محمدتقی قزلسفلی در گفتوگو با ایلنا؛
روشنفکران روی زمین بیایند
روشنفکران باید با شناخت سامان غربی و همچنین فهم فرآیندهای تاریخی خود، بیم و امیدها را با هم به جامعه تزریق کنند و از غیرمتعهدانه و نهیلیستی گفتن و نوشتن خودداری کنند.
به گزارش خبرنگار ایلنا، روشنفکران ایرانی همواره در دو سوی ابرهای اتهام قرار داشتند؛ از یکسوی ابرها، روشنفکران؛ مردم را به نفهمیدن آنچه که بر آنان میگذرد متهم میکنند و از سوی دیگر این ابرها، مردم؛ روشنفکران را به برجعاج نشینی و نازکخیالی متهم میکنند. فارغ از صحت و سقم این گزاره که دامنه تقصیر را به پای هر دو سوی این ماجرا میکشاند، روشنفکران برای افزایش آگاهی جامعه شایسته تقدیرند و در صورتی که جامعه همچنان درگیر آگاهی کاذب و روشنفکری شود، روشنفکران مقصرند. در گفتگوی پیش رو با «محمدتقی قزلسفلی»، استاد دانشگاه و نویسنده آثاری چون «ایدئولوژی، داو قدرت»، «فلسفه فلسفه سیاسی» و «معرفتشناسی توسعه» به آسیبشناسی و بررسی فضای روشنفکری ایران پرداختیم.
نسبت ایدئولوژی با امر سیاسی در میان روشنفکران ایرانی به چه شکل است؟ تا چه میزان، کنشهای روشنفکران ایرانی متاثر از ایدئولوژی است؟
من پیشتر در کتاب «ایدئولوژی، داو قدرت» به ابعاد مختلف این موضوع پاسخ مقتضی دادهام اما بازهم توضیح میدهم که ما باید از روشنفکر، مفهوم تازهای را عرضه و بازتعریف کنیم. بنابر تعریفی که از روشنفکر به عنوان عنصر پویا و کنجکاو و کسی که مشغول نقادی و رایزنی هست، به این اعتبار همواره با امر سیاسی مرتبط بوده است و بدون این تعبیر اصلا نمیشود روشنفکر را تعریف کرد. شما اگر بخواهید به تجربه قرن بیستم هم نگاه بکنید، رابطه میان امر سیاسی، ایدئولوژی و روشنفکری، سه نهج و روش متفاوت داشته که ما باید براساس این سه روش، روشنفکر و کار روشنفکری را تعریف بکنیم.
نخست روشنفکرانی که جزماندیش و Determinist (جبرگرای تاریخی) هستند. در اینجا مقصودم از جبرباوری، باور عمیق به یک ایدئولوژی و مرام و مسلک هست یعنی روشنفکران در حقیقت، خواسته و ناخواسته با ایدئولوژی درگیر شدهاند که من از آن با عنوان «وسوسه سیراکیوزی» هم اسم بردم؛ وسوسه سیراکیوزی همان امر سیاسی یا ساختار قدرت است و روشنفکران هم بازی ساختار قدرت را خوردند! این در حالیست که روشنفکر باید آگاهی و اشراف کافی نسبت به قدرت سیاسی داشته باشد و با نقد دقیق ساختار قدرت، اسیر باور به ایدئولوژی نشود، نه اینکه بیاید و فرض را بر صحت ایدئولوژی بگذارد. به همین جهت دچار دگماتیسم شدند و به هر چیزی که نگاه کردند، از پس یک عینک ایدئولوژیک بوده است.
این نوع از روشنفکر به علت برقراری پیوند با ایدئولوژی؛ درگیر بازی سیاست و قدرت میشود، نسبت سایر روشنفکران با سیاست هم از نوع ایدئولوژیهای تاریخباور است؟
انواع دیگر روشنفکران نیز در پیوند با سیاست فعالیت میکنند. نوع دوم روشنفکران کسانی هستند که در یک رویکرد که سیاست را در ظاهر واپس میزند، به نوعی سیاستاندیشی میکنند به این معنا که حضورشان در جامعه، غیرمتعهدانه است. این دسته از روشنفکران نیز درگیر بیماری تئوریسیزم (Theorysism) هستند و به دور از جامعه، در برج عاج خود مینشینند و نظریهپردازی را به نظریهباوری بدل میکنند و این هم به نوعی واکنش سیاسی است. به این معنا که فرد با در نظر گرفتن شرایط سیاسی نامطلوب، خود را به کنار میکشد و هیچ تعهدی را قبول نکند، در عین حال همه چیزهایی را که با هزینه کمتر میتواند مورد حمله قرار دهد، بزند. یک راه میانه هم وجود دارد و آن این است که روشنفکر به مثابه یک جستوجوگر گیتیباور، به عنوان فردی مطلع درباره جامعهاش اظهارنظر میکند.
آگاهی این تیپ از روشنفکران ـ براساس تیپولوژی که خود شما عرضه کردید ـ چگونه مورد ارزیابی کیفی قرار میگیرد؟
در این زمینه جای نگرانی وجود ندارد، زیرا هنگامی که فرد چیزی درباره امر سیاسی و جامعه را مورد قضاوت خود قرار میدهد و سپس در ساحت عام و در برابر دید خوانندگان مطالبش میگذارد، باتوجه به منش جستجوگر و گیتی باورش، میتواند مسئولانه عمل کند و مسائل را به شکل inter subjectivity (بینالاذهانی) عرضه کند و هرآنچه که وضعیت حیات جمعی هست را میخواند، میبیند و مینویسد. در هر سه حالت دگماتیسم، نیهیلیسم و جستوجوگر، پاسخ پرسش شما را میدهند اما نکته مهم، پیامدهای رفتاری ماست!
سیراکیوزی شدن، چه تناسبی با محافظهکار شدن روشنفکران دارد؟ گریز روشنفکران از تبیین امر واقع، محافظهکاری نیست؟
اجازه بدهید تکلیفمان را با این موضوع روشن کنیم. روشنفکر هوایی را استنشاق میکند که امر اجتماعی با آن پیوند وسیعی دارد. تمام حیات و افکار ما در ذیل فضای سیاسیست. به قول ارسطو، انسانها به معنای «بایوس»، در برابر «زووی» یک وجه مشترک عام دارد و آن منطق و امکان گفتوگو در police (شهر به مفهوم مکان واجد مدنیت) است. به این اعتبار همه ما در police هستیم و امر سیاسی با هستی یکایک ما پیوند خورده است؛ منتها این وجه سیاسی با آن وجه سیاسی فرق دارد که شما احساس کنید که فقط یک Discourse (گفتمان) را باید مورد پذیرش و دفاع قرار بدهند! در وجه سیاسی واقعی، تمام وجوه هستی انسانی در ساحت اجتماع باید مورد بازبینی وبررسی روشنفکران راستین قرار بگیرد. نگرانیهای آینده یک جامعه، دغدغهها و امیدهای یک جامعه نیز باید مورد بررسی قرار بگیرند. به قول ادوارد سعید، روشنفکر باید سیاسی باشد و متعهدانه فکر کند و بنویسد. تلقی اول این است که روشنفکر، مفروض میگیرد که گفتمان مدنظرش گفتمان درستی است. این روشنفکر با کسی که در خیابان خشونت میورزد، فرقی ندارد؛ این روشنفکر با کلامش خشونت میورزد و در نهایت هیچ فرقی در بروز رفتار خشن ندارد. اگر اینطور باشد، پاسخ پرسش شما هم بله و هم خیر است! روشنفکر میتواند سیراکیوزی به معنای محافظهکار باشد و هم میتواند از فرصت خودش به عنوان نقاد منصف جامعه به دو از آرایههای رمانتیک حفظ کند. روشنفکر باید مثل سقراط که خرمگسوار جامعه را نیش میزد، قوتها و فرصتها را در کنار ضعفها و تهدیدات به شهروندان نمایش دهد.
اگر قرار بر تعیین راهبرد و مانفیست باشد، آن وقت فرق روشنفکر با ایدئولوگ چیست؟
ایدئولوگ از ابتدا تصمیم گرفته که چه چیزی خوب یا بد است و بقیه راه را به عنوان کار اولیه در نظر میگیرد؛ بهطور مثال لنین ابتدا کتاب «چه باید کرد» را مینویسد، سپس میگوید ما به دو چیز نیاز داریم: یک حزب مستحکم و تعدادی روشنفکر!
روشنفکران بعدی که با «چه باید کرد» لنین، تصمیم میگیرند که چه باید کرد، ایدئولوگ میشوند اما کسی که میگوید من بخشی از قلمرو حیات جمعی هستم و با دغدغههای جهان مشترک زندگی میکنم - این بحث قدری هابرماسی است که به مفهوم زیستجهان اشاره دارد و برقراری یک تعامل سازنده میان فرد و جهان پیرامونش ـ و مفروض نمیگیرد که چه باید کرد؛ بلکه میگوید من تنها نسبت به استدلالهای محکمتر کرنش میکنم، از منظر عموم روشنفکر است.
شما باید از روشنفکر امید یا بشارت آن را بخواهید. روشنفکر باید روی روزنههایی دست بگذارد که بگوید در اینجا زندگی جریان دارد. شاید به این اعتبار چهره جدیدی از روشنفکری متولد شده و یا قرار است متولد شود. این چهره جدید هم تفکر پست مدرن نیهیلیستی را ـ که بهنظرم ضدمدرن است ـ را پشت سر میگذارد و هم دگماتیسم سیراکیوزی و ایدئولوژیک را نیز، به عقب میراند. این روشنفکر نسل جدید که روحیه جستوجوگرانهاش بر تمام وجوه دیگر غلبه دارد، اول تلاش میکند در این سیر اجتماعی، گذشته جامعه را مورد کندوکاو قرار دهد و امیدبخشیهای آن را به جامعه امروز منتقل کند. در گذشته روشنفکر مبارزه میکرد که بگوید هم این نه و هم آن نه! اما الان میگوید اینهایی که میگویم امکانات و ظرفیتهای ماست و ما میتوانیم با عرضه اینها، بهتر خودمان و مشکلات امروزمان را بشناسیم. شوربختانه در جنگ میان روشنفکران، ایران و مسائل تاریخی و بومی ما نادیده گرفته میشود. بسیاری از روشنفکران سعی میکنند برای فرار از وضع سیاسی موجود، نهیلیستی و غیرمتعهدانه مینویسند.
براساس همین تبارشناسی از مفهوم و سرگذشت کار روشنفکری که ارائه کردید، امکان عرضه یک صورتبندی هم از احوال روشنفکران امروز ایران وجود دارد؟ مرز امید و نهیلیسم در جریان روشنفکران وطنی کجاست؟
خصلت جریانات مختلف روشنفکری این است که در جریانات مختلف زیست میکند و تجربه بودن در سامان غربی و سامان بومی، حوزه عمومی که با دیگر روشنفکران درگیر است و در بازتابهای جهان اطرافش با واقعیات مختلف مواجه میشود. تلقیهای ایدئولوژیک در دهههای گذشته، روشنفکری ایرانی را با چالشهای متفاوتی از دگماندیشی تا نهیلیسم را تجربه کرده است. روشنفکر مسئول در حوزه عمومی، به این اعتبار که عجول نیست و به دنبال پایایی و پویایی جامعه است، بسیار کم داشتیم. در این جریانات روشنفکری جامعه ما، هر سه دسته روشنفکران سنتگرا، نواندیشان دینی و روشنفکران سکولار، قابلیت ارجاع به آثارشان را دارند و این امکان هم وجود دارد اما به نظر من امکان بروز یک تلقی چهارم هم وجود دارد و آن افرادی هستند که با تشخیص و اشراف به این سه نحله، مسیر خود را انتخاب میکنند و ترجیح میدهند که به جای روشنفکر حزبی بودن، به حیات جمعی که در آن نشو و نما دارد توجه کنند. این روشنفکر پا در زمین جامعه خودش دارد و جستوجو میکند تا ببینید که چه چیزهایی را باید از غرب برای جامعهاش گزینش کند و چه چیزهای را باید از تاریخ و سنت ملی و دینیاش برگزیند تا جامعه را با بیمها و امیدهایش به شکل واقعی مواجه سازد.