تولد تئاترشهر با یادی از «باغ آلبالو»ی آربی اوانسیان/ نمایشی که ۴۷ سال پیش قلب تئاتر پایتخت را افتتاح کرد
«باغ آلبالو» به کارگردانی آربی اوانسیان نمایشی بود که ۴۷ سال پیش یعنی در روز هفتم بهمن سال ۱۳۵۱ یکی از مهمترین مجموعههای تئاتری کشور، یعنی «تئاترشهر» را افتتاح کرد. به بهانه جشن تولد ۴۷ سالگی این ساختمان زیبا، مروری بر نخستین اجرای آن یعنی باغ آلبالو و ماجراهایش داشتهایم.
به گزارش خبرنگار ایلنا، امروز تولد ۴۷ سالگی تئاترشهر است؛ ۷ بهمن سال ۱۳۵۱ «آربی اوانسیان» نمایش «باغ آلبالو» نوشته آنتوان چخوف را در تالار اصلی تئاترشهر که آن زمان تنها تالار این مکان بود، اجرا کرد و فعالیت تئاترشهر آغاز شد.
تئاترشهر در ابتدای راهاندازیاش توسط سازمان جشن هنر شیراز اداره میشد و سپس ادارهاش به رادیو و تلویزیون رسید. پس از پیروزی انقلاب اسلامی هم زیرنظر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی قرار گرفت. این مجموعه، روز ۷ بهمن سال ۱۳۵۱ با «باغ آلبالو» افتتاح شد؛ نمایشی با ترجمه سیمین دانشور، طراحی لباس فریدون آو و با حضور بازیگرانی چون سوسن تسلیمی، پرویز پورحسینی، مهدی هاشمی، فردوس کاویانی، داریوش فرهنگ، فهیمه راستکار، صدرالدین زاهد، علیرضا مجلل، سیاوش تهمورث، هوشنگ آزادیور، مهوش افشارپناه، شکوه نجمآبادی، فریده سپاهمنصور و... نخستین اجرای کامل آن پیش از تئاترشهر، مهر ۱۳۵۱ در باغ فردوس انجام شد و آبان همان سال در کارگاه نمایش. سپس چند اجرای آزاد تجربی در ماههای آبان، آذر و دی در کارگاه برپا شد تا در نهایت هفتم بهمن ۱۳۵۱ به سالن تازه تاسیس تئاتر شهر رسید و تا ۹ فروردین ۱۳۵۲ به اجرای خود ادامه داد.
باغ آلبالویی برای یافتن راههای تازه در هنر نمایش
«نوازندگان، گوشه و کنار میروند، «بیشیک»، همچنان با عجله به شتابی که در کارهایش هست پول قرض میکند، مادام «رانوسکایا» نگران فروش ملک است. «تروفیموف»، آسوده خاطر، در حالی که گویی از همه چیز خبر دارد «واریا»ی حیران را دست میاندازد. چند نفر بیهدف اینسو و آنسو میروند. «فیرز» را «یاشا»ی فرنگی شده دست میاندازد و... این لحظهای است که تاریخ باید ورق بخورد. اوج آشفتگی، سرگشتگی و حیرانیست لحظهای که «لوپاخین»، نوکر سابق صاحب ملک میشود و «گایف» و مادام رانوسکایا نابود میشوند. نابودیای که زمینهاش از مدتها پیش فراهم شده بود.» این بخشی از توصیف پرده سوم نمایش از زبان منتقد روزنامه آیندگان در ۲۸ بهمن ۱۳۵۱ است که آن را اوج خلاقیت «آربی اوانسیان» توصیف کرده و میگوید «آربی از این چند صفحه دیالوگ، اجرایی خلق میکند که در مقابل آن جز تحسین، کاری نمیتوان کرد.»
باغ آلبالو زیباترین ملک منطقه و ملک آبا و اجدادی مادام «رانوسکایا» که از سفر فرنگ بازگشته و برادرش «گایف» است؛ اما چون خانواده اقساطشان را به بانک نپرداختهاند بانک میخواهد آن را حراج کند. «لوپاخین» که نماینده بورژوازی دهقانی نوپاست و مدتها نوکر «رانوسکایا» و برادرش «گایف» بوده آن را میخرد.
آربی اوانسیان کندی، آرامش و سکونی که چخوف در زندگی آدمهایش یافته است را روی صحنه آورده بود؛ همانچیزی که شاید موجب شده بود تا برخی منتقدان در همان دوره، از سکوتهای طولانی «باغ آلبالو» بهعنوان ضعف اجرانی یاد کنند. «مجید لشگری» در کتاب «سینما و تئاتر آربی اُوانسیان» که به زندگی و فعالیت حرفهای اوانسیان پرداخته، با تعدادی از بازیگران آثار او و همکارانش در نمایشهای مختلف گفتگو کرده است. «سوسن تسلیمی» یکی از این بازیگران است که در آثار متعددی با اوانسیان همکاری کرده است.
در این گفتگو که سال 1387 انجام شده، سوسن تسلیمی که از بازیگران «باغ آلبالو» است، درباره همین سکوتهای طولانی نمایش به مجید لشگری میگوید: «باغ آلبالو اولین اجرای گروه بازیگران شهر بود؛ شرایط زندگی، سن و سال و تجربیات گروه با یکدیگر متفاوت بود. این نمایشنامه به این جهت برای کار انتخاب شد چون همگی در آن بازی داشتیم و این برای هماهنگی یک گروه تازه شکل یافته، لازم بود. روش کار بر اساس یافتن راههای تازه در هنر نمایش بود. طبیعیست که این کاوشها آسان نبود؛ گاه به بنبست میرسید و گاه خوب عمل میکرد. نظرات همیشه متفاوت بود و بین بازیگران دو دستگی وجود داشت، زمانی هم که نمایش اجرا شد بعضی کار را نپسندیدند. عدهای هم که خوششان آمده بود تعریف و تحسین کردند. بحث فقط در مورد سکوتها نبود، بلکه معمولا روی نحوه و روش اجرا بود. برداشت صحنهای متفاوت و نامتعارف بود و به همین جهت سوالبرانگیز؛ برای مثال صحنهای نوازندگانی -که نوازندگی بلد نبودند- سازهایی در دست گرفته و به طنین در آوردن چند نت ساده قطعهای را اجرا میکردند. این صحنه مثل خواب بود. انگار رؤیا در واقعیت دیگری قرار گرفته بود؛ فقط در خواب میشود تصور کرد که نوازندگانی در حال نواختن هستند ولی آهنگ قابل قبولی از آلات موسیقیشان درنمیآید. این برای ما از نظر عقلانی قابل درک نبود چون به تئاتری از نوع دیگری عادت کرده بودیم.»
اجرایی ساختارشکن بدون اتکا به دکور
هرچند «فهیمه راستکار» دیگر بازیگر باغ آلبالو نظر دیگری درباره این اجرا دارد و در طول گفتگویش با لشگری بیشتر بر نقاط ضعفی از سوی اوانسیان تاکید میکند که به نظر میرسد ناشی از اختلاف نظری بوده که با او داشته.
راستکار میگوید «وقتی این کار را در تئاترشهر اجرا کردیم بهنظرم از هم وا رفت. صحنه تئاترشهر اشکال آکوستیک داشت، صدای بازیگران از یک نقاطی، دیگر به تماشاگران نمیرسید. بعضی وقتها هنرپیشهها هم دیگر نمیتوانستند با یکدیگر به درستی ارتباط برقرار کنند. آربی روند باغ آلبالو را بسیار کند گرفته بود و ریتم کار ما، حالا روی صحنه، کندتر هم شده بود. به نظر من تماشاگر به خاطر کند بودن ریتم خسته میشد.»
او درباره اجرای این اثر بهعنوان نمایش افتتاحیه تئاترشهر میگوید: «وقتی قرار شد این ساختمان افتتاح بشود و این اجرا صورت بگیرد، ما در کارگاه نمایش در حال تمرین باغ آلبالو و ناگهان... بودیم. باید یک نمایشنامه حسابی روی صحنه میرفت که درست انتخاب شده بود. اما تمرین ما در تئاتر شهر چند جلسهای بیشتر نبود.
این بازیگر فقید تئاتر همچنین درباره تمهید آربی اوانسیان برای برای وضعیت جذب صدا در تئاترشهر میگوید: «آربی پیشنهاد کرد یکسری لتههای چوبی بلند برای انعکاس بهتر صدا در سالن تئاتر شهر به کار ببرند و پاروانهایی را برای فضای صحنه در نظر گرفت. حتی با استفاده از لتههایی که برای محدود کردن بزرگی فضای صحنه به کار رفت؛ فایدهای حاصل نشد.»
با اینهمه، «سیاوش تهمورث» دیگر بازیگر نمایش، در همین کتاب و در گفتگو با لشگری میگوید باغ آلبالو ضعفی نداشت: «باغ آلبالو اجرایی ساختارشکن بود. آربی از دکور استفاده چندانی نکرد برای اینکه تماشاچی تخیل خود را به کار گیرد. حرکات باوجود طبیعی بودن، واقعیتگراییای که به آن عادت داریم نبود و در عین حال با آن طراحی صحنه هماهنگ بود. وقتی که او برای یک خانه اشرافی فقط یک کمد و یک پاراوان در صحنه گذاشته بود، بازیگر باید بتواند با این اندک وسایل تمام این فضای مجلل خانواده را در ذهن تصویر کند. پس دیگر واقعیتگرایی که از بیرون میشناسیم نخواهد بود چون باید از تخیل خودش در پرداختن به این واقعیت استفاده کند.»
بُعد شاعرانه متن چخوف برای آربی اهمیت بیشتری داشت
در برخی نقدهایی که همان سالها درباره «باغ آلبالو» نوشته شد، بر امپرسیونیستی بودن اجرای اوانسیان از نمایشنامه چخوف و تاکید این متن بر بورژوازی نوپا تاکید شده بود.
چیزی که «هوشنگ آزادیور» بازیگر باغ آلبالو در کتاب «تئاتر و سینمای آربی اُوانسیان» آن را رد کرده و میگوید: «فرض آنها این بود که باغ آلبالو فقط نمایشنامهای راجع به بورژوازی نوپاست که فئودالیسم را طی کرده است. این فرض اصلا نتیجه مهمی از نمایشنامه نیست. وقتی به گفتگوی شخصیتهای متن چخوف دقت میکنیم، مفاهیم بسیار درونی، سهل و ممتنع و دورویه آنها را در مییابیم. ما به دنبال پیدا کردن مکثها، دگرگونی شخصیتها و شرح صحنهها بودیم؛ در صحنهای مادام رانوسکایا در حال گریه کردن است و بلافاصله میخندد. این دگرگونی چگونه حاصل میشود؟ چه اتفاقهایی وجود دارد که آن را میتوان با شکل و قالب بیان کرد؟ قصد چخوف هم داستانگویی صرف نبوده است. منتقدان طبق عادت فقط به وجه بیرونی داستان توجه میکردند. نمایشنامههای چخوف بیش از آنکه واقعگرا باشد نمایشی، یعنی تئاتری است، برای اینکه به محتوا برسید شما باید دنبال ارائه شکل و قالب آن محتوا بروید و تأکید روی نور، حرکت، صدا و رنگ برای دستیابی به محتوای درونی نمایش است تا تئاتر چخوف عینیت بیابد.»
سوسن تسلیمی هم در همین زمینه میگوید: «نفس فروش باغ و تغییرات اجتماعی آن دوره تاریخی روسیه مدنظر چخوف بوده و در همان زمان نوشته شده است. ولی بُعد شاعرانه اثر برای آربی اهمیت بیشتری داشت. روح گذشته و کودکی بچهها، مادام رانوسکایا، گایف و بیخبری آنها از این که دنیا دارد تغییر میکند، باغ باید فروخته شود و جوانی آنها در حال فروش است...»
از بداههپردازی در تمرین تا مشارکت تماشاگر در اجرا
آربی اوانسیان تمرینهای خاص و گاه دشواری برای بازیگرانش داشت که حتی به اجرا هم کشیده میشد؛ برای باغ آلبالو هم در تمرینهای خاص باغ فردوس و کارگاه نمایش تماشاگر در اجرا مشارکت داشت و میتوانست وارد بازی شود.
«فریده سپاهمنصور» بازیگر باغ آلبالو در گفتگو با مجید لشگری درباره تمرینهای ویژه و خاصی که آربی اوانسیان داشت، میگوید: «زمانی که باغ آلبالو تمرین میشد بنای ساختمان تئاتر شهر هنوز تمام نشده بود. ما تمرینهایی در حضور تماشاگران داشتیم که اکثرا دانشجویان علاقمند تئاتر و تماشاگران عضو کارگاه نمایش بودند. مثلا در یکی از این تمرینها آربی گفت: هر کس اولین کلمهای که از نمایشنامه به ذهنش میرسد را بیان کند. خود این بداههپردازی باعث میشد دیالوگهایی در لحظه میان بازیگران به وجود آید و از مجموع آن یک نمایش ساخته شود.»
«مهوش افشارپناه» هم درباره همین نمایش و شیوه تمرین اوانسیان میگوید: «آنچه که در نمایشنامه و خواست آربی بود با آنچه من بازیگر مدنظرم داشتم، ادغام شده بود. دونیاشا یک مستخدمه عاشقپیشه و سر به هواست که یک نفر عاشق اوست. ولی در فکر مرد دیگریست. در طرحتمرینهایی (اتودهایی) که داشتیم آربی هیچوقت از قبل در مورد دونیاشا به من نمیگفت که مثلا من چه کنم و چه نکنم؛ ولى حتما در طرحتمرینهای بعدی پیشنهادهایی میداد که حتما جهت صحیح کار را پیدا کنیم. آربی حتما از کار بازیگرهایش راضی بود چون در غیر این صورت به هیچ وجه از چیزی نمیگذشت.»
«در باغ آلبالو اصلا متوجه صحبتهای آربی نمیشدم؛ چون اولین کارم با او بود و تا آن موقع هیچ کارگردانی به این شکل درباره تئاتر و بازیگری با من حرف نزده بود.» این را هم سوسن تسلیمی درباره کارگردانی و بازی گرفتن آربی اوانسیان از بازیگرانش میگوید و تشریح میکند: «با دقت و تمرکز به همه حرفهایش گوش میدادم اما هر چه بیشتر میگفت کمتر میفهمیدم. هیچوقت کارگردان را سوالپیج کنم، ساعتها در سکوت سعی میکردم جواب سوالاتم را بیابم. بخش وسیعی از صحبتهای او مربوط به شفاف بودن بازیگر میشد که من نمیفهمیدم اصلا چگونه باید شفاف بود. به من میگفت باید در پی حساسیتهای درونیات با تروفیموف، گایف و رانوسکایا باشی. فکر میکردم دارم همینکار را میکنم اما نمیدانستم از من چه میخواهد. احساس میکردم نقش از من فاصله دارد. خیلیها که اجرا را دیده بودند گفتند که بازیام خوب بوده ولی میدانستم اینطور نیست. مسئله خوب و بد بودن با تعریف و تمجید شنیدن مطرح نبود. موضوع شکل نگرفتن ارتباط من با نقش بود. ناموفق عمل کردن در نقش آنیا یکی از مهمترین تجربیات بازیگریام بود که به من در اجرای نقش بعدی یعنی، گراتسیا در نمایش «انسان، حیوان و تقوا» اثر لوییجی پیراندللو کمک بسیاری کرد.»
اما تسلیمی روی یک نکته دیگر هم از این نوع تمرین/اجراها دست گذاشته و میگوید: «در باغ فردوس زمانی که در روز روشن باغ آلبالو را تمرین میکردیم با حضور تماشاگر مشکل داشتم؛ چون به وضوح میدیدمشان و نمیتوانستم حضورشان را از خودم تفکیک کنم. حس میکردم که هر دو در یک فضا و زمان واقعی قرار داریم، مکان هم بیش از حد واقعی به نظرم میآمد.»
«سیاوش تهمورث» هم به جنبههای دیگری از تمرینهای باغ آلبالو اشاره کرده و میگوید: «در یک شب وقتی که باغ آلبالو را کار میکردیم هرکسی لباس مخصوص نقشاش را میپوشید و صحنه مربوط به خودش را شروع میکرد. ممکن بود من از پرده سوم شروع کنم و دیگری از پرده اول؛ در این تمرین کار دیگر تمام شده بود و باید برای اجرای این کار به تئاتر شهر میرفتیم. تمرینهای باغ آلبالو را در کارگاه شروع کرده بودیم. یادم میآید در تمرین دیگرى فقط جملههایی را میگفتیم که «باغ آلبالو» در آنها وجود داشت؛ هر کسی جملههایی از متن، با انتخاب خودش در مورد باغ آلبالو میگفت.»
اما پس از اجرای باغ آلبالو شرایط کار گروهی آربی اوانسیان به گونهای دیگر رقم میخورد و اختلاف بازیگران و همکارانش، گروه بازیگران شهر را به مرز فروپاشی میکشاند.
آغاز اختلاف در گروه اوانسیان با باغ آلبالو و جدایی پس از کالیگولا
«مهدی هاشمی» یکی از بازیگران باغ آلبالو بود که بعد از اجرای «آرگاست» به کارگردانی پیتر بروک و تشکیل گروه تئاتر شهر به کمک آربی آوانسیان و چند تن دیگر، او، سوسن تسلیمی و داریوش فرهنگ به گروه میپیوندند. به گفته خود هاشمی، او تا دو سال در گروه بود و در اواخر سال ۱۳۵۱ با آوانسیان برخورد کرده و بعد از اجرای باغ آلبالو در تئاتر شهر از گروه بیرون میآید.
هاشمی در گفتگو با مجید لشگری درباره دلایل این اختلاف میگوید: «اگر امروز بود شاید آن برخورد پیش نمیآمد. بستگی زیادی به شرایط و جو سیاسی حاکم در آن روزها داشت که عبارت بود از مبارزه با دیکتاتوری. من جزو گروه بازیگران شهر بودم که اگر بخواهیم از دیدگاه سیاسی آن را ببینیم به نوعی نماینده سیستم بود. من و داریوش فرهنگ که در گروه تئاتر پیاده بودیم، به نوعی خودمان را مقابل آن گروه میدانستیم و چون دانشجو بودیم با خودمان یکجور مخالفگری، عصیان و ضد سیستم بودن را داشتیم که البته آن موقع خیلی بیشتر هم شده بود. میدیدم تئاترهایی که به شیوه رئالیستی نوشته شدهاند به گونهای فرمالیستی و به شیوههای دیگری اجرا میشد که من آن زمان نمیپسندیدم. مثلا باغ آلبالوی چخوف را خیلی واقعی میدیدم، تمام کاراکترها را ملموس میدیدم و به نظرم آن اجراها اصل و اساس ایده نویسنده را از بین میبرد. به هر حال کارگردان هرگونه که میخواهد حق دارد کارش را اجرا کند. با اینکه اندیشه جهانی آربی آوانسیان را درک میکردم و به عنوان بازیگر میبایست تابع سلیقه کارگردان باشم اما با این حال روحیه آن زمان، ما را وادار میکرد، هرگونه کار فرمالیستیای که بخواهد واقعیتهایمان را نپذیرد با آنها را مخدوش کند، نپذیریم. در بیرون جو مبارزه ضد حکومت ما را تحت تأثیر خودش قرار داده بود.»
او همچنین به یکی از شبهای تمرین و اجرای آزمایشی باغ آلبالو در کارگاه نمایش اشاره میکند و میگوید: «در شبی که اعتقاد و باوری برای آن تمرین با تماشاگر نداشتم و خواستم که نباشم؛ خودم را به مریضی زدم. همان شب قرار شد آقای نعلبندیان مرا به بیمارستان ببرد. بیرون از کارگاه به ایشان گفتم: حقیقت را بگویم، من اصلا مریض نیستم ولى واقعا نمیتوانم کار کنم. او خیلی مهربان بود و به من گفت که حالا امشب را برو و اجرا کن و من گفتم نمیتوانم. مقدمه آن اختلاف، از اینجا بود که در روزهای آینده بحث سلیقه هم به آن اضافه شد. در واقع آن شب تمرین با تماشاگر را بدون من اجرا کردند.»
اما دامنه این اختلافها با سایر اعضای گروه به کار بعدی یعنی «کالیگولا» میکشد؛ سوسن تسلیمی درباره این جدایی و اختلاف نظر میگوید: «در زمان آخرین اجراهای کالیگولا اختلاف نظراتى بین افراد ایجاد شد. عدهای مایل بودند با آربی ادامه بدهند و عدهای نه. جلساتی تشکیل شد و حرفها زده شد و گروه بازیگران شهر به کارش خاتمه داد. آربی گفت که در ادامه هر کس میخواهد با او نماند و هرکس هم که نمیخواهد میتواند برود. سه نفر با او ماندیم من (سوسن تسلیمی)، فردوس کاویانی و صدرالدین زاهد. بدین ترتیب گروه تئاتر چهارسو تشکیل شد. علت اصلی ماندن من با آربی این بود که کارم را با او تمام شده نمیدیدم. ما چهار نفر هم چون جای مشخصی نداشتیم ابتدا در خانه آربی و بعدها در باغ فردوس تمرین میکردیم. تمام مدت در مورد کارهای آینده و برنامهریزیها با یکدیگر تبادل نظر داشتیم. نمایش سواری درآمد... بر اساس متون قدیمی ایرانی و در طی این دوره به وجود آمد که اولین بار در جشن هنر شیراز در تخت جمشید اجرا شد. در طول این مدت ساختن تئاتر چهارسو که بر اساس فکر و پیشنهاد آربی بود به پایان رسید و کارمان را به آنجا منتقل کردیم.»
فردوس کاویانی که پس از کالیگولا با اوانسیان مانده هم روایت خود را از این اختلاف و جدایی اعضای گروه دارد؛ او میگوید: «پس از اجراهای مختلف کالیگولا در ونزوئلا و برزیل، وقتی به نیویورک رسیدیم مسافرتمان طولانی و پولمان تمام شده بود. در سندیکای تئاتر نیویورک قانونی وجود داشت که اگر مردم از اجرای تئاتری بیاطلاع بمانند میتوانستند از شهرداری شکایت کنند و خسارت بگیرند. بنابراین تاریخ اجرا باید در روزنامه اعلام میشد؛ که این موضوع اجرای ما را دو هفته به تعویق میانداخت. و باید بیخودی مدتی را به انتظار اجرا میماندیم، باعث ناراحتی بعضی از بچهها شد چون تعطیلات سالیانه شروع شده بود و برنامههایشان چه در ایران و چه در خارج به مشکل برخورد کرده بود و برای اجرا در نیویورک قرارداد و تعهدی نداشتند، بعضی از افراد گروه نخواستند که کار را اجرا کنند؛ آربی هم اعلام کرد: من دیگر گروهی ندارم، هر کسی میخواهد میتواند برود. وقتی به ایران برگشتم، خیلی سعی کردم بچهها را دوباره به دور هم جمع کنم اما متأسفانه نشد. بنابراین در سال 1355 آربی اوانسیان، صدرالدین زاهد، سوسن تسلیمی و من از کارگاه نمایش جدا شدیم. قرار شد از پارکینگ تئاتر شهر - که بیمصرف رها شده بود - سالن تئاتر جدیدی ساخته شود. در طول ساخت این سالن - که بعدا چهارسو نامگذاری شد - نمایشنامههای مختلفی برای شروع مجموعه پیوسته نمایشی (رپرتوار) آماده کردیم و در مهر ۱۳۵۶ رپرتوار تئاتر چهارسو را شروع به اجرا کردیم.
پس از بازگشت گروه به تهران، آربی اوانسیان قرارداد و تعهد جدیدی برای گروه بازیگران شهر نپذیرفت و از کارگاه نمایش جدا شد. طبق دعوتی که از دهمین جشن هنر شیراز داشت با سه بازیگر سوسن تسلیمی، صدرالدین زاهد و فردوس کاویانی در باغ فردوس شروع به کار کرد. نتیجه آن نمایش سواری درآمد... بود. به موازات این کار، تئاتر شهر برای تعمیرات اساسی تعطیل شده بود. طرح تبدیل پارکینگ آن به تئاتر از طرف آربی آوانسیان آماده شد و پس از تصویب، از طرف رضا قطبی، به عنوان سرپرست انتخاب شد و شروع به برنامهریزی و انتخاب همکاران برای این فضای جدید تئاتری کرد. این فضا با همفکری همکاران، تئاتر چهارسو نامیده شد.
چهارسو با پیشنهاد آربی اوانسیان راهاندازی شد
روز ۲۶ تیر ۱۳۵۴ تئاترشهر برای تعمیرات فنی و بهسازی پخش صدا در تالار بزرگ تعطیل شد و پیشنهاد تبدیل پارکینگ تئاتر شهر در زیرزمین -که بهعلت مشکلات فنی بیمصرف مانده بود- به محل کار و اجرا (تئاتر چهارسو) با طرح مهندسین مشاور تئاتر ملی انگلستان، ریچارد پیلبرو و آربی آوانسیان داده شد.
روز ۷ شهریور ۱۳۵۶ هم تئاتر چهارسو با قدردانی و بزرگداشت بانو لرتا، بازیگر پیشکسوت افتتاح شد. اما ۱۳ دی ۱۳۵۶ تئاتر چهارسو به علت مشکلات اداری که با مدیر جدید تئاتر شهر پیش آمد، به عنوان اعتراض به مدت یک ماه تعطیل شد و پس از تغییر مدیر، دوباره از ۱۶ بهمن به فعالیتش ادامه داد.
صدرالدین زاهد درباره اهداف شکلگیری تئاتر چهارسو در مجموعه تئاترشهر و با پیشنهاد آربی اوانسیان میگوید: «زمانی که گروه بازیگران شهر از هم پاشید و چهارسو تشکیل شد، قراردادی با تلویزیون ملی ایران بسته شد که کار و هدف خاصی را دنبال میکرد. در چهارسو به این شکل بود که سالن تئاتر به صورت یک مرکز فرهنگی اداره خواهد شد، اهم برنامهریزی روی تئاتر بود ولی در کنار آن برنامههای موسیقی، فیلم، نمایشگاه و جلسات فرهنگی هم بود. البته سعی میشد که همه اینها در ارتباط با تئاتر باشد. برگردان متون نمایشی و جزوههای کوچکی هم برای کمک به دریافت و ارتباط بهتر تماشاگر با کارهای مختلف فرهنگی پلی کپی و صحافی میکردیم. پخش فیلم، برگزاری نمایشگاه، انتخاب کتابها و چاپ آن و برگزاری برنامههای موسیقی توسط شورای مرکزی چهارسو تصمیمگیری میشد.»
به عقیده علیرضا مجلل از بازیگران باغ آلبالو و دیگر آثار اوانسیان، او تصمیم داشت در مرکز نمایشی دیگری مثل تئاتر چهارسو، تغییری در تجربیاتش ایجاد کند؛ به گفته مجلل شخصی مثل آربی اصلا در بند مسائل مالی نبود و شاید به همین خاطر بعضی از افراد از گروه جدا شدند: «چون او - برخلاف دیگران - به حقوق ماهیانه اهمیت نمیداد. بازیگران انتظار داشتند که او از حقوق مادیشان دفاع کند. آربی هیچ وقت درگیر مسائل حاشیهای نشد، حتی در فرانسه هم از روش خودش دست برنداشت.»
فهیمه راستکار هم در گفتگویی که سال 1385 با مجید لشگری داشته تاکید میکند: «ادعای علی رفیعی که خود را مؤسس تئاتر چهارسو میداند، اصلا صحیح نیست. آربی وارد فضای تئاتر شهر شد، گفت که این فضا حیف است از تمام فضاهای خالی ساختمان میتوان برای اجرا استفاده شود. همه این سالنهایی که بعد از انقلاب از آنها استفاده میشود و الان موجود است.»
مجموعه تئاتر شهر از باغ آلبالوی سال 1351 تا امروز همچنان سرپاست و در این نزدیک به پنج دهه با وجود اضافه شدن دهها سالن دیگر به پایتخت، هنوز قلب تئاتر پایتخت محسوب میشود. در چشمگیرترین نقطه شهر، زیبا و باوقار نشسته و علاقهمندان به هنر را میزبانی میکند.
از آن سال راهاندازیاش تاکنون، نامهایی چون شهرزاد مهدوی، علی رفیعی، عبداله انوار، مهندس حجت، محمدرضا آلمحمد، قدیمی، دانش، مجید جعفری، حسین پاکدل، مجید شریفخدایی، حسین پارسایی، شهریار رشیدعلیپور، حسین رازی، جواد افشین، مهرداد رایانیمخصوص، محمد حیدری، سید صادق موسوی، اتابک نادری، پریسا مقتدی، پیمان شریعتی و سعید اسدی تاکنون بر جایگاه مدیریت تئاتر شهر تکیه زدهاند.
اما تئاترشهر هنوز و همیشه نام و اعتبارش را از هنرمندانی دارد که در آن کار کردهاند و تماشاگرانی که با شور و عشق به تماشای تئاتر نشستهاند.