خاطره و عکسهای کامران عدل از ارحام صدر منتشر شد+تصویر
ما را به تئاتر آقای ارحام بردند. در آن شب فراموش نشدنی، که 62 سال از آن میگذرد، زندهیاد «ارحام» نمایشنامهی «بورژوای نجیبزاده» اثر «مولیر» را اجرا میکرد. آن هم با لهجهی اصفهانی. آن شب، من آنقدر خندیدم که دل درد گرفتم.
به گزارش خبرنگار ایلنا، کامران عدل، در صفحهی اینستاگرام خود، با انتشار چند عکس از رضا ارحام صدر (بازیگر پیشکسوت تئاتر اصفهان) نوشت: در 1367، استاد بزرگوار تاریخ «محمدابراهیم باستانیپاریزی»، که ارادت خاصی به ایشان داشتم، از من خواستند که کتابی بهمناسبت 400مین سالگرد انتخاب شدن اصفهان به عنوان پایتخت، توسط شاه عباس بزرگ، تهیه کنم.
به همین مناسبت در 1368 عازم اصفهان شدم و چند هزار عکس از این شهر و مردمانش گرفتم که در نهایت، بهعلت کارشکنیهای عدهای بهخاطر دشمنیهایی که از دوران کارم در «تلویزیون ملی ایران» از من داشتند، با دوسال تأخیر با نام «آنان که خاک را بهنظر کیمیا کنند»، بهتوسط انتشارات «توس» منتشر شد.
در این دوران، من، نهتنها از معماری سنتی و معماری نوین اصفهان عکسهای بسیاری گرفتم، مردم کوچه بازار و معمولی را نیز فراموش نکردم (ازجمله یک عکس کمیک هم بهزودی با عنون «دختربازی به سبک اصفهانی توی همین صفحه منتشر خواهم کرد)، و جایگاه مهمی هم به معماران و تعمیرکاران آثار باستانی و همچنین هنرمندان نامی اصفهان دادم. ازجمله این هنرمندان، نوازندهی توانمند «نی»؛ «حسن کسایی» و همچنین، هنرمند محبوب مردم ایران، زندهیاد «ارحام صدر» بود.
ارحام صدر را، من در 14 سالگی، وقتی برای اولین بار بهاصفهان رفتم شناختم. در آن دوران، پدر من، بهنوعی تبعید، به اصفهان رفته بود (بهخاطر اختلافاتی که با محمدرضا شاه در مورد کشاورزی ایران پیدا کرده بود).
یکی از شبها، ما را بهتئاتر آقای ارحام بردند، و در ردیف اول، روی مبلهای بسیار شیکی نشاندند. تابستان بود و تئاتر در فضای باز اجرا میشد (چهارباغ پایین). در آن شب فراموش نشدنی، که 62 سال از آن میگذرد و من، هنوز، مزهی آن را بهیاد دارم، زندهیاد «ارحام» نمایشنامهی «بورژوای نجیبزاده» (LE BOURGEOIS GENTILHOMME) اثر «مولیر» (Molière) را اجرا میکرد. آن هم با لهجهی اصفهانی. آن شب، من آنقدر خندیدم که دل درد گرفتم. این شب خاطرهانگیز، باعث شد که بعدها، من هر بار که بهاصفهان میرفتم، حتماً سری به تئاتر ارحام میزدم. این شخصیت بینظیر، همه را بهسخره میگرفت. بهصغیر و نفیر و کبیر رحم نمیکرد. دولت و حکومت و کارمندان شریف را، حسابی مشت و مال میداد. من نمیدانم، ولی، گویا هر وقت شاه بهاصفهان میرفت، یک سری هم به تئاتر ارحام میزد (در آن دوران، در تمام سینماها و تاترها، یک «لوژ» سلطنتی وجود داشت). شاید بههمین خاطر بود که این کمدین بزرگ تاریخ ایران، بدون هیچ واهمهای بهکارش ادامه میداد. متأسفانه، با بروز انقلاب، بهزندهیاد ارحام، اجازهی فعالیت نداند...
برگردیم بهاین سری عکسها.
زندهیاد ارحام، برای من حکم خدا را داشت. آنقدر او را بزرگ میپنداشتم، که بهخودم اجازه نمیدادم که مستقیماً از ایشان درخواست این عکاسی را بکنم، و از دوست بسیار بزرگوارم «رضانور بختیار» خواستم، که برای این جلسهی عکاسی، وقتی برای من از ایشان بگیرد. رضانور هم با کمال محبت این کار را کرد و یک بعد از ظهر، من رفتم بهمحلی که آقای ارحام معین کرده بود. بهمحض ورودم، ایشان با همان لهجهی غلیظ اصفهانی از من پرسید: «بگو اولش که تو پسر کودوم عدلی؟» جواب دادم: «احمدحسین». تا این را گفتم، با صدای بلندی به من گفت: «پس بذار من اول تو را یک ماچ حسابی بکنم». و من را در آغوش گرفت و بوسید. من حسابی تعجب کرده بودم و حیرت زده شده بودم، به او نگاه میکردم و نمیدانستم که چرا این مرد، اینطور با محبت من را در آغوش گرفته و بوسیده بود. بعد نشست و به من گفت که من به پدرت خیلی ارادت داشتم. مرد بزرگ و پاکی بود. از شنیدن این حرفها احساس کردم که دور چشمانم میسوزد. شنیدن این تعریفها، از زبان چنین بزرگ مردی که جامعهی ایران را این طور مسخره کرده بود، احساس خاصی به من میداد. مخصوصاً که این را باید بدانید که اگر شخصی، جامعه را نقد و مسخره کند، باید که «مو لا درز» زندگیاش نرود...
سپس برایم این جریان را حکایت کرد: «یک روزی آقای عدل به من زنگ زد که انبار کارخانه ریسباف آتش گرفته است (پدرم از مقام وزارت، بهرئیسی یک کارخانه پارچهبافی ارتقاء مقام گرفته بود). یک کارشناس بفرستید که خسارتها را بررسی کند. (آقای ارحام، در طول زندگی، غیر از هنرپیشگی، رئیس «بیمهی ایران» در اصفهان نیز بود). من هم به ایشان عرض کردم: «آقای عدل، من عوض کارشناس، دفترچهی چکم را خدمتون میفرستم». احساس غروری میکردم، که نمیدانید.
متأسفانه، ناشر، با قرار دادن عکس ایشان در کتاب اصفهان، مخالفت کرد و من نتوانستم از آن استفاده کنم. حالا شما برای اولین بار است که چشمتان با تصاویر ایشان روشن میشود.
بعد از تحریر- نام کتاب: «آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند» را، از آن جهت انتخاب کردم که؛ وقتی داشتم مسجد «جامع عتیق» را عکاسی میکردم، پای ایوان «خواجه نظام الملک» چشمم بهاین کتیبه افتاد: «آنان که خاک را بهنظر کیمیا کنند...». که یک معماری، به این عظمت، که افتخار آن را داشت که معمار خاص خواجه نظامالملک باشد، تا این حد فروتن باشد. در واقع دستان و شخصیت اینان بودند که «خاک را کیمیا» کردند، و امروز، میلیونها نفر از تمام دنیا و جهان به دیدن شاهکارهای آنان میآیند. مال ما هم در این دوره بهخودشان معمار میگویند! این کتاب، اکنون «کتاب مرجع» است.
عکسهای کامران عدل از «رضا ارحام صدر»
کتیبهی مسجدِ «جامع عتیقِ» اصفهان، منقوش به شعری از حافظ