بیژن عبدالکریمی در گفتوگو با ایلنا:
برداشت شریعتی از انقلاب صرفا اجتماعی و سیاسی نبود/ برای چند دهه رویداد انقلابگونهای در جهان رخ نخواهد داد/ دنیا به سمت مرگ امر سیاسی حرکت میکند
عبدالکریمی میگوید درک شریعتی از انقلاب، صرفا یک انقلاب سیاسی و اجتماعی نبود، بلکه او انقلاب را در رنسانس دینی، تغییر بینش مسلمانان و بازسازی و بازنگری اسلام و تشیع در افق جهان معاصر میفهمید.
به گزارش خبرنگار ایلنا، «بیژن عبدالکریمی» فیلسوف ایرانی، نویسنده و دانشیار و عضو هیئت علمی گروه فلسفه دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران شمال است، علائق اصلی او فلسفه هایدگر، فلسفه فرهنگ و فلسفه سیاسی است، از آنجا که او در میان سخنرانیها، آثار و تألیفات خود نگاه ویژهای به اندیشه دکتر علی شریعتی داشته و در این خصوص آثار تألیفی همچون شریعتی و تفکر آینده ما، شریعتی و سیاستزدگی، نگاهی دوباره به مبانی فلسفه سیاسی شریعتی و همچنین ویرایش اثر نوشتههای اساسی شریعتی دارد، لذا در این مقال با او در خصوص اندیشهها و تفکرات انقلابی دکتر علی شریعتی به گفتگو نشستیم.
استاد فلسفه دانشگاه آزاد در پاسخ به این سؤال که «آیا برداشت استاد علی شریعتی از انقلاب، انقلابی در بُعد درونی بود، یعنی انقلابی در مسلمانی و تدین ما، یا اینکه به انقلاب نگاهی اجتماعی و سیاسی داشت و اساسا انقلاب در نزد ایشان چه معنایی داشت»، اظهار کرد: این سؤال سادهای نیست چون در این خصوص باید تمام متون را بررسی کرد تا متوجه شد که ایشان مفهوم انقلاب را در کدام سیاقها به کار میبرد، ولی آنچه که لااقل برای من مهم است درک شریعتی از انقلاب، صرفا یک انقلاب سیاسی و اجتماعی نبود، بلکه او انقلاب را در رنسانس دینی، تغییر بینش مسلمانان و بازسازی و بازنگری اسلام و تشیع در افق جهان معاصر میفهمید، هر چند تغییر بینش، تحولاتی را هم در حیات اجتماعی به همراه دارد اما او بیشتر خواهان تغییر بینش بود، بیشتر خواهان یک رنسانس در اندیشه دینی و یک نوع پروتستانتیسم در عالم اسلام بود.
وی همچنین در خصوص اینکه «آیا برداشت دکتر علی شریعتی از انقلاب حاوی تحولات و رخدادهای بعد از آن هم بود یا فقط به همان مقطع انقلاب اختصاص داشت» نیز توضیح داد: پاسخ من به اینکه آیا شریعتی آنچنانی که برخی مدعی شدند متفکر دوران جنبش بود و نه متفکر دوران نهاد و اینکه فقط قدرت شورانگیزی و برانگیزی داشت و برای بعد از دوران پیروزی انقلاب برنامهای نداشت، این است که در آن زمان هیچکس در میان ما ایرانیان برای بعد از انقلاب برنامه نداشت، همه نیروهای اجتماعی ما قبل از انقلاب در واقع بیشتر نیروی نقش بودند تا نیروی ایجاب و آنچه که در انقلاب روی داد در واقع حاصل روند انقلاب بود، نه حاصل یک تئوری، اندیشه و فلسفه از پیش تعیین شده و برنامهریزی شده، ما بر اساس تأمل، ساختارهایمان را شکل ندادیم، یعنی ابتدا ما در این روند انقلابی و سرنگونی نظام سلطنت قرار گرفتیم و خیلی زود و در عرض چند ماه قانون اساسی نوشته شد، و روند کاملا غیر از آن چیزی بود که اندیشمندان میاندیشیدند یا میتوانند بیندیشند.
عبدالکریمی در پاسخ به این سؤال که «تحولات بعد از انقلاب چه نسبتی با اندیشههای دکتر علی شریعتی دارد و اساسا ایشان همچنان که نظریهپرداز انقلاب بود یک استراتژیست هم به شمار میرفت یا خیر» عنوان کرد: در خصوص اینکه آنچه که بعد از انقلاب پیش آمد چه نسبتی با اندیشههای شریعی دارد و شریعتی این گونه پیشبینی میکرد، من فکر میکنم آن چیزی که بعد از انقلاب رخ داد با اندیشههای شریعتی نسبت کمی داشت، اینکه شریعتی پیشبینی می کرد، واقعیت این است که تاریخ یک امر امکانی است و همواره مسیر تاریخ و جریانها و رویدادها بر اساس تصاویر ذهنی ما حرکت نمیکند، نکته دیگر این است که هیچ انسانی نمیتواند به همه نتایج و لوازم تفکر خودش خودآگاه باشد، طبیعی است که شریعتی هم مثل تمامی ایرانیها نمیتوانست حوادث بعد از انقلاب و روندی که پیش خواهد آمد پیشبینی کند چراکه هیچکس در هچ گوشه جهان هم نمیتواند مسیر را به تمامی قوت پیشبینی کند، مگر پارهای از گرایشات کلی را، اما ما این گرایشات کلی را در اندیشه شریعتی میبینیم، چنانکه شریعتی پیشبینی کرده بود خود انقلاب زودرس، میتواند به یک فاجعه ختم شود، انقلاب بدون خودآگاهی میتواند به ضد خودش تبدیل شود اینها بصیرتهایی بود که در اندیشه شریعتی وجود داشت.
این استاد دانشگاه در پاسخ به این سؤال که «آیا استراتژیست نبودن علی شریعتی در این خصوص که انقلاب قرار است چه به وجود آورد به یک معنا نوعی نقص در انقلاب شریعتی محسوب میشود، یا خیر» تصریح کرد: البته نقص به حساب میآید، این کاملا یک نقص است، اما این نقص در همه ایرانی ها وجود داشت و منحصر به شریعتی نیست، البته شریعتی بیش از دیگران نگاه ایجابی داشت، شریعتی در قیاس با همه نوگراها و سنتگراها، بصیرتهای ایجابی بیشتری داشت، اما انتقادی که من به شریعتی دارم این است که در واقع بیشتر به حوزه آگاهی توجه داشته و کمتر به واقعی بودن جریانات اجتماعی و تاریخی مثل فقدان جامعه مدنی، عدم رشد طبقه متوسط، اقتصاد نفتی توجه میکرد و این به معنای این است که او به این مقولات کمتر اندیشیده بود.
عبدالکریمی در پاسخ به این سؤال که «آیا در آن زمان و در روندی که به وجود آمده بود میشد به این مسائل فکر کرد» تصریح کرد: بله در آن زمان هم میشد فکر کرد و به نظر من حتی زمینه آن وجود داشت اما هیچیک از ما ایرانیها به دلیل فقدان سنت تفکر سیاسی در واقع به آنها نیندیشیده بودیم، به هر حال چون فضا، فضایی انقلابی بود، کمتر این امکان را فراهم کرد که به این واقعیتها بیندیشیم، اما از سوی دیگر در افق تاریخی ما ایرانیان این تفکر وجود نداشت، در واقع در ما ایرانیان کمتر این امکان وجود داشت که به این مواردی که گفتم یعنی واقعبینی اجتماعی، نیروهای واقعی تاریخی، هستی اجتماعی و تاریخیمان بیندیشیم، نه تنها شریعتی بلکه حتی مارکسیستهای ما که در بستر اندیشه مارکسیستی باید به این واقعیتها بیشتر میاندیشیدند، این مسائل را لحاظ نکردند، چون در این خصوص برای آنها یک ادبیات لااقل یک قرنه از زمان مارکس وجود داشت، اما آنها هم نیندیشیدند.
وی با اشاره به اینکه حتی فیلسوفان ما تا امروز فهم درستی از هگل ندارند، گفت: در صورتی که هگل بستر مناسبتری برای ما فراهم میکرد تا ما نیروهای اجتماعی و تاریخی را به خوبی درک کنیم. مسئله اصلی آن هم این است که ما به این اندیشهها التقاط و التفات پیدا نکردیم، در واقع خود واقعیتهای اجتماعی آن چنان تحول پیدا نکرده بود، یعنی مسئله سرمایهداری در کشور ما رشد پیدا نکرده بود، جامعه صنعتی شکل نگرفته و طبقات اجتماعی وجود نداشت که ما بتوانیم به این مقولات فکر کنیم، حالا اینکه چرا اینها شکل نگرفته بود، برمیگردد به تاریخ هزار ساله اخیر ما که روند طبیعی حرکت کشور ما که با حرکت کشورهای صنعتی و توسعه یافته که طبقات جا افتاده اجتماعی دارند، سرنوشت متفاوتی داشت.
دانشیار گروه فلسفه واحد تهران شمال دانشگاه آزاد اسلامی همچنین در پاسخ به این سؤال که «آیا آنچه شریعتی از انقلاب میخواست امروز تحقق یافته یا خیر» نیز اظهار کرد: نه، اساسا شاید اتفاقات بعد از انقلاب به مخیله شریعتی هم خطور نمیکرد، نه فقط شریعتی که هیچیک از ایرانیها مسیر بعد از انقلاب را نمیتوانستند پیشبینی کنند، چون اساسا پیشبینیپذیر نبود، البته این نقصان نیست، حالا بعضی معتقدند که برخی توانستهاند این اتفاقات را پیشبینی کنند ولی آنها هم یک تک مضراب بوده و یک جملات قصار و کوتاهی گفتند که نگرانیشان را از برخی اتفاقات آینده بیان کردند، اما اینکه واقعا میتوانستند بفهمند که چه اتفاقی خواهد افتاد و بتوانند یک تحلیل اجتماعی و تاریخی درست و صحیحی از آن ارائه دهند واقعا نه چنین نبود.
این نویسنده در ادامه در پاسخ به این سؤال که «آیا امروز میتوان با اندیشههای شریعتی همچنان انقلابی ماند» بیان کرد: در جواب این پرسش باید عرض کنم که نه، واقعیت این است که امروز با هیچ اندیشهای نمیتوان انقلابی بود، دلیل آن هم این است که انقلاب از قاموس فرهنگ بشری حذف شده، انقلاب یک پدیده متعلق به قرن 18 و 19 و نهایتا نیمه اول قرن 20 است، آخرین انقلابها در ربع قرن پیش اتفاق افتاده و بعد از انقلاب نیکاراگوئه که در دهه 70 و 80 میلادی رخ داده و همچنین انقلاب ما؛ دیگر انقلابی رخ نداده، چراکه دیگر امروز انقلابی به آن معنا وجود ندارد، چون دیگر در سراسر جهان تئوری نفی وجود ندارد، یعنی پرولتاریا و ناسیونالیستهایی نیستند که بخواهند برای انقلاب دست به اسلحه ببرند.
عبدالکریمی با تأکید بر اینکه امروز، بیشتر سازمانها، تشکلها و ارگانهای سازمان یافته توسط قدرتهای اجتماعی مثل داعش، القاعده، طالبان و چنین گروههایی امکان فعالیت دارند، اظهار کرد: اینها گروهها هرگز نیروهای انقلابی به شمار نمیآیند، لذا در این روزگار نه تنها با اندیشه شریعتی بلکه با هیچ اندیشهای در جهان امروز نمیتوان انقلابی بود و انقلابی ماند چون اساسا نیروی انقلابی وجود ندارد و شاید نیروهای موجود در کشور ما که هنوز به گفتمان انقلابی معتقدند آخرین انقلابیون جهان باشند.
این اندیشمند و متفکر ایرانی با اشاره به اینکه الان جهان بیشتر به سمت مرگ امر سیاسی رفته، یادآور شد: در حال حاضر جهان بیشتر به سوی بیتفاوتی تودهها به امر سیاسی رفته، همه به دنبال این هستند که راهحل فردی برای زندگی خودشان پیدا کنند، یعنی زندگی خوب، ماشین خوب، شغل خوب و در مجموع اینکه بیشتر در رفاه باشند. جوانان وقتی در کشوری مشکل دارند مهاجرت میکنند، نمیمانند که مبارزه کنند، برای اکثریت جهانیان فرق نمیکند که در قطر کار کنند یا در آفریقا یا در کانادا، به دنبال این هستند که کجا حقوق بیشتری به آنها میدهند و رفاه مناسبتری برایشان فراهم میکنند، لذا در جهان تکنیکزده و دنیای تکنولوژی کنونی دیگر امر انقلابی وجود ندارد. حتی قدرتهای سیاسی هم عزمیت و ارادهای برای تحقق ایدههای بزرگ ندارند، انقلاب امری انسانی است و مال انسان است و ما امروز در کره زمین به مفهومی انسانی نمیبینیم و با مرگ انسان مواجهیم و مرگ انسان به مفهوم مرگ انقلاب است، در این زمان، دوره انقلابها تمام شده و لااقل تا آینده نزدیک و چند دهه دیگر ما رویدادهای انقلابگونه نخواهیم داشت.