خبرگزاری کار ایران

احتمالِ جهانی بدون زبان، دور از ذهن نیست

احتمالِ جهانی بدون زبان، دور از ذهن نیست
کد خبر : ۹۸۰۹۳۷

مسلم خراسانی در مقاله‌ای با محوریت پسازبان، احتمالِ جهانی بدون زبان را چندان دور از ذهن ندانسته و در توصیف ویژگی‌های آن می‌گوید: افراد به‌جای صحبت و استدلال و بیان یا دفاع از دیدگاه و نظرات‌شان به‌واسطه زبان، تنها مشغول کنش‌های جسمانی شوند، یا به‌اصطلاح به بودن و حضور محض خود در جهان اکتفا کنند، حضوری ساکت و بدون زبان.

به گزارش خبرنگار ایلنا، مسلم خراسانی در مقاله‌ای که با عنوان «هجوم به استعاره – ویرانی زبان– جهان بدون زبان- پسا زبان– جهان بعد از زبان»، به موضوع «جهانی بدون زبان» پرداخته که به اعتقاد او، احتمال پدید آمدنش چندان هم دور از ذهن نیست.

پیشا زبان

تجربه مواجهه با کودکی کم سال که هنوز آشنایی بنیادی با زبان ندارد بسیار منحصر به فرد است. بدون توجه به صدای خنده کسانی که تماشایمان می‌کردند و به این بازی بچه‌گانه لبخند می‌زدند، کودک با آواهای بی‌معنایش و حرکت دادن بی مقصد و هدف دست‌هایش و من نیز با تولید آواها و صداهایی کشدار و منقطع که منظور، مفهوم و معنایی را پشت آنها مدنظر نداشتم گرم مواجهه با یکدیگر بودیم. بدون آنکه کلام یا معنای خاصی در میان باشد. اما گویی ارتباطی عمیق میان ما بود.

تماشای تئاتر به زبان کره‌ای، نیز تجربه خاص دیگری بود که برای من پیرامون مفهوم زبان، نگاه تازه‌ای را به همراه داشت. یک گروه نمایش کره‌ای نمایشنامه‌ای نام آشنا از برتولت برشت نمایشنامه‌نویس و نظریه‌پرداز آلمانی را به روی صحنه آورده بودند. تماشاگران که اغلب فارسی زبان بودند و از طریق ترجمه فارسی با اثر، محتوا و جهان نمایشنامه آشنا، آمده بودند تا ببینند گروه کره‌ای چه تجربه اجرایی تازه‌ای برای اثر پر تکرار برشت در جهان نمایش آماده کرده است. اما با شنیده شدن اولین دیالوگ، صدای خنده و قهقهه تماشاگران کل فضای سالن را پر کرد و این اتفاق تا حدود پنجاه دقیقه ادامه داشت. کشش‌های صوتی و آوایی خاص زبان کره‌ای، با برون‌ریزی‌های احساسی پرشور و هیجان بازیگران در عین اینکه موقعیت بسیار جدی و حساس بود نتیجه‌ای جز قهقهه و خنده برای تماشاگرانی که با زبان کره‌ای نا آشنا بودند، نداشت. تقریبا هر کس به نفر کناری‌اش نگاه می‌کرد و بعد از اینکه برای لحظه‌ای خنده‌اش را کنترل می‌کرد بعد از چند لحظه دوباره انفجار خنده بالا می‌گرفت. تعدادی از تماشاگران بعد از دقایقی سالن را ترک کردند اما عده‌ای که به احترام به گروه نمایش یا برای لذت بردن از زیبایی‌شناسی اثر تا انتها در سالن ماندند در گفتگوهای بعد از نمایش معتقد بودند که اثر به لحاظ اجرایی و بازی بسیار قوی بوده است.

این تجربه‌ها و تجربه‌های دیگری در زندگی مرا متوجه شیوه‌های ارتباطی کرد که بیشتر بر اساس نگاه، احساس و انتقال انرژی شکل می‌گیرد تا معانی و مفاهیم مشخص. در واقع این تجربیات باعث شدند به جهانی بدون زبان فکر کنم. جهانی شبیه به قبل از یادگیری زبان توسط کودک. شاید در شرایط حاضر که زبان (نظام‌های نشانه‌ای) با کاربردهای بی‌شمارشان در تمام ابعاد و جنبه‌های زندگی حضور پررنگ و چشم‌گیری دارند، و بتوان گفت که ما در آن غوطه‌ور هستیم تصور چنین جهانی دور از ذهن بنماید اما نگارنده معتقد است، بنا به دلایلی که در ادامه به پاره‌ای از آنها به اختصار اشاره خواهد شد، احتمال جهانی بدون زبان چندان دور از ذهن نخواهد بود.

زبان

زبان یکی از پدیده‌هایی است که پاره‌ای آن را بزرگترین خلق و کشف بشر می‌دانند که توانسته امکان ارتباط ما با یکدیگر را فراهم آورد و همچنین این امکان را فراهم کرده تا بسیاری تجربه‌ها و کشفیات به نسل‌های بعد انتقال یابد. اما از طرفی بسیاری افراد نیز آن را یکی از هولناک‌ترین کشفیات بشر می‌دانند، چراکه معتقدند نه تنها از طریق ارتباطی که برقرار می‌کند افراد را به یکدیگر نزدیک نکرده، بلکه آنها را از یکدیگر دور نیز ساخته است. از این‌رو شاید حتی ترجیح دهند برای لحظاتی اندک از قید و بند آن رهایی یابند. یا ترجیح دهند به جای صرف زمان و کلنجار با غریبه و آشنا برای برطرف کردن سوء‌تفاهم‌ها و سوءبرداشت‌ها، و وسواس در انتخاب نشانه‌ها و واژه‌های ظاهرا کوچک که جز پیچیده کردن روابط و غیر قابل تحمل کردن جهان و انسان‌ها کاری از پیش نبرده‌اند، به تماشای طلوع و غروب آفتاب بنشینند و از جریان متلاطم رود و بارش برف و جابه‌جایی ابرها لذت ببرند. آن‌هم در شرایط و جهانی که انتخاب یک واژه یا کلمه‌ای خاص یا پافشاری بر معنا، برداشت یا تفسیری خاص می‌تواند سختی‌ها و ناملایماتی چون زندان، تبعید و مرگ را برای افراد به همراه داشته باشد.

پاره‌ای افراد در چنین شرایطی، و برای رهایی از ابعاد نامطلوب زبان، با پیش‌روی به سمت سکوت، یا  انتخاب واژگان اندک، کم یا گزیده‌گویی سعی می‌کنند از زیر بار این ناملایمات و فشارهای روانی ناشی از آن رهایی یابند. یا در بهترین حالت زبانی به اصطلاح ساده را به‌کار گیرند که به دور از پیچیدگی، کنایه و مفاهیم سخت، شبیه دو دست که یکدیگر را می‌گیرند یک پل ارتباطی ساده میان افراد برقرار کند. مثل سکه‌ای که روی پیشخوان مغازه‌ای می‌گذاریم و انتظار داریم در مقابل آن نخی سیگاردریافت کنیم.

نمونه‌ای از کاربرد این زبان ساده، اشعار هایکو هستند. هایکو گونه، سبک و فرم شعری ژاپنی است که در آن شاعر هایکو‌سرا سعی می‌کند به گونه‌ای زبان را به‌کار گیرد که کم‌ترین دخل و تصرف در طبیعت صورت پذیرد چراکه می‌خواهد تا حد امکان دخالت احساسات و نگرش‌های خود را در آن لحظه‌ای که شاهد آن است تقلیل دهد. و در این راستا از اطناب و درازگویی نیز اجتناب می‌کند و از واژگانی اندک بهره می‌گیرد. دو دلیل مهم برای این رویکرد وجود دارد. اول اینکه در فرهنگ شرق، باوری وجود دارد دال بر اینکه زبان نمی‌تواند مفاهیم و آگاهی مورد نظر ما را به درستی انتقال دهد از این‌رو معتقدند کسی که می‌داند هیچ‌چیز نمی‌گوید و آنکه می‌گوید هیچ‌چیز نمی‌داند. آنها بر این باورند که آگاهی از طریق ذهن انتقال می‌یابد بدون آنکه کلامی به زبان آورده شود. چرا‌که زبان در انتقال این آگاهی ناتوان است. در عین حال آنها خود را در هماهنگی و یکپارچگی با طبیعت می‌بینند بنابراین سعی دارند طبیعت را آنگونه که هست نه آنگونه که گمان می‌کند باید باشد بازتاب دهند.

حقیقت، راست و دروغ، اغلب مفاهیمی هستند که ممکن است افراد را در تعامل و ارتباط با دیگران به سمت بدبینی سوق دهند. و چه بسا این مفاهیم یا ارزش‌گذاری‌ها باعث شده باشند که ما نسبت به زبان، دلزده و دلسرد شده و آن را ناکارآمد بدانیم و مثل بسیاری آن را نه باعث نزدیکی بلکه عاملی برای دوری افراد از یکدیگر بدانیم، و با سکوت کردن یا انزوا گزیدن خود را از چنین شرایط و موقعیت‌هایی مصون بداریم.

اما افراد غیر از پاره‌ای موارد، اغلب برای لحظاتی کوتاه زبان را نادیده می‌گیرند. برای نمونه افرادی که با انگیزه‌های مختلف روزه سکوت می‌گیرند، یا بر اثر غم یا افسردگی لب از سخن فرو می‌بندند شاید بعد از پایان دوره افسردگی دوباره لب به سخن بگشایند. اما گروه‌هایی نیز هستند که در امتناع از به‌کارگیری زبان به‌گونه‌ای جدی‌تر عمل می‌کنند. فرقه‌ای مسیحی هست که پیروانش زبان را سر منشاء شر و تولید بدی می‌دانند به همین خاطر در تمام طول عمر از سخن گفتن امتناع می‌ورزند چرا‌که به جای دروغ، سخن‌چینی، دشنام و تهمت که نمود آن از طریق زبان صورت می‌گیرد و اغلب موجبات کینه و دشمنی میان انسان‌ها را فراهم می‌آورد ترجیح می‌دهند به امور به‌اصطلاح صلح‌آمیزی چون پرورش گل و گیاه، آبیاری گیاهان و کشاورزی بپردازند.

اما فارغ از انتخاب‌ها و موضع‌گیری‌های این‌چنین نسبت به زبان و ماهیت آن، در بطن خود زبان و در دل به‌کارگیری آن توسط افراد و در جوامع کوچک و بزرگ نیز فرایندی شکل می‌گیرد که کم از تلاش برای ویرانی یا نادیده گرفتن زبان ندارد و آن هنگامی است که واژه‌ها بر اثر تکرار و کاربرد فراوان، به‌اصطلاح برای ما تهی از معنا می‌شوند. یا به بیانی دیگر آنقدر آن واژه‌ها یا کلمات را شنیده‌ایم یا به‌کار برده‌ایم که کم‌رمق و ناتوان از تاثیر‌گذاری‌اند. و یا شاید عدم هماهنگی میان اعمال و گفتار افراد سبب شده باشد که دیگر معنایی به ذهن ما متبادر نسازند چرا‌که شاهد عملکرد متفاوت افراد نسبت به آنچه ظاهرا به زبان آورده‌اند بوده‌ایم.

هجوم به استعاره – ویرانی زبان

با تمام اینها، زبان در گذر زمان آگاهانه یا ناآگاهانه، به طور محسوس یا نامحسوس دستخوش دگرگونی‌های بسیاری می‌شود، که از آن جمله شاید بتوان به تلاش هنرمندانی اشاره کرد که از طریق خلق شکل‌ها ، فرم‌ها، رنگ‌ها، تابلو‌ها، شیوه‌های ارتباطی و به عبارتی شکل‌های بیانی تازه، به خلق زبانی به‌اصطلاح نو یا متمایز از زبان‌های پیشین نائل می‌شوند.

شاید افراد بسیاری چون سهراب سپهری در این تلاش بوده باشند که زبان را به گونه‌ای به‌کار ببرند یا نگاهی نسبت به زبان و جهان را مد‌نظر قرار دهند که واژه‌ها دقیقا خود آن چیزی باشند که قصد بیان آن را داریم «واژه باید خود باد، واژه باید خود باران باشد» یا تقریبا همان تاثیر را داشته باشد مثل اینکه بگوییم باران و تن امان خیس شود آن‌چنان که احمدرضا احمدی می‌گوید «نوشتم باران، باران بارید». یا شاید افرادی مثل هنرمندان جنبش ادبی- هنری دادائیست سعی کرده باشند از طریق ترکیب کردن واژه‌های نامآنوس وکنار هم چیدن واژه‌ها به صورت تصادفی عبارات و گفته‌هایی بی‌منطق و نا‌مفهوم را خلق کنند.

با تمام اینها و خلق زبان‌ها و متعاقبا فرهنگ‌ها و جهان‌بینی‌های نو، نباید فراموش کرد زبان در ذات خود ماهیتی استعاره‌گون دارد یعنی ما به‌واسطه آن پیرامون جهان پیرامون، احساسات و نگرش‌ها و اندیشه‌های خود سخن می‌گوییم. و در واقع به‌نوعی، زبان و نشانه‌های زبانی ظاهرا جانشین آن‌چیزی می‌شوند که ما پیرامون آنها حرف می‌زنیم.

وقتی فردی را در زیبایی به گل تشبیه می‌کنیم و به جای اینکه به او بگوییم تو چنان زیبا هستی که در طراوت و تازگی شبیه گل می‌مانی به او خواهیم گفت گل. در اینجا گل یک استعاره است، چرا که جانشین آن فردی می‌شود که پیرامون آن حرف می‌زنیم. گلی که الزاما یک گل در جهان واقع نیست.

از این‌رو افرادی مثل نیچه معتقدند که ذات زبان بر اساس ارزش‌گذاری‌ها و قرار‌دادهای دروغینی که افراد پیرامون آن به اتفاق نظر رسیده‌اند شکل می‌گیرد، و جستجوی حقیقت در چنین نظام‌های قراردادی بسیار ساده‌انگارانه می‌نماید. از منظر، زبانی نظام نشانه‌ای تازه و نو هر چند که به‌اصطلاح ساده یا بی‌پیرایه باشد، از همان ساز و کار استعاری بهره می‌برد و تنها نظام قراردادی تازه‌ای را مطرح می‌سازد که الزاما تمامی افراد مجبور نیستند پیرامون آن اتفاق و اشتراک نظر داشته باشند. هر چند تحسین افراد بسیاری را بر‌انگیزد.

پسا زبان - جهان بدون زبان

بی‌شک مساله فهم، درک شدن، سمپاتی توسط دیگری که در جوامع انسانی با محوریت و به‌واسطه زبان صورت می‌گیرد در پذیرش و طرد زبان به عنوان ابزار و واسطه‌ای برای گفتگو و تعامل، نقش به‌سزایی دارد. هر چند که جنبش‌ها و جریان‌های گوناگون اعتراضی در سراسر جهان معاصر موید این مطلب است که حتی قدرت‌ها نیز با برنامه‌ریزی‌های ایدئولوژیک آموزشی و سیاست‌های متکی به زور، نتوانسته‌اند افراد را متقاعد یا مجبور به انتخاب یا تایید معنای مورد نظر خود از واژه‌ها و نشانه‌ها کنند.

حجم عظیم نشانه‌ها، واژه‌ها و اصطلاحات پزشکی، اقتصادی، حقوقی، سیاسی، اجتماعی و هنری که در راستای امکان ارتباط، لذت و آرامش از زندگی فراهم آمده‌اند تبدیل به حلقه‌های به‌هم پیوسته زنجیری شده‌اند که اغلب جز پیچیده شدن مناسبات و روابط و در بند کردن تنانی و روانی افراد برآیندی نداشته‌اند. شاید انسانی که خودش را در بند چنین جهانی ببیند، تصمیم بگیرد با کوچ یا گریز به طبیعت جنگل و بیابان یا انجام جنبشی ویرانگر علیه قدرت‌های حاکم خود را از قید رعایت این قرارداد اجتماعی همه‌گیر برهاند. همچنین شاید زیستن در جهانی که هر فرد الزاما برداشت خودش را از موقعیت‌ها و روابط دارد و حقیقت را استنباط شخصی و فردی خود از واقعیت موجود بداند، سبب شود زبان نیز به مرور به ابزاری بی‌مصرف و ناکارآمد بدل شود، ابزاری که الزاما در راستای مقاصد فردی به‌کار گرفته می‌شود. چنین ابزاری به مرور می‌تواند مثل یک ماشین تحریر کهنه به کناری رها شود و یا حتی متلاشی و از میان برود. ماشینی که علی رغم امکان‌های بی‌شمار و بی‌نهایتی که می‌تواند برای هم‌نشینی و خلق واژه‌هایی که حتی تا کنون وجود نداشته‌اند فراهم آورد، ممکن است مسکوت بماند. و افراد به‌جای صحبت و استدلال و بیان یا دفاع از دیدگاه و نظرات‌شان به‌واسطه زبان، تنها مشغول کنش‌های جسمانی شوند، یا به‌اصطلاح به بودن و حضور محض خود در جهان اکتفا کنند، حضوری ساکت و بدون زبان. شاید ارتباط در این شرایط فرضی شبیه به مرحله‌ای پیشا‌زبانی باشد، یعنی آنجا که آگاهی جمعی از زبان به‌عنوان یک نظام قرادادی توسط نوزاد یا فرد مورد استفاده قرار نگرفته است. 

ظاهرا جهان مفروض جهان صلح‌آمیزی خواهد بود، اما بدوی. که می‌بایست در جستجوی نیاز‌های اساسی، در جدال برای شکار، غذا و پناهگاه زندگی را از سر گذراند. که در عین حال می‌تواند مقدمه از میان رفتن تمدن با دستاوردهای بزرگ و کوچکش را نیز در خود نهفته داشته باشد.

شاید هم نوزادی خارج از تعصبات کهنه و نو، بدون آگاهی‌های پیشین ما، پشت این ماشین تحریر بنشیند و واژه‌ای را بنویسد یا به زبان آورد که از تمام واژه‌هایی که تا‌کنون نوشته و گفته شده متمایز است، و جهان کنونی که در آن زیست می‌کنیم را، از بنیان و ریشه دگرگون سازد.

بی‌شک تصور چنین جهان‌هایی می‌تواند نسبت به شرایط کنونی ما بعید و دور بنماید اما مسلما نمی‌تواند غیرممکن باشد.

انتهای پیام/
ارسال نظر
پیشنهاد امروز