خبرگزاری کار ایران

مسعود احمدی در گفت‌وگو با ایلنا:

زبان برآمده از هرم قدرتی‌ست که بر مالکیت همه‌جانبه مردان استوار است/نه ادبیات که هیچ‌چیز قادر به حذف مرزهای جغرافیای فرهنگی و سیاسی نیست

زبان برآمده از هرم قدرتی‌ست که بر مالکیت همه‌جانبه مردان استوار است/نه ادبیات که هیچ‌چیز قادر به حذف مرزهای جغرافیای فرهنگی و سیاسی نیست
کد خبر : ۶۰۹۵۸۶

نه ادبیات که هیچ‌کس و هیچ‌چیز قادر به حذف کامل مرزهای جغرافیایی بالاخص جغرافیایی فرهنگی و سیاسی نیست و اگر توهم یکپارچه‌سازی هستی و جهان عملی شود، فرهنگ و زبانی فرمایشی و یکدست و سترون همه‌گیر خواهد شد و تنوع و تعامل فرهنگی که باعث رشد و بالندگی فرهنگ بشری‌اند، به تمامی نابود خواهد شد.

به گزارش خبرنگار ایلنا، زبان، جغرافیا، محتوا و نوع خوانش از انسان و جامعه چه جایگاهی در ادبیات تحت عنوان ادبیات اقلیت دارند؟ اساساً ادبیات اقلیت چه نقشی در سنت‌های عظیم ادبی بازی می‌کند؟ و اصلاً زبان چه قابلیتی در ایجاد وحدت یا شکاف‌های ملی مخصوصاً در جغرافیایی مثل جغرافیای خاورمیانه دارد؟

مسعود احمدی (شاعر، منتقد ادبی و مدرس پیشین فلسفه و ادبیات) در گفت‌وگو با خبرگزاری کار ایران (ایلنا) ضمن پاسخ به این پرسش‌ها، از مصادیق قلمروزدایی در ادبیات و تاثیرش بر جغرافیای سیاسی گفته و اینکه یکپارچه‌سازی توده‌وار جوامع انسانی به این زودی‌ها محقق نخواهد شد.

مشروح این گفت‌وگو را در زیر می‌خوانید:

به نظر شما ادبیات اقلیت یا ادبیات خرد یا مینور نظر به کدام بخش از ادبیات دارد: زبان، جغرافیا، محتوا و نوع خوانش آن از انسان و جامعه و نیز اقل یا اکثرنگری کارکترهای موجود در آن؟ در ضمن چنین ادبیاتی چه نقشی در سنت عظیم ادبی دارد، بر آ‌ن چه چیزهایی می‌افزاید یا احیانا سنت‌های حاکم بر آ‌ن را بر هم می‌زند؟

از آنجا که ادبیات یکی از مؤلفه‌های فرهنگ است و فرهنگ در یکی از انواع بیانی متجلی می‌شود، به گمانم منظور حضرتعالی از «ادبیات خُرد»، خُرده فرهنگ‌هاست که ادبیات آن‌ها نیز در زبان متشکل و متعین می‌شود. بد نیست در این‌جا شما را به تعریف نسبتا جامع رولان بارت از زبان که در کتاب «درجه صفر نوشتار» آمده و خانم شیرین‌دخت دقیقیان زحمت ترجمه آن را بر عهده داشته‌اند، ارجاع دهم: «زبان نه به دلیل تعریف، و نه گزینش، یک برون‌ذات اجتماعی است .... زیرا کل تاریخ با کمال و یکپارچگی همانندی با طبیعت پشت سر زبان ایستاده است.» بنابراین علاوه بر سیر تکامل تاریخی و اجتماعی، طبیعت یا همان ویژگی‌های جغرافیایی زادگاه و زیست‌بوم هر گروه یا جمعی از مردمان در شکل‌گیری زبان آنان نقشی اساسی دارد. در واقع طبیعت زادبوم و زیستگاه آنانی که در منطقه‌های خشک و کویری زندگی می‌کنند یا در مناطق پرطراوت و بارانی، روح و روان‌هایی که احساسات، عواطف، خلق‌‌وخو و .... را نیز شامل می‌شود، متفاوت و بعضاً متضاد دارند.

زبان برآمده از هرم قدرتی‌ست که بر مالکیت همه‌جانبه مردان استوار است/نه ادبیات که هیچ‌چیز قادر به حذف مرزهای جغرافیای فرهنگی و سیاسی نیست

به این‌ها «خانه زبان» هایدگر را بیفزائیم تا بیشتر به اهمیت فرهنگ که در زبان نمایان می‌شود، پی ببریم. بنابراین اقوام گوناگونی که یک ملت را تشکیل می‌دهند، در باروری فرهنگ ملی؛ کم‌و‌بیش و گاه بسیار؛ نقش دارند، به عبارتی هر قومی علاوه بر سنت‌های همگانی یک ملت، سنت‌های فرهنگی ویژه‌یی دارد که از دل آن‌ها افسانه‌ها، اوسنه‌ها، ترانه‌ها و ... سر بر می‌کنند که ناگزیر بر وسعت و ژرفای فرهنگ ملی می‌افزایند و گاه موجب تغییراتی هرچند جزیی در مشترکات فرهنگ ملی می‌شوند.

اگر زبان را قدرتمندترین عامل قلمروزدایی بدانیم که باعث اتصال فرد به هویت، سیاست و اجتماع می‌شود در این فضا، مشخصه زبانی که چه بسا به اختلاف‌ها و ایجاد برخی شکاف‌ها در موضوعات آموزشی در کشورهای خاورمیانه دامن زده است، آیا می‌تواند انقلابی در ادبیات اقلیت ایجاد کند؟

بارها گفته و نوشته‌ام که زبان برساخته یا برآمده از هرم قدرتی‌ست که بر مالکیت همه‌جانبه جنس مذکر حتی بر علم و هنر متکی‌ست. به همین روی دستور زبان تجویزی و مدرسی همه ملت‌ها و حتی اقوام کم و بیش بر ارکانی استوار است که تراکس یونانی نزدیک به دو هزار و چند صد سال پیش آن را تدوین و تنظیم نموده است. ناگفته نماند که اغلب دستورنویسان جهان بی‌آنکه دستور زبان تراکس را دیده باشند مبتنی بر ساخت همان هرم قدرت متمرکز مردانه و زبان مردساخت همان ارکان دستوری را بازنویسی و تعریف و توصیف کرده‌اند و این زبان مذکر جز با مشارکت همه‌جانبه زنان در همه امور اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، علمی و فرهنگی و در نهایت تدوین و تصویب قوانین و اداره جامعه تغییرناپذیر است. خوشبختانه با خودکار شدن تولید و حذف تدریخی کار عضله‌بنیاد و هم تولید و توزیع اطلاعات به مثابه کالا رشد ناگزیر ذهنی زنان و مشارکت آنان را در مواردی که آن‌ها را نام بردم، اجتناب‌ناپذیر می‌کند و طبیعتاً این مشارکت هرم قدرت مردانه را در هم می‌شکند و خواه‌ناخواه زبان به زبانی انسانی‌تر تبدیل می‌شود که زنان در شکل‌گیری آن مشارکت جدی دارند.

حال اجازه بدهید پیش از پاسخ کامل به این پرسش جنابعالی اندکی به ملّت و ملیّت بپردازیم. در تمام جهان لزوما افراد یک ملت از تبار و قومی واحد نیستند. اما همه اقوام یک ملت از فرهنگی پیوستاری و ریشه‌دار برخوردارند که مثلا آن را «یونانیت» یا «ایرانیت» نامیده‌اند. روشن است که همه اقوام ایرانی نیز دارای باورهای دینی و آ‌ئینی واحد و سنت‌های فرهنگی کاملاً یگانه‌یی و لاجرم زبانی یکتا نیستند اما همه این قوم‌ها علاوه بر موقعیت «ژئوپلتیک»ی یکسان یعنی جغرافیای طبیعی، سیاسی، اقتصادی و ... از روند تاریخی کم‌و‌بیش مشترکی متاثرند که مشابهت‌های فرهنگی کثیر و عمیقی را ناگزیر می‌کند و به «ایرانیت» معنا و مفهوم می‌بخشد؛ اگر نه هموطنان آذری، کرد، بلوچ و ... ما همه یکپارچه و همزمان جشن‌ها و رسم‌هایی چون چهارشنبه‌سوری، نوروز، سیزده‌به‌در و ... را پاس نمی‌داشتند و یا به وقت هجوم اقوام بیگانه دوشادوش به میدان‌های نبرد نمی‌رفتند.

توجه داشته باشیم که بسیاری از قصه‌ها، داستان‌ها، ترانه‌ها، متل‌ها و مثل‌ها و ... که به فرهنگ عامه مشهورند، در فرهنگ بومی و طبعاً در زبان و حتی گویش اغلب اقوام ایرانی با اندک تفاوت‌هایی جا و منزلتی ویژه دارند از جمله «دختر نارنج و ترنج»، «دختر خاکسترنشین» ، «حسن کچل و دختر پادشاه»، «کدو قلقله‌زن» و ... و بازی‌هایی همانند «اتل متل توتوله» ، «کلاغ پر» ، «گرگم به هوا»، «قایم با شک» و ...

راستی چرا رستم که پهلوانی سیستانی‌ست به شاهنامه فردوسیخراسانی راه می‌یابد تا آن حماسه‌سرای بزرگ بگوید «که رستم یلی بود در سیستان/ منش کرده‌ام رستم داستان» بنابراین فارغ از مرزبندی‌های جغرافیایی و ویژگی‌های فرهنگ و زبان بومی، فرهنگی با مشترک‌های گسترده و عمیق و تاریخی، زبانی فراگیر را می‌طلبد که سبب هویت و وحدت ملی‌ست. پس همین فرهنگ تاریخی و پیوستاری‌ست که ایجاب می‌کند شاهنامه فردوسی‌خراسانی، دیوان غزلیات حافظ‌‌شیرازی، خمسه نظامی‌گنجوی، دیوان شهریار آذربایجانی یا صائب‌تبریزی با زبان خط پارسی نوشته شوند و آثاری ملی محسوب گردند. بوده‌اند شاعرانی سیستانی که نام آنها در «تذکره سیستان» آمده است، از بنیان‌گذاران شعر فارسی به شمار می‌آیند.

به یاد بیاوریم «سمک عیار» را که به روایتی اولین رمان مردمی ایرانی‌ست و در سده ششم هجری فرامرز پسر خداداد کاتب‌ارجانی که زادگاه و زیست‌بومش شهر بهبهان از توابع خوزستان بوده، نوشته است یا «ویس و رامین» که اثری‌ست حماسی و عاشقانه و درونمایه‌اش ریشه در عصر امپراطوری پارتیان دارد و ... همه و همه به زبان و خط پارسی به نگارش درآمده‌اند. می‌خواهم بگویم که فیلسوفان و دانشمندان و هنرمندان و حتی سیاست‌مداران بزرگ و نامداری چون بوعلی‌سینا، فارابی، ملاصدرا و ... ابوریحان‌ بیرونی، ذکریای رازی، عمرخیام نیشابوری و ... کمال‌الدین بهزاد، علیرضا عباسی، حسین بهزاد و ... و نیز خواجه نظام‌الملک، امیرکبیر و مصدق متعلق به تبار و قومی خاص نیستند بلکه در مرتبه نخست ایرانی‌اند و پس جهانی.

زبان برآمده از هرم قدرتی‌ست که بر مالکیت همه‌جانبه مردان استوار است/نه ادبیات که هیچ‌چیز قادر به حذف مرزهای جغرافیای فرهنگی و سیاسی نیست

این همه به آن معنا نیست که اقوام یک ملت از آ‌موزش زبان قومی و بومی خود محروم بمانند. اگر آنان بر زبان زادگاه و زیست‌بوم خود که حامل مختصات فرهنگ قومی و بومی‌ست مسلط باشند، بدون تردید هنر و ادبیات را پدید خواهند آورد که از راه ترجمه بر وسعت و غنای فرهنگ و ادبیات ملی خواهند افزود. کاش این امر ناممکن، ممکن می‌شد که تمامی افراد یک ملت می‌توانستند زبان‌های زنده و رایج اقوام هموطن را بیاموزند و آثار مکتوب و شفاهی آنها را به زبان اصلی بخوانند و بشنوند. افسوس که به ناگزیر در ترجمه پاره‌یی از ظرافت‌های لفظی و معنوی اثر صدمه می‌بینند و ما ایرانیان به ناچار باید ترجمه «حیدر بابا»ی استاد شهریار را بخوانیم یا بشنویم.

مصداق قلمروزدایی در ادبیات با توجه به موافقان و مخالفانی که دارد، آیا به جغرافیای سیاسی موجود در جهان امروز محدود می‌شود یا با گذار از مرزهای جغرافیایی به جاده صاف‌کن هستی و سیاست بدل می‌شود؟ برای هر یک از دو مورد اخیر آیا می‌توان نمونه‌هایی ذکر کرد؟

چنانچه مجموع انسان شعورمند و طبیعت بی‌شعور را هستی بدانیم، خودبه‌خود هستی یکپارچه است و دیگرشونده اما هستی شناسی‌ها بخصوص در عصر مدرن و دوران فعلی گذار از مدرنیسم به پسامدرنیسم که فردیت خودمختار معنا یافته است، تفاوت‌های بنیادین دارند. امر سیاست بر مبنای هستی‌شناسی غالب یک ملت شکل می‌گیرد. فاشیسم و نازیسم بر هستی‌شناسی عوامانه‌یی استوار می‌شوند که نخبگان جاه‌طلب عصر سرمایه‌داری آن را تدوین و تبلیغ می‌کنند. هیچ حاکمیت تمامیت‌خواهی پا نخواهد گرفت مگر به واسطه دستگاهی ایدئولوژیک که امیال جاه‌طلبانه توده عوام را برمی‌انگیزد و سامان می‌دهد. در واقع هیتلر یا استالین و ... تبلور اقتدارگرایی، جاه‌جویی، فرصت‌طلبی و ... توده‌های ناآگاه یکه‌خواه و یکه‌پرستی‌اند که تمایلات آئینی آنها را نیز ارضاء می‌کنند. در مقابل این شیوه حکمرانی سوسیال دموکراسی جوان و نابالغی‌ست که در بعضی از کشورهای اسکاندیناوی رو به رشد است. بنابراین نه ادبیات که هیچ‌کس و هیچ‌چیز قادر به حذف کامل مرزهای جغرافیایی بالاخص جغرافیایی فرهنگی و سیاسی نیست و اگر توهم یکپارچه‌سازی هستی و جهان عملی شود، فرهنگ و زبانی فرمایشی و یکدست و سترون همه‌گیر خواهد شد و تنوع و تعامل فرهنگی که باعث رشد و بالندگی فرهنگ بشری‌اند، به تمامی نابود خواهد گردید.

به راستی آن یکپارچه‌سازی که بن‌مایه‌یی فاشیستی دارد و عمدتا جناح‌های راست افراطی به ویژه در ایالات متحده آمریکا خواهان آنند، ضرورتاً جامعه‌ای توده‌وار و جهانی پدید نخواهد آورد که اکثریت غالب و مسلط آن از طریق برنامه‌های خوش آب و رنگ و جذاب و به نهایت مزورانه صوتی و تصویری رسانه‌های گوناگون جمعی هویت‌زدایی شده و تا حد کالبد خود تقلیل یافته است. توده یکدست و شیئی‌ شده‌ای که نه فکر می‌کند، نه پرسش و طبیعتاً نه اعتراض و نه سرکشی، جمعی عظیم که باید جامعه مصرفی را با توهم مشارکت در حکومت هر چه بیشتر عمق و وسعت ببخشد تا سرمایه‌داری بحران‌زده امروزی همچنان بر سر پا بماند.

با این حال تضاد درونی و دیالکتیکی این مرحله از سرمایه‌داری را از یاد نبریم و مقاومت فرهیختگان بهبودخواه و فعالان شعورمند اجتماعی را به یاد داشته باشیم و فراموش نکنیم که اگر همه کتاب «برخورد تمدن‌ها»ی هانتینگتون را ناچیز بشماریم، عنوان آن کتاب تأمل برانگیز است.

در جهانی که مساله نفی ریشه تجربه‌ورزی در انسان را نهادینه کرده، بخشی مهمی از نویسندگان با تجربه‌ورزی رایج فاصله دارند، آنها ادبیاتی را خلق می‌کنند که آن را نزیسته و تجربه نکرده‌اند. زندگی غیرملموسی که با اراده فاصله دارد و تنها از فردیت وام می‌گیرد. به اعتقاد شما ادبیات اقلیت چه اندازه به مرز نفی کردن چنین چیزی نزدیک می‌شود و چه اندازه بر تجربه‌گرایی فرد تاکید دارد؟

فردیت یکی از مؤلفه‌های بارز شخصیت و اسباب تشخص انسان عصر مدرن و پسامدرن است و هم بانی و موجب کاوش‌ها و فهم‌های فردی که به حکم شعوری شورمند که دانش، بینش، احساسات و عواطف و توان تخیل ویژه از ملزومات آنند، خلق هستی‌های نو و لاجرم هستی‌شناسی‌های تازه‌یی را ممکن می‌کند که هستی و هستی‌شناسی یکه و ملموس و تعریف شده آبا و اجدادی را به چالش می‌کشند. هیچ نوآوری‌یی بیرون از وضعیت‌های تاریخی و اجتماعی امکان‌پذیر نیست. آیا «مسخ» کافکا صرفا اثری ذهنی‌ست یا زاییده مرحله‌ای بحران‌زده از سرمایه‌داری که در کار سلب هویت و صفات انسانی‌ست؟ لذا مکتب‌های رئالیسم، ناتورالیسم، رمانتیسم، سورئالیسم و حتی پسامدرنیسم هر یک بنا بر اقتضائات مرحله‌ای از سرمایه‌داری پدیده آمده‌اند که به مثابه تبلور تضادی رودرروی آن قرار گیرند.

مکتب‌های کوچک و کمتر فراگیری چون فتوریسم و دادائیسم نیز از این قاعده مستثنی نیستند. همان‌طور که عرض کردم سرمایه‌داری نوین بر خلاف انسان‌گرایی و فردیت‌سازی اولیه‌اش در این مرحله از روند تاریخی خود که بر تولید انبوه و متنوع و مصرف بی‌مرز متکی‌ست، سخت در تلاش سلب هویت انسان مدرن و مدنی‌ست که فردیت مهم‌ترین مولفه آن است. پس نهادینه شدن نفی و طرد تجربه‌گرایی مورد نظر شما را چه در حوزه علم و چه در عرصه فرهنگ قدری اغراق‌آمیز می‌دانم.

به گمان من در زیر پوست این فرومایگی و ابتذال فرهنگی و هنری، هنوز علم و هنر راستین نفس می‌کشند؛ به ویژه هنر که از فردیت یا متافیزیک فردی ویژه‌یی که هنرمند اصیل از آن بهره‌مند است سر بر می‌کند. چراکه سرمایه‌داری توانسته است کم و بیش در حوزه علوم طبیعی علم را ابزاری نماید و عالم را به دستگاه مولد آن اما از آنجا که جان، روح یا همان متافیزیک فردی هنرمند اصیل چندان در دسترس و آسیب‌پذیر نیست، بعید می‌دانم به سادگی و به این زودی‌ها جامعه‌ای یکدست و توده‌وار و مسخ و در نتیجه فرهنگ و هنری یکپارچه و خنثی و فرمایشی شکل بگیرد.

زبان برآمده از هرم قدرتی‌ست که بر مالکیت همه‌جانبه مردان استوار است/نه ادبیات که هیچ‌چیز قادر به حذف مرزهای جغرافیای فرهنگی و سیاسی نیست

حال باید بگویم که خرده فرهنگ‌ها و هنر و ادبیات آنها نظر به اینکه اندکی کمتر در معرض این یگانه‌سازی‌اند، در حفظ فرهنگ و هنر اصیل مؤثرند، گیریم که با فراگیر شدن رسانه‌های جمعی و نفوذ ناگزیر فرهنگ مصرفی و هنر فریبنده و مبتذل با آن در دورافتاده‌ترین مناطق و روستاهای جهان، به این پایداری و سودمندی خرده فرهنگ نیز نباید چندان دل بست و دلخوش بود.

قدرت مطالبه‌گری در ادبیات چه اندازه است؟ این ادبیات با امید و فروپاشی چه نسبتی دارد و چه اندازه در فکر ایجاد انقلاب در جامعه مخاطب خود است و اصولاً دامنه مفاهیمی مانند امید، فروپاشی و انقلاب در ادبیات در مرزهای سیاسی مختلف چه تغییراتی ایجاد می‌کند؟ یعنی ادبیات در کشوری مانند ترکیه با اختلاف‌ها و شکاف‌های سیاسی و قومیتی چه تفاوتی با ادبیات اقلیت در جنوب آمریکا دارد؟

به تصور بنده، سرچشمه بسیاری از این مطالبات تعصبات قومی و مذهبی‌ست همان‌طور که عرض کردم زبان و به تبع آن ادبیات در روندی تدریجی و چه بسا کُند که به فروپاشی هرم قدرت مردانه خواهد انجامید، دگرگون خواهد شد. ملت‌ها در هر کجای جهان برخلاف تمام تفاوت‌های قومی فرهنگی ناگزیر با زبانی واحد وحدت می‌یابند. روشن است که خرده فرهنگ‌‌ها و زبان با آن‌ها در کلیت فرهنگ یک ملت نفوذ می‌کند و بر آن اثر می‌گذارد. تفاوت فرهنگی اقوام یک ملت مانع آن نیست که فارغ از قومیت مثلاً از آمریکای لاتین یا ترکیه هنرمندانی برجسته سر برکنند.

در مورد آمریکای لاتین که ادبیات آن جهان‌گیر شد به اختصار باید بگویم اگرچه کشورگشایانی چون سران انگلیس و اسپانیا به قصد چپاول ثروت بی‌کران به ویژه طلای آن سرزمین‌ها تمدن‌های اولیه‌ای همانند تمدن اینکایی و ازتکی را نابود کردند اما با ترویج آئین مسیحیت که به مراتب بسیار پیشرفته‌تر از توتم‌باوری و بت‌پرستی‌ست و زبان‌های برآمده از زبان لاتین چون انگلیسی، اسپانیولی و ... که هر یک حامل فرهنگی پیشرفته‌تر بودند از یک‌سو و هوشمندی نخبگان بخصوص آن دسته که تحصیلات عالیه را پی گرفتند از سوی دیگر و خواه‌ناخواه ادبیات غربی را از طریق زبان مبدأ دنبال نمودند، با تاکید بر فرهنگ بومی خود ادبیاتی شگرف و جهانی پدید آوردند که ادبیات ممتاز غرب را واپس راند و تحت تأثیر قرار داد.

بنابراین غنای فرهنگ بومی و بهره‌گیری زیرکانه و بهینه از فرهنگ و زبان ملت‌های مهاجم اما پیشرفته از سویی و هوشمندی و گاه نبوغ نویسندگان و شاعران آمریکای لاتین از جانبی دیگر موجب خلق آثاری چون «آئورا»ی فوئنتس و «سنگ آفتاب» پاز شد و از تأثیر همین ادبیات نخست بر ادبیات آن دسته از کشورهای اروپایی که مشابهت‌های ساختاری و فرهنگی بیشتری با آمریکای جنوبی داشتند، کهکشانی از ادبیات دیگرگون و تازه پدید آمده که مارکز، سارماگو و ... نیز نمایندگان آنند.

نباید نوشتن به زبان‌های فراگیری همانند انگلیسی، فرانسوی، اسپانیولی را در جهانی شدن آن ادبیات نادیده بگیریم. این گفته‌ها در مورد کشوری چون هند و هم شاعران و نویسندگان بزرگ یا مطرحی چون آدونیس و حتی خالد حسینی که تمامی یا بخشی از عمر خود را در کشورهای بزرگ صنعتی و مدرن گذرانده‌اند نیز صادق است.

نتیجه این‌که با درک و درونی کردن زبان و ادبیات ملت‌های دیگر و استفاده خلاق از فرهنگ قومی و بومی و صد البته ملی می‌توان آثاری برجسته و جهانی خلق کرد.

نسبت ادبیات اقلیت با مذهب چگونه تعریف می‌شود. به این معنا که این ادبیات خط سیر خود را در حوزه دین چگونه پیدا کرده و از شکاف‌ها و اختلاف‌های دینی گذر می‌کند؟

تمامی هنرها از ابتدای پیدایی و پای‌گیری دین‌پایه بوده‌اند. از نقاشی‌های دیواری درون غارها بگیرید تا صورتک‌ها و بت‌های اولیه اقوام بدوی و از این‌ها تا نقاشی‌های حیرت‌انگیز رامبراند و رافائل و ... و مجسمه‌های اعجاب‌آور میکل‌آنژ و ... گمان نبرید که بزرگ‌ترین شاعران و نویسندگان جهان مدرن لزوماً بی‌دین بوده‌اند. الیوت که خالق یکی از شاهکارهای شعر جهان یعنی «سرزمین هرز» است، کاتولیک و تا حدی متعصب بود، علاوه بر این به زعم من نیز ایدئولوژی‌های مبتنی بر ماتریالیسم از جمله مارکسیسم ماهیتی آئینی دارند. پس هنرمند بزرگ از وسعت نظری برخوردار است که از منظر باورها و اعتقادات دینی و مذهبی و ایدئولوژیک خود به هستی و واقعیت‌های با آن نگاه نمی‌کند. به همین روی هنرمند بزرگ انسانی‌ست آزاده. نمونه بارز این دسته از هنرمندان در این سرزمین شمس‌الدین حافظ است که فلک بر شعر او افشاند عقد ثریا را.

غزل گفتی و دُر سفتی بیا و خوش بخوان حافظ

که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثریا را

زبان برآمده از هرم قدرتی‌ست که بر مالکیت همه‌جانبه مردان استوار است/نه ادبیات که هیچ‌چیز قادر به حذف مرزهای جغرافیای فرهنگی و سیاسی نیست

انتهای پیام/
ارسال نظر
پیشنهاد امروز