خبرگزاری کار ایران

فریدون مجلسی در گفت‌وگو با ایلنا مطرح کرد؛

بیسوادی مردم کارِ مشروطه‌خواهان را خراب کرد/تزار نمی‌خواست بیماری آزادی‌خواهی از ایران به روسیه سرایت کند

بیسوادی مردم کارِ مشروطه‌خواهان را خراب کرد/تزار نمی‌خواست بیماری آزادی‌خواهی از ایران به روسیه سرایت کند
کد خبر : ۷۰۶۱۶۶

جنبش مشروطه با نفوذ نخبگانی پدید آمد که وضعیت بهتری را در اروپا دیده بودند. مسائل بعدی به این دلیل بود که می‌بایست میان حاکمیت قانون و دموکراسی، یک فاصله زمانی نسبی طی شود ولی با رفتار شتاب‌زده مشروطه‌خواهان، مسیر خوبی برای این جنبش پدید نیامد و این افراد قربانی همان دموکراسی خودساخته شدند که نتیجه آرای عمومی‌اش همچنان تحت تاثیر خوانین و متنفذین محلی بود که به بازتولید وضع موجود از طریق استفاده از روابط خود و بیسوادی عمومی، کمک می‌کردند.

به گزارش خبرنگار ایلنا، مواجهه ایرانیان با مفاهیم مدرنی نظیر حاکمیت قانون، اصل تفکیک قوا، دموکراسی و پاسخگویی حاکمان به مردم، با شکست ایران از روسیه تزاری در جنگ‌های عصر عباس میرزا مصادف بود. اعزام دانشجویان توسط عباس میرزا به اروپا و ایجاد دارالفنون توسط امیرکبیر، باعث شد تا روشنفکران و نخبگان سیاسی ـ که به منورالفکران معروف بودند ـ به سراغ ایجاد شرایط تطبیق وضع ایران با اروپا برآمدند و رفته رفته پس از پایان عصر ناصری به دنبال مشروطه‌خواهی رفتند که تمام مفاهیم مذکور را دربر داشت. «فریدون مجلسی» دیپلمات بازنشسته، مولف و مترجم آثاری از قبیل: «دموکراسی دروغ نیست»، «فروپاشی، جورج دایاموند» و «اسیر افتخار»، در گفتگوی پیش رو، از انحرافات روشنفکران و قدرت اثرگذاری آیت‌الله سیدمحمد طباطبایی در جهت‌دهی به افکار عمومی در عصر مشروطه سخن گفت.

در عصر پیشامشروطه، افرادی بودند که تاثیر بسیار زیادی بر ایجاد و بسط فکر مشروطه‌خواهی داشتند. میرزا یوسف‌خان مستشارالدوله، میرزاملکم خان، میرزاآقاخان کرمانی و میرزا فتحعلی آخوندزاده، ازجمله این چهره‌ها بودند. این افراد را باید در زمره اندیشمندان جای داد یا در جرگه منورالفکران روزگار؟

من این افراد را اندیشمند روشنفکر می‌دانم! چون اندیشمند سیاسی باید در سیاست‌گذاری‌های فکری هم دخیل باشد. بسیاری از این افراد تجربه زیستن در بیرون از ایران را داشتند و پیشرفت‌های صنعتی قرن نوزدهم اروپایی را به چشم خود دیده بودند. تشدید فقر ایران پس از جنگ‌های ایران و روس نیز برای این افراد به پدیده‌ای آزاردهنده بدل شده بود؛ به این سبب که فقر در گسترش بی‌سوادی و عقب‌افتادگی نقش اساسی دارد. کوشش این افراد بر این بود که ایران را به پای سرزمین‌هایی که در آنها زندگی کرده بودند و یا نسبت به پیشرفت‌های آنان آگاهی داشتند، برسانند. این درحالی‌ست که مبارزان سیاسی غالبا در ایران بودند که از نزدیک حاکمیت و شرایط آن را می‌دیدند و شرایطی را که به اصطلاح می‌توانست برای کشور موثر باشد، از نزدیک می‌شناختند. شباهتی بین این تاثیرگذاران سیاسی و روشنفکران نیز وجود دارد ولی نمی‌شود به‌طور یکسان آنها را برابر دانست. یکی از رهبران مهم مشروطه سیدمحمد طباطبایی بود و دلیل اینکه در میان روحانیت محافظه‌کار آن زمان، یک حرکت تحول‌خواهانه را ایجاد کرد؛ مکاتبات و اعتراضات مداوم طباطبایی به دربار بود. دوستی و همراهی‌اش با سیدعبدالله بهبهانی و میرزا ملکم خان نیز در این رفتار تحولی بسیار موثر بود. این نکته را هم نباید فراموش کنیم که سیدمحمد طباطبایی نوه آیت‌الله سیدمحمد مجاهد طباطبایی اصفهانی است که فتوای معروف جنگ‌های ایران و روس را داده بود؛ خودش هم در چمن سلطانیه حضور یافت و به همین دلیل به مجاهد معروف شد.

یعنی احساس سرخوردگی درونی در سیدمحمد طباطبایی به علت شکست از روس‌ها، عامل بروز دیدگاه‌های آوانگارد در برابر محافظه‌کاران شد؟ آیا ایشان به دنبال اعلام برائت از رویکرد پدربزرگش بود؟

این شکست و البته نگاه متفاوت به مفاهیمی نظیر رفاه و عدالت اجتماعی و آشنایی نسبی با پیشرفت برخی دیگر از کشورها، عامل بروز تفاوت دید در سیدمحمد طباطبایی بود. البته این اعلام برائت که شما می‌گویید هیچ‌گاه به شکل علنی اعلام نشد ولی در رویکرد ایشان یک تبری‌جویی مشخص نسبت به رویکردهای پدربزرگش وجود دارد. حتی یک نوع جبران مافات نیز محسوب می‌شود. شما می‌دانید که مرحوم علامه نائینی هم در جاهایی به تفکرات آزادی‌خواهانه بسیار نزدیک می‌شود ولی از محافظه‌کاری حرفه‌ای‌اش هم خارج نمی‌شود و البته افراد دیگری نیز نظیر آخوند خراسانی وجود دارند اما در نهایت همه در پشت لایه‌ای از محافظه‌کاری قرار می‌گیرند. با این حال سیدمحمد طباطبایی به شکل ویژه‌ای روی مفهوم قانون تاکید می‌کند و تاثیر به‌سزایی در اعلامیه مشروطیت دارد و یک سال بعد هم توسط محمدعلی‌شاه، به دلیل همین نفوذ و اثرگذاری، مورد اهانت قرار می‌گیرد.

آیا شما آیت‌الله طباطبایی را به مثابه یک اندیشمند سیاسی در نظر می‌گیرید؟ با کدام اثر ایشان باید به عنوان متن اندیشه‌ورزانه مواجه شویم؟

آیت‌الله طباطبایی یک اندیشمند سیاسی بود. هرچند رساله‌هایی مانند «یک کلمه»، «نوم و یقظه»، «تنبیه‌المله و تنزیه‌الامه» نداشت یا مانند برخی دیگر از این افراد، در روزنامه قانون یادداشت نمی‌‌نوشت ولی مکاتبات اعتراضی او نسبت به دربار، سفارت‌خانه‌ها، ناصرالملک و افرادی از این قبیل، به خوبی از عمق اندیشه سیاسی آزادیخواهانه او روایت‌گری می‌کند و این مکاتبات هم موجود است.

رفتار دربار نسبت به روشنفکرانی مثل ملکم خان، مستشارالدوله و آخوندزاده و بسیاری دیگر از روشنفکران مملو از خشونت است و جمله این افراد به مرگ‌های فجیع کشته می‌شوند اما دربار نسبت به روحانیت و مراجع تقلید کرنش بیشتری دارد. آیا می‌شود سرآغاز گرایش به قانون در عصر مشروطه را، به روحانیت نسبت دهیم؟

بله این یک اتفاق طبیعی است. البته روحانیت هم دو بخش می‌شود. ـ لقب آیت‌الله در ابتدا فقط مختص سیدین طباطبایی و بهبهانی بودـ این گونه نبود که روحانیت هم مورد واکنش‌های خشم‌آلوده قرار نگیرد. به‌طور مثال شیخ فضل‌الله نوری اعدام شد. جالب است که بدانید شیخ فضل‌الله از طریق ازدواج فرزندانش با سیدمحمد طباطبایی خویشاوندی نیز برقرار کرده بود.

شیخ فضل‌الله که از جانب دربار مورد خشونت قرار نگرفته بود. اعدامش از جانب مشروطه‌خواهان بود...

به هر حال توسط مشروطه‌خواهانی اعدام شد که گرد محور سیدمحمد طباطبایی جمع شده بودند. دربار در آن دوره مشخص قدرتی نداشت که بخواهد اقدام به خشونت داشته باشد. البته دلیل بقای سیدمحمد طباطبایی به طور مشخص روحانی بودنش؛ بود. این در شرایط آن روزگار بسیار مهم بود چون روحانیت در حاکمیت حضور نداشت و در برابر حکومت از مردم جانبداری می‌کرد. برای حکومت هم، روحانیت ابزاری برای تماس با مردم بود که به وسیله آن مردم را به آرامش فرا می‌خواند. این کنش چندسویه میان دربار، مردم و روحانیت، قانون‌گرایی مشروطه را پدید آورد. روحانیت به علت داشتن پشتوانه مردمی مغضوب نمی‌شد.

افرادی از قبیل ملک‌الشعرای بهار (پدر و پسر)، عارف قزوینی و به‌طور کلی شاعران آن عصر از مصونیت نسبی برخوردار بودند، روحانیت و بازار هم حرفشان را می‌زدند و مصون می‌ماندند. آیا برای روشنفکران و اندیشمندان آن دوره هم چنین مصونیتی بود؟

ببینید، اولا آن کسانی که مصون می‌ماندند هم کنار گذاشته می‌شدند. مثلا عارف قزوینی چه مصونیتی داشت که در فقر و بدبختی در همدان کشته شد؟ قضیه ملک‌الشعرای بهار قدری متفاوت‌تر است. انقلابی که در شوروی پدید آمده بود، اثر بسیار زیادی روی روشنفکران ایرانی بر جای گذاشته بود. بهار بدون اینکه عضویت سازمانی یا مسلکی خاصی را داشته باشد، مشخص است که اثرپذیری زیادی از این جریان داشته است. اینها خودشان در پناه مشروطه قرار گرفتند و قانون‌مداری عصر مشروطه توانست که جان این افراد را حفظ کند. بهار هم از نظر ادبی بسیار از این فرصت استفاده کرد. البته این افراد که جای پایی در قدرت داشتند و در میان مردم نیز افکارشان خواهان داشت و این باعث شد تا این افراد به دنبال موضوعی بروند که فراتر از ظرفیت مردم ایران آن زمان بود.

ظرفیت مردم از چه جهتی پایین بود؟

جمعیت ایران در آن سالها، به تازگی از 95 درصد بیسواد به 90 درصد بیسواد تغییر حالت داده بود اما، این روشنفکران خواهان اصلاحاتی بودند که مربوط به جوامعی با نرخ 70 درصد باسواد و بالاتر از آن بود نه جامعه‌ای با نرخ باسوادی حداکثر 10 درصدی! روشنفکران همواره میزان ظرفیت جامعه خودشان را نمی‌دانند. این افراد با یک رویکرد کمال‌اندیشانه به مسائلی می‌اندیشیدند که جامعه ظرفیت آن کمال را نداشت.

چرا روشنفکران عملگراتر نظیر میرزا حسین خان سپهسالار، فیروزمیرزا نصرت‌الدوله و مشیرالدوله نیز از روزگار خوبی در حلقه قدرت برخوردار نبودند. علت این بی‌مهری همه‌جانبه چه بود که حتی در پناه انقلاب مشروطه هم نتوانستند قرار بگیرند؟

من زیاد با لفظ انقلاب برای مشروطه موافق نیستم. مشروطه یک جنبش بود. من برای جنبش اهمیت بیشتری قائلم؛ زیرا یک جنبش با فداکاری نخبگان و طبقات بالای فرهنگی جامعه اتفاق می‌افتد که می‌توانستند با سازشکاری برای خودشان موقعیت‌های زیادی فراهم کنند. بسیاری از حامیان این جنبش، شاهزاده‌ها و ثروتمندان بزرگ بازاری بودند. در ایران این جنبش مشروطه با نفوذ نخبگانی پدید آمد که وضعیت بهتری را در اروپا دیده بودند. اینکه بعدا مسائلی پدید آمد به این دلیل بود که می‌بایست میان حاکمیت قانون و دموکراسی، یک فاصله زمانی نسبی طی شود ولی با عجله و رفتار شتاب‌زده توسط مشروطه‌خواهان، مسیر خوبی برای این جنبش پدید نیاورد و این افراد قربانی همان دموکراسی خودساخته شدند که نتیجه آرای عمومی‌اش همچنان تحت تاثیر خوانین و متنفذین محلی بود که به بازتولید وضع موجود از طریق استفاده از روابط خود و بیسوادی عمومی، کمک می‌کردند. ضمنا فراموش نکنید که این نخبگان حاکمیتی و فرادستی که توانستند مشروطه را به ارمغان بیاورند، معاصر با پادشاهی بیمار به نام مظفرالدین شاه بودند که توانستند از این امکان استفاده خوبی ببرند.

یعنی در صورت تداوم عهد ناصری این امکان فراهم نمی‌شد؟ مگر زمینه‌های فکری مشروطه متعلق به عصر ناصری نبودند؟

هرچند ناصرالدین شاه به دنبال ایجاد تحولات اجتماعی بود، اما خود او هم به شدت سلطان قهار و جباری بود و همه مهارها را هم در اختیار داشت و می‌دانست که اگر آزادی بیشتری به مردم بدهد نه خودش توان برآورده کردن مطالبات عمومی را خواهد داشت و نه مردم تداوم حکومت او را برخواهند تابید و در آن صورت امکان مقابله با طغیان و شورشی را نداشت که مردم به جهت عدم برآورده شدن خواسته‌‌های جدید از خود بروز می‌دادند. در عصر مظفری فرصتی پدید آمد تا نخبگان ایرانی چه در درون و چه در بیرون از هیئت حاکمه، به سراغ حاکمیت قانون بروند. سال بعد نیز در روسیه تحولات مشابهی رخ داد که البته توسط تزار سرکوب شد و یکی از عوامل سرکوب مشروطه‌خواهان در ایران هم، همین بود که تزار نمی‌خواست این بیماری آزادی‌خواهی از ایران به روسیه تزاری سرایت کند و به همین جهت است که می‌بینیم محمدعلی‌شاه توانست به کمک روس‌*های تجاری، آن پیروزی‌های عمومی که توسط نخبگان و اندیشمندان ملی ایجاد شده بود را، مدتی متوقف کند.

انتهای پیام/
ارسال نظر
پیشنهاد امروز