پرویز کلانتری:
توسعه پایدار هنر در گرو فعالیتهای بخش خصوصی است
نمیتوان همیشه انتظار داشت که دولت همه کارها را انجام بدهد زیرا با تغییر مدیریتهای بسیاری از این رویکردهای نیز به دست فراموشی سپرده میشود. بخش خصوصی میتواند در این زمینه عمل کند و تاکنون نیز روند کاری بخش خصوصی نشان داده که این توانمندی را دارد.
ایلنا: پرویز کلانتری از هنرمندان نسل اول هنر مدرن ایران معتقد است: مخاطبان آثارش جوانان ۲۵ تا ۳۵ سال هستند و او خود را به وسیله آنها میشناسد.
به گزارش ایلنا؛ پرویز کلانتری در کارگاه مدرسه ایده گفت: امروز شاهد هستیم که گالریها با بهرهگیری از مشاوران کاربلد در زمینه هنر به شکلی حرفهای نمایشگاههای هنری برپا میکنند و با خرید اثر از هنرمندان مجموعههای شخصیشان را به نمایش درمیآورند. همچنین به دلیل نبود شرایط برای معرفی شایسته هنرمندان، این بخش خصوصی و گالریها هستند که جریان نقد و بررسی آثار هنرمندان را راهبری میکنند.
وی افزود: این جریان به درستی درحال شکل گیری است، زیرا توسعه پایدار در گرو فعالیتهای بخش خصوصی است. نمیتوان همیشه انتظار داشت که دولت همه کارها را انجام بدهد زیرا با تغییر مدیریتهای بسیاری از این رویکردهای نیز به دست فراموشی سپرده میشود. اما بخش خصوصی میتواند در این زمینه عمل کند و تاکنون نیز روند کاری بخش خصوصی نشان داده که این توانمندی را دارد.
پرویز کلانتری با بیان این مطلب که باید یادی کند از مارکو گریگوریان گفت: مارکو نخستین کسی بود که از گل به عنوان متریال در نقاشی استفاده کردم و من متاثر از او از چنین متریالی استفاده کردم و غلامحسین نامی هم پس از من از این متریال استفاده کرد اما از همان آغاز من سعی کردم که با گل برخورد شخصی بکنم و با مرزی که برای خودم تعیین کردم مسیر خودم را از مارکو وپس از آن نامی جدا کنم.
او با بیان این مطلب که مارکو چشم او را در نقاشی باز کرده است، یادآور شد: من نه تنها در نقاشی کاهگلیها متاثر از مارکو هستم بلکه از او نوع نگاه کردن به پیرامون خود را آموختم. ۵۰ سال پیش در نمایشگاه واش آرت در آمریکا به همراه چند هنرمند ایرانی مارکو گریگوریان و ابراهیم جعفری شرکت کرده بودیم، مارکو یک کمان حلاجی را به عنوان یک اثر هنری در این نمایشگاه در معرض دید عموم گذاشت و هر بار که از او میپرسیدند این چست میگفت این ساز اساطیری ما است.
او درباره برخوردش با خاک، گفت: نقاشیهای کاه گلی اشاره به زمین دارد و این زمین است که سوژه این نقاشیها است.
این نقاش همچنین درباره دلزدگی که این روزها موجب شکلگیری مجموعه «شبانهها» او شده است؛ گفت: این دلزدگی و ناراحتی من هیچ ربطی به دولتها و سیاست ندارد بخشی از آن معطوف به رفتار قبیله نقاشهاست. این نوع برخورد را در پزشکها هم شاهد هستیم. من هم دیگر تحمل ندارم و از برخی رفتارها دلزده و رنجیده میشوم و من بر اثر این رنجیدگی و متاثر از شعر نیما قبای ژنده خود را پاره کردم و بر روی این بومها چسباندم البته در این نقاشیها همچنان کاه گلیها در پس زمینه به چشم میخورند.
کلانتری در پاسخ به این پرسش که چرا در دورههای نخست دوسالانه نقاشی تهران شرکت نکرده است؛ گفت: نخستین بینال تهران در سال ۱۳۳۰ برگزار شد و من آن زمان درگیر کتابهای درسی بودم. کتابهای درسی مهمترین اتفاق زندگی من بود و زندگی من را دگرگون کرد. من به واسطه همکاری با موسسه فرانکلین و فعالیت کردن به عنوان تصویرگر به شکل حرفهای با اشخاص بزرگی آشنا شدم و وارد جهان بزرگتری شدم.
او افزود: در آن زمان من ۲۷ ساله بودم و پس از مدتی بنیاد فورد از ما دعوت کرد به آمریکا برویم و ۶ ماه زندگی در نیویورک زندگی من را دگرگون کرد و سرنوشتام به گونهای دیگر رقم خورد و آن قدر من در کار تصویرسازی کتاب فرو رفته بودم که دیگر به شرکت در بینال فکر نمیکردم.
کلانتری درباره پرداختن به عناصر بومی در آثارش گفت: من به شدت در آثارم علاقمند به استفاده از عناصر بومی هستم و برایم فرقی نمیکند که از این عناصر در نقاشی کاه گلی استفاده کنم و یا در تصویرسازی کتاب کودک.
او درباره تاثیرپذیریش از جلیل ضیاءپور گفت: ضیاءپور نه تنها روی من بلکه روی نسلی از هنرمندان ایرانی تاثیر گذاشته است. او پس از بازگشت از فرانسه و آغاز تدریساش در ایران و بنیانگذاری انجمن خروس جنگی، بنیان نوگرایی و مدرنیسم را در نقاشی گذاشت. او بهترین نقاشی است که بر روی عشایر ایران کار کرده است و آثارش بسیار ارزشمند هستند و رنگ در این مجموعه جایگاه ویژهای دارد که هنوز کسی نتوانسته در این زمینه به گرد پای او برسد.
کلانتری درباره علاقه پدرش به ساز ویلون گفت: پدرم خیلی علاقمند به ساز ویلون علاقمند بود و پدرم در دورهای که اصلا کسی به این مسائل توجه نمیکرد برای مادرم ویلون خرید و شرایط آموزش این ساز را برای او فراهم کرد. زمانی که پدرم فوت کرد وقتی من از سر مزار به خانه برگشتم از همسرم یک ویلون خواستم او با تعجب گفت پدرت مرده و تو ویلون میخواهی. در هر صورت همسرم برایم یک ویلون خرید و من با آن یک اثر در سوگ پدرم خلق کردم. زیرا لحظهای که پدرم را به خاک میسپردم میشنیدم که تمام ویلونهای جهان آرشه میکشیدند.
او گفت: من خیلی علاقمندم که در آثارم از اشیا استفاده کنم. سالها پیش دلم میخواست که از ساعتهای قدیمی در نقاشیهایم استفاده کنم، همراه همسرم به پل چوبی رفتیم و تمام ساعتهایی که یک عتیقه فروشی داشت را خریدیم و آوریم و یکی از نقاشیهایی که با استفاده از این ساعت ساختم را تقدیم به لورکا کردم که درگوشه ساعت نوشته بودم «ساعت پنج عصر». این اثر در اسپانیا به نمایش گذاشته شد و اتفاقا خیلی هم از آن استقبال شد و این ساعت این روزها در گالری بوم در معرض دید علاقمندان قرار گرفته است.
کلانتری گفت: من در مقطعی که سالها از شکلگیری مکتب سقاخانه گذشته بود برای همراه شدن با جریان هنری که رواج پیدا کرده بود و کنجکاوی به سمت مکتب سقاخانه گرایش پیدا کردم و چند اثر نیز خلق کردهام. اتفاقی که برای من افتاد این بود که من متاثر از این مکتب در پاسپورتو کارم از این مکتب استفاده مستقیم کردم. همچنین من در آثارم از پنجرههایی استفاده کردم و به مخاطبام اجازه دادم که هر چیزی که میخواهد خودش به پنجرهها وصل کند.
کلانتری درباره دغدغهاش در امر نویسندگی گفت: من سالهاست که نقاشی میکنم و تمام برداشتهایی که از نور و سایه و موضوعاتی که ذهنم را درگیر کرده در نقاشی به نمایش میگذارم، اما به تصویر کشیدن بخشی از دغدغههایم در نقاشی میسر نیست و من این حسرتهای نقاشانهام را در قالب کلمه بیان میکنم. گلشیری در امر نوشتن حق بزرگی به من دارد. او یک ماه و نیم وقت گذاشت و اصول نوشتن را به من آموخت.
او افزود: من در نوشتن به شدت شیفته نوآوری هستم. آخرین کتابی که نوشته «اصحاب کهف» نام دارد که ترجمه شده و در آمریکا منتشر خواهد شد، امیدوارم که بتوانم با حذفهایی که به ساختار کارم آسیب نمیزند این کتاب را در ایران منتشر کنم. من نوشتن این کتاب را در سفر یک ماهای که به پاریس داشتم در ساعتهایی که در کافهها انتظار بازگشت همسر و دخترم از گشت و گذار را میکشیدم نوشتم. ساختار این کتاب سرشار از هرج و مرج است و در این کتاب نوعی
کلانتری گفت: هر شب که به بستر میروم تازه تخیلات به سراغ من هجوم میآورند و من شروع به نوشتن میکنم و برای اینکه بتوانم بخوابم هر شب با تخیلاتی که دارم خودم برای خودم یک قصه سر و هم میکنم تا خوابم ببرد.
او با اشاره به تجربیاتش در حوزه تصویرگری کتاب گفت: سالها پیش طی مراسمی با حضور وزیر آموزش و پرورش از من به عنوان قدیمیترین تصویرگر کتابهای درسی تقدیر شد. زمان اهدای جایزه حسرت خاصی در سخنان وزیر فرهنگ درباره تصویرسازیهای من بود و از خاطرات خوش خودش با تصاویری که من کشیده بودم گفت، اما نمیدانم چرا هیچ وقت از من نخواستند که اطلاعاتم را دراین بخش در اختیارشان بگذارم و چرا سرنوشت تصویرسازی کتاب درسی این شد.
به گفته کلانتری؛ نسل من یاد گرفته بودند که تصاویری که برای کتاب درسی میکشیدیم یک لبخند بر روی لبهایشان باشد اما نمیدانم چرا پس از انقلاب چهرههای تصویرسازی شده در کتابهای درسی همه اخمو شدند.
او افزود: پیش از انقلاب به همراه دوستم به کازرون رفتیم و آنجا دوستم از گروهی از بچهها پرسید آیا میدانید این آقای تصویرهای کتابهای شما را کشیده، برخورد آنها با من بینظیر بود و من پاداش کارم را از این بچهها گرفتم. در آن دوره شاه هر روز ورزشکاران را دعوت میکرد و از آنها تجلیل میکرد اما انگار کارهای امثال من هیچ وقت به چشمشان نیامد و بچههای کازرون بزرگترین پاداش را به من دادند.
او درباره طراحی روی جلد کتابهای انتشارات فرانکلین گفت: در آن دوره خلاصه داستانها و کتابها را به ما میدادند و ما براساس آنها برای کتابها طرح جلد کار میکردیم و چون برای کشیدن طرح روی جلد به فضای فکری نویسنده توجه داشتیم شیوه طراحی هر طرح جلد با هم متفاوت است. البته من در کارم شلخته هستم و پالت رنگم را کمتر میشستم برای همین این شلختگی و ترکیب رنگها بعدا شیوهای در کار من شد.
کلانتری درباره موسیقی در آثارش نیز گفت: من همواره به موسیقی سنتی ایران علاقه چندانی ندارم. علاقه من به موسیقی پاپ است. من واقعا از شنیدن صدای گیتار اسپانیایی لذت میبرم.
او همچنین درباره تفاوتهای فرهنگی ایران با کشورهای همسایه گفت: با اینکه ایران همسایه ترکیه و افغانستان و پاکستان است اما از نظر هنری آنها هیچ یک در حد ایران نیستند. و هنر ایران در منطقه یکه تاز است. در کدام یک از این کشورهای منطقه فیلمی چون «جدایی نادر از سیمین» ساخته شده که جایزه اسکار بگیرد. فیلمی که توانسته با وجود هرگونه ممیزی حرف خودش را بزند. و یا کدام یک از این کشورهای همسایه فردی هم اندازه عباس کیارستمی دارد که جایزه «آفتاب تابان» ژاپن را دریافت کند؟ که عالیترین نشان این کشور است.
کلانتری ادامه داد: در حراج کریستیز جایگاه ایران در عرصه بینالمللی به خوبی مشخص است. سالهاست که ایرانیها در این حراج حرف اول را میزنند.
کلانتری با اشاره به این مطلب که برای شناختن خود باید از کانال دیگری عبور کرد گفت: من خودم را نمیشناسم و قرار گرفتم در کنار دیگری است که ویژگیها من را به من میشناساند. من به این فلسفه سارتر اعتقاد دارم. من مخاطبان آثارم را جوانان ۲۵ تا ۳۵ سال میدانم و خود را به وسیله آنها میشناسد.
کلانتری همچنین درباره هنر مردمی گفت: من در نقاشیهایم از هنر مردمی استفاده میکنم اما این دلیل نمیشود که برخورد من هم مثل آنها با عناصری باشد که در زندگیشان به چشم میخورد. مثلا در آثار من اسفندهایی برای چشم نظر به چشم میخورد اما این دلیل نمیشود که من هم مثل مردم اعتقاد به تاثیر اسفند داشته باشم.
کلانتری در پایان این نشست نیز گفت: وقتی من زندگی خودم را آنالیز میکنم میبینم که در درونم کودکی وجود دارد که دست من را میگیرد و با خود به این سو و آن سو میبرد و موتور اصلی حرکت من همین کودک درونم است؛ اما این گاهی بد است که همچون کودک قهر میکنم و از اطرافیانم دلخور میشوم.