در گفتوگو با ایلنا مطرح شد؛
جای خالی قصههای زنان در تئاتر و تلویزیون/باید از سانسور موضوعات اجتماعی جلوگیری کرد
«نام تمام مادران» نمایشی به نویسندگی و کارگردانی محمد رحمانیان است. نمایشی زنانه که با نگاهی به زندگی حضرت زهرا (س)، داستانهایی از مشکلات زنان ایران امروز روایت میکند. اگر صحبتهای گاه و بیگاه سامان احتشامی، موسیقیدان این نمایش را در همراهی بازیگران نادیده بگیریم، میتوان گفت سینا رازانی تنها بازیگر مرد این نمایش است و نقش یک دستیار کارگردان را در «نام تمام مادران» بازی میکند.
به گزارش خبرنگار ایلنا، «نام تمام مادران» نمایشی است که پشت صحنه یک فیلم را نشان میدهد و سینا رازانی در نقش «عمران»، مردیست در کنار زنان درد کشیده؛ زنانی که در حسرت مادر شدن هستند و مردی برای زندگیشان میخواهند که همراهشان باشد نه اینکه صرفا از آنها سوءاستفاده کند. عمران در چنین شرایطی و در کنار آنها کار و زندگی میکند؛ اما گرچه نماد مرد موردنظرشان نیست، زنها او را حمایت میکنند و وقتی کتک سختی از غریبهها میخورد، برایش دل میسوزانند. بهتر دیدیم شخصیت عمران را از زبان بازیگرش، سینا رازانی پی بگیریم.
شخصیت «عمران» که شما نقش آن را در «نام تمام مادران» بازی میکنید، تنها کاراکتر مرد قصه است و داستان خودش را ندارد اما با تمام زنهای نمایش همراه است. از تجربه بازی کردن در نمایشی بگویید که کاملا زنانه است و قرار هم هست که درباره زنان و دغدغهها و مشکلات آنها صحبت کند.
بله؛ «نام تمام مادران» نمایشی زنانه است و نگاهی زنانه دارد و سعی میکند مسائل و معضلات زنان را با نگاهی به داستان زندگی حضرت فاطمه بیان کند. در طی نمایش مدام در گذشته و حال سیر میکنیم؛ هم در حوادث تاریخی و هم اتفاقاتی که برای این شخصیتها در امروز اتفاق میافتد. تنها کاراکتر مرد در نمایش «عمران» است که خودش مشخصا داستانی ندارد چون قرار نیست به عمران بپردازیم. اما نکتهای که برای من قابل توجه بود و حتی برای پرداختن و اجرای این کاراکتر اهمیت داشت این بود که در خیلی از موارد، عمران نخ تسبیح و پل ارتباطی بین این زنها و همچنین غلطیدن داستان از یک کاراکتر به کاراکتر دیگر و داستان بعدی بود. خیلی وقتها عمران پل ارتباطی بین این آدمها میشود و داستان آنها را به همدیگر ربط میدهد. اما در بازخوردهایی که نسبت به اجرا شد، از چندین نفر شنیدم که به مرور درگیر خود عمران هم میشدند. با وجود اینکه در «نام تمام مادران» برخلاف سایر شخصیتها، به گذشته عمران نمیپردازیم که چطور شده که الان عمران به این حال دچار شده اما تماشاگر درگیر او هم میشود. تماشاگر دوست داشت ببیند سرنوشت عمران و فیلمی که او در آن دستیار کارگردان است، چه میشود و رابطه او با آدمهای مختلف به کجا میانجامد. برای خود من هم به عنوان مجری این کاراکتر، مهمتر از رسیدن به اینکه عمران را میخواهم چطور ببینم، این بود که او را باید اول در ارتباط با دنیای پیرامونش میساختم و از آن به کارکتر شخصی عمران میرسیدم.
در این نمایش، جدا از موضوع اصلی، پشت صحنه یک فیلم را هم میبینیم. چیزی که شاید برای خیلیها جذاب باشد. درباره این مراودات پشت صحنه فیلم در قالب یک نمایش بگویید که گاهی نسبت به آن بدبینی وجود دارد و گاهی غلو و داستانپردازی میشود.
برای تماشاچیای که با فضای حرفهای کار سینما آشنا نیست همیشه پشت صحنه خیلی جذاب است که چه کار میکنند و چطور است و آن پشت چه اتفاقاتی میافتد که منجر به این فیلم میشود. اما نکتهای که در مورد این نمایشنامه به خصوص وجود دارد این است که در «نام تمام مادران» پشت صحنهی پیش تولید یک فیلم را میبینیم یعنی هنوز وارد مرحله تولید فیلم نشدهاند و درحال انتخاب دکور و صحنه و لباس و بازیگر هستند. این نکتهای است که به نظر من آقای محمد رحمانیان به عنوان نویسنده با هوشمندی و ظرافت به آن پرداخته است؛ و چون بر سینما و تئاتر اشراف دارد اصلا وارد غلو نمیشود که بخواهد فضای پشت صحنه را برای تماشاگر پرزنت کند. در این نمایش، ما واقعا فضای پشت صحنه را زندگی میکنیم، نمیگوییم چه فضای آشفتهای اینجا هست یا چقدر سختی کار هست یا حالمان خوب است. وارد هیچ کدام از اینها نمیشویم. با تاکید محمد رحمانیان، تا جایی که نمایشنامه نیاز داشته وارد فضای پشت صحنه شدیم. مقداری از زندگی پشت صحنه را میبینیم و بعد میرویم سراغ داستان بعدی. یعنی تماشاگر تا بخواهد درگیر زندگی پشت صحنه ما شود بدون آنکه متوجه شود افتاده وسط یک داستان دیگر و دوباره از همان داستان خارج نشده وارد زندگی پشت صحنه میشود. یعنی این دیزالو شدن قصههای این آدمها و داستان شخصی آن خانمها و زندگی جاری پشت صحنه به صورت هوشمندانهای در هم تنیده میشود که تماشاچی آگاه از زندگی پشت صحنه میشود اما درگیرش نمیشود چون اتفاق دیگری را دوباره شروع میکند به دیدن و زندگی کردن. تماشاچی بعد از بیست دقیقه همراه زندگی ما میشود. دقیقتر بگویم: مشخصا ما با تعمد و آگاهی، خیلی درگیر قصههای پشت صحنه نمیشویم. آنقدری که داستانی که پیش میرود همراهش میشویم و فکر میکنم تماشاچی هم از این قضیه انقدری که نیاز دارد؛ میگیرد.
شما تقریبا پارتنر همه کارکترهای اصلی قصه هستید؛ درباره این بده بستانها در نمایش بگویید.
از دو جهت باید به این سوال جواب دهم. اول تجربه همکاری سینا رازانی با همکارهایی بود که در این نمایش حضور داشتند که خب من با تقریبا نود درصد این همکاران قبلا کار کرده بودم و به یک زبان اجرایی مشترک رسیده بودیم. بده بستانهای ما به خوبی شکل میگرفت، زبان همدیگر را میفهمیدیم و از این نظر سختی کار خیلی شیرین بود. نکته دیگر اینکه درباره شخصیت «عمران»است؛ در کنار آدمهای مختلفی که کاراکترهای مختلفی دارند، عمران میشود دستیار کارگردان،که در زندگی واقعی حرفهای ما مانند او بوده و دیدهایم. سر فیلم و سریالها آدمهای مختلفی داریم و دستیارهای کارگردان مجبورند به واسطه حرفهشان با همه این خلق و خوهای گوناگون و خاستگاههای اجتماعی و فرهنگی متفاوت آنها همراه شوند چون باید کاری را هدایت کند تا تمام شود؛ عمران هم اینجا دقیقا همان کار را میکند. با کسی که عصبانی است نرمش نشان میدهد تنبل را میخواهد راه بیندازد کسی که غریب است را با فضا آشنا میکند و... دقیقا همان کاری که یک دستیار کارگردان در دنیای حرفهای انجام میدهد را اینجا عمران انجام میدهد. بخش عمده این برمیگردد به کاری که محمد رحمانیان در نگارش انجام داد و تکلیف من بازیگر را با کاراکترم و با آدمهای دور و برم مشخص کرد. بخشی هم برمیگردد به نگاه من به این نقش و پردازش آن. اتفاقا یکی از قسمتهای جذاب کاراکتر عمران برای من همین بود که عمران در عین اینکه کاراکترش یک تعریف مشخص دارد، در مواجهه با هر کاراکتر دور و برش یک کاراکتر جدید پیدا میکند. این چند وجهی بودن کاراکتر عمران برای من آن را جذاب میکرد.
«نام تمام مادران» قصه عمران نیست اما در تمام کار حضور دارد؛ باتوجه به زمان اندکی که برای تمرین داشتید، برای رسیدن به این نقش در نمایش چه راهی را طی کردید؟
فکر میکنم «نخ تسبیح» برای کاراکتر عمران واژهی مناسبی است. زمان تمرین ما کم بود. معمولازمان طولانیتری برای تمرین داریم تا درگیر نمایش و کاراکتر شویم و نقش را بشناسیم و بعد شروع میکنیم برای به مرور ساختن کاراکتر. یک زمانی برای پرداختن به کاراکتر لازم است؛ مثلا شما میگویید من این کاراکتر را باید در 160 ساعت تمرین بسازم. حالا این زمان میتواند 40 جلسه 4 ساعته باشد یا 20 جلسه 8 ساعت یا... اما بههرحال هر کاراکتری برای پخته شدن و قوام یافتن به فراخور میزانی که خود آن نمایش میطلبد یک زمانی را لازم دارد. اتفاقی که در «نام تمام مادران» افتاد این بود که جدا از زمان سر تمرین، خیلی بیشتر از کارهای دیگر با نقش زندگی کردیم. حتی در ساعتهایی که سر تمرین نبودیم. زمان بیشتری برای تمرین شخصی گذاشتیم و نتیجه آن را با محمد رحمانیان و پارتنرها به اشتراک میگذاشتیم و به نتیجه مشترک جدید میرسیدیم و نتیجه را با آقای رحمانیان مطرح کرده و در نهایت از فیلتر او میگذراندیم. یعنی همهچیز فشردهتر باید برگزار میشد که این برای همه ما چالش بود.
خیلی از این قصهها تراژدیهایی درباره زنان است. به طوری که خیلی از تماشاگران را متاثر میکرد. این متاثر شدن چقدر برای خود کاراکترها و خود شما اتفاق افتاد؟
فکر میکنم یک حس مشترک است. تماشاچیان به سالن میآیند و شکل پخته شده نمایش را با دکور و تمرکز اجرایی و... میبینند و متاثر میشوند؛ این تاثر برای خود ما که در تمرینهای اولیه بودیم هم میافتاد و میافتد و تازه پررنگتر هم شده است. چون قصهها واقعی و آدمها ملموس هستند و از دنیای دیگری نیامدهاند؛ من زندگیشان را میبینم و دور و برمان تجربه میکنم. در صحنههایی که حضور ندارم گوش میدهم و خودم هم متاثر میشوم. هرچند این متاثر شدن با روزهای اول تمرین متفاوت است. روزهای اول این تاثر ناشی از احساسات بود اما الان یک بخش حرفهای به آن اضافه شده است. من در این نمایش بازیگری هستم که شاید کاراکترم اجازه ندهد وارد آن فضا شود. ولی همچنان نه تنها متاثر میشوم بلکه در آدمهای مختلف هم این متاثر شدن را میبینم. جایی که میخواستیم تماشاگر فکر کند فکر میکرد، جایی که قضا و قدر قصه بر ناراحتی بوده ناراحت میشود و جاهایی که برمیگردیم قصههای تاریخی را تعریف میکنیم و از گذشته میگوییم داستان خود حضرت فاطمه را میگوییم. عمیق شدن تماشاچی را حس میکنیم. و فکر میکنم خیلی از این احساسات مشترک است. همین اتفاق برای من و همکاران من افتاد؛ همراه آن قصه میشدیم چون قصه واقعی است و آن آدم را میشناسیم و همراهش میشویم.
فکر میکنید چقدر جای پرداختن به قصههایی که برآمده از زندگی زنان جامعه است و مسائلی که در واقعیت و بطن زندگی وجود دارد و تماشاگر ردپای زندگی واقعی خودش را در آن میببیند در تئاتر خالی است؟
نه فقط در تئاتر؛ به نظر من در انواع مدیاها جای این قصهها خالی است. در سینما بیشتر است اما در تلویزیون و تئاتر ما این مسائل کمتر وجود دارد. به نظرم واقعا به این قصهها لازم داریم چون ما هم نویسندههای خوبی داریم هم تیمهای اجرایی خوب. اما نمیدانم به چه ترتیب است که وقتی وارد این فضا میشویم یا دچار غلو میشویم، یا کمگویی یا سانسور. به نظرم اگر ما هر کدام را به اندازه نگه داریم خیلی میتوانیم به موضوعات اجتماعی بپردازیم. چون با این آدمهایی که در این نمونه از نمایشنامهها هستند، فارغ از جنسیت و سن و سالی که دارند، زندگی میکنیم و همه برگرفته از همین زندگی اجتماعی ما هستند که در آن هزاران مورد قابل پردازش و تحقیق هست. و این برمیگردد به ما که میخواهیم آن را اجرا کنیم. نه کم بگوییم، نه غلو کنیم نه رویاپردازی در آن وارد کنیم. این اتفاق در مورد یکسری از نویسندههای ما میافتد و در یکسری دیگر نمیافتد. اما بخش دیگر این کم پرداختن به مسائل اجتماعی، برمیگردد به مدیران ما. مدیران باید از این دست سوژهها و قصهها حمایت کنند. دست هنرمندان را باز بگذارند در پرداختها و مهمتر اینکه از سانسورهای غیر ضروری جلوگیری شود. آنجایی که این داستان هم با صداقت و هم با نگاه جامعهشناختی موضوعی را مطرح میکند مدیر ما هم بگوید از این کار حمایت کنم به جای اینکه سدی جلویش بگذارم. من فکر میکنم همه ما، از کسی که ایدهپردازی تا کارگردانی میکند تا من بازیگر و مدیری که قرار است حمایت کند، شما که پوشش خبر قرار است بدهید یا تماشاگری که قرار است حمایت کند از این کار، همه باید باور کنیم که ما یک تیم هستیم و این اتفاقی اجتماعی که در تئاتر به آن پرداخته میشود میتواند مفید باشد برای من که در این اجتماع زندگی میکنم؛ یعنی همه ما خودمان را قسمتی از آن تیم بدانیم. نه فقط هنرمندان، مدیران یا حتی تماشاگران. همه ما به یک میزان سهیم هستیم در این اتفاق و میتوانیم با صداقت و نیت اینکه میخواهم درگیر این قضیه شوم، جلو برویم.