خبرگزاری کار ایران

آخرین بازمانده‌های طراحی و نقشه فرش دو نسل؛

غربت غریبانه فرش دستباف اراک در فراموشی هنرمندان نقشه کش

غربت غریبانه فرش دستباف اراک در فراموشی هنرمندان نقشه کش
کد خبر : ۲۳۰۳۶۲

در ایران هر شهری نقشی دارد و طرحی و در اراک این فرش ساروق و ترمز است که نامی دارد و آوازه‌ای و استادانی که نقشه عشق کشیدند و از یاد‌ها رفته‌اند.

فرش آن هم از نوع دستبافش با خون ایرانی عجین است و حتی در خانه کم درآمدترین‌های جامعه هم به هر حال فرشی هست. ما ایرانی‌ها از کودکی روی فرش بزرگ شده‌ایم. نقش‌های منظم و قرینه‌های خوش نقش و رنگ‌هایی که زندگی را درآن جلوه گر ساخته، مسحورمان کرده اما در این اثر هنری بیشتر از قالیبافان شنیده‌ایم و شاید تصورمان بر این بوده که قالیباف همه چیز یک فرش است.

اما قصه فرش خیلی قبل از علم کردن دار قالی، رنگ کردن خامه و بافت قالی با سرانگشتان هنرمند قالیباف شروع می‌شود. پیش از همه این چرخه دنباله دار نقشه‌ای باید کشیده شود که نیاز به تخصص و مهارتی خاص دارد. نقشه‌ای که این روز‌ها چینی‌ها و کشورهایی که جای ایران را می‌خواهند در بازارهای جهانی ببایند به جای رسم نقشه زحمت کپی کردن آن را کشیده‌اند تا نقش فرش ایرانی را به نام خود ثبت کنند. در ایران هر شهری نقشی دارد و طرحی و در اراک این فرش ساروق و ترمز است که نامی دارد و آوازه‌ای و استادانی که نقشه عشق کشیدند و از یاد‌ها رفته‌اند.

سرانگشتان زمخت و زبر شده از میان تارهای موازی با نرمشی خاص و سرعتی که چشمان کم سو شده بر صفحه شطرنجی رنگ‌ها و نقش‌ها را می‌کاوند، پودهای رنگی را با قلاب به هم گره می‌زند و یکی با صدایی نرم و آهنگین ترانه‌ای را تکرار می‌کند: سه تا گلنار، یکی آبی، سه تا گلنار، پرکلاغی، بیست تا سبز و پنج تا طوسی روی نیلی بین نهر آب جاری، دو تا قرمز روی اسلیم، زرد روشن بال قناری، دوتا دوتا برو بالا هر چه خوندم جا نذاری.

دخترکان و زنان قالیباف اراک، سال‌های درازی‌ست که با این نجوا‌ها نقش عشق بر دل دار قالی می‌کشند. نقش عشقی که از سینهٔ سوخته طراح خوش ذوق برون تراویده و دستان هنرمند بافنده رج به رج فرش را با خامه‌های رنگی از میان خطوط شطرنجی که نقش لچک ترنج و اسلیمی و شاه عباسی بر آن با رنگ‌های ساخت دست نقاش بر کاغذ خوش نشسته یکی یکی با گره بر تارهای دار جاودانه می‌سازد.

هنر فرش دستباف آنگاه جان می‌گیرد که در پس آن نقشه‌ای از دل طراح الهام شده و در خانه خانه‌های شطرنجی نقشه‌ای آفریده شده باشد حال هرچه این نقش نفیس‌تر فرش دستباف نیز جاودانه و بی‌نظیر‌تر می‌شود. اصلا گویی این باغ خیال طراح نقشه کش است که تا بر صفحه کاغذ با رنگین کمان رنگ‌ها ننشیند نقش عشق نیز بر تار‌ها و پودهای فرش ننشسته و هنر ی نیز از سرانگشتان برجا نمی‌ماند.


۶۷سال نقش فرش و طرح زندگی، هنر دستان حاج عزت

ساکنین شهر اراک پیش از آنکه میرزا یوسف خان گرجی ۲۰۰ سال پیش آن را بنا نهد با هنر فرش دستباف در کارگاه‌های خانگی و روستایی آشنا بودند. اما نقش فرش‌ها یا الهام گرفته از نقوش مناطق اطراف دور و نزدیک بود یا از دل زنان بافنده با طرحی از طبیعت‌گاه منظم و‌ گاه منقوش بر دل فرش به تصویر کشیده می‌شد. اما کم کم با رونق تجارت خارجی و پاگرفتن شرکت‌های انگلیسی نقشه فرش هم یکی از ابزار الزامی بافت فرش شد.

این را حاج عزت الله ابراهیمی که ۶۷سال از عمرش را با هنر نقاشی و طراحی فرش سپری کرده در شرح خاطراتش از پیشینه فرش در اراک می‌گوید. او ۶۷ سال پیش وقتی که نوجوانی ۱۵ ساله بود در بازار اراک نزد استادان وقت در سرای نوذری شاگردی را در هنر نقاشی و طراحی فرش آغاز کرد و از سال ۱۳۳۶ حجره‌ای در سرای کاشانی بازار اراک اختیار کرد تا در آنجا کارگاه نقاشیش را بگشاید.

آن‌روز‌ها سرای کاشانی هم مثل سرای نوذری و هزاوه‌ای و آقایی مرکزی بود برای فروش مواد اولیه فرش و کارگاه‌های رفوگری و پرداخت و نقشه کشی و دور تا دور سرا در هر دو طبقه که با پله‌های سنگی سه گوش راهی به بالا داشت، ردی از هنر فرش دستباف چشم‌ها را نوازش می‌داد. خامه‌های رنگی خوابیده بر زمین یا آویخته بر میخ، صدای کوبش شانه رفوگر که ظریف و دقیق زخم‌های نشسته بردل فرش‌های کهنه را با گره‌های جدید التیام بخشیده و با شانه می‌کوبید تا در جایشان ثابت شوند. گرد غلیظ تار و پودهای چیده شده در زیر قیچی پرداختگر و بوی خوش و ناخوش رنگ‌های آمیخته شده در آب که با قلمی ظریف آغشته شده و نقش طراح را در خانه‌های شطرنجی رنگ و لعاب می‌داد. استاد وقتی از خاطراتش می‌گوید آهی سرد از دل می‌کشد و با صدایی که از میان حنجره بیمارش و ریه‌های آسیب دیده کمی سخت شده و با سرفه آمیخته می‌گوید: امروز دیگر از آن هیاهو و جنبش نه در سرای کاشانی بلکه در هیچیک از سراهای بازار که بوی زندگی و هنر داشت، خبری نیست. حجره استاد بیش از یکسال است که به دلیل وخامت بیماریش تعطیل شده و از ده‌ها حجره اطراف نیز در هر دو طبقه، فقط یکی از دوشاگرد باقی مانده او از صد‌ها شاگرد که هنوز هم طراحی و نقشه کشی را ادامه داده و دو رفوگر و یک پرداختگر و یک فرش فروش مانده‌اند باقی حجره‌ها یا مخروبه شده و خالیست ویا تولیدی پیراهن و چادر و فروش پوشاک است.
سال هاست از یاد رفته‌ام، اما روح هنر در من زنده است

استاد در خانه‌اش میزبان ماست خانه‌ای که قفسه‌ها ودیوار‌هایش پر است از لوح‌های تقدیر و جوایزی که در پاسداشت هنرش از مسئولان درسال‌های قبل به او هدیه شده است. اما اینک سال‌هاست که او و هنرش در صندوق خانه خانه از یاد‌ها رفته‌اند.

او آخرین بازمانده نسل خویش در دهه بیست است. همهٔ هم کاران او سالهاست که یا هنر را به کل کنار گذاشته و یا در دل خاک آرمیده‌اند. استاد آخرین کار مدادیش را که نیمه کاره مانده نشان می‌دهد و با آهی از سر افسوس می‌گوید: هنر نقاشی قالی انت‌ها ندارد به شرطی که دوستش داشته باشند و آلوده تکنولوژی نشود. او که هنر خود را یک هنر ذاتی و خدادادی می‌داند، می‌گوید: وقتی پدرم مرد، چون وضع مالی مناسبی نداشتیم، تحصیل را‌‌ رها کرده و به بازار آمدم اما آموزه‌های اولین استادم مرحوم حاجی آقا سری با وجودی که بسیار دلسوزانه آموزشم می‌داد، نتوانست مرا رشد دهد.

من خودم کار را به تنهایی ادامه دادم و از دل خودم طرح‌ها را مثل یک شاعر که کلمات به او الهام می‌شوند یا یک موسیقی‌دان که نت‌ها را نظم می‌دهد، الهام می‌گرفتم. هنر را به خاطر هنر بودنش دوست داشتم در این کار آنقدر کوشیدم تا به حدی رشد کردم که مشتریانی از بازارهای قم، اصفهان، یزد، شیراز و تهران به من سفارش نقشه می‌دادند.

در این مسیر آموزش شاگردان را هم آغاز کردم و در سن ۲۵ سالگی یک استادکار شده بودم. هزاران نقش قالی قلم زدم و جاودانه‌ترین کارم که نقش پرده خانه کعبه با تمام آیات منقش بر آن بود را برای یک تاجر ۱۵ سال پیش طراحی کردم که از روی آن نقشه چند فرش بافته شد و در خارج از کشور بیش از ۱۰ میلیون تومان هرتخته فرش به فروش رسید.

استاد هنوز هم ابزار کارش را در روی میز کنار دستش محفوظ نگه داشته هرچند کم سو شدن چشمان دیگر به او اجازه نقشه کشی نمی‌دهد! به آرامی لیوانی که ابزار کارش، مداد ومداد پاک کن، در آنجا گرفته را برمی دارد، آن‌ها برای او گران قیمت‌ترین اشیاء زندگیند.

نوک مداد هنوز تیز است کاغذ ساده شطرنجی در کنار قفسه لوله شده آن را بر سینه می‌فشارد. چون عزیزی گرانمایه و ادامه می‌دهد: نقشه‌ها را از ذهنم با همین مداد‌ها می‌کشیدم. آن موقع اراک شهر قالی بود و در ایران نقشه‌های شاه عباسی که از اصفهان می‌آمد رواج داشت. در اراک نقشه تَرِمِزی، نام روستایی در اراک، که گل حنا هم می‌گفتند و نقشه مستوفی الممالک که از حاکمان اراک بود و خود دستور بافتش را داده بود بافته می‌شد من می‌خواستم نقشه جدیدی بکشم نقشه‌هایی که طراحی می‌کردم بیشتر الهام از طبیعت داشت یا اسلیمی، مخفف اسلامی، بود با الهام‌های جدید. نقشه را بر روی کاغذ شطرنجی می‌کشیدم استفاده از کاغذ شطرنجی از زمان شاه عباس صفوی رایج شد. چون زنان بافنده فقط نقوشی که خط راست داشت را می‌توانستند ببافند و نقش هلالی برایشان سخت بود طرح را بر روی کاغذ شطرنجی طراحان پیاده می‌کردند و هر خانه یک گره می‌شد برای بافنده.

آن زمان مثل امروز دستگاه چاپ و زیراکس نبود نقشه‌هایی که من می‌کشیدم در قالب یک چهارم نقش برای نقوش قرینه دار و یا نقش کامل مثل شکارگاه، نیمه مثل اسلیمی و ختائی با خطوط سیاه مداد کشیده می‌شد و بعد توسط کارگران دیگر برای کپی دوباره کشیده می‌شد. برای رنگ کردن نقشه پودر رنگ را با صمغ عربی که از خار مغیلان گرفته می‌شد و آب مخلوط کرده و مخلوطی چسبناک و براق درست می‌کردم با قلم ظریف خانه‌ها را رنگ می‌کردم گاهی یک نقشه ۲۵ تا ۳۰ روزو‌گاه بیشتر زمان می‌برد هرچه نقشه ظریف‌تر بود کار بیشتر می‌برد. استاد نقاش خیلی باید روی نقشه با دقت کار می‌کرد که اشتباهی پیش نیاید. این نقشه وقتی چند بار کشیده می‌شد کارگران زیادی را برای کار طلب می‌کرد و این هنر خود به خود قشر زیادی را وارد عرصه کار می‌کرد.

امان از تکنولوژی استاد آه می‌کشد و می‌گوید: امان از روزی که تکنولوژی قاتل هنر شد و به جای نقش نقاش، دزدی طرح از رایانه جایگزین هنر نقشه کشی فرش شد. او با سوز دل و حسرت یکی از سروده‌هایش را می‌خواند، او علاوه بر هنر نقشه کشی فرش، هنر خدادادی، طبع سرودن شعر را از مرحوم پدرش به ارثبرده و کتابی به نام نقش خیال با تخلص نقاش از او به چاپ رسیده، پسری رفت سر قبر پدر / خاک آن قبر همی کرد به سر / برسرخاک پدر گفت چنین / هیچ داری خبر از حال پسر / اندرین بستر راحت هرگز / از غم و رنج منت بود خبر؟ / من نگریم که تو مردی بابا / یا که رفتی به جهان دیگر / غمم از زندگی خویشتن است / دارم از هستی خود دیده تر / کاش بودی تو در این عصرفضا / تاشوی از غم ما مستحضر / عصر ماشین تو ندیدی که چه کرد زندگی را به بنی نوع بشر / بوئی از ارزش انسانی نیست همه دشمن شده بریکدیگر / هرچه تکنیک شکوفا گردد / بیشتر می‌کند اعلام خطر / …

استاد متاع‌های ارزشمندش، مداد و کاغذ شطرنجی و نقش نیمه تمام شده‌اش، را به کناری می‌نهد لرزش انگشتان در او هویداست و سینه‌ای که سخت آزارش می‌دهد و چشمانی که کم سو شده‌اند‌‌ همان چشمانی که در خانه خانه کاغذ شطرنجی به دقت و ظریف بینانه رنگی بر نقش‌های مدادی می‌کشید. او این روز‌ها که نه، سالیانی‌ست که تنها مانده با درد دل می‌گوید: الان هیچ کس به سراغم نمی‌آید. هیچکس نمی‌پرسد که ابراهیمی زنده است یا مرده؟ ‌‌ همان ابراهیمی که هزاران نقش از خود در همین بازار اراک هنوز هم دارد و در آن سوی آب‌ها در اروپا و امریکا آثارش را روی دست می‌بردند. شاید پس از مرگم یادی کنند شاید! او هنوز هم ابهت و غرور آن روز‌هایش را دارد سرش را به بهانه گذاشتن وسایل کارش در سر جا برمی گرداند تا متوجه خیسی چشمان کم سویش نشویم.

تن‌ها بازمانده نسل دهه شصت آخرین شاگرد استاد
وقتی از پله‌های سنگی مثلثی شکل سرای کاشانی پله‌هایی که هر چه روبه بالا می‌روند، تنگ‌تر می‌شوند را بالا می‌روم از آنجا حیاط مستطیل شکلی که در وسط آن باغچه بزرگ با درختانی که نقش زیبایی از ترکیب رنگ‌های پاییزی بر برگ‌هایشان نشسته و هنر بی‌بدیل خداوند را بر فرش زمین کشیده، بهتر دیده می‌شود. به دنبال حجره استاد می‌گردم. در بالای دری زنگ زده که قفلی بر آن سنگینی می‌کند، نام ابراهیمی را در کنار دیگر درهای بسته پیدا می‌کنم.

تقریبا همه حجره‌ها بسته است. تعطیل یا با تغییر کاربری. دیگر هیچ اثری از آن حجره‌هایی که استاد توصیف کرده بود به چشم نمی‌خورد. از پشت حصار شیشه‌ای غبار گرفته دیوار به دیوار حجره استاد سری خم شده بر کاغذی بزرگ پهن شده بر روی میز نظرم را جلب می‌کند. مردی با دقت نقشه‌ای مثل‌‌ همان نقشه شطرنجی استاد را با قلم مویی باریک رنگ آمیزی می‌کند. او‌‌ همان تنها باز مانده‌ای است که استاد از او یاد کرد. یکی از‌‌ همان دو که هنوز عشق به هنرش را از یاد نبرده و مانده تا چون استاد پیر شاید اگر بخواهند یا بگذارند او نیز پیری در این راه شود.

داود برجی ۴۶ ساله تنها بازمانده صد‌ها شاگردیست که استاد پرورش داد. اما سختی و مرارت‌های راه بقیه را به کارهایی جز کشیدن نقش عشق بر دل قالی کشاند.

برجی ۲۵ سال است که در عرصه این هنر قلم می‌زند. او اینک خود استادی توانا و خبره است. نقش‌های او در شرکت سهامی فرش ایران از جمله نقشه‌های نفیس و شناخته شده است. برجی هم چون استاد پیرش دل پر دردی از بی‌توجهی به هنر فرش و در کنارش طراحی نقش دارد و وجود نقشه‌های تکراری، کپی برداری‌های غیر مجاز، تکثیر بدون برنامه ریزی نقوش و تبدیل کردن هنر نقشه کشی و طراحی فرش را به یک پوستر، همچنین نبود نیروی جوان در این حرفه را از آفات هنر فرش دستباف در اراک و دیگر نقاط کشور می‌داند و می‌گوید: امروز دیگر نه آن بافنده، بافنده قدیم است و نه نقشه کش.

همه چیز برای ساختن آمار است آماری که یکی از صدتایش درست نیست. از آمار هزاران بیمه شده هنرفرش یکی بهره بردار واقعی نیست. هنرمندان واقعی یا در پس خانه‌ها در کارگاه‌های خانگی در فقر گم هستند یا چون استاد از یاد رفته و فراموش شده عاقبتی که در انتظار ما نیز در صورت ادامه دار بودن بی‌توجهی به مشکلات فرش دستباف خواهد بود.

شاگرد قدیم و استادکار امروز دیگر حرفی نمی‌زند عینک را در گودی چشمانش جابجا می‌کند قلم موی ظریف را به رنگ قرمز آغشته کرده و نقشه بی‌نظیرش را که نقشی از طبیعت دارد رنگ آمیزی می‌کند او ۲۵ روز است که روی این نقشه کار کرده و کم کم دارد به پایانش می‌برد به این امید که باز هم سفارشی برسد تا او نقشی دیگر از عشق بیافریند.

کارگاه کوچک استاد، تنها بازمانده نسل دهه ۶۰ را که امروز در دهه ۹۰است را ترک می‌کنم باد پاییزی وزیدن گرفته، برگ‌های زرد و نارنجی و سبز تیره و قهوه‌ای با سرعت گرفتن باد دسته دسته بر زمین می‌ریزند کف حیاط و بر روی ایوان کنار حجره‌های تعطیل شده و بسته نقشی رنگارنگ را طبیعت آفریده‌‌ همان نقشی که الهام بخش دیده هنرمند استاد و شاگرد اوست.

آسمان گویی قصد باریدن دارد استاد می‌انسال حجره را تعطیل می‌کند. قطره‌های باران به آرامی یکی یکی بر زمین می‌نشیند. قطره‌ای بر صورتم می‌افتد به استاد میانسال نگاه می‌کنم صورتش مرطوب است نمی‌دانم نم باران است یا چهره‌اش ازاشک حسرت مرطوب است. صدای زوزه باد در پیچ پله‌های مثلثی و درز دربهای شکسته حجره‌های خالی می‌پیچد. یاد حرف‌های استاد می‌افتم و صداهای زندگی این صدا هیچ شباهتی به آن صدا‌ها که او از کار و هنر و تلاش آن روز‌ها حکایت می‌کردشباهت ندارد.

گزارش: زهره ترکمانی

ارسال نظر
پیشنهاد امروز