علیرضا آسانلو در گفتوگو با ایلنا مطرح کرد؛
برای نقاش شدن جزیی از مردم شدم/ شهر تهران اثری «اکسپرسیون» و لهیده است!
آسانلو میگوید: هنرجویان این نسل همه درس آخر را جلسه اول می خواهند! این دسته از علاقمندان و هنرجویان هنوز نیامده دنبال بازار میگردند! مثلا میگویند استاد ما میخواهیم کارهایمان را بفروشیم! باید چه کار کنیم؟ بعد میبینم برخی از همین افراد بر اساس روابطی که دارند، مطرح هم میشوند!
به گزارش خبرنگار ایلنا، اینکه بگوییم هنرهای مختلف چگونه و بر چه اساس ابداع شدهاند و تکامل یافتهاند، مبحثی طولانی، پیچیده و زمانبر است. اما به طور خلاصه میتوان گفت هنرها از یکدیگر جدا شدنی نیستند و مهمتر اینکه سالها و بلکه دهههاست که مرز میان هنرها به واسطه تلاش و ابراز خلافیت هنرمندان نوگرا برداشته شده است. اما این به آن معنا نیست که یادگیری و تبحر در یک هنر به یادگیری مولفههای مهمتر نیاز ندارد. مثلا اینکه اگر عکاسی ماهر و تکنیکی نباشیم؛ نمیتوانیم فیلمبردار خوبی باشیم؛ زیرا اساس ماجرا را بدون یادگیری مولفههای مهم رها کردهایم و به دنبال نتایج ویژه و متحیرالعقولیم! در ابعاد گسترده تر هم یک بازیگر سینما اگر حضور روی صحنه را تجربه کرده باشد مقابل دوربین حضوری ویژهتر و خلاقانهتری خواهد داشت. هنرهای تجمسی هم به لحاظ اهمیت در یادگیری چنین چیدمانی دارد. مثلا نمیتوان گرافیک را بدون یادگیری طراحی و مباحثی چون رنگبندی، تصویرسازی و چاپ فرا گرفت. فرد نگارگر باید طراحی و نقاشی بداند. قاعدتا یک نقاش هم بدون یادگیری طراحی و اشراف کامل بر آن هنرمندی زبده و درجه یک تلقی نخواهد شد. طراحی یکی از موضوعات مهمی است که هنرمندان عرصه تجسمی کشور باید به آن اشراف داشته باشند چراکه کاستیهای این حوزه را مخاطبان جزیینگر و خاصتر و هنر بهتر تشخیص میدهند. آناتومی هم یکی دیگر از مقولات مهمی است که هنرمندان عرصه تجسمی بخصوص نقاشان و مجسمهسازان بیش از فعالان دیگر رشتهها به فراگیری و اشراف بر آن نیاز دارند. این سرفصل مهم هم یکی دیگر از مواردی است که در دانشگاهها خیلی تخصصی به آن پرداخته نمیشود. از این رو برخی هنرمندان و کارشناسان ضعف هنرمندان نقاش و مجسمهساز را در خلق و ساخت آثار، عدم تسلط بر حوزه آناتومی میدانند. البته که این ضعف در نقاشیها، تندیسها و آثار حجمی شهری، همچنین آثار ابعاد کوچک هنرمندان رشتههای مختلف و متعدد عرصه تجسمی کشور قابل مشاهده است.
علیرضا آسانلو که سردیس هنرمندانی چون ملک الشعرای بهار (شاعر)، عزتالله انتظامی (بازیگر)، غلامحسین امیر خانی (خوشنویس)، مرتضی ممیز (گرافیست)، جلیل شهناز (نوازنده تار)، عباس کیارستمی (فیلمساز) را ساخته و در اماکن دانشگاهی و شهری نصب شدهاند، در گفتگو با ایلنا از اهمیت مقوله آناتومی در دانشگاههای ایران و در میان هنرمندان عرصه تجسمی گفت.
سردیس عباس کیارستمی/ اثر علیرضا آسانلو
شما پیش از آنکه نقاش و مجسمه ساز باشید طراح بودهاید. با توجه به مشق بسیارتان در زمینه کار روی آناتومی از ضعف هنرمندان در پرداختن به این مقوله مهم بگویید. آیا دانشگاههای ما در این زمینه دچار نقص در آموزش هستند؟
بله ضعفی که میگویید وجود دارد و دراینباره با شما موافقم و درست هم هست. اما این را هم بگویم که این مشکل راه حل دارد و در اینباره راه برای هنرمندان بسته نیست. از طرفی ما به لحاظ عرفی و قانونی نمیتوانیم روی بدن برهنه کار کنیم. اصلا چنین چیزی را فرهنگمان هم نداریم چراکه ما آثاری را مبتنی بر فرهنگ و تمدمان ارائه میدهیم.
خودتان و هم نسلان شما چگونه بر چالش «آناتومی» فائق آمدند؟
ما هم از روی کتابها و جزوههای مختلف و بررسی آنها، پرتره را زنده کار کردهایم؛ هم نسلان من اینگونه کار کردند و اگر در ارائه نقاشیها و آثار فیگوراتیو قوی شدهایم، دلیلش این تلاشها و تمرینهای بسیار بوده است.
پیش از رسیدن به این موضوع و چالشهای آن اگر دقیقتر بنگریم متوجه میشویم اغلب فعالان عرصه تجسمی در طراحی ضعف دارند.
بله موافقم و ضعفهایی که میگویید وجود دارد؛ اما اینکه چرا در حوزه تجسمی با چنین کمبود یا کمبودهایی مواجهیم، دلیلش این است که فعالان این عرصه نمیخواهند زحمت بکشند که در همین گفتگو بازهم به نوعی آن را بیان کرد. متاسفانه هنرجویان این نسل همه درس آخر را جلسه اول می خواهند! این دسته از علاقمندان و هنرجویان هنوز نیامده دنبال بازار میگردند! مثلا میگویند استاد ما میخواهیم کارهایمان را بفروشیم! باید چه کار کنیم؟ بعد میبینم برخی از همین افراد بر اساس روابطی که دارند، مطرح هم میشوند! یادم هست آن زمان که مشغول آموزش بودم فقط سه سال دست طراحی میکردم. سه سال تمرین زمان زیادی است.
آیا شیوه تدریس ها هم در گذشته متفاوت بود یا در آن دوران استادان بهتری داشتیم؟ و ویژگی شاگردان چه بود؟
من استادی داشتم که به خاطر دیدگاههایی که داشت متاسفانه خیلی شناخته شده نیست. ایشان آقای شهاب موسویزاده بودند که به حق جزو مفاخر و اندیشمندان خاص حوزه تجسمی محسوب میشوند. استاد موسوی زاده، معلم بسیار تاثیرگذاری هم بودند و خیلی از نقاشان بزرگ امروز که الان می بینید، از ایشان تاثیر گرفتهاند. اما هیچوقت جرات نکردهاند اسمشان را بیاورند. اتفاقا من در آن دوران جزو قلدرهایی بودم که خیلی خوب طراحی می کردم.
معمولا استادان یک درس طلایی برای هنرجویان دارند که البته اگر شاگرد موضوع را بگیرد و متوجه اصل ماجرا شود.
همینطور است. استاد موسویزاده کلیدی به من داد که هیچوقت آن را نیافته بودم. ایشان گفت تو میتوانی فردی را بکشی اما نمیتوانی بگویی که آن شخص مثلا غمگین است یا امیدوار است! یا مثلا فردی انقلابی است یا خیر! ایشان میگفت تو شکل افراد را میتوانی بکشی، اما نمیتوانی اندیشه آنها را تصویر کنی و نشان دهی. مثلا اگر آثاری مقابل ما باشد، فقط میتوان گفت این اثر فردوسی، حافظ، سعدی یا مثلا بابک خرم دین است؛ اما نمی توانیم بگوییم چه تفکر و اندیشهای دارد. من حرف ایشان را قبول کردم و گفتم من چشمی را میکشم که نتوان تشخیص داد که عکس است یا نقاشی است! اما واقعا نمیتوانم نشان دهم که امیدوار است یا حس دیگری دارد.
پس از صحبتهایتان با استاد چه اتفاقی افتاد؟
استاد موسویزاده گفت باید به خیابان بروی و من نیز این کار را کردم. در ادامه به کوچه و خیابانها و اماکن شلوغ میرفتم. اتوبوسهای شهری را سوار میشدم و به ترمینال های مسافربری و بیمارستانها میرفتم تا مردم را ببینم. طی این اتفاق و رفت و آمدها آنها را طراحی میکردم. به آنها نگاه میکردم تا بدانم چه کارکتری دارند و در چه حال و هوایی به سر میبرند. من در واقع برای نقاش شدن جزیی از مردم شدم. این مردم شدن به اندیشه من و کارم راه یافت. اگر توجه کنید اغلب آرتیستهای ما که حتی گران هستند و استادانی که آثارشان واقعا در دنیا خوب میفروشد و پول بسیار در میآورند، هنرمند مردمشان نیستند.
یادهم هست زمانی که هنرجو بودم و در به در دنبال این بودم که نکته ای از استادان یاد بگیرم. ساده لوحانه میرفتم و با آنها ارتباط برقرار میکردم و همان موقع با خودم میگفتم، اگر روزی هنرمند شوم این کارها را نمیکنم. مثالش همان شعر معروفی است که میگوید؛ «ادب از که آموختی، از بی ادبان». میدیدم که آنها با مردم ارتباط برقرار نمیکنند و حرف دلشان حرف مردم نیست. من طی تمام این سالها تلاش کردهام، اینطور نباشم.
هنر شهری در تهران چه جایگاهی دارد و به لحاظ کیفی دارای چه اهمیتی است؟
اولین چیزی که میتوانم درباره آن خیلی جدی حرف بزنم این است که شهر تهران اثری هنری است که در مکتب و سبک «اکسپرسیون» قرار می گیرد. ما در شهری زندگی می کنیم که «دفرمه» شده است. زمانی که معنا به فرم فشار می آورد، آن فرم میشکند و از سورئالیسم عبور می کند و تبدیل به اثری لهیده خواهد شد که تهران نمونه بارز آن است. ما در چنین اثری زندگی می کنیم.
شما سردیسهایی از مفاخر و هنرمندانی چون ملک الشعرای بهار، عزت الله انتظامی، مرتضی ممیز، جلیل شهناز، عباس کیارستمی و سلمان هراتی را ساختهاید که در اماکن فرهنگی و هنری و دانشگاهی نصب شدهاند. با توجه به این گستره فعالیت به نظرتان چرا شهرداری در ساخت سردیس ها و تندیس ها معمولا شکست میخورد؟
وقتی شهرداری تهران میآید و یک سری مجسمه و آثار سفارشی دیکته شده میسازد، توقعی بیش از این نمیتوان داشت. مثلا زمانی که به عید نوروز نزدیک میشویم شاهد تخممرغهای رنگی در شهر هستیم. شهرداری معمولا بر اساس یک ایدئولوژی خاص به ساخت آثاری دیکته شده و سفارشی میپردازد؛ نه بر اساس تاریخ و تمدن و ضرورت. واقعا نمیتوانیم توقع داشته باشیم که اثر فاخر ببینم.
موضوع این است که چرا مسئولان مربوطه در سازمان زیباسازی از مجسمهسازان شاخص مشاوره نمیگیرند؟
به هرحال تعدادی مجسمهساز سفارشی کار هستند که سفارش میگیرند و امکانات هم در اختیارشان هست و پول هم میگیرند. دغدغهشان هم این است که نکند کسی بیاید و جای مرا بگیرد. واقعیت این است که مجسمههای سفارشی تخریب میشوند و ماندگار نیستند.
خودتان با شهرداری و بخشهای زیرمجموعه آن همکاری داشتهاید؟
یادم هست به سازمان زیبا سازی شهر تهران رفتم و ایده ای را مطرح کردم. طرح من درباره هشت سال دفاع مقدس و مردانی بود که هشت سال با غیرت جنگیدند و ایستادند و کشته شدند اما یک وجب از خاکشان را واگذار نکردند و نگذاشتند از دست برود. من گفتم جا دارد که میدان یا فضایی را در اختیار آرتیستهای درجه یک بگذاریم.