رجبعلی لباف خانیکی مطرح کرد؛
راز نقوش ذرهبینی، سنگهای افراشته روی گورها و صلیبهای شکسته لاخ مزار/ خانه فردوسی کجاست؟/ به خاکبرداری پاژ برای کشف اسرار نهفته در زندگی فردوسی پاسخ مثبت داده نشد
در گفتگو با رجبعلی لباف خانیکی (پیشکسوت باستانشناسی) از کهنترین نقاشی روی سنگ تا صلیب شکسته و روح انسان سخن گفتیم و از راز سنگ افراشتهها و جاودانگی روح انسان پرده برداشتیم.
به گزارش خبرنگار ایلنا، باستانشناسی از آن دست فعالیتهایی است که مملو از خاطرات گره خورده با تاریخ است. در این میان باستانشناسان تجربیاتی را پشت سر میگذارند که نه تنها ریشه در گذشته دارد بلکه میتواند راهگشای آیندگان نیز باشد.
رجبعلی لباف خانیکی با بیش از پنج دهه فعالیت در عرصه باستانشناسی یکی از پیشکسوتان این عرصه در خراسان رضوی است. او یکی از باستانشناسانی است که دو بار بازنشستگی را در کارنامه خود ثبت کرده و همچنان به فعالیت خود در حوزه میراث فرهنگی و باستانشناسی ادامه میدهد.
خانیکی میگوید: یکبار در سال ۱۳۸۴ بازنشست شدم و بعد از ۸ سال دوباره در سال ۱۳۹۲ بر اساس مصوبه هیات دولت از من دعوت به کار شد و به عنوان مدیرکل میراث فرهنگی خراسان رضوی فعالیتم را از سر گرفتم و بعد از دو سال برای بار دوم بازنشست شدم.
از جمله سوابق کاری او میتوان به کارشناسی باستانشناسی در اداره کل حفاظت آثار باستانی، دفتر آثار تاریخی، موزه ایران باستان، اداره کل میراث فرهنگی خراسان، معاون پژوهشی اداره کل میراث فرهنگی خراسان و مدیرکلی میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری خراسان رضوی و مدیر موزه بزرگ خراسان، تدریس در دانشگاه و مدیریت گروه باستان شناسی و تاریخ مرکز خراسان شناسی اشاره کرد.
از جمله فعالیتهای علمی میدانی این پیشکسوت میتوان به سرپرستی بیش از ۳۰ هیات علمی بررسی و شناسایی آثار تاریخی، سرپرستی ۲۲ هیات علمی کاوش و گمانهزنی باستانشناسی اشاره کرد. تالیف ۱۸عنوان کتاب که دو عنوان از آنها کتاب سال شده است و تالیف ۱۴۹ مقاله علمی، تدوین و اجرای چهار مستند تلویزیونی و تدوین و اجرای ۲ سریال تلویزیونی از دیگر آثار وی است. دریافت نشان فرهنگی و هنری فردوسی در سالهای ۱۳۹۱ و ۱۳۹۵ از وزرای فرهنگ و ارشاد اسلامی را نیز در کارنامه کاری خود ثبت کردهاست.
لباف خانیکی، اکنون علاوه بر تدریس در دانشگاه در موسسه کهن بوم خراسان، دورههای آموزشی را در قالب تئوری و میدانی برگزار میکند. چندی پیش نیز شاهد نصب کاشی ماندگار سردر منزل او بودیم و این بهانهای شد تا به گفتگو با این پیشکسوت باستانشناسی خراسان رضوی بنشینیم.
مدتی است علاوه بر تدریس در دانشگاه، ایرانگردی را در پیش گرفتهاید و به منظور تحقیقات میدانی با دانشپژوهانی که ایرانشناسی را در قالب تئوری مطالعه کردهاند، راهی شهرها و استانهای مختلف میشوید تا دانش تئوری در کنار دانش میدانی قرار گیرد و تکمیلکننده یکدیگر شود. از تجربیات سفر و چگونگی انتخاب مقصد سفرهای ایرانگردی برایمان بگویید.
از آنجا که کلاسهای ما ترمیک است، در هر ترم طی ۱۶ جلسه، ایران را در قالب استان به استان معرفی میکنیم. این معرفی از جوانت مختلف اعم از جغرافیا، تاریخ، باستانشناسی، مردمشناسی و ... مورد بررسی قرار میگیرد. سپس برای تحقیقات میدانی به آن استان سفر میکنیم و مطالعات کتابخانهای را با مطالعات میدانی تطبیق میدهیم.
همه استانهای ایران مورد نظر ماست در این میان معتقد هستم هریک از استانها و شهرهای ایران، دارای ویژگیها و جاذبههای خاص خود است و تاریخی دارد که همه آن تاریخ، برای ما قابل تامل، مطالعه و مورد علاقه است. در ایرانشناسی، استان و شهر تفاوتی ندارد. از سیستان و بلوچستان گرفته تا یزد و کرمان و مازندران و گیلان و... مورد بررسی و بحث قرار میگیرد.
در ایران با توجه به تنوع اقلیم و جغرافیا، با تنوع فرهنگ نیز روبهرو هستیم. با توجه به تنوع فرهنگی موجود، طی مطالعات ایرانشناسی که دارید آیا به تفاهم فرهنگی میان اقوام مختلف ایران دست یافتهاید؟
اگر بخواهیم از نظر تاریخی بگوییم، هر اتفاق تاریخی که در هر یک از شهرها و استانها رخ داده، به طور کلی در تمام مناطق ایران کهن و فلات ایران تاثیرگذار بوده و تمام این بخشها را تحت تاثیر قرار داده و به نوعی شاهد یکساننگری در ادوار گذشته هستیم. البته که در گذر زمان برخی از استانها بیش از سایر بخشها مورد تاثیر اتفاقات روز جامعه خود بودند. ممکن است حتا بافت اجتماعی و فرهنگی آن منطقه تحت تاثیر این وقایع تغییرات گستردهای داشته باشد.
به طور مثال، استان خراسان از آنجا که در مرزهای شرقی ایران قرار دارد، همواره در طول تاریخی مورد تهاجم یغماگران و شورشگران بوده؛ از این رو شاهد اتفاقات زیادی در این استان بودهایم. اما این بدان معنا نیست که خراسانیها از نظر خو و خصلتهای ایرانی با خوزستانیها متفاوت باشند چراکه همه ایرانی، شریف، میهندوست و وطندوست هستند.
درواقع میتوان گفت، قومیتهای مختلفی داریم که هریک فرهنگ خاص خود را دارند. به طور مثال، ترکها، لرها، کردها، و... برای خود فرهنگ خاص قومی و البته زبان خاص خود را دارند اما همه ایرانی هستند. هرچند از یکسو تفاوتهای فرهنگی قومی وجود دارد اما از دیگر سو اتحاد ملی وجود دارد؛ چراکه تفاوت فرهنگی قومی مانع اتحاد ملی نمیشود.
به خراسان و مرزهای این منطقه اشاره داشتید که همواره در طول تاریخ مورد یورش شورشگران بوده، با این وجود طی ادوار تاریخ شاهد حیات فرهنگی در این منطقه هستیم. به نظر شما عامل حیات فرهنگی در خراسان چیست؟
از گذشته بسیار دور حتا از دوران کهن سنگی دیرین، حدود ۸۰۰ هزار سال پیش رد پای انسانهای ابزارساز در خراسان کشف شده. این مهم به دلیل موقعیت جغرافیایی و ویژگیهای خاص منطقه است. در عین حال به دلیل دشتها و درههای متعدد و متنوعی که دارد، زیستگاه مناسبی برای انسان بوده و هست. اما مشکلی که وجود دارد این است که موقعیت جغرافیایی خراسان مانند پل ارتباطی بین شرق و غرب عمل میکرد چنانکه بیشترین بخش راه ابریشم در خراسان بزرگ وجود دارد.
این مهم هم میتواند موجب ارتقای فرهنگی استان شود هم موجب شده تا لشگرکشیها و هجومها و حملهها در بیشتر مواقع، خراسان را تحت تاثیر قرار دهد.
درواقع این موقعیت هم فرصتی برای ارتقای فرهنگی در منطقه بوده است هم چالشهایی را برای این منطقه بوجود آورده. اما معتقد هستم که استفاده از این موقعیت در حوزه ارتقای فرهنگی بیشتر بوده چنانکه شاهد رشد و شکوفایی تعداد زیادی از مفاخر ایران اعم از مولوی، خیام، بوعلی سینا، ابوریحان بیرونی، خارزمی، عطار، فردوسی، رودکی و ... از خراسان هستیم.
قرار گرفتن خراسان در مسیر راه ابریشم سبب شد در کنار رد و بدل کالا، فرهنگ و دانش نیز رد و بدل شود. از این رو میتوان از راه ابریشم به عنوان یکی از عوامل حیات تداوم و ارتقای فرهنگی خراسان یاد کرد. در عین حال وجود توپوگرافیهای خاص در منطقه از جمله درهها، آب نسبتا زیاد که از تمدن قنات نشات میگیرد سبب شده تا قناعت و فرهیختگی برای خراسان به ارمغان بیاید. ضمن آنکه شاهد تطبیق خراسانیها با دشمن هستیم چنانکه بعد از حمله مغولها شاهد نفوذ مردمان این منطقه در میان دولت مغول هستیم که بعد از آن دوره شکوفایی در حوزه فرهنگ و هنر ایران شکل میگیرد. خراسانیها تهدیدها را به فرصت تبدیل میکردند.
خراسان در ادوار مختلف تاریخ زادگاه بسیاری از مفاخر ایران زمین بوده و هست. فردوسی یکی از این مفاخر است که چندی پیش نیز صحبتهایی درخصوص زادگاه او در روستای پاژ مطرح شده بود. تحقیقاتی درخصوص پاژ داشتید آیا آنچه که امروزه به عنوان پاژ میشناسیم، به واقع زادگاه فردوسی بود؟ چه موضوعاتی در این خصوص وجود دارد؟
میدانیم که پاژ، زادگاه فردوسی بود. اما امروزه روستایی به نام پاژ وجود دارد که ارتباطی به فردوسی ندارد. درواقع میتوان گفت، یک روستای جدید است. در حدود ۷۰۰ متری شمال غرب پاژ فعلی، یک محوطه باستانی به نام قلعه کهنه وجود دارد که پاژ اصلی آنجا بود. اگر بخواهیم به دنبال خاستگاه اصلی فردوسی بگردیم، میتوان گفت در محوطه قلعه کهنه باید به دنبال آن گشت.
در روستای فعلی پاژ، تپه بلندی وجود دارد که خانههایی روی آن ساختهاند و طی سالهای گذشته تخریب شدهاست. برخی به اشتباه مطرح کردند که یکی از این خانهها منسوب به فردوسی است. این درحالی است که قدمت این خانهها به دوره پهلوی میرسد و حتا به دوره قاجار هم نمیرسد چه برسد به آنکه بتوانیم آن را به دوره فردوسی نسبت دهیم. این یک تفکر عوامانه است.
حتا اگر خانه فردوسی را در پاژ قدیم هم جستجو کنیم، هیچ دلیلی مبنی بر انتساب یک خانه به فردوسی پیدا نخواهیم کرد چراکه باید بر اساس کتیبه یا نشانههای تاریخی این مهم را عنوان کنیم که به لحاظ علمی امکانپذیر نیست. از آنجا که در پاژ قدیم تاکنون کاوش باستانشناسی انجام نشده بنابراین مستنداتی از خانه یا منطقه زندگی فردوسی نیز در دست نداریم.
گفتید تاکنون کاوشی در پاژ قدیم انجام نشده و نشانههایی از محل زندگی فردوسی در دست نداریم، آیا پیشنهادی برای کاوش در این منطقه ارائه دادهاید؟
کاوشهای باستانشناسی جستجو در یک کتاب است چراکه باستانشناس لایههای تاریخی را کنار میزند و به اسرار درون آن پی میبرد. از این رو یک باستانشناس در مرحله نخست باید سئوال طرح کند و سپس به سراغ محوطه باستانی برود، باید در جستجوی یک هدف و بدست آوردن پاسخ یک سوال باشد؛ در غیر اینصورت، یک باستانشناس تفاوتی با یک حفار قاچاق ندارد.
امکانات علمی، اقتصادی و نیازی که همیشه در درجه اول قرار دارد، سبب میشود تا مسئولان در صدد صدور مجوزهای کاوش برآیند. من پیشنهاد دادهام که بخشی از پاژ خاکبرداری و دریچهای به تاریخ عصر فردوسی زده شود تا بتوانیم به رازهای نهفته در فضایی که فردوسی در آن زندگی میکرد، پی ببریم. همچنین میتوان یک سایت موزه در آنجا ایجاد کرد اما تاکنون به این پیشنهاد پاسخ مثبت داده نشده است.
طی سالهای گذشته کاوشهای متعددی در محوطههای باستانی از نیشابور و زوزن گرفته تا گناباد و... داشتید. هرچند همه محوطههای باستانی برای باستانشناس جذاب است اما کدامیک از یافتهها و محوطههای باستانی که کاوش کردید، از جذابیتی خاص برای شما برخوردار بود؟
قنات قصبه گناباد از آن جهت که بر اساس یافتههای ما، اولین قنات است و از این رو نوآوری و فنآوری خاصی را در معرض دید ما گذاشت؛ برایم بسیار جذاب بود. ترسیم نقشه آن و معرفی آن برایم بسیار ارزشمند است. این قنات بر اساس یافتهها و معرفیهای ما بود که در فهرست میراث جهانی به ثبت رسید.
در این میان، میتوانم به یکی از بینظیرترین کشفیات اشاره کنم که آنهم کاوش در لاخ مزار است. در این منطقه صخرهای وجود دارد که روی آن ۳۰۸ صحنه نقاشی و خط کشف شده است. شاید بتوان گفت، کهنترین نقاشی روی سنگ روی این صخره وجود دارد و قدمت آن به دوره میان سنگی یعنی حدود ۱۵ تا ۱۶ هزار سال پیش میرسد.
در میان ۳۰۸ نقش، شاهد ۸۱ کتیبه پهلوی اشکانی و ساسانی و تعداد زیادی نشانه و علامت و نقش هستیم. قدمت این نقوش مربوط به دوران پیش از تاریخ ایران باستان تا دورانهای تاریخی پس از اسلام است و در شهرستان بیرجند، روستای کوچ واقع شده.
متاسفانه زیباترین و بهترین محل و مفصلترین کتیبه پهلوی را با شعارهای این عصر و زمانه کندهاند و از بین بردهاند.
یکی دیگر از کاوشهای مورد علاقه من، پیدا کردن مسجد جامع قائن بود چراکه ناصرخسرو از آن به عنوان بلندترین ایوان خراسان یاد کرده بود. طی این کاوش، آثاری از ۳ مسجد دیگر که مربوط به صدر اسلام بود را نیز پیدا کردیم.
به سنگ نگارههای لاخ مزار اشاره داشتید. در این محوطه ۳۰۸ نقش و نگار پیدا کردید که هریک معنا و مفهوم خاص خود را دارند. آیا طی بررسیهایی که داشتید به آیین یا تفکر خاصی که ایران باستان در ادوار مختلف به آن میپرداختند، رسیدید؟
در لاخ مزار، مهمترین چیزی که ما را به این مهم متمرکز کرد که جستجوهایمان روی آن منطقه بگذاریم و به دنبال کشفیات جدید باشیم به این دلیل بود که نقشهای روی آن سنگ، بسیار ریز و در حد ذرهبینی بودند و بدون چشم مسلح قابل مشاهده نبود.
این نشانهها و علامتها تصاویری از جمله صلیب شکسته، سنبله گیاه، نقش دست، نقش مار، نقش خانههای چادرهای اولیه و حیوانات اسطورهای و افسانهای را شامل میشد.
درحال حاضر ۶ کتیبه پیدا شده در لاخ مزار خوانده شده و نتایج آن چاپ و در کتابی به این نام منتشر شده است. به صورت مختصر میتوان گفت، تفکر ایرانیان باستان تا عصر حاضر، همه چیز را دربرمیگرفت. اما قدیمیترین تصاویر که همان صلیب و صلیب شکسته است از مفاهیم کهن نشات میگیرند که از حدود ۷ هزار سال پیش در ایران مفهوم داشت و به معنای روح انسان، ارابه خورشید، چهار فصل سال، چهار اقلیم جهان، چهار عنصر مقدس و ... را دربرمیگرفت. همه این مفاهیم قابل تفسیر است.
چرا این نقوش به این اندازه کوچک و در حد ذرهبینی نگاشته شده بودند؟
برای آنکه آن سنگ بر اساس برداشتهای ما، همانطور که اکنون، نامش لاخ مزار است، در گذشته نیز جنبه تبرک داشت و اگر قرار بود نقشی روی آن نوشته یا کشیده شود، صرفا به لحاظ تیمن آن سنگ بود. بنابراین این نگارهها ظریف نگاشته میشد.
در بسیاری از نقاط ایران قبرستانهایی دیده میشوند که مزارهایشان دارای سنگافراشتههایی است که در عین شباهتهای نسبی، تفاوتهایی هم با هم دارند. یکی از کاوشهای شما درخصوص سنگ فراشتههای قبرستانهای منطقه باخزر است. چه فلسفهای در پس سنگافراشتهها وجود دارد؟
در هر بخش از ایران سنگافراشتهها دارای فلسفهای هستند که تحقیقات من در خصوص سنگافراشتههای منطقه باخزر بود. مفاهیم عجیب و غریب و بسیار خاصی دارند که در یک کلام میتوان گفت، جاودانگی انسان بعد از مرگ را حکایت میکنند. معتقد هستند که انسان نمیمیرد و همچنان شاهد این روزگار هست. ما امروزه هم به این مهم اعتقاد داریم که روح متوفا شاهد است.
البته در تحقیقاتم به این استدلال رسیدم که سنگافراشتههای منطقه باخزر با تکیه بر افکار و اندیشههای شیخ احمد جام رقم خورده، ممکن است برداشت خیلی واقعی نباشد اما در سایر نقاط نیز این سنگافراشتهها مفاهیم متفاوتی دارند.
معتقد هستم باتوجه به یک افسانهای که وجود دارد و اتفاقی که در زندگی شیخ احمد جام را روایت میکند و میگوید زمانی که به شیخ احمد جام الهام شد که از محلی که حضور داشت برای معرفی مکتب خود عازم محلی دیگر شود، وقتی برخواست تا برود، سنگها در مقابل او ایستادند و به او گفتند که بایست، از این رو مردمان نیز به تقلید این ایستادن سنگها، سنگافراشتهها را روی گورها میگذاشتند. البته این مهم صرفا افسانه است.
سالها تجربه در حوزه باستانشناسی و کاوش را در کارنامه فعالیتهای خود ثبت کردهاید. درحال حاضر ارزیابی شما از آنچه در حوزه باستانشناسی ایران در جریان است، چیست؟
پاسخ به این سوال سخت است چراکه کلا میراث فرهنگی دگرگون شده است. در قدیم، میراث فرهنگی قبل از آنکه با صنایع دستی و گردشگری ادغام شود، دارای ۳ معاونت شامل پژوهشی، حفظ و احیا و مردمشناسی بود. این معاونتها کارشان در مجموع، پژوهش بود که به صورت میدانی و کتابخانهای رقم میخورد و در نهایت کارهای میدانی منتجر به انتشار گزارشهای مدون و کتاب میشد. میتوان گفت میراث فرهنگی یک پژوهشگاه بود.
این پژوهشگاه که نفس کلیت میراث فرهنگی بود، یک خصلت پژوهشی داشت و حاصل آن نیز انتشار انبوهی از کتابها بود که بسیار خوب بود. در زمان احمدی نژاد شاهد وقوع اتفاقاتی در میراث فرهنگی بودیم که این حوزه را به یک آزمایشگاه تبدیل کرده بود. بهطور مثال شاهد انتقال ادارات مختلف میراث فرهنگی به شهرستانها بودیم. طی این جابهجایی شاهد گمشدن بسیاری از اسناد تاریخی، کتابها، گزارشها و بیسامانی کارشناسان تخصصی و... بودیم.
از آن زمان به بعد شاهد نشئگی و خواب در میراث فرهنگی بودیم که هنوز خارج نشده. هرچند نسل جوان کارهای خوبی انجام می دهند و زنده و پویا و علاقهمند به کار کردن هستند اما هنوز برنامهها آنطور که باید و شاید مدون نشده. به این معنا که سوالها و خواستهها هنوز مطرح نشده. میراث فرهنگی و حوزه باستانشناسی باتوجه به ظرفیتهای بالایی که دارد، هنوز به جایگاه اصلی خود نرسیده. اگر این مهم محقق شود به ثمر خواهد رسید.
گفتگو: معصومه دیودار