گفتوگو با شیوا خادمی درباره کتاب خاک کارخانه:
«خاک کارخانه» مستندنگاریای است درباره کار در ایران

شیوا خادمی، نویسنده کتاب «خاک کارخانه» به بهانه تقدیر در بخش مستندنگاری نوزدهمین جایزه جلال آل احمد، در برنامه «چای با نویسنده» شبکه کتاب، به بررسی چالشها و مسیر روایت و نگارش این کتاب پرداخت.
به گزارش ایلنا، شیوا خادمی، عکاس، پژوهشگر و نویسنده، که در نوزدهمین جایزه جلال آل احمد با کتاب «خاک کارخانه؛ پارچههای ناتمام چیتسازی بهشهر و سرگذشت آخرین کارگران» از نشر اطراف، در بخش مستندنگاری، شایسته تقدیر شد، با حضور در برنامه «چای با نویسنده» که با اجرا و سردبیری محیا ساعدی از شبکه کتاب پخش میشود، درباره کتاب خود، مسیر که برای روایت یک داستان مستند طی کرد و چالشهایی که برای انتشار این کتاب پشت سر گذاشت، توضیح داد.
کتاب «خاک کارخانه؛ پارچههای ناتمام چیتسازی بهشهر و سرگذشت آخرین کارگران» فقط روایت یک کارخانه نیست؛ روایت نسلیست که با صدای سوت تولید بزرگ شد و با سکوت ویرانی این کارخانه، پیر. شیوا خادمی در این مستندنگاری، داستان زندگی مادربزرگش و آخرین کارگران کارخانه چیتسازی بهشهر را روایت میکند؛ روایتی شخصی و همزمان جمعی، از عشق به کار، رنجِ فراموششدن و هویتِ شهری که با تعطیلی کارخانهاش، بخشی از حافظهاش را از دست داد.
شیوا خادمی، نویسنده کتاب «خاک کارخانه» که در نوزدهمین دوره جایزه جلال آل احمد در بخش مستندنگاری مورد تقدیر قرار گرفت، در «چای با نویسنده»، دربارهی روند شکلگیری این اثر عنوان کرد: کتاب «خاک کارخانه» مستندنگاریای است درباره کار در ایران و روایت وضعیت کارخانه چیتسازی بهشهر و سرنوشت آخرین کارگران آن. ایدهی اولیه این کتاب برای من از «عزیزجون»، مادربزرگم، آغاز شد؛ یکی از آخرین کارگران آن کارخانه که از هشتسالگی در چیتسازی کار میکرد و به تعاریف امروز، کودککار بود. با این حال، همیشه با عشق و شیفتگی خاصی از کارخانه یاد میکرد.
وی یا اشاره به اینکه پژوهش و نگارش این کتاب پنج سال طول کشید، ادامه بیان کرد: این برای من پرسش برانگیز بود که چه فرهنگی در آن کارخانه جاری بوده که بازنشستگانش با چنین علاقهای از آن یاد میکنند. برای پاسخ به این پرسش، دست به تحقیق و پژوهشی زدم که پنج سال طول کشید و در نهایت تبدیل به «خاک کارخانه» شد.
خادمی درباره نحوه شکلگیری همکاریاش با نشر اطراف توضیح داد: یکی از پروژههای بلندمدتم در زمینهی عکاسی، پروژهای به نام «سوت خاموش» بود که بخش تصویری همین موضوع کارخانه را شامل میشد. پدربزرگم عاشق امام رضا بود و در سال ۱۳۳۰، وقتی کارخانه تصمیم به تأسیس فروشگاهی در مشهد گرفت، او همراه خانواده به آن شهر مهاجرت کرد. در نتیجه، من و خواهرم در مشهد به دنیا آمدیم. سال ۱۳۹۷، خانوادهام تصمیم گرفتند از مشهد به بهشهر بازگردند. برای من، که در آغاز جوانی بودم، بازگشت به شهری کوچک سخت بود. در آن دوران، عکاسی نجاتدهندهام شد. در بهشهر، متوجه شدم صدای کارخانه هنوز در شهر جاری است و تصمیم گرفتم با عزیزجون، پروژه عکاسی را آغاز کنم.
وی اضافه کرد: ابتدا سراغ دوستان عزیز جون رفتم. اما کمکم متوجه شدم بُعد روایت برایم پررنگتر است. آن زمان در نشر اطراف بهعنوان عکاس مشغول بودم و وقتی موضوع را با نفیسه مرشدزاده، مدیر انتشارات در میان گذاشتم، او از کتابشدن پروژه استقبال کرد و اینگونه نسخه مکتوب ماجرا هم آغاز شد.
نویسنده «خاک کارخانه» مطرح کرد: عزیزجون همیشه به من میگفت: «تو جاسوس هستی!» چون دوربین دستم بود یا صدا ضبط میکردم. بعدها فهمیدم آنچه او را به کارخانه وابسته کرده بود، طعم استقلال نسبیای بود که در آن فضا تجربه کرده بود.
این نویسنده درباره روند فروپاشی تدریجی کارخانه نیز گفت: کارخانه چیتسازی از سال ۱۳۷۶ به بخش خصوصی واگذار شد و در سالهای ۷۹، ۸۰ و ۸۲ بهتدریج تعطیل شد. مردم بهشهر که زیستشان با حیات کارخانه گره خورده بود، هیچگاه فرصت سوگواری و خداحافظی با آن را پیدا نکردند. این کارخانه فقط ستون اقتصادی شهر نبود، بلکه شالوده فرهنگی آن هم بود. سینما و تئاتر در شهر به واسطه کارخانه شکل گرفته بود و حلقهای از دوستی و همبستگی میان مردم جریان داشت. وقتی مصاحبهها را با کارگران انجام میدادم، زمان میبرد تا اعتماد کنند، اما بعد از چاپ کتاب، وقتی اثر را در دست گرفتند، باور کردند که آنهمه خاطره و اندوه بالاخره تجسم یافته است. در مراسمی که دانشگاه علم و صنعت مازندران برای کتاب برگزار کرد، کارگران ردیف اول و دوم نشسته بودند. با روایت قصهها، گویی کارخانه دوباره زنده شده بود.
وی ادامه داد: اگر عزیزجون زنده بود، مطمئنم کتاب را برمیداشت، میرفت درِ خانهی تکتک همسایهها را میزد، کتاب را نشانشان میداد و میگفت: «کارخانه دوباره زنده شد.»
این نویسنده و عکاس در پایان با یادآوری و اشاره به جملهای از دایان آربس، عکاس آوانگارد، گفت: «چیزهایی هستند که فقط بعد از عکاسی دیده میشوند؛ قبلش کسی فکر نمیکرد وجود داشته باشند.» من هم بعد از چاپ این کتاب احساس کردم اگر کسی از این کارخانه نمینوشت، هیچکس نمیفهمید کارخانهای با ۲۵۰۰ کارگر در بهشهر وجود داشته که هویت شهر را ساخته و موجی از تمدن را با خود آورده است. مردم شهر وقتی از کنار ساختمان کارخانه رد میشدند، در و دیوارش را میبوسیدند. امروز چرایی آن را میفهمم. خوشحالم که این کتاب منتشر شد تا بهشهر فقط در تابلوهای سبز رنگ کیلومترشمار جادهها خلاصه نشود. این شهر، داستانی بزرگ در دل خود پرورانده و نفیسه مرشدزاده مدیر نشر اطراف با چاپ و حمایت از این سوژه؛ نهتنها پشت یک کتاب، که پشت یک شهر ایستاد.
«چای با نویسنده» برنامهای گفتوگو محور است که با اجرا و سردبیری محیا ساعدی از شبکه کتاب پخش میشود و در هر قسمت با یک نویسنده درباره آخرین اثر گفتوگو میکند.