همایون اسعدیان و المیرا دهقانی مطرح کردند؛
لحظه گرگ و میش با فشارهای بیرونی زیادی مواجه بود/ دلیل ازدواجِ پنهانی حامد و یاسمن سانسور شد/ مدیران محافظهکارتر شدهاند
همایون اسعدیان با بیان اینکه هیچکس از سازمان صداوسیما مشکلی برای نشان دادن اقلیتهای مذهبی نداشت، گفت: وقتی اتفاقی در شبکه کیش افتاد و صحنهای از زیر دست ناظر در رفت. از نظر من نهایتا یک تعهد کتبی و یک توبیخ و درج در پرونده کافی است ولی رئیس مرکز کیش عوض میشود. وقتی چنین کاری انجام میشود چرا باید مدیران دیگر شهامت داشته باشند که امضا کنند. به همین دلیل همه محافظه کار میشوند.
به گزارش خبرنگار ایلنا، سریال لحظه گرگ و میش آخرین ساخته همایون اسعدیان است که هر شب ساعت ۲۱ برای مخاطبان از شبکه سه سیما پخش میشد. این سریال زندگی خانوادهای را از سالهای ابتدایی جنگ ایران و عراق تصویر کرده و به زمان حال میرسد. شخصیت اصلی داستان؛ یاسمن دختر ۱۸ سالهای است که بعد از شنیدن خبر شهادت نامزد خود، ازدواج میکند، اما بعد از چندی مشخص میشود نامزد او (حامد) شهید نشده و از جنگ بازمیگردد. به بهانه پخش این سریال با همایون اسعدیان (کارگردان و تهیهکننده) گفتگو کردهایم.
قرار نیست روزمره آدمها را نشان دهیم
آقای اسعدیان اساسا شخصیتهای فیلمهای شما به صبر تکیه دارند. نکته جالب در آخرین اثرتان هم این است که ما تا جایی از داستان میگوییم که اگر یاسمن در ازدواج خود صبر کرده بود، حامد از جنگ میآمد و همه چیز درست میشد. اما در چند قسمت پایانی انگار همه چیز به هم میریزد. آیا این تاکید بر صبر آگاهانه بوده است؟
اسعدیان: به نوعی باید گفت که یکسری از موارد در ناخودآگاه آدم شکل میگیرد و به آثار راه پیدا میکند. تا به حال خودم به جایگاه صبر در کارهایم فکر نکرده بودم. ولی الان که به این موضوع اشاره کردید، باید بگویم، صبر در لحظه گرگ و میش هم هست. آن را به شخصیت یاسمن که صبر نکرده و ازدواج میکند، ربط ندهید. چراکه از دید یاسمن حامد شهید شده و نمیتوان برای او صبر کرد. ما بعدا میفهمیم که شخصیت حامد شهید نشده است.
به اعتقاد من؛ ازدواج یک سال بعد یاسمن در یک عدم تعادل روحی اتفاق میافتد. او میخواهد کسی را جایگزین حامد کند و به نوعی عشق به یک نوزاد را جایگزین میکند. حتی در این مورد دیالوگ دارد و میگوید که من یکبار در زندگیام عاشق شدم و دیگر عاشق نمیشوم. هرکسی بیاید باید او را برای زندگی کردن انتخاب کنم. سروش آدم خوبی است چراکه معنی عشق و از دست دادن را میفهمد؛ پس میتوان با او زندگی کرد.
دلیل اینکه تماشاگر از صبر نکردن یاسمن میگوید؛ علاقهای است که به رابطه یاسمن و حامد دارد. بر همین اساس حرص میخورد و میگوید صبر کن تا حامد بیاید ولی از دید یاسمن، حامد زنده نیست. پس نمیتوان برای او صبر کرد.
شاید دلیل این موضوع سرعت تصمیم یاسمن باشد چراکه شخصیت خواهر حامد که همان زن احسان است، بیشتر صبر دارد.
اسعدیان: این موضوع که خیلی سریع اتفاق میافتد را من از افراد دیگری هم شنیدهام؛ ولی باید گفت که شاید ما عادت به تایمبندی این فیلم نداریم. در این سریال ممکن است، یک سال بعد در قسمت بعدی اتفاق بیفتد، به همین دلیل مخاطب فکر میکند، اتفاقات خیلی زود ایجاد میشود. ما میتوانستیم یک قسمت را هم به سرگردانی و حال بد یاسمن اختصاص دهیم ولی آن زمان هم مورد انتقاد واقع میشدیم که چرا جلوتر نمیروید. قرار نیست که ما روزمره آدمها را نشان دهیم.
خیلی این را خواندم که اگر سرتان را از این سریال برگردانید، دو نفر ازدواج، دو نفر حامله و دو نفر مردهاند. یا اینکه یک نفر به شوخی نوشته بود که اگر در این قسمت یاسمن و حامد به هم نرسند، بترسید، اسعدیان دست به کشتنش خوب است، یکی دو نفر را میکشد. واقعیتش این است که این ریتم تندی که ما بابت گذشت زمان داریم، این سوءتفاهم را درست میکند که همه چیز سریع اتفاق میافتد، ولی اینطور نیست. تقریبا یک سال از خبر شهادت حامد میگذرد و بعد یاسمن ازدواج میکند.
زمانی هست که شما میگویید، فرد فوری ازدواج کرد و ازدواج خوبی هم کرد و از زندگی خود هم راضی بود ولی بعد شنید که حامد زنده است و گیج شد که حال چه خاکی بر سر خود بریزد. اتفاقا بنده میخواهم بگویم که این عجله با خود اشتباه را به همراه میآورد. همه شخصیتها از جمله حنانه به یاسمن میگویند که تو میخواهی به سرعت جای خالی حامد را پر کنی. هیچکس او را تایید نکرده و به او میگویند که اشتباه میکنی.
خیانت سروش تنها یک بهانه برای طلاق یاسمن است
خانم دهقانی آیا برای شخصیت یاسمن؛ این تصمیم قابل باور بود؟
المیرا دهقانی: ابتدا توجیهم را برای صبر یا عجله بگویم. در فیلمنامه این موضوع را داریم که یاسمن چهار سال قبل از شهادت احسان، پدرش را از دست داده و بعد احسان را از دست میدهد. سپس برادرش به جبهه میرود و آن اتفاق برای دستش میافتد و بعد خبر مرگ حامد و موارد از این دست. در قسمتی از فیلمنامه گفته میشود که این بچهای است که در خانواده شلوغ بزرگ شده و ناگهان همه از خانه میروند و پدربزرگ هم هیچ چیز یادش نمیآید و عملا در خانواده آنها وجود ندارد.
ولی طاهره از ابتدا با عزیز بوده و حامد هم آلمان زندگی میکرده است. بر همین اساس فشار برای یاسمن در این حجم از تنهایی و غربت خیلی سنگینتر است. علاوه بر اینکه یاسمن کوچکتر از شخصیت طاهره هم هست و اساسا دختری که به اجتماع میرود، معلم است و کار میکند، به طور کل منطقیتر از دختر ۱۸ سالهایست که تازه به دانشگاه میرود و به نظر من این جنس دختر در این خانواده مقداری حساستر است. به نوعی تمام شدن قضیه حامد برای یاسمن یعنی فروپاشی عاطفی یاسمن. تنها چیزی که او را به زندگی برمیگرداند سوگند است. من اعتقادم این است که یکی از عشقهای یاسمن به همان اندازه که حامد است، سوگند است.
وقتی یکی از عشقهای یاسمن؛ سوگند است، چطور میشود که با خیانت همسرش طلاق میگیرد و عشق سوگند هم مانع نمیشود؟
اسعدیان: روی یک شخصیت نمانیم. یک موضوع را توضیح میدهم که میتوانید آن را به همه شخصیتها تعمیم دهید. اولا این را به عنوان تبصره بگویم که ما کارگردانها حق نداریم؛ خودمان را به کارها سنجاق بکنیم و شما میتوانید بگویید که این توضیحات در فیلمت نیست. من توضیحات ذهنیام را میدهم که دوست داشتم چه چیزی باشد ولی اینکه چه چیزی درآمده است، دست شماهاست و میتوانید بگویید که توضیحاتتان قانع کننده نبود. چراکه لزوما هرکسی که فیلم را میبیند با من ارتباط ندارد که برای او توضیح دهم و فیلم باید خودش توضیح دهنده باشد.
من به شدت علاقمندم و تلاشم را میکنم که آدمها را واقعی ببینم، نه آن ایدهآلهایی که ما در ذهنمان داریم. آدمها با ضعفها، کاستیها و نقاط قوتشان واقعی میشوند. همه ما اشتباهات فراوانی میکنیم و کافی است که نگاهی به گذشته خود بیاندازیم. اگر تا این اندازه که صحبت میکنیم، منطقی زندگی میکردیم، اصلا به این صورت نبود. ما هر کدام اشتباهات فراوانی میکنیم که اگر به تصویر درآید، ممکن است تماشاگر بگوید که چرا این کار را کرد و کار دیگری انجام نداد.
درست مثل شطرنج بازی که از بالا نشسته و شطرنج را نگاه میکند. ولی وقتی در دل شطرنج هستید، اشتباه میکنید. ما در دل زندگی، وسوسه میشویم، هوس میکنیم، گول میخوریم. به خطا میرویم و همان لحظه گرگ و میش که اسم فیلم است را تشکیل میدهیم.
همه ما در زندگی اشتباهات فاحشی انجام میدهیم که لزوما دلیل منطقی هم برای آنها وجود ندارد. عنصر حماقت را نمیتوان از تاریخ حذف کرد. چراکه زمانهایی مسیر تاریخ را عوض کرده و به شکلهای دیگری درآورده است. در نتیجه با این ذهنیت اگر نگاه کنید، یاسمن را در ۱۸ سالگی، در بحران روحیاش باید ببینید و آن زمان فکر کنید که آیا تصمیمی که گرفته را میفهمیم یا خیر.
همه چیز این قصه برای من این بود که داستان این دختر ۱۸ ساله را از جایی شروع کنم و انتهای قضیه احساس کنیم که این همان توران خانمی شده که در کار میبینیم. یعنی مسیری را طی میکند که عین مادرش میشود و به آن پختگی میرسد که مادر خود رسیده است. این مسیر همان صبری است که توران خانوم در ابتدای کار دارد. این را باید یاسمن در مسیر زندگیاش یاد بگیرد و به آن برسد که قطعا به تجربه نیاز دارد. در این کار به شدت سعی کردم تجربیاتی که در ۵۰، ۶۰ سال زندگی داشتم و یا در دوستانم دیدم را نشان دهم. اینکه چقدر موفق بودم را نمیدانم ولی سعی کردم تجربه زندگی و آنچه گذراندم را به نوعی اینجا ببینم.
درباره طلاق یاسمن و سوگند نیز باید بگویم که این کار درستی است. حتی توران خانم هم که موضوع خیانت را نمیداند، وقتی سروش را در وضعیت پزشکی میبیند، میگوید که من تعجب میکنم که چرا زودتر از تو طلاق نگرفته است. یعنی باور آن هم این بوده که باید طلاق میگرفت. فرض کنید که سروش خیانت نکرده بود. من معتقدم که باید باز هم طلاق میگرفت. ما درون زندگی میافتیم و دیگر حواسمان نیست که چطور ذره ذره خودمان را توجیح میکنیم. یاسمن از ۱۰ سال پیش میداند که سروش زیرمیزی میگیرد و چه کثافت کاریهایی میکند. اما آدمها خودشان را برای حفظ یک موقعیت گول میزنند. همه موارد جمع شده و در واقع خیانت یک بهانه و تلنگر است که شما گذشته خود را مرور کنید و متوجه شوید که چطور این ۱۵ سال جلو آمدهاید.
درباره اینکه چرا سوگند را رها میکند، باید بگویم که سوگند را رها نمیکند. یاسمن تلاش میکند که سوگند را به دست آورد ولی از ترس آنکه سروش موضوع مادر واقعی نبودن یاسمن را لو ندهد، میرود. ما بعد از آنکه به هفت سال بعد از این اتفاق میرسیم؛ یاسمن در رابطه با سوگند دچار عذاب وجدان شده و حامد به او میگوید که تو هرکاری میتوانستی را انجام دادی، پروانه گفت که حق نداری سمت این خانه بیایی و اگر بیایی فلان کار را انجام میدهم. ما تمام دیالوگ ها را داریم و فقط آن را نشان ندادیم. به عنوان مثال ممکن است که یاسمن یک سال به در آن خانه رفته باشد تا سوگند را ببیند ولی قطعش کردند. ممکن است بگویید که کاش با دو سکانس به من نشان میدادید ولی من گفتم به جای اینکار با دیالوگ آن را بیان میکنم ولی از آن نگذشتهام.
المیرا دهقانی: وقتی بین یاسمن و سروش، طلاق عاطفی صورت میگیرد؛ تنش در خانه به قدری وحشتناک است که بچهها سر سفره با پدر مادر خود نمینشینند؛ شما تا جایی میتوانید نقش بازی کنید. وقتی که بچهها و خود شما در حال آسیب دیدن از این حجم از تنش هستید، قطعا فضای تربیت بچهها برای شما خیلی مهمتر از چیزهای دیگر است. وقتی این اتفاق میافتد، همه چیز شکسته شده و ما فقط امضای طلاق را در آن زمان داریم. طلاق عاطفی زمانی اتفاق میافتد که سروش میگوید، عیسی به دین خود و موسی به دین خود و بچهها را هم میبینیم. در نتیجه اینجا نمیتوان به یاسمن گفت که چرا سوگند را رها کرد. یاسمن میخواست برود و بچهها را هم با خودم ببرد. برای اینکار تمام توان خود را نیز میگذارد. حالا وقتی که سوگند در ماشین گلایه از نبود مادرش میکند، سکوتهای یاسمن دلیل بر درست و منطقی حرف زدن کاراکترهای مقابلش نیست. اساسا آدم ساکتی است و سعی میکند از دید آدمها آنها را ببیند و آرامشان کند و بعد تلاش کند تا به آنها بفهماند که به این صورت نیست. حال این تلاش را گاهی از سوی خود یاسمن میبینیم و گاه از زبان دیگر کاراکترها متوجه میشویم. به همین دلیل در ماشین اجازه میدهد که سوگند حرفهای خود را بزند تا به خلاهای او پی ببرد.
لحظه گرگ و میش با فشارهای بیرونی زیادی مواجه بود
چرا قسمتهایی را به طور کامل نشان ندادید و مرتب پرش داشتید. آیا این موضوع انتخاب شخصی خودتان بود یا سانسور سبب آن شد؟
اسعدیان: طرحی که خانم انوری زاده داده بود، قابلیت ۹۰ قسمت شدن را داشت و به این صورت ما میتوانستیم همه چیز را مفصل نشان دهیم. ولی این با ریتم من نمیخواند. به همین دلیل پرشهایی در سریال داریم و میبینیم که ناگهان ۶ سال گذشت و مواردی از این دست. شاید درست هم این بود که سریال را ۹۰ قسمتی میکردیم و همه چیز را جز به جز نشان میدادیم تا این سوالات پیش نیاید که یاسمن چه تلاشی برای به دست آوردن سوگند انجام داد. من گفتم این را بعدا با یک دیالوگ میگویم که تلاش کرد ولی نشد. اما به این صورت نشان دادن فیلم ریتم من نبود.
اولا این را بگویم که مدیران تلویزیون با وجود تمام فشارهای بیرونی، به شدت پای این کار ایستادند که این کار پخش شود. اما متاسفانه ما در شرایطی کار میکنیم که امیدوارم یک روز بتوانم آن را بیان کنم. لحظاتی به مدیران تلویزیون اینقدر فشار وارد میشد و آنها هم اجبارا فشار را به من منتقل میکردند که ما مجبور به تصحیحاتی میشدیم. به گونهای فضا ایجاد شده بود که یاسمن چون رفته ازدواج کرده و حامد هم آنجاست، به هیچ وجه حامد نباید به او فکر کند. چراکه او یک زن شوهردار است. یاسمن نیز به هیچ عنوان نباید در جایی یاد حامد بیفتد. چون شوهر دارد. همچنین کوچکترین شائبهای به وجود نیاید که طلاق گرفتن آن میتواند به دلیل این باشد که یاد حامد است که البته در قصه ما نیست.
حتی در این مورد من به یکی از دوستان در تلویزیون گفتم که اگر از اسارت برگردید و بفهمید که نامزدتان ازدواج کرده، به آن فکر نمیکنید. گفت چرا به آن فکر میکنم ولی نمیتوان آن را نشان داد. یعنی به نوعی شما با یک تناقضی روبه رو هستید، که میگوید ما به یکسری موارد فکر میکنیم ولی نباید نشانش دهیم. من خودم این موضوع را درک نمیکنم. در نهایت خوشحالم که با چنین وضعیتی سریال را به سلامت به پایان رساندم. در این فضا که شما حتی نمیتوانید یک زن و شوهر را مقابل هم بنشانید که یکی از آنها به دیگری بگوید، دوستت دارم؛ واقعا باید از کار رضایت داشت.
در نهایت باید بگویم که با توجه به تجربههایی که در سریالسازی داشتم، با یک تعلیقهایی یک چیزهایی را نشان دادم. به همین دلیل خیلی خوشحالم که خیلی از کارها را در این سریال انجام دادم. در موقع ساخت این سریال نیز اگر فکر میکردم که نمیتوانم در تلویزیون یک قدم به جلو بروم، این سریال را قبول نمیکردم. چراکه خوشبختانه با مشکل مالی هم مواجه نبودم. تمام تلاشم را کردم که چیزهایی را که هیچکس در تلویزیون نگفته را بگویم. به عنوان مثال تصویر دیگری از تصویر کلیشهای که از دهه ۶۰ وجود دارد را ارائه دهم و بگویم که رابطه آدمها در دهه ۶۰ لزوما آن چیزی که شما میگویید نبوده و این مدل آن هم بوده است. همینطور در قسمتهای مختلف نیز سعی کردم، تلاشی کنم که مقداری نگاه جامعه به سریال واقعه گرایانهتر باشد. حتی گروههای مخالف را هم در دهه ۶۰ نشان دهم که لزوما آدمهای بدی هم نیستند. از بایت نشان دادن این موضوعات خوشحالم.
میخواستیم جاهطلبی انسانها را نشان دهیم و قصدمان نقد پزشکان نبود
در این سریال با دو نگرش از سوی دو شخصیت اصلی مواجهیم. یاسمن که صبر نمیکند و با عقل خود جلو میرود و حامد که عشق را در دل خود نگاه داشته است. در نهایت شما کدام نگاه را درست معرفی میکنید؟
اسعدیان: هر دو نگاه درست است. من حس میکنم که ما حتی برای سروش هم باید دلمان بسوزد. در این سریال اتفاقا میخواهم بگویم که خیلی به آدمها نباید سخت گرفت. همه اشتباه میکنیم. اگر توقع داریم که همه اشتباه ما را ببخشند، شما هم در اشتباه دیگران باید با گذشت برخورد کنید. اشکال ما این است که صبوری لازم را در مقابل اشتباهات همدیگر نداریم. بعد از یک اتفاق ارتباط را تمام میکنیم. در اینصورت توقع داریم که با خود ما چقدر مهربان برخورد کنند. ما زود قضاوت میکنیم و آدمها را میبندیم ولی من اتفاقا در این کار سعی کردم بگویم که هم یاسمن و هم حامد زنده هستند و کارهای واقعی را انجام میدهند.
به شخصه نمیخواهم قضاوت کنم که کدام اینها کار بهتر را انجام میدهد. هر کس با دل خودش جلو میرود. من اگر جای حامد بودم، شاید ازدواج میکردم. رومن رولان جملهای درباره درک و دوستی دارد که میگوید ما اول همدیگر را درک کنیم، بعد به مرحله دوستی میرسیم. ما ابتدا باید همدیگر را درک کنیم. درک کردن یعنی همین که من بفهمم این دختر و مرد جوان چرا این کار را انجام میدهند. ممکن است اصلا بگویم که کار غلطی انجام دادند ولی بفهمم چرا این کار را انجام دادند.
در واقع جاهطلبی سروش است که او را زمین میزند. سروش آدم جاهطلبی بوده که میخواهد به بالاها برسد و به این ترتیب خود را نابود میکند. همین موضوع او را نابود میکند؛ وگرنه سروش هم عاشق است. ولی خصلت جاهطلبی را درون خود دارد. اگر من توانسته باشم که اتفاقا در کل این سریال این موضوع را بیان کنم؛ راضی هستم.
سروش در سریال نقش پزشکی را بازی میکند که تصویر ارائه شده از او به نوعی تصویر غالب مردم کوچه بازار از پزشکان است. این موضوع چقدر دغدغه شخصی خودتان بوده است؟
اسعدیان: سروش اصلا نماد دکتر بد در سریال نبوده و برای من یک آدم است. من سروش را به عنوان آدمی دیدم که بگویم از دوره دانشجوییاش آن را ببینید که با این خصلتها به کجا میرسد. خیلی دوست دارم که یک روز از وقایع سال ۳۲ تا ۵۷ و تغییراتی که خیلی از مبارزان سال ۳۲ تا ۵۷ پیدا کردند، سریالی بسازم. تغییرات آنها قطعا یک شبه نبوده و طی ۲۵ سال اتفاق افتاده است. ما ذره ذره تغییر میکنیم. در واقع منظور نشان دادن سیر شخصیتی بوده که در سروش اتفاق میافتد. وگرنه میتوان او را یک مهندس گرفت، باز هم همان است. نگرش او به زندگی به این صورت بوده و ارتباطی به پزشکی ندارد. اول باید کار و انتهای آن را دید. قطعا سروش یک شبه به این شکل در نیامده است. شخصیتهای دیگر نیز به همین صورت هستند.
در نهایت باید بگویم که قصد ما این بوده که مسیر جاهطلبی یک آدم را در زندگی تصویر کنیم. به نوعی دکتر بودن آن اصلا برای ما مهم نبوده و در کار پزشکان شریف هم داریم. هدف ما نقد شغل پزشکی، بیمارستانها و مواردی از این دست نبوده است. حتی هدف ما نشان دادن قصه عاشقانه حامد و یاسمن هم نبوده و اینها بهانهای بوده که ما بتوانیم یک خانواده را طی دو دهه ببینیم. همچنین از کنار این خانواده که آن را طی دو دهه میبینیم، تحولات اجتماعی را نیز مقداری ببینیم. ظاهرا در سال ۸۷ هیچ تحول اجتماعی در این خانواده دیده نمیشود. اما اوج التهاب این خانواده در سال ۸۷ است. اوج به هم ریختگی و پاشیدگی این خانواده را در سال ۸۷ میبینیم. ظاهرا هیچ ربطی به مسائل اجتماعی هم ندارد. اما این خانواده در هر مقطعی با یک سری از گرهها مواجه است. به نوعی در سال ۸۷ ما شخصیت سوگند را داریم که مرتکب قتل میشود و همه چیز را به هم میریزد. انگار زمانه به صورتی شده که مسئله را به این اوج رسانده است.
اینکه سوگند را از ابتدا به پلیس تحویل دهند، واقعی نیست
رفتاری که این خانواده از پزشکان که قشر فرهیخته جامعه هستند، با موضوع قتل میکنند، شاید قابل قبول نباشد. همه آنها به پلیس دروغ میگویند و بعد مخاطب با خود میگوید که این افراد که همه پزشک هستند؛ چرا این کار را انجام میدهند؟
اسعدیان: توران خانم به پلیس دروغ میگوید ولی انتهای همان قسمت میبینیم که قلب درد میگیرد و حال بدی پیدا میکند. او دروغ میگوید چون در موقعیتی قرار گرفته که انگار راهی جز دروغ گفتن ندارد ولی حالش خراب میشود. خانواده دروغ میگویند ولی در قسمت بعد اتفاق دیگری میافتد. اشکال سریال این است که آدمها منتظر قسمت بعد سریال نمیشوند. این صبوری را ما خودمان هم نداریم که ببینیم چه اتفاقاتی میافتد. آیا تا به حال در زندگی خود ما پیش نیامده کاری را انجام دهیم که اصلا به آن فکر هم نمیکردیم. مهم این است که بعد از آن چه میکنید. لزوما اینکه آدمها بگویند درست این است و همان لحظه این کار را انجام دهند و بگویند که سوگند تو اصلا برای ما مهم نیستی، الان زنگ میزنیم که پلیس بیاید و تو را ببرد، از نظر من این کار واقعی نیست.
در فیلم آخر بازی نیز حامد بهداد که اتفاقا از خانواده تحصیل کردهای هم برخوردار است، مرتکب قتل اتفاقی میشود، ولی تمام خانواده او به تکاپو میافتند که آن را از ایران فراری دهند. سکانس قتل این سریال را نیز اساسا شبیه سکانس قتل فیلم آخر بازی گرفتم. اینکه چطور آدمهای تحصیل کرده در موقع قتل به این صورت عمل میکنند، دقیقا مثل آخر بازی است. آدمها وقتی در موقعیت قرار میگیرند، قضایا برایشان شکل دیگری پیدا میکند. فیلم آخر بازی نیز به همین صورت بود و همه خانواده رفتند تا حامد را به خارج از کشور بفرستند و هیچکس هم نمیگفت که چرا این کار را انجام میدهند، انگار همه این موقعیت را میفهمیدند.
دوستانی به من گیر دادن که چرا یک جانباز که دستش قطع شده، دچار افسردگی میشود. ما خواستیم یک بار آدموار نشان دهیم، دست راست یک عکاس قطع شده است. دچار افسردگی شده و حالش بد است. نمیگوید که خوشحالم و میروم که دست دیگرم را قطع کنند. ولی بعد به مرور حالش بهبود پیدا میکند. همانطور که ما در زندگی اشتباهاتی میکنیم و سپس به اصلاح آن میپردازیم، در این سریال نیز به همین صورت است و باید به آن فرصت داد.
آقای اسعدیان دست بازیگران را باز میگذارند
شخصیت یاسمن از ۱۸ سالگی تا چهل و چند سالگی را طی میکند. به عنوان بازیگر چقدر در لحظات بازی باور میکردید که از شخصیت المیرا دهقانی جدا شده و یاسمن درون سریال شدید؟
المیرا دهقانی: راستش من زمانی که بازی میکردم، اصلا به این موضوع فکر نمیکردم. یعنی به نوعی اینقدر درگیر فضای عاطفی هر سکانس بودم که اصلا فکر نمیکردم که المیرا به چی فکر میکند. چراکه المیرایی برایم وجود نداشت و واقعا به فضایی که ساخته شده بود میرفتم. اکنون که سریال را میبینیم، فضا سازیها اینقدر واقعی هستند که شما کاملا وارد آن میشوید که باور میکنید. ما دهه شصت را بازی نمیکردیم، وارد آن شده و آن را زندگی میکردیم. من زمانی که گریم و آفیش میشدم؛ دیگر برایم المیرایی نبود که بخواهم به آینده این نقش فکر کنم. داشتم یاسمن را زندگی میکردم و الان آن را از دید المیرا میبینم. در نهایت باید بگویم که چیزی که اکنون میبینم، با نظر اکثر مخاطبان همسو است.
صحنه یا سکانسی بوده که خودتان احساس کنید، برای شخصیت یاسمن نیست ولی با اصرار کارگردان مجبور به گفتن آن شوید.
المیرا دهقانی: علاوه بر اینکه آقای اسعدیان انسان شریفی هستند، یک اخلاق به خصوص دارند. ایشان خیلی متناسب با توانایی و شناخت بازیگر از درک آن کاراکتر دستشان را باز میگذارد. همین باعث میشود که شما انگیزه بگیرید و خودتان را آماده کنید و هر روز در آفیش اتودهایی را آماده کنید. زمانی که شما در چنین فضایی کار میکنید، به مبحث دیالوگ کردن با کاراکتر میرسید و به این صورت به یک زبان مشترک با کارگردان خواهید رسید. به نوعی ما خیلی راحت میتوانستیم بفهمیم که هر کدام چه چیزی میگوییم. یعنی به نوعی باید بگویم که سنگهای خود را قبل از اینکه سکانسها را بگیریم، وا کنده بودیم و به یک نتیجه مشترک رسیده بودیم که جفتمان باورش داشتیم.
به همین دلیل باید بگویم که ما هیچ چیز را بازی نکردیم، هر کدام از سکانسهایی که دیده میشود، به آن فکر شده و برای آن به زبان مشترک رسیدهایم و آن را زندگی کردیم. به نظر من شخصیتها خیلی واقعیاند و دوربین در نگاه بازیگر حس نمیشود و هیچ میزانسن و دکوپاژ بر اساس دوربین داده نشده است. به غیر از مکانهایی که نیاز به نگاههای تکنیکی و موارد از این دست داشته است. به نظر من در این سریال زندگی اتفاق افتاده است نه بازی.
دلیل پنهانی ازدواج کردن حامد و یاسمن سانسور شد
چرا به ازدواج حامد و یاسمن زیاد پرداخته نمیشد؟ اصلا دلیل پنهانی ازدواج کردن آنها چیست؟
اسعدیان: به دلیلی این ازدواج باید مخفیانه میبود که آن دلیل را از کار درآوردند و الان برای همه این سوال مطرح شده که چرا آنها مخفیانه ازدواج کردهاند. بعدا آن را شرح خواهم داد ولی فعلا نمیخواهم در این باره توضیح دهم.
از سریال راه بی پایان تا این سریال تقریبا یک دهه از تلویزیون فاصله گرفته بودید. در این مدت فضای تلویزیون چه تغییری کرده است؟ آیا خط قرمزهای تلویزیون سبب شده تا همایون اسعدیان خودش را سانسور کند؟
اسعدیان: به شخصه من به طور تجربی آگاهم که تا مرزهایی جلو بروم که رفتم. اتفاقا در مواقعی خیلی زیاد جلو رفتم، به صورتی که به من میگفتند این میزان آن را حذف کنید. در اینکه فضا در این ده سال سختتر شده است، بحثی نیست. متاسفانه مدیران ما محافظه کار شدند و این محافظه کاری را هم ما به آنها تقدیم میکنیم. چرا با اقداماتمان آنها را میترسانیم. اکنون هرکسی به تلویزیون زنگ میزند و معترض میشود و فشارهای بیرونی در جریان است.
به عنوان مثال یک اتفاقی در شبکه کیش افتاد و صحنهای از زیر دست ناظر در رفت. از نظر من برای این موضوع نهایتا یک تعهد کتبی و یک توبیخ و درج در پرونده کافی است ولی رئیس مرکز کیش عوض میشود. خب وقتی چنین کاری انجام میشود چرا باید مدیران دیگر شهامت داشته باشند که امضا کنند. به همین دلیل همه محافظه کار میشوند. قرار است سریال اسعدیان پخش شود، اول سه نفر میببینند. بعد این سه نفر هم دوباره ۵ نفر دیگر را میآورند. همه محافظه کار میشوند. میگویند چند سال مانده تا بازنشسته شوم، چرا برای خودم دردسر درست کنم.
این در ذهن آرتیست هم تاثیر میگذارد. البته من در این کار محافظه کار نبودم و چیزهایی را نشان دادم که برخی از آنها هم پخش نشد ولی فکر میکنم، یک قدم که چه عرض کنم، قدمهای زیادی در تلویزیون جلو آمدم و چیزهایی را نشان دادم که در تلویزیون ثابقه نداشته است. همین قدمهاست که ما را به جلو میبرد اما لزوما همه همکاران ما به این صورت جلو نیامده و حوصله اعصاب خردیها را ندارند.
البته جاهایی از کار سانسور شده ولی انصافا روح اثر را به هم نریخته است. از کل سریال ۶۰ قسمت ما شاید ۲۰ تا ۳۰ دقیقه درآمده باشد ولی قسمتهایی از آن خیلی کلیدی بوده است که بعدها آن را خواهم گفت ولی کلیت ساختار سریال را این ممیزیها به هم نریخته است و اگر چنین حرفی بزنم، بیانصافی بزرگی است. اگر هم موردی است، ضعف من بوده که نتوانستم آن را در بیاورم.
پرونده مالی دکتر رها میشود و میرود. اینکه لیلا بلوکات دیگر برنمیگردد، به نوعی اشاره به اختلاسهایی است که در کشور اتفاق میافتد؟
اسعدیان: شخصیت خانم بلوکات پولها را برمیدارد و میبرد. نیروی انتظامی هم میگوید که از طریق اینترپل اقدام میکنیم اما امیدوار نباشید. من میگویم لیلا بلوکات که چیزی نیست، خاوری با ۳ هزار میلیارد پول رفت، نتوانستند آن را کاری کنند. چطور توقع برگشت او را داریم.
فشارهای روی ما از طرف مدیران سازمان نیست، بلکه از بیرون انجام میشود
برای اولین بار، ما نقش اقلیتها را در سریال میبینیم. درباره این موضوع، سازمان ایرادی را به شما وارد ندانست؟
اسعدیان: سازمان خیلی هم از این موضوع استقبال کرد. در واقع اشکال ما در سازمان نیست؛ به نوعی فشارهایی که به سریال ما وارد میشود، از سمت سازمان و مدیران سازمان نبود. یکبار دیگر تکرار میکنم که همه مدیران تلویزیون کاملا حامی سریال بودند، و فشارهای بیرونی برای ما مشکل ایجاد میکردند.
در نهایت باید بگویم که سازمان هیچ مشکلی با اقلیتها نداشت، ولی فردی در یکی از رسانهها به دروغ مینویسد که در سال ۶۲ فتوای امام این بود که اقلیتها حکم کفار را دارند؛ نجس هستند و در کنار آنها نشستن و غذا خوردن جایز نیست. چرا شما در سریال آنها را سر سفره مینشانید. این صحبت بود که کار ما را خراب کرد. ما حتی میبینیم که رهبری هم خیلی اوقات به خانه اقلیتها رفته و چای خود را در آنجا میخورند. اما یکی از رسانهها مینویسد که اینها کفار هستند. در واقع مشکل ما مدیران سازمان نیستند، مشکل اصلی ما این مدل اظهارنظرهاست. این مطالب است که وقتی بیرون میآید، مدیران سازمان هم میگویند که اشتباه کردیم. اولین شهیدی که ما در قصه داریم، یک ارمنی است و هیچکس هم در سازمان صداوسیما با این موضوع مشکل نداشت.
گفتگو: علی زادمهر - حامد قریب