ایلنا روایت میکند؛
بیست سال قبرکنی بدونِ یک روز بیمه!
محمدامین سالهاست که «بهشت محمد» را میشناسد؛ وجب به وجبِ خاکِ این مزار برای این مردِ پشتخموده آشناست. او با دستهای خودش، مردههای بسیاری را به تن سرد و پذیرندهی خاک سپرده؛ سالها بیل کهنهی محمدامین، خاک بهشتِ محمد را برای مهمانی تازه کاویده....
به گزارش خبرنگار ایلنا، نامش «محمدامین خدابخشیان» است؛ همه چیز زندگیاش درهم تنیده شده؛ در زندگی او همه چیز با درد و رنج شروع شده و با ریتم تند رنج جلو رفته است. او زندگیاش را در محرومترین استان کشور در سیستان و بلوچستان میگذراند؛ در شهر زاهدان با همه سختیها و محرومیتهایش، با شیرآباد و باباییان و حاشیههای بیشمارش.
محمدامینِ بهشت محمد!
محمدامین امروز هفتادساله است؛ مردی رنجور و خمیده در آستانهی هفتادسالگی. شغل او سالهاست که کندن قبر در «بهشت محمدِ» زاهدان است. هم قبر میکند و هم میت را تدفین میکند. بیش از بیست و یکی دو سال است که این کار را انجام میدهد. قدیمیهای زاهدان که گذرشان به قبرستان یا در گویش محلیِ سیستانیها و بلوچها، «مزار» میافتد، حتماً محمدامین را دیدهاند؛ او را میشناسند که هنوز با پشت خمیده میان گورهای تازه راه میرود و بیلی در دست دارد؛ او را که پشتِ هم بر روان تازه درگذشتگان صلوات میفرستد و از خدا میخواهد همه رفتگانِ خاک را بیامرزد.
محمدامین سالهاست که «بهشت محمد» را میشناسد؛ وجب به وجبِ خاکِ این مزار برای این مردِ پشتخموده آشناست. او با دستهای خودش، مردههای بسیاری را به تن سرد و پذیرندهی خاک سپرده؛ سالها بیل کهنهی محمدامین، خاک بهشتِ محمد را برای مهمانی تازه کاویده....
حالا او از زندگی پر از درد خود ناراضی است؛ بیست و چند سال خدمت به رفتگانِ مردم در محرومترین گوشهی جنوب شرقی کشور، هم جسم و هم روح او را فرسوده کرده است؛ او با لهجهی مهربان و صبور زاهدانی میگوید: «از درد کمر و آرتروز شانهها و گردن کمتر ناراحتم و گلایه دارم تا از بیپولی و بیعاقبتی...!»
بیست سال قبرکنی بدونِ یک روز بیمه!
این آشنای مزار زاهدان، بعد از بیش از دو دهه کار کردن، حتی یک قرارداد کاری ساده ندارد؛ حتی یک روز بیمه ندارد؛ کار در بخش اموات و کندن قبور، براساس تمام آییننامههای موجود، شغلی سخت و زیانآور محسوب میشود و باید کارکنان این بخش، بعد از بیست سال کار سخت، بازنشست شوند؛ اما برای محمدامین که از ابتدا هم طرف قرارداد شهرداری زاهدان نبوده و هیچگاه قراردادی با هیچ نهاد و ارگانی نداشته، بازنشستگی یا مستمری دوران پیری در کار نیست.
او میگوید: از همان ابتدا هم قرارداد کار نداشتم. شروع به کار که کردم، مزد روزانهام را از مردم میگرفتند؛ یعنی به این ترتیب که هر قبری که حفر میکردم یا هر مردهای که به خاک میسپردم، صاحبان میت به من دستمزد میدادند؛ مثلاً اگر روزی دو تا قبر میکندم، دو تا دستمزد از فامیل اموات میگرفتم؛ بیمه هم نبودم؛ اصلاً نمیدانستم که باید دنبال قرارداد با شهرداری بروم یا تقاضای بیمه کنم؛ من برای خودم در بهشت محمد کار میکردم و هیچکس هم کاری به کار من نداشت. سالهای اول درآمدم بد نبود؛ مردم وضع مالیشان نسبت به امروز بهتر بود و پولی که به من میدادند، خیلی کم نبود؛ با همان پولی که دستی از مردم میگرفتم، خرج زندگی خودم و چند سرعائله (هشت فرزند) را تامین میکردم اما حالا، هم من دیگر پیر شدهام و نمیتوانم قبر بکنم و مردم هم دیگر پولی ندارند که به من بدهند.
سالها کارِ بیعاقبت!
محمدامینِ بهشت محمد، حالا که به پشت سر خود نگاه میکند، جز سالهای رفته چیزی نمیبیند؛ جز عمری که با خاک و ریگ و توفانهای تابستانی زاهدان گذشته، جز چهرهای که از زور آفتاب و عرق ریختن دیگر برای خودش هم در آینه آشنا نیست. او عمری را زحمت کشیده و زیر ظل آفتاب زاهدان به مردم خدمت کرده اما حالا که به سن پیری رسیده نه اندوختهای دارد و نه مستمریای.
او میگوید: دیگرانی که با من شروع به کار کردند در همین بهشت محمد، حالا بازنشست شدهاند؛ آنها نیروی شهرداری زاهدان بودند و حقوق ماهانه داشتند؛ حالا هم مستمری بازنشستگی میگیرند اما من هرگز قرارداد و حقوق ماهانه نداشتم؛ حالا که به سن هفتاد سالگی رسیدهام، هیچ چیز در دستم نیست؛ حالا دیگر نمیتوانم قبر بکنم؛ فقط دفن میکنم؛ روزهایی هست که ده هزار تومان هم درآمد ندارم. از آینده میترسم.
در بهشت محمدِ زاهدان، فقط محمدامین و یک نفر دیگر هستند که از ابتدا طرف قرارداد شهرداری نبودهاند و برای خودشان کار میکردهاند؛ باقی همگی پرسنل شهرداری زاهدان بودهاند و از یکسری مزایای شغلی و بازنشستگی برخوردارند. او در سالهای اول نمیدانسته که باید رابطه استخدامی با شهرداری داشته باشد، باید بیمه باشد وگرنه وقتی پیری و شکستگی هجوم آورد، منبع درآمدی نخواهد داشت؛ آن اوایل اصلا اینها را نمیدانسته و مسئولان شهرداری زاهدان نیز هرگز از یکی مثل محمدامین نپرسیده اند که در بهشت محمد چه میکند و چرا با وجود اینکه بخشی از کار شریف و ارزشمندِ کفن و دفن اموات را برعهده دارد، قرارداد و حقوق ماهانه ندارد!
او دو، سه سالی هست که فهمیده با این شیوه کار کردن، هیچ آخر و عاقبتی نخواهد داشت؛ فهمیده که باید برای شهرداری کار کند. محمدامین میگوید: این چند سال آخر به همه جا مراجعه کردم؛ بارها شهرداری رفتم؛ حتی به امام جمعه نامه نوشتم؛ اما کسی به من پاسخ درستی نداد؛ جوابشان این بود: تو که از اول، بیمه و قرارداد نداشتی، کارمند یا کارگر شهرداری نیستی؛ حالا دیگر نمیتوان برایت کاری کرد؛ نمیشود اینهمه سال بیمه عقبمانده را برایت واریز کرد تا بازنشست شوی!
سرخورده از رفت و برگشتهای بیحاصل!
محمدامین «سرخورده» است؛ سرخورده از همهی بیاعتناییها، سرخورده از رفت و برگشتهای بیحاصل؛ سرخورده از اینکه اینهمه سال کار شرافتمندانه و خدمت صادقانه به مردم مرحوم زاهدان، برای هیچکس ارزشی ندارد؛ میگوید: تره هم برایم خورد نمیکنند!
این مردِ تنها و کهنسالِ بهشت محمد زاهدان، فقط یک خواستهی ساده دارد؛ خواستهای که حق همه شهروندان ایران است: من را بازنشست کنند؛ همه میدانند که من بیش از بیست سال است در قبرستان زاهدان کار میکنم؛ کار کردن من در این گورستان بر هیچ کس پوشیده نبوده؛ حالا لااقل از بودجههای شهرداری حق بیمه سالیان من را بپردازند تا بتوانم سر پیری بازنشست شوم؛ به خدا دیگر درد کمر و مفاصل اجازه نمیدهد قبر بکنم؛ تازه اگر هم بتوانم با هزار زحمت دست به بیل ببرم و قبری بکنم، از مراجعان به بهشت محمد، بابت پول قبر و پول شستشو، شهرداری پول میگیرد و کسی به من پولی نمیپردازد.
پیرمرد یک سوال ساده مطرح میکند: آیا من پیرمردی که سالها در گورستانِ بی آب و علفِ زاهدان برای مردم قبر کندهام و خدمت کردهام، نباید مزایای بازنشستگی داشته باشم؟
محمدامین «حق» دارد؛ حقی که تمام شهروندان دارند؛ حقِ بر شغل شایسته و بیمه و بازنشستگی؛ که قانون اساسی به صراحت بر آن تاکید دارد. اصل ۲۹ قانون اساسی میگوید:
« برخورداری از تأمین اجتماعی از نظر بازنشستگی، بیکاری، پیری، از کارافتادگی، بیسرپرستی، در راه ماندگی، حوادث و سوانح و نیاز به خدمات بهداشتی و درمانی و مراقبتهای پزشکی به صورت بیمه و غیره حقی است همگانی. دولت مکلّف است طبق قوانین از محل درآمدهای عمومی و درآمدهای حاصل از مشارکت مردم، خدمات و حمایت های مالی فوق را برای یک یک افراد کشور تأمین کند.»
آیا از این «حق همگانی» نباید محمدامینِ فرتوت و خسته، نصیب ببرد؟ آیا از محل درآمدهای عمومی کشور نمیشود به داد مردی رسید که بعد از سالها کار سخت و جانکاه، دستش به هیچجا بند نیست؟
گزارش: نسرین هزاره مقدم