استاد دانشگاه آستین تگزاس در گفتوگو با ایلنا:
نیچه گونهای از صفات را زنانه میداند که باعث انحراف حقیقت در عصر حاضر شده است/ نیچه به حافظ و زرتشت بسیار علاقه داشت
دکتر «کتلین ام هیگینز» میگوید: نیچه به دنبال به فراموشی سپردن امر حسی «دیونیسیوسی» است تا رنج بیحقیقتی را با تمام درشتیهایش به نمایش بگذارد و البته شاید در این مسیر، بر پوچگرایی نیز تاکیدات فراوان کرده باشد اما نیچه پوچگرا نیست!
به گزارش خبرنگار ایلنا، هرگاه صحبت از فیلسوف بزرگ آلمانی ـ نیچه ـ به میان میآید، در میان عامه مردم، فردی سبیل از بناگوش دررفته با جمله مبهم و نیازمندِ تشریحِ «خدا مرده است»، به ذهنها متبادر میشود که احتمالا، ضدزن بودن وی نیز به عنوان اصلی قطعی و پذیرفته شده، در افواه عمومی در چرخش است. بیشتر کتابخوانهای نسبتا معمولی نیز، نیچه را در منظومه روانشناختی اروین دیالوم با «و نیچه گریست» میشناسند و میدانند که نیچه اثری تحت عنوان «چنین گفت زرتشت» را در میان آثار منتشر شده خود دارد.
هرچند نمیشود و نباید که با یک تفسیر خاص، باب هرگونه نقد و یا گفتوگو در رابطه با آرای فیلسوف را بست با این حال، نیچه از تفسیرپذیریهای مبسوط و البته خوانشهای مخالفانش هرگز معاف نیست. هرچند ستیزگرایی شدید نیچه با فلاسفهای از قبیل افلاطون، هگل و حتی مسیح (به مثابه یک فیلسوف)، تا اندازه زیادی برای اهالی حکمت قابل هضم نیست، از همین روی بازخوانی آرای دقیق فیلسوف زودرنج و نابغه آلمانی، نیازمند هاضمه ذهنی فراخیست.
گفتگوی ایلنا با دکتر «کتلین ام هیگینز» استاد دپارتمان فلسفه دانشگاه آستین تگزاس و نیچهشناس، حول بازخوانی اندیشههای این فیلسوف پریشاناحوال، جریان یافت که مشروح آن را از نظر میگذرانید.
چرا نیچه بسیاری از فلاسفه پیش از خود را به شدت نفی میکند؟ نسبت زنصفتی دقیقا مبتنی بر کدام یافته پژوهشی روانشناختیست که نیچه به فلاسفه پیش از خود اطلاق میکند؟
بحث نیچه شاید در گام نخست ضد زن به نظر برسد اما با این حال، نیچه با استقراهای برآمده از روایات عمومی تاریخ شفاهی مردم در بسیاری از نقاط جهان، گونهای از صفات را به اسم صفات زنانه دستهبندی میکند و معتقد است که انحراف حقیقت در عصر حاضر، حاصل رفتارهای رمانتیک فلاسفه پیشین، از افلاطون تا هگل است! که با زیباییشناسی و کاربست نظریههای مبتنی بر پدیدارشناسی، چشمان علاقهمندان به فلسفه را بر روی حقیقت بستهاند و نیاز به یافتن حقیقت را در میان این افراد از میان بردهاند! نیچه این مطالب را متصف به صفاتی مثل ضعف محتوایی و سطحینگری، حسادت متفکرین نسبت به یکدیگر و فریبکاری در ارائه مسائل و نسبت آنها با حقیقت و امر حقیقی میداند که باعث میشود تا نیچه چنین پرخاشگرانه و سنگین، به فلاسفه پیش از خود بتازد! نیچه به دنبال به فراموشی سپردن امر حسی «دیونیسیوسی» است تا رنج بیحقیقتی را با تمام درشتیهایش به نمایش بگذارد و البته شاید در این مسیر، بر پوچگرایی نیز تاکیدات فراوان کرده باشد اما نیچه پوچگرا نیست! و این تنها نیچه نبود که چنین صفتی را برای افلاطون بکار برد بلکه، آرتور شوپنهاور، گوته و روسو نیز چنین صفتی را برای افلاطون بکار بردهاند.
فراخوانی نماد زرتشت از دل تاریخ برای توصیف و یا تبیین چه موضوعاتی بود و چرا نیچه به شخصیت مسیح اقتدای نمادین نمیکند؟ چرا بازهم در این اثر، برای بازنمایی ابر انسان، بازنمایی از امر زنانه را صورتبندی نظری میکند؟
نام زرتشتی که از نوک کوه به میان مردم میآید، برگرفته از نام زرتشت، پیامبر باستانی ایرانیان است که البته از او به عنوان نماد فرزانگی یاد میکند و بسیاری از پژوهشگران، معتقدند که سخنان نیچه از زبان زرتشت درواقع بحثهایی است که نیچه تحت قالب زرتشت این موارد را مطرح میکند. زرتشتی که نیچه میگوید، فرزانهای است که میکوشد یک صفآرایی نظری در برابر ایدهآلیستها را مطرح کند. درواقع، در چنین گفت زرتشت، دیالکتیکی میان نیچه و زندگی و ابراز تنفر آن دو از یکدیگر برقرار میشود که در میان طنازیهای زنانه، تفسیر و تصویر دیگری از زن و امر زنانه در آثار نیچه برجسته میشود. تلفیق و بازنمایی تضاد میان سه امر lotosical (عقلانی محض)، frosesitivity (عقلگرایی عملگرایانه) و sofitivate (حکمتاندیشانه)، به خوبی در این اثر آشکار است و شما میدانید که این اثر برآمده از تقابلهای ظاهری رفتاری میان مردان و زنان و اهالی فلسفه و حکمت در برابر مردمان عادی هم هست. پس نمیشود یک تفسیر واحد از شخصیتی نظیر زرتشت مورد روایت نیچه ارائه داد. در ضمن، نیچه به شدت معتقد بود که مسیح (ع)، شخصیتی بسیار شبیه به افلاطون دارد و میکوشد تا در برابر حقیقت و حتی واقعیت، مردم را به امر فانتزی دعوت کند و به همین جهت، مسیحیت را همانند شراب، افیون و افسونگر میدانست و معتقد بود که اینها باعث میشود تا چشم ررهروان حقیقت بر هر آن چه که حقیقت است بسته شود و از این جهت بود که نیچه، مسیح (ع) را شایسته نمادپردازی نمیدانست و این کاملا در برابر نقطهنظرات فیلسوفانی نظیر آگوستین و توماس آکویناس و هگل و کانت است.
چرا نیچه در توصیف مفهوم Übermensch (ابر انسان) بازهم از نمادپردازیهای حکمتگرایانه در برابر فیلسوفان بحث میکند و از پایان تاریخ در فلسفه خودش، با مفهوم der letzte Mensch (واپسین انسان)، رونمایی میکند؟
این مفاهیم هم در اثر چنین گفت زرتشت مورد طرح قرار میگیرند. نیچه در این طرحواره، از انسان تکاملیافتهای صحبت میکند که در والاترین مرحله از آزادی قرار دارد و دیگر هیچ ترس و ابهام و باور مقیدکننده و دهشتآوری را با خود حمل نمیکند. این ابرانسان، شبیه به حافظ (که نیچه تحت تاثیر گوته او را مورد ستایش قرار میدهد)، دیگر هیچ بت یا بتوارهای برای پرستیدن از درون خودش نمیسازد و این گونه عقل و آزادی را به عنوان مهمترین راهنمای خودش برمیگزیند و از این جهت است که نمادپردازی حکیمانه نیچه، علاوه بر اینکه اثر چنین گفت زرتشت را به یک شاهکار ادبی بدل میکند، نیچه را به عنوان یک حکیم برجسته در تاریخ فلسفه، از بسیاری از فلاسفه متمایز میکند.