسمی و روحی و روانی مردم سیل زده را تهدید میکند. وسعت مصیبت صبر و قرار از آنها گرفته و حیرت زده به شهر و خانه هایی می نگرند که تا دیروز محل آرامش و آسایش شان بود.
امروز وقتی وارد پلدختر شدم و آواره گی و تخریب خانهها را به چشم دیدم غم تمام وجودم را فرا گرفت. مردم مصیبت زده از اوضاعی که داشتند بسیار گلهمند بودند. مظلومیت شان عمق فاجعه را دو چندان می کرد.
مقابل خانه که رسیدم و پدر و برادرم را با سر و وضعی یکپارچه گل آلود دیدم که چطور گلهای خانه را بیرون می ریختند، دیگر گریه امانم نداد.
پدرم مرا در آغوش کشید و گفت نگران نباش خانه را از روز اولش بهتر خواهم کرد. با خودم گفتم شاید خانهمان بهتر از روز اول نشود ولی همین که در این شرایط چنین حرفی را از عزیزانت بشنوی قوت قلبی است.
ما شهرمان را دوباره خواهیم ساخت، آن هم با دستهای خالی ولی با همتی بزرگ. گل و لای سیل را از چهره خانه و شهرمان پاک می کنیم. اینجا سرزمین مردمانی است که نماد ایستادن و دوباره ساختن اند.
گزارش: مریم بازوند