یادی از عباس نعلبندیان در سالروز درگذشتش؛
مَردِ ممنوع+فیلم و عکس
فراز و نشیب زندگی عباس نعلبندیان را باید به دو دوره تقسیم کرد؛ دوران اوج او در کارگاه نمایش و دوران رکود و بیکاری و بدبیاریهایی که پشت سر هم برایش ردیف شد و سرانجام در 7 خرداد سال 1368 او را از زندگی کردن منصرف کرد. نمایشنامهنویس خلاقی که در چهل سالگی از دنیا رفت؛ کسی که به قول محمد صالحعلاء «گنج بادآورده بود، زیرا برای درست شدن او هیچ هزینهای نشده بود»
به گزارش خبرنگار ایلنا، همان کسی که دوستانش در وصفش؛ هنگام فعالیت در کارگاه نمایش میگفتند سرشار و لبریز از شور زندگی و فرهمندی بود بعد از تعطیلی کارگاه و از دست دادن همه چیز تبدیل به کسی شد که غمگینتر و ویرانتر از عباس نعلبندیان نبود. کسی که رضا رویگری دربارهاش میگوید: "چند سالی بعد از انقلاب بهطور اتفاقی او را در خیابان دیدم درحالیکه هنوز چهل سالش نشده بود اما تمام موهایش یکدست سفید بود، مثل پنبه. کنار خیابان ایستاده بود صدایم کرد گفتم آقای نعلبندیان شمایی؟ نشناخته بودمش."
به مناسبت سالروز درگذشت نعلبندیان نگاهی به زندگی او داشتهایم. به همراه نقل گفتههایی از آربی اوانسیان درباره او، با محمد صالحعلاء و رضا رویگری هم که در سالهای کار کارگاه نمایش در آن فعالیت داشتند، گفتگو کردهایم.
شکلگیری کارگاه نمایش و ظهور ستارهای به نام عباس نعلبندیان
عباس نعلبندیان با کارگاه نمایش درخشید؛ کارگاه نمایش در مرداد سال 1348 زیر نظر رادیو تلویزیون ملی ایران به مدیریت بیژن صفاری تاسیس شد اما اداره امور کارگاه برعهده عباس نعلبندیان بود.
در کارگاه نمایش چهار گروه تشکیل شد؛ «گروه بازیگران شهر» به سرپرستی آربی اوانسیان، گروهی بود که عباس نعلبندیان هم در آن فعالیت میکرد. سه گروه دیگر هم توسط ایرج انور و شهرو خردمند، اسماعیل خلج و آشور بانیپال بابلا اداره میشد و افرادی مانند محمد صالحعلاء در کارگاه اجراهایی داشتند.
دومین نمایشی که در کارگاه اجرا شد نمایش «پژوهشی ژرف و سترگ و نو در سنگوارههای دوره بیست و پنجم زمینشناسی یا چهاردهم، بیستم و غیره فرقی نمیکند» از عباس نعلبندیان و به کارگردانی آربی اوانسیان بود. نمایشی که به گفته محمد صالحعلاء «وقتی سنگوارهها را نوشت، چنان مورد استقبال قرارگرفت، که بزودی در جشنوارههای جهانی اجرا شد، و آن را برای اجرا در «رویال کورت لندن» دعوت کردند، بعد هم برای تحصیل در مدرسه فیلم لندن، بورسیه شد، بهسرعت زبان انگلیسی آموخت، چنانکه در برگشت آثاری را ترجمه کرد.»
طبق آنچه ناصر حبیبیان و محیا آقاحسینی در کتاب «تماشاخانههای تهران» میگویند «پژوهشی ژرف و سترگ و نو...» نمایشنامهای بوده که بعدها در تحلیل نامش گفته بودند دهنکجی به جشنهای دو هزار و پانصدساله شاهنشاهی بوده؛ چون اولین بار این نمایش در جشن هنر شیراز و برای آن نوشته و اجرا شد که مصادف است با قرن بیستم میلادی یا چهاردهم هجری و این سویه سیاسی را هم البته در لابلای متن میتوان پیدا کرد؛ وقتی اشاره به آن پیرمرد احمدآبادی میکند و احتمالا منظور، دکتر محمد مصدق است در دورهای که به احمدآباد تبعید شده بود.
اولین نمایشنامه عباس نعلبندیان یعنی «پژوهشی ژرف و سترگ و نو در سنگوارههای...» در 21 سالگیاش روی صحنه رفت. و او در سال 48 به عنوان مدیر و عضو شورا در کارگاه نمایش مشغول به کار شد. در دوره مدیریت او بیش از 50 اثر در کارگاه نمایش اجرا شد و خود او در این سال ها چندین نمایشنامه و قصه نوشت و آثاری را هم به زبان فارسی ترجمه کرد.
نعلبندیان گنج بادآورده بود/با عرفان شرقی زلفی گره زده بود
محمد صالحعلاء درباره عباس نعلبندیان، میگوید: عباس نعلبندیان یکی دو گام نمایشنامهنویسی معاصر را به پیش برد، گنج بادآورده بود، زیرا برای درست شدن او هیچ هزینهای نشده بود، او انسانی خودآموخته بود، که تصادفا بخشی از تئاتر معاصر شد، چنانکه اسماعیل خلج؛ شاید کارگاه نمایش در ظهور و بروز چنین نمایشنامهنویسانی موثر بوده است.
صالحعلاء ادامه میدهد: جوانی از کنار کوهی میگذشت دید مردی تیشه در دست به جان سنگ صخرهی سختی افتاده، کنجکاو پیش رفت، پرسید شما با این کوه چکار داری؟ گفت، برو فصل دیگر بیا، رفت، فصل دیگر آمد، دید از دل آن سنگ اسب زیبا و باشکوهی در حس دویدن در ایستایی و سکون درآمده، پرسید، شما از کجا میدانستی که چنین اسبی در چنین تخته سنگ سختی پنهان است؟ شاید کارگاه آن صخره بوده، که چنین نمایشنامهنویسها، کارگردانها و بازیگران و مانند ایشان یکباره و بیهیچ هزینه برای مملکت و مردم ظهور کردهاند، آقای نعلبندیان سوای ذهن مخیل و نواندیشاش، بهقول استاد بیضایی نمایشنامهنویس باید خود زبان دراماتیک داشته باشد، و او زبان شخصی خود را داشت، او با عرفان شرقی زلفی گره زده بود، او وقتی نخستین نمایشنامهاش، سنگوارهها، را نوشت، چنان مورد استقبال قرارگرفت، که بزودی در جشنوارههای جهانی اجرا شد، و آن را برای اجرا در «رویال کورت لندن» دعوت کردند، بعد هم برای تحصیل در مدرسه فیلم لندن، بورسیه شد، بسرعت زبان انگلیسی آموخت، چنانکه در برگشت آثاری را ترجمه کرد.
جلد کتاب «پژوهشی ژرف و سترگ و نو...»
یک نویسندهی جوان که هرگز تئاتر ندیده بود و ادبیات خودش را داشت
همه از عباس نعلبندیان به عنوان فردی خلاق و با اندیشههای نو یاد میکنند؛ رضا رویگری که در قالب گروهی با کارگاه نمایش همکاری داشت، درباره روزهای فعالیت عباس نعلبندیان در کارگاه به ایلنا، گفت: عباس خیلی منضبط بود؛ البته من با افکار نعلبندیان ارتباط برقرار نمیکردم چون از ما خیلی جلوتر بود و من درکش نمیکردم؛ سواد عباس خیلی از ما بیشتر بود.
رویگری با بیان اینکه در دو نمایش نعلبندیان بازی کرده است، گفت: یکی «ناگهان هذا حبیبالله» و دیگری «سندلیای کنار پنجره بگذاریم و بنشینیم و به شب دراز تاریک خاموش سرد بیابان نگاه کنیم» آن موقع حدود 22 سالم بود. برایمان درباره متنهایش توضیح میداد؛ عباس ذهن خاصی داشت. ما تازه وارد تئاتر شده و با او آشنا شده بودیم و عباس نعلبندیان در سطح دیگری بود.
رویگری یادی از یک خاطره هم میکند و میگوید: عباس یک ماشین ژیان داشت؛ یک بار من را سوار کرد و برد شمال اتاقی برایم گرفت گفت دو سه روزی اینجا باش میآیم برت میگردانم چون مریض و خسته بودم.
این بازیگر ادامه میدهد: نعلبندیان خودش روی متنهایش خیلی حساسیت داشت و جملاتش باید همانطوری که میخواست میبود. ادبیات نوشتاری خاص خودش را هم داشت.
عباس لشگری در جلد دوم کتاب «تئاتر و سینمای آربی اُوانسیان از ورای نوشتهها، گفتگوها و عکسها» (نشر روزنه) به نقل از گفتگویی مربوط به سالها پیش از آربی اوانسیان آورده است: از بین نمایشنامهنویسان ایرانی، نعلبندیان کسی است که برای من حداقل یک مکمل است. چیزهایی را که من کم دارم در مقابل قرار میدهد. یک ماده اولیه نمایشی خوب در اختیار کارگردان و بازیگر قرار میدهد. حرفی که برای «پژوهشی...» هم گفته بودم؛ با متنهای او در سطحهای مختلف میشود بازی کرد، از مبتذل گرفته تا جدی.
در جایی دیگر از همین کتاب، اوانسیان درباره نمایشنامه «پژوهشی ژرف و سترگ و نو...» میگوید: نمایشنامهای از یک نویسندهی جوان که هرگز تئاتر ندیده. نعلبندیان شیوه سورئالیستها را به کار گرفته، افکار و گفتار آشنا را در کنار هم قرار میدهد.
کارگاه نمایش تعطیل میشود و عباس نعلبندیان زندانی
کارگاه نمایش در اول و دوم اسفند سال 1357 به دستور صادق قطبزاده رئیس سازمان رادیو و تلویزیون بسته شد و در پی آن عباس نعلبندیان تا 7 تیر سال 1358 در بازدداشت به سر برد.
رضا رویگری درباره روزگار عباس نعلبندیان بعد از تعطیلی کارگاه نمیاش میگوید: یک دفعه فقط بعد از انقلاب عباس نعلبندیان را اتفاقی در خیابان تجریش دیدم و اصلا او را نشناختم چون موهایش یکدست سفید شده بود؛ مثل پنبه. کنار خیابان ایستاده بود صدایم کرد گفتم آقای نعلبندیان شمایی؟ نشناخته بودمش.
رویگری به تعطیلی کارگاه هم اشاره میکند و میگوید: بعد از انقلاب رفتم کارگاه وسایلم را بردارم دیدی سربازی آن پایین نشسته و میپرسد کجا؟ گفتم اینجا محل کار من است. گفت بفرمایید اینجا تعطیل شده و من هم بیرون آمدم.
ناصر حبیبیان و محیا آقا حسینی در کتاب «تماشاخانههای تهران» میگویند: حکم اخراج نعلبندیان از تئاترشهر با عنوان تصفیه هنر از لوث وجود ناپاکان و شرایط نامساعد روحی و مالی احتمالا باعث شد تا در 8 خرداد سال 1368 خودکشی کند.
باد تندی وزید و زندگی نعلبندیان را پشت و رو کرد
نعلبندیان بعد از تعطیلی کارگاه نمایش همه چیزش را از دست داده بود؛ محمد صالحعلاء در وصف نعلبندیان در روزهای بعد از تعطیلی کارگاه نمایش میگوید: اما یکباره باد تندی وزید، چنانکه روزگار او را پشت و رو کرد، ترک موتور آقای محمد ژیان نشست، تصادف کرد، طحالاش پاره شد، و پس از آن دیگر اتفاقات ناخوشایند دست از سرش برنداشتند، مصایب دنباله داد، او را از زندگی کردن منصرف کرد، حوصلهاش زخمی شده بود، نه مینوشت، نه آثارش تجدیدچاپ میشد، نه کاری داشت، مرد ممنوع، روزهایش شب شده بود، چنانکه دیگر از روشنایی میترسید، روزگاری دشوار، روزگاری بدون شرح،
صالحعلاء ادامه میدهد: یکروز تصادفا روی جلد مجلهی «دنیای سخن» را دیدم، یا، «آدینه»، نوشته بود، «گلادیاتور...نوشتهی عباس نعلبندیان»، خیال کردم روزگار از رفتار نتپیندش پشیمان شده، قصد آشتی دارد، اما در همان ماه، در دیرهنگام یکشب، روزنامه را باز کردم، عکس سیاه و سفیدش را دیدم، آگهی مجلس ترحیماش بود، که در زندگی مثل نمایش همیشه یک اتفاقی میافتد، که باعث میشود اتفاق دیگری بیافتد، و اتفاق دیگری و اتفاق دیگری و... او گرفتار روزگاری شده بود که حتی یک پسته هم به او لبخند نمیزد، آنروزها هوا ابری بود و همه بارانها بر سر او میریخت، شوربختانه آثار عمیق باید انقدر منتظر بمانند تا درحد اندیشه و فهم چون منی پایین بیایند، تا فهم شوند، و او دیگر حوصله نداشت، او، خودش را از دنیا خارج کرد، مرد، بیآنکه کسی نفعی از مردن او ببرد، حتی آنها که او و آثارش را دوست نداشتند هیچ نفعی از مردن او نبردند، که بهعکس زیان بردیم، اسبهای زیادی در آن صخرهی سنگی بود، و افسوس که دیگر مرگ او را به ما پس نمیدهد، حتی اگر ما پشیمان باشیم؛ عباس نعلبندیان مردی بیش از انتظار بود.
سنگ مزار عباس نعلبندیان
چهل سالگی و پایان راه عباس نعلبندیان
عباس نعلبندیان بعد از فراز و نشیبهایی که پشت سر گذاشت سرانجام در هفت خرداد سال 1368 در 40 سالگی دست به خودکشی زد؛ و روی سنگ قبرش نوشته شد: «در این غربت غریب عطر تو را از کدام توفان باید خاست؟»
آربی اوانسیان درباره بیمهریهایی که به عباس نعلبندیان شد میگوید: همه نویسندگان ایران ضد نعلبندیان صحبت کردند؛ غیر از ابراهیم گلستان و مهین تجدد. این محیط هنری و فرهنگی ایران بود. هر جوانی قلم برمیداشت کسانی که برایش کارشکنی میکردند پیشکسوتان بودند.
نعلبندیان در سالهای کوتاه عمر هنریاش قصهها و نمایشنامههای متعددی با همان ادبیات و خطالرسم مخصوص خودش نوشت و متنهایی را هم به فارسی ترجمه کرد؛ آثاری همچون قصههای «از هفت تا هفت و نیم»، «ص.ص.م»، و نمایشنامههای «اگر فاوست یه کم معرفت به خرج میداد»، «داستانهایی از بارش مهر و مرگ»، «ناگهان هذا حبیبالله».
در سالهای اخیر بارها کارگردانهایی تلاش کردند نمایشنامههای عباس نعلبندیان را در ایران اجرا کنند اما هر بار به در بسته ممیزی خوردند؛ هرچند نمایشنامههایی از او به صورت زیرمینی و در محافل خصوصتر توسط کارگردانهای شناختهشدهای اجرا شد اما همچنان نمایشنامههای نعلبندیان جزو آثار ممنوعه است و دوستداران عباس نعلبندیان امیدوارند بالاخره سالهایی برسد که دوباره همه به نعلبندیان بپردازند.
فیلم کوتاهی که در آن آربی اوانسیان با صحبت درباره بیژن مفید درباره عباس نعلبندیان هم صحبت میکند
گزارش: سبا حیدرخانی