با تشکیل زنجیره انسانی عشق را به اشتراک بگذاریم!!
ابوالفضل ۱۷ ساله چوبه دار را تجربه خواهد کرد؟
ابوالفضل هنوز معنی قصاص را نمی داند آن را در گروه مجازاتهای حبس تلقی می کند آن طور که مسئولین کانون می گویند خانواده مقتول برای رضایت تقاضای دیه دارند اگر قلبمان برای تنهایی ابوالفضل گرفت شاید بتوانیم با هم و با تشکیل زنجیره انسانی عشق و محبت هر کدام با حداقلی شروع کنیم حتی اگر خواننده این گزارش با ۱۰ هزار تومان وارد این زنجیره شود تأمین مبلغ دیه او شدنی است.
ایلنا: چهارماه دیگر ۱۷ سالش پر می شود و روزهای مانده ای که چون باد می گذرد را که طی کند کانون اصلاح و تربیت را باید ترک کرده و در انتظار اجرای حکم باشد. در اتاق آموزش کانون منتظر دیدارش هستم آهسته در می زند و با سلامی کوتاه و آرام کنار میز در انتظار اشاره و اجازه برای نشستن می ایستد. صورتش آن قدر کودکانه است و معصوم که در باور نمی گنجد حتی به آن چنان درجه خشم برسد که بتواند با کسی گلاویز شود تا آن چه امروز به اتهام ارتکابش هیجدهمین ماه حبس را در کانون اصلاح و تربیت و در انتظار قصاص می گذراند. شاید وقتی ابوالفضل ۲۶ خرداد ۷۵ با تولدش آمد تا آشیان کوچک خانواده را با گرمای
وجودش محکم تر کند پدر هر گز تصور نمی کرد که آلوده شدن او به مواد مخدر می تواند مادر را وادار به ترک و جدایی همیشگی از کانون خانواده نماید و تنهایی و سکوت خانه زمینه ساز پناه بردن ابوالفضل نوجوان به جمع همسالانی می شود که او را الکل به بهانه دمی رهایی از تلخی زندگی آشنا کرده و در نهایت او را به مرزی می کشاند که ناخواسته و نادانسته دستان کوچکش به قتل نوجوان رنج دیده تر از خودش آلوده می شود. ابوالفضل که درد دوری از مادر و محروم ماندن از عشق و گرمای خانواده را از ۹ سالگی تجربه کرده بزرگترین آرزویش برای همه بچه های هم سن وسالش در امان ماندن در آغوش خانواده و گرماگرفتن از
عشق پدر و مادر است.
او با همان کلام ساده اش می گوید: «بچه ی تنها آسایشی جزمادر ندارد. وقتی کسی مادر شد باید به خاطر بچه صبوری کند. بچه را تنها رها نکند، مرد وقتی بابا شد باید بداند اعتیاد خانه اش را خراب می کند باید به خاطر بچه اش به هر چه مواد است تف کند، وقتی پدر و مادر نباشد بچه جذب افراد دیگر می شود تا از آنها محبت بگیرد، من ادم کش نبودم و نیستم اصلاً نمی دانم چرا این اتفاق افتاد هیچ شبی کابوسش تنهایم نمی گذارد همش از خودم می پرسم چرا؟؟ چطور؟؟»
ابوالفضل از روزی که به کانون منتقل شده مورد توجه کارکنان این مرکز است آنها می گویند او با آن که فقط تا سوم راهنمایی درس خوانده اما عاشق آموختن و مهارت آموزیست، برخورداری از هوش سرشار و قدرت یادگیری بالا از او در این ۱۸ ماهه استاد کاری ماهر در خلق زیبایی از قطعات بریده چوب در هنر معرق ساخته و مدیریت بالا و قدرت جاذبه اش در میان بچه های کانون موجب شده که همه به عنوان مدیر بخش به او احترام بگذارند و فرمانها و حرفهایش را به جان بخرند. ابوالفضل وقتی باور می کند به عنوان یک خبرنگار آمده ام با همان متانت در حالی که با انگشتان کشیده و باریکش بازی می کند می گوید: «خیلی
پشیمانم، کاش هیچ وقت مشروب نمی خوردم که نفهمیده قتل کرده باشم خانواده او فقط قصاص می خواهند»
از او و خانواده اش که می پرسم با سکوت طولانی اول از دلتنگی اش برای پدر با بغض می گوید: «دلم برای پدرم خیلی تنگ شده خیلی دوستش دارم ۹ ماه پیش وقتی اینجا بودم خبر آوردند که فوت کرده پدرم ۴۰ ساله بود کارگر زحمتکش مرا خیلی دوست داشت هر چه می خواستم اگر می توانست برایم می خرید اما چه حیف بیشتر وقت ها تنهایم می گذاشت. وقتی خبر دادند مرده خیلی گریه کردم. دلم می خواست برای آخرین بار او را می دیدم او بغض را در گلویش پنهان می کند شاید شرم می کند که اشکهایش را ببینم و با همان بغض ادامه می دهد، به مراسم پدرم هم نرفتم اجازه ندادند بروم
* تنها فرزند خانواده بودی؟
بچه اول خانواده ام یک خواهر دارم که ۵ سال از خودم کوچکتر است مادرم هم وقتی ۹ سالم بود طلاق گرفت و با خواهرم رفت و هیچ وقت به سراغم نیامدند تا این که برای قتل دستگیر شدم.
* چرا مادرت رفت؟
پدرم اعتیاد داشت شیشه مصرف می کرد از آن موقع دائم دعوایشان می شد این شد که مادرم طلاق گرفت و خواهرم را که سه ساله بود با خودش برد و مرا برای پدرم گذاشت.
* با پدرت تنها زندگی می کردی؟
مادر بابام وقتی مادرم رفت از من نگهداری کرد. پدرم سیم کش ساختمان بود از صبح می رفت بعضی وقتها شب هم بر نمی گشت من بودم و مادربزرگم او هم بیشتر وقتها به مجالس مذهبی می رفت برای همین من همیشه تنها بودم اما تابستانها با پدرم سرکار می رفتم او هر چه می خواستم برایم می خرید بابای خوبی بود فقط وقتی اذیتش می کردم یا وقتهایی که خیلی بی حوصله بود اگر شلوغی می کردم کتکم می زد اما خیلی دوستش داشتم.
* مدرسه هم می رفتی؟
تا سوم راهنمایی درس خواندم و به خاطر آمدنم به این جا اول دبیرستان را دیگر نخواندم درس خواندن را رها کردم اما دوست دارم درسم را ادامه دهم و برای خودم کسی شوم.
* مادر و خواهرت در این مدت به ملاقاتت آمده اند؟
سه ماه در میان مادرم می آید اما پدرم بیشتر هر وقت فرصت می کرد به من سر می زد.
* ازاتفاقی که باعثشد به اینجا بیایی بگو
خرداد یک سال و نیم پیش بود پدرم سرکار بود و مادربزرگم مسجد توی خانه با دو تا از دوستانم که در همان محله بودند نشسته بودیم یکی از دوستانم که در خانه مشروب درست می کردند یک شیشه نوشابه پر از مشروب آورد قبلاً هم چند بار آورده بود و با هم خورده بودیم آن روز خیلی زیاد خوردیم با وحید از خانه بیرون آمدیم از کوچه که رد می شدیم مهدی افغانی جلویمان را گرفت از قبل می شناختمش چند بار با هم قبلاً درگیر شده بودیم دعوایمان می شد اما هیچ وقت همدیگر را نزده بودیم. آن روز حالت طبیعی نداشتم جلوی ما را گرفت و گفت حق ندارید از این کوچه رد شوید از حرفش بدم آمد توجه نکردیم با هم درگیر شدیم
و همدیگر را زدیم توی دعوا نفهمیدم چه کار می کنم دست انداختم دور گلویش عصبانی بودم یک لحظه به خودم آمدم که دیدم مهدی شل شد و افتاد نمی دانستم که مرده با دوستم فرار کردیم به خانه آمدیم یکی دیگر از دوستانم به من اطلاع داد که مهدی فوت کرده فرار کنید که مأمورها امدند و دستگیرمان کردند وقتی فهمیدم او را کشته ام از ترس داشتم می مردم خیلی گریه کردم من آدمکش نبودم یک دفعه چطور این اتفاق افتاد نمی دانم
* قبلاً مشروب خورده بودی؟
آره دو سه بار دوستم آورده بود با هم خورده بودیم
* تو که می دانستی پدر و مادرت به خاطر اعتیاد پدرت از هم جدا شده اند چرا مشروب می خوردی؟
اگر توی جمع بچه ها مشروب بود و نمی خوردی مسخره ات می کردند سرم باد داشت توی جمع رفقا که همه هم سن و سال خودم بودند و مشروب می خوردند نمی خواستم مسخره ام کنند و از آنها عقب باشم می خوردم اما کم. آن روز خیلی خورده بودم توی حالت خودم نبودم وقتی مشروب می خوردم حس می کردم قوی تر و شاد شده ام اصلاً انگار غم و غصه ای نداشتم اما الان خیلی پشیمانم با خودم می گم ای کاش هیچ وقت مشروب نمی خوردم حتی اگر مسخره ام می کردند و به من می خندیدند.
* مهدی هم مشروب می خورد؟
خیلی از بچه هایی که هم سن وسال من بودند توی آن محل مشروب می خوردند و مواد مصرف می کردند. مهدی تنها زندگی می کرد بعد از فوت مادرش با دائی هایش از افغانستان برای کار به ایران و به ساوه آمده بودند همیشه دائی هایش برای کار می رفتند و او خودش تنها بود و کارگری می کرد حالا که این اتفاق افتاد ناپدری و همه خانواده اش از افغانستان آمده اند و حالا تقاضایشان قصاص من است
* فقط برای این که دیگران مسخره ات نکنند مشروب می خوردی؟
نه خیلی احساس تنهایی و غم می کردم وقتی مادرم رفت تنهای تنها شدم کسی را نداشتم که وقتی غصه دارم برایش حرف بزنم وقتی خیلی غمگین بودم نمی دانستم برای که گریه کنم بابام همیشه سرکار بود. مجبور می شدم با دوستان و رفقایم باشم با آنها بروم و بیایم و مثل آنها بشوم تا مرا در جمع خودشان قبول کنند. مشروب خوردن یک جورهایی بی خیالم می کرد لحظه ای از یادم می برد که چقدر تنهایم
* حالا هم دلتنگ می شوی؟
دلتنگی این جا با آن جا فرق داره دلم هوای پدرم را می کند، دوست دارم با مادرم باشم و یاد خانه وخانواده آزارم می ده. هر شب یاد روز درگیری می افتم فکر می کنم که چرا این کار را کردم اینها دلتنگم می کند.
* با خانواده مهدی صحبت کرده ای؟
آره توی دادگاه بهشون گفتم که پشیمانم گفتم که نمی خواستم مهدی را بکشم اما به حرفهام گوش نکردند
* وکیل داشتی که از تو دفاع کند؟
از اول وکیل نداشتم خودم از خودم دفاع کردم آخرین جلسه برایم وکیل گرفتند که اون هم فایده ای نداشت
* بعد از فوت پدرت، مادرت دنبال کارت هست؟
در این مدت عمه ها و مادرم و مادربزرگم بارها برای گرفتن رضایت رفته اند اما نتیجه ای نداشته
* دوست داری به خوانندگان این گزارش چه بگویی؟
از هیچ کس هیچ چیزی نمی خواهم فقط از مادرها می خواهم صبر داشته باشند به خاطر بچه هایشان صبوری کنند بچه هایشان را رها نکنند برای بچه تنها مادر پناه امن است وقتی مادر نباشد آسایش و آرامش هم نیست وقتی پدر و مادر هر دو نباشند بچه جذب افراد دیگر می شود. بچه پدر و مادر را با هم می خواهد حتی اگر شبانه روز هم از آنها کتک بخورد اما باز هم آنها را می خواهد هیچ کس نمی تواند محبت پدر و مادر را به بچه ها بدهد وقتی مادرم رفت و پدرم نبود مادر بزرگم می خواست جای خالی انها را پر کند اما نمی توانست هیچکس پدر و مادر نمی شود از قول من به بابا و مامان ها بگویید بچه ها را تنها نگذارید شما آنها
را به دنیا آورده اید به خاطر آنها با هم بسازید بچه ها گناهی ندارند اگر خطا کنند وقتی است شما آنها را رها کرده اید
ابوالفضل هنوز معنی قصاص را نمی داند آن را در گروه مجازاتهای حبس تلقی می کند آن طور که مسئولین کانون می گویند خانواده مقتول برای رضایت تقاضای دیه دارند اگر قلبمان برای تنهایی ابوالفضل گرفت شاید بتوانیم با هم و با تشکیل زنجیره انسانی عشق و محبت هر کدام با حداقلی شروع کنیم حتی اگر خواننده این گزارش با ۱۰ هزار تومان وارد این زنجیره شود تأمین مبلغ دیه او ممکن شدنی است
گفتگو: زهره درد شیخ ترکمانی