بررسی رابطهی توسعه و ایدئولوژی(۲)؛
عباس سلیمینمین: ایدئولوژیِ اسلامی مخالف توسعه نیست/ روشنفکران ایرانی در قبال غرب دچار وادادگی هستند/ رضاخان معنای توسعه را نمیفهمید/ در توسعه اقتصادی عقب هستیم
اینکه بگوییم، ایدئولوژی موجب شده نتوانیم توسعه پیدا کنیم، سخنی سست و از جانب کسانی است که میخواهند ما را به روند گذشته برگردانند. برخی از اینها بدون اطلاع در پی تکرار صرف این سخن هستند و برخی میخواهند مجددا غرب را در ایران تسلط بخشند؛ چراکه مصالح آنها اینگونه حکم میکند.
به گزارش خبرنگار ایلنا، در گفتگوی دوم در قبال بررسی رابطهی توسعه و ایدئولوژی، عباس سلیمینمین (پژوهشگر تاریخ و فعال سیاسی) ضمن تحلیل مفهوم ایدئولوژی و ارتباط آن با توسعه، اسلام را یک دین توسعهگرا دانست و تنگنظریهای برخی از مسئولان نظام را جدای از محتوای توسعهطلبی اسلام تعبیر کرد. او گفت: «در یک جامعه اگر ایدئولوژی وجود نداشته باشد، مدیریت جامعه محال خواهد بود. جامعه باید طبق یک اصول مشخص اداره شود که این اصول مشخص، ایدئولوژی نام دارد.» وی افزود: «برخی از کشورهای امروزی که دستنشاندگان همین استعمارگران هستند، شاید دچار تغییر شده باشند، اما توسعه نیافتهاند؛ چراکه تصمیمات بر اساس مصالح ملی اتخاذ نمیشود.»
این پژوهشگر تاریخ در قبال مسیر توسعه در تاریخ قبل از انقلاب ابراز داشت: «اصلا نمیتوانیم در دوران قبل از انقلاب در هیچ زمینهای، نه در اقتصاد و نه در امنیت ملی و مسائل دیگر شاهد توسعه باشیم. خاطرات مسئولان نظامی یا مسئولان سازمان برنامه بودجه حکومت پهلوی را بخوانید. آنها صراحتا اذعان داشتهاند که حتی درخصوص واردات اسلحه به ایران نمیتوانستند تصمیم بگیرند. آیا این توسعه است؟»
سلیمینمین در خصوص روند توسعه اقتصادی بعد از انقلاب ۵۷ گفت: «من قبول دارم که در توسعه اقتصادی عقب هستیم که البته این هم دلایلی دارد. یکی از عوامل عمدهی آن، به تحریمها بازمیگردد؛ همان تحریمهای جدی که از ابتدای انقلاب عائد اقتصاد ایران شد. همچنین در برخی دولتها و در مواردی از توسعه سیاسی غفلت کردیم.» بررسی ارتباط توسعه و ایدئولوژی در ایران قبل و بعد از انقلاب از جمله مباحث کلیدی در این مصاحبه است.
لفظ ایدئولوژی را بارها شنیدهایم. شما به عنوان یک متفکر این مفهوم را چگونه تعریف میکنید؟
ایدئولوژی مجموعه بایدها و نبایدها در اداره یک جامعه است. عموم مدعیان اداره جامعه، دارای ایدئولوژی هستند. اگر فاقد ایدئولوژی باشند، نخواهند توانست جامعه را اداره کنند. مثالی در این مورد میزنم. اگر در سطحی محدود، به عنوان نمونه یک روستا به شهر تبدیل شود، بلافاصله همهی باید و نبایدها تغییر خواهند کرد. پیشتر در روستای مذکور فرد میتوانست از یک چهار پا بهره بگیرد و با آن حیوان هر کجا میخواست برود. اما به محض اینکه این روستا به شهر تغییر هویت داد، چنین اجازهای نخواهد داشت. در مجموع میخواهم بگویم که افراد در تنظیم روابط با دیگران باید یکسری بایدها و نبایدهای جدید را بپذیرد. این امر برای اداره جامعه لازم است. در غیر اینصورت، نوعی هرج و مرج شکل میگیرد.
ایدئولوژی یعنی تنظیم روابط خود با باید و نبایدی که مصالح جامعه را در نظر داشته باشد؛ یعنی بیشترین نفع را در این تنظیم روابط به کل جامعه اعطا کند. اما متاسفانه در چهار دههی اخیر، هجمهای به عنوان ایدئولوژی صورت گرفته است. در واقع، به بهانهی نقد از ایدئولوژی، به اسلام نقد میشود. چون نمیتوانند صراحتا به اسلام حمله کنند، ایدئولوژی را اسم رمز این حمله قرار دادهاند. ما اگر بخواهیم جامعه خودمان را با نظریات و توانمندیهای خودمان اداره کنیم، علیالقاعده، اسلام که در این حوزه ادعایی دارد، مورد انتخاب ما قرار خواهد گرفت. در مقابل حمله گستردهای در این زمینه وجود دارد که به نوعی، یک وجههی منفی به ایدئولوژی داده میشود تا از این مسیر بتوانند اسلام را از اداره جامعه پس بزنند. در این نگاه مشکلات موجود در جوامع اسلامی را به جهت وجود ایدئولوژی معرفی میکنند. اما سوال این است که در کدام کشور است که ایدئولوژی حاکم نیست؟
در هر کشوری ایدئولوژی حاکم است. در تنظیم ارتباطاتِ اقتصادی، مسائل اجتماعی، رویکردهای سیاسی، هر فردی در هر کشوری مجبور است که از یکسری بایدها و نبایدها تبعیت کند. ایدئولوژی را نباید برابر با قانون گرفت؛ بلکه مبنای تنظیم این قوانین میشود. بنابراین ایدئولوژی مبنای دستاوردهای جدید و تحقیق و بررسی که صورت میگیرد و از این تحقیقات یکسری قوانین استخراج میشود، تاویل میگردد. لذا ایدئولوژی در همه جوامع وجود دارد. در برخی جوامع که ایدئولوژیِ خباثتآمیزی دارند، با این وصف روشنفکران ما به آنها نقد نمیکنند. به عنوان نمونه بر اساس ایدئولوژی سرمایهداری هر کسی که آوردهی بیشتری برای آن جامعه داشته باشد، این فرد ارزش بیشتری دارد و لو این موضوع از مسیر کارهای ضداخلاقی و منفعت فردی باشد.
چرا لفظ ایدئولوژی جامعهای بسته با نظارت شدید را در ذهن متجلی میکند. آیا نسبتی بین مفهوم «ایدئولوژی» و «محدودیت» وجود دارد؟
در بطن ایدئولوژی قطعا بایدها و نبایدهایی وجود دارد. همه کشورها همینگونهاند. علیالقاعده در پی این موضوع یکسری کارهای تشویقی و محدودیتزا نیز وجود دارد. مثالی در این مورد میزنم؛ سالهای قبل تظاهراتهایی در کشورهای سرمایهداری اتفاق افتاد. در واکنش به این اعتراضات، دولتمردان آن کشورها گفتند که این اعتراضات با مبانی ایدئولوژیک آنها در تعارض بوده است؛ در این اعتراضات مجسمههایی در آمریکا و در انگلیس و همچنین در فرانسه پایین کشیده شدند. در واقع این مجسمهها نمادهای بردهداری بودند! منتها در کشور ما در خصوص این رخدادها آن چنانکه باید خبررسانی و تحلیل صورت نمیگیرد؛ چراکه نمیخواهند با ایدئولوژی آن کشورها مواجه شوند. قصدشان فقط مبارزه با ایدئولوژی کشور ما است. روشنفکران ما نیز اینچنین هستند. هنوز در برابر دادگاههای کشوری مثل آمریکا، نماد بردهداری وجود دارد. وقتی که نماد بردهداری در این تظاهراتها شکسته میشود، این مردمان مورد تهدید قرار میگیرند که با آنها برخورد قانونی صورت میگیرد.
حال سوال این است که آیا این نمادها سمبل ایدئولوژی هستند یا نه؟! ایدئولوژی سرمایهگذاری یعنی ارزشگذاری انسان بر اساس تولید ثروت. این نمادها نیز چون از مسیر بردهداری توانستند تولید ثروت کنند، برای آنها محترم است. نمونه واضح آن «چرچیل» است. آیا این فرد ایران را اشغال نکرد؟ طبق سخن او، این اشغال برای منافع ملی انگلیس بود. بر اساس ایدئولوژی سرمایهداری، این یک پدیدهی ارزشی محسوب میشود. لذا در هر ایدئولوژی، یکسری ارزشها وجود دارد. بدون شک ارزشها باید ترویج و تشویق شوند و ضد ارزشها تقبیح.
در یک جامعه اگر ایدئولوژی وجود نداشته باشد، مدیریت جامعه محال خواهد بود. جامعه باید طبق یک اصول مشخص اداره شود که این اصول مشخص، ایدئولوژی نام دارد. حال سوال این است که ضمن وجود تاریخ استعمارگری غرب، آیا ایدئولوژی در داخل ایران باید مورد نفرت قرار بگیرد یا در آن سوی آبها که کشورهای اروپایی و آمریکا مصداق آن هستند؟! هدف روشنفکران ما در داخل کشور این است که ایدئولوژیِ داخلی را منفور جلوهگر کنند تا بتوانند یک ایدئولوژی وارداتی را جایگزین آن نمایند. زمانی برخی روشنفکران غیر بومی، ایدئولوژی سوسیالیستی را وارد و تبلیغ میکردند. یعنی همان ایدئولوژی که بعدها کوس رسوایی آن به صدا درآمد. حضور مجسمههای از برخی افراد که با بردهداری برای غرب کسب ثروت کردهاند، به معنای تایید آن است. چنین موضوعی یک راهکار شفاف را نشان میدهد که جامعه باید چگونه عمل کند تا یک زندگیِ به اصطلاح خوب داشته باشند.
زمانی بین سالهای ۷۶ تا ۸۰ مدیر مسئول «تهران تایمز» بودم. به یاد دارم که همان سالها، بیبیسی مراسم تجلیل از یک زن هرزه را منعکس کرد که در یک ساعت با ۱۴۷ نفر ارتباط برقرار کرده بود. از قضا به این زن هرزه جایزه داده بودند. بیبی سی هم این خبر را منعکس کرد. به فاصله یک هفته خبرنگار بیبی سی نزد من آمد تا مصاحبهای داشته باشد. از آنها انتقاد کردم که واقعا شما چه نوع ایدئولوژی را ترویج میکنید؟ کسی که از حیوان پستتر است، چطور باید در رسانه شما اینچنین تحت پوشش خبری قرار بگیرد؟ چنین نگاهی به همان ایدئولوژی آنها بازمیگردد؛ چراکه این موضوع منجر به تولید ثروت میشود؛ پس باید مورد تشویق هم قرار بگیرد. این نگاه، پایهی ایدئولوژی در جهان غرب است. طبق همین نگاه، نژادپرستی تا اعماق جامعه آمریکا رخنه کرده است؛ چراکه دستگاه قضا در این کشور، حامی نماد بردهداری است. در مجموع من این سوال شما را متاثر از جوسازیهای کسانی میدانم که میخواهند مانع از استقلال ذهنی ما باشند.
البته من فقط سوال پرسیدم!
سوالات شما جهت دارد.
در سوالات بعدی ارتباط بین ایدئولوژی با توسعه را بررسی خواهیم کرد.
بسیار واضح بود که سوال شما جهت دارد. البته اشکالی ندارد. من ایرادی بر کار شما نمیگیرم. همانطور که گفتم سوال شما متاثر از جوسازیهایی است که بدان اشاره رفت. جای تاسف این است که روشنفکران ما وقتی در قبال ایدئولوژی غربی قرار میگیرد، دچار وادادگی میشوند و زبانشان بند میآید که به فجایع تاریخِ ایدئولوژی غربیها اشاره کنند. غیر از این است؟!
البته روشنفکرانی را میشود سراغ داد که چنین هویت فکری ندارند. آیا فردی مثال نوام چامسکی یا امثال او چنین فکر میکنند؟
چامسکی نظر اصلاحی نسبت به سرمایهداری دارد.
درنهایت اینطور نیست که همه روشنفکران ایدئولوژی را همتراز با محدودیت بدانند و تاریخ غرب را تایید کنند. حتی عموم سیاستمداران غربی هم اینطور نیستند که تاریخ غرب را تایید کنند، چه برسد به روشنفکران آنها.
با این وصف همه روشنفکران وطنی، نسبت به ایدئولوژی غرب، حتی نگاه اصلاحی هم ندارد. آنها میگویند باید تابعیت محض از غرب داشته باشیم. البته نه از الان، بلکه از همان زمان مشروطه اینگونه بود. افرادی مثل فروغی، سیدضیاء و بسیاری از این جماعت تبعیت محض را از ایدئولوژی غرب توصیه میکردند.
اما چنین ادعایی، غالب نیست. اکثریت روشنفکران ایرانی چنین نظری ندارند که باید از غرب تبعیت محض داشت…
روشنفکرانی که امروز مورد تجلیل قرار میگیرند، درصدد ترویج تبعیت محض از ایدئولوژی غرب هستند. این مساله بسیار فاجعهآمیز است. البته اشکالی ندارد که در مورد استنباطهای ما در خصوص ایدئولوژی برای اداره جامعه، انتقاد داشته باشند. این موضوع خوب است؛ کمااینکه چامسکی در جامعه خودشان در مورد ایدئولوژی خودشان دست به انتقاد میزند. او برای جامعهی خودش سازنده است. اگر روشنفکران ما همین مسیر را پیش بروند، واقعا ارزشمند خواهد بود. یک روشنفکر طی این روال، داشتههای خود را تنظیم و مدون میکند و ایرادهای انحرافی را پالایش میکند. این موضوع را ارزشمند میدانیم. اما مساله این است که روشنفکر ما میگوید هر چه داریم را باید کنار بگذاریم و باید سر تا پا غربگرا شویم. این مساله به نظر من فاجعه است؛ چراکه در پی حاکمیتِ ایدئولوژیِ مدنظر خود هستند که همان ایدئولوژی غرب باشد. آنها تلاش دارند که ما را یک مقلد تمام عیار بار آورد.
تا این قسمت از گفتگو تلاش شد تا معنای «ایدئولوژی» و «توسعه» را تبیین کنیم. حال سوال این است که آیا بین ایدئولوژی و توسعه میتوان یک ارتباط انضمامی و واقعی پیدا کرد؟ چه ارتباطی بین این دو مفهوم وجود دارد؟
ببینید؛ توسعه به معنای گسترش دادن و وسعت بخشیدن است. طبیعتا جامعه در حوزه اقتصاد، در زمینه مسائل سیاسی و مسائل اینچنینی باید وسعت یابد. تحمل آراء و اندیشههای متفاوت و مختلف را نیز باید داشته باشد. لذا وقتی از توسعه سخن میگوییم، منظور این است که یک جامعه از جمیع ابعاد بتواند ظرفیتهای خود را افزایش دهد. در عرصه امنیت ملی، ایجاد رفاه اقتصادی، رفاه اجتماعی، مسائل سیاسی و… لذا توسعه یک تحول همهجانبه در بخشهای مختلف به شمار میآید. حرکتی رو به جلو تلقی میشود که عموم بخشها را دربرخواهد گرفت.
رابطهی توسعه با ایدئولوژی طبیعتا رابطهای تنگاتنگ است. اگر میخواهیم در چارچوب یک نظام سیاسی، توسعه ایجاد کنیم، باید حتما به بایدها و نبایدهای موجود پایبند باشیم. در غیر اینصورت نمیتوان یک توسعهی متوازنی ایجاد کرد. ممکن است توسعه در عرصه امنیت ملی ایجاد کنیم، اما در عرصهی اقتصاد این موضوع رخ ندهد. یا اینکه در عرصه مسائل سیاسی دستاوردهای خوبی ایجاد شود، اما در سایر زمینهها نتوان چنین کاری کرد. بنابراین مجموعهی بایدها و نبایدها میتواند توسعه را متوازن نماید.
آیا بین ایدئولوژی و توسعه میتوان یک ارتباط خارجی و واقعی پیدا کرد؟ چه ارتباطی بین این دو وجود دارد؟
برای این موضوع بهتر است سراغ دولت قاجار برویم. در دوران پایانی قاجار که دولت مرکزی به صورت عامدانه و هوشمندانه توسط قدرتهایی که میخواستند در ایران جاپایی برای خود باز کنند، امنیت و قدرت مرکزی تضعیف شده بود. همچنین از طرفی دیگر، بیلیاقتی حاکمان قاجار منجر شد که قدرت مرکزی در ایران تضعیف شود. قحطیهای کاذبی که انگلیسیها توانستند ایجاد کنند، ناشی از همین وضعیت بود. آنها توانستند برخی نقاط را علیه حکومت مرکزی بشورانند تا حکومت مرکزی به بیگانگان امتیازاتی بدهد.
تضعیف دولت مرکزی موجب شد که جاپایی برای قدرتهای بیگانه ایجاد شود. روسیه و همچنین انگلیس توانستند در این فضا امتیازات جدی از ایران بگیرند. آنها در عوضِ پرداخت وام، دولت مرکزی را به خودشان وابسته کردند. دولت نیز مجبور شد به خواستههای سیاسی بیگانگان تن بدهد. در کنار این تضعیف شدن، یکسری روشنفکر با تفکرات ویژهای پرورش یافتند. تاریخِ این روند بحث مفصلی میطلبد که قصد ندارم به صورت تفصیلی به آن بپردازم. در مجموع برخی از روشنفکران ما در چنین وضعیتِ استعمارگری در ایران، پا به عرصهی وجود گذاشتند. آنها توانستند بحثهای نظری ویژهای را مطرح کنند. به عنوان نمونه میگفتند نمیتوانیم پیشرفت کنیم، مگر اینکه از جوامعی دنبالهروی کنیم که به نوبه خودشان پیشرفته هستند. این روشنفکران تحلیل کافی نداشتند که به عنوان نمونه پیشرفت انگلیس به جهت بردهداری بود و از کنار این بردهداری، توانسته است که چنان ثروت بزرگی را جمع کند. انگلیس در هر کشوری که پا گذاشت (به عنوان نمونه در هند)، ثروت آنها را غارت کرد. این روشنفکران بدون اینکه این موارد را برای ملت خود تشریح کنند، علت پیشرفت این جوامع را در ایدئولوژی حاکم بر انگلیس میدانستند. بنابراین روشنفکران ایرانی هم میگفتند که ما هم باید از آن ایدئولوژی پیروی کنیم و لذا هم ظاهر و هم باطن خودمان را بر اساس آنها تنظیم کنیم.
طی این مسیر روشنفکران توانستند زمینهی کودتای انگلیس را فراهم نمایند. روسیه تزار در این شرایط از مدار خارج شده و انقلاب، دامان این کشور را گرفته بود. ضمن آن شرایط روسها مجبور شدند صحنه سیاست ایران را ترک کنند. انگلیسیها در این وضعیت پیش آمده یک فرصت استثنایی را پیش روی خود دیدند طی آن یک کودتا راه انداختند. به نظر من؛ ضمن چنین کودتایی، دیگر بحث توسعه معنایی نداشت. زمانیکه تصمیمات بر اساس منافع داخلی اتخاذ نمیشود، دیگر توسعه معنا نخواهد داشت. توسعه زمانی شکل میگیرد که تصمیمات در درون یک کشور نهایی شود.
یک کشور باید بر اساس مصالح خودش تصمیمسازی کند و توسعه را بر آن اساس باید پیش ببرد. در مقابل وقتی کودتایی رخ میدهد و عوامل بیگانه در کشور مستقر میگردند، و لو اینکه تغییراتی را در همهی بخشهای کشور اعمال کند، اما بازهم این تصمیمات، نمونهی تصمیمات توسعهگرا نیست. حتی برخی از کشورهای امروزی که دستنشاندگان همین استعمارگران هستند، شاید دچار تغییر شده باشند، اما توسعه نیافتهاند؛ چراکه تصمیماتشان بر اساس مصالح ملی اتخاذ نمیشود. همانطور که دکتر مصدق گفتهاند تصمیم برای ایجاد راهآهن از شمال به جنوب منجر به توسعه در ایران نمیشود. این تصمیم صرفا خدماتی را به قدرتی ارائه میکند که کودتا را در ایران راه انداخته است. به همین خاطر مصدق میگوید که این خیانتِ بزرگی بود که راهآهنی را از ثروت این ملت بسازیم که منفعتش را یکی دیگر ببرد. فراموش نکنیم که انگلیسیها در قرارداد رویترز حاضر بودند با پول خودشان این راهآهن را بسازند. با این وجود بعد از کودتا این مساله کاملا تغییر کرد و حکومت را وادار کردند که از پول ملت ایران راهآهن را بسازد.
به هر حال نمیتوانیم در «وضعیتِ دستنشاندگی»، بحث توسعه را مطرح کنیم. چون یک ارادهی خارجی مستقر است و نه خواستهی داخلی. توسعه باید امنیت ملی را رقم بزند. توصیه میکنم که مراجعهای به خاطرات عَلم داشته باشید. در آنجا خاطرهای از درخواست انگلیسیها از شاه برای کنار گذاشتن بحرین وجود دارد. علم میگوید «اعلی حضرت گفتند که این خیانت بزرگی است و من زیر بار این مطلب نمیروم.» اما تنها یک ماه بعد، شاه در سفر هند میگوید که اگر مردم بحرین خواسته باشند که مستقل زندگی کنند، من حرفی ندارم! او در عرض یک ماه این خیانت را اجرایی میکند. در این دوران نمیشود از توسعه حرف زد. هر چند که نمادهایی از امر توسعه نیز وجود دارد.
مورد دیگر خاطرات آقای ابوالحسن ابتهاج است. او میگوید که آمریکاییها شروع به ساختن سد کرج کردند. بر اساس قرارداد، ایران در هر مرحلهای باید به آنها پول میداد تا کار خود را ادامه دهند. او ادامه میدهد که من با شرکتی که سد را میساخت مکاتبه کردم تا بفهمیم این پروژه در چه مرحلهای است و تعهدات مالی خودمان را عملیاتی کنیم. آنها در پاسخ گفتند که اصلا نمیتوانید حضور داشته باشید و به پروژه مسلط شوید. این خاطره را ابتهاج به عنوان یک فرد غربگرا نوشته است. غربیها اجازه نمیدادند که حتی کارشناسان ما بر پروژه نظارت داشته باشند؛ آنها نمیخواستند که ما چیزی بیاموزیم. آیا این توسعه است؟!
پس آنچه قبل از انقلاب ۵۷ اتفاق میافتاد را نمیتوان توسعه و توسعهیافتگی نامید؟
همانطور که گفتم ما اصلا نمیتوانیم در دوران قبل از انقلاب در هیچ زمینهای، نه در اقتصاد و نه در امنیت ملی و مسائل دیگر شاهد توسعه باشیم. خاطرات مسئولان نظامی یا مسئولان سازمان برنامه بودجه را بخوانید. آنها صراحتا اذعان داشتهاند که حتی در خصوص واردات اسلحه به ایران نمیتوانستند تصمیم بگیرند. آیا این توسعه است؟
در خصوص ارتباط رضاشاه و مدرنیته حساسیت خاصی وجود دارد. به نظر شما او فردی توسعهطلب بود؟ آیا برای رسیدن به توسعه از یک ایدئولوژی خاصی پیروی میکرد؟
به نظر من رضاخان اصلا معنی توسعه را نمیفهمید. این مسائل از فهم او بسیار بالاتر بود. البته برخی از روشنفکرانی که در اطراف رضاخان مشغول خدمت بودند، درک این موضوعات را داشتند. به عنوان مثال از جمله افرادی که امور کشور را اداره میکردند، میتوان به آقای داور اشاره داشت. او مفهوم توسعه را آنگونه که باید ادراک میکرد. آقای داور کسی است که میخواهد در جامعه ایران توسعه ایجاد کند؛ هم در زمینهی اقتصادی و هم در زمینهی قوانین. فرمانفرما نمونهی دیگری از این افراد است که در آن دوران توسعه را میفهمید. آنها میدانستند توسعه یعنی چه؛ به همین جهت خواهان توسعه یافتگی در ایران بودند. تیمور بختیار هم جزو این افراد محسوب میشود. او واقعا دنبال توسعه یافتگی بود. بختیار یکی از نزدیکان رضاخان محسوب میشد. بعضا این افراد تلاش میکردند تا با تصمیمات داخلی به امر توسعه دست یابند. اما به شدت با تفکرات آنها برخورد میشد.
در دوران رضاخان، آقای داور به این نتیجه میرسد که اگر میخواهیم جامعه را توسعه ببخشیم باید بتوانیم از ثروت ملی استفاده بهینه داشته باشیم. به همین خاطر در حوزهی نفت قراردادی با آمریکاییها میبندند. این قرارداد مربوط به حوزههای نفتی شمال کشور بود که اصلا ارتباطی هم به قرارداد انگلیسیها که در جنوب ایران بودند، نداشت. او بلافاصله بعد از اینکه قرارداد مذکور را نهایی میکند، کشته میشود. در مراسم تدفین او حتی اجازه نمیدهند کسی در تشییع جنازه او شرکت کند؛ این واقعه فقط به خاطر نوع نگاه آقای داور به امر توسعه بود!
آقای علی اکبر داور، خودکشی نکردند؟
خیر؛ رضاخان ایشان را کشت. او به آقای داور گفت که برو بمیر! به او تریاک خوراندند و در نهایت در خانهاش کشته شد. اگر خودکشی بود چرا مردم از حضور در تشییع جنازهاش منع شدند؟ هیچکس اجازه حضور در تشییع جنازه او را نداشت. بالفرض خودکشی هم کرده باشد؛ او قرارداد را منقعد کرده و به مجلس میبرد. سوال این است که چرا رضاخان مانع از تصویب این قرارداد شد؟ او میگفت چرا تصمیمی گرفتید که این تصمیم ملی است! تصمیم غیرملی این بود که در دوران رضاخان هیچ کسی و هیچ کشوری نتواند در آن دوران قرارداد نفتی ببندد. این کشور به نظر شما رو به توسعه است؟
امر توسعه این مساله را میطلبید که در بازار نفت، رقابت ایجاد شود. با این وصف در همان سالها انگلیسیها در حال غارت نفت ایران بودند. حتی بعضا آنها نفت را میدزدیدند. این ادعا بر اساس نامهی دریادار شاهین به دکتر مصدق است. طبق این نامه، در آن زمان خطوط لولهای کشف شده که لولههای نفت را به عراق صادر میکرد و از آنجا نفت را بارگیری میکردند. بنابراین آقای داور در پی توسعه بود. اما سرنوشت او چه شد؟ بعد از آن نیز قرارداد مدنظر ایشان لغو شد. در طول دوران حکومت رضاخان، نه با شوروی، حتی با آمریکاییها قراردادی بسته نشد. این مشکل فقط دامان آقای داور را نگرفت. آمریکاییها بارها خیز برداشتند تا قراردادی با حکومت وقت ایران نهایی کنند؛ اما رضاخان مانع از آن میشد. با این وصف باید سوال کرد که روشنفکر ما بر چه اساسی قضاوت میکند که او اهل توسعه بود؟ او در زمان حاکمیت خود بناهایی را که معماری قاجار و صفویه بود، تخریب کرد و بناهای بتن آرمه ساخت. کجای این تصمیم مبنای توسعهای دارد؟ مبنای توسعه این بود که راه آهن را شرقی – غربی بسازند نه شمالی جنوبی؛ تا اینگونه تجارت در ایران توسعه یابد. اگر توسعهگرا بود باید بازار نفت را از انحصار انگلیسیها خارج میکرد. این مصداق توسعه است. اما در کدامین زمینهها چنین ارادهی ملی را از او دیدید؟
بدون شک، بحثهای مطرح شدهی امروزی که عملکرد رضاخان را مصداق توسعهگرا بودن میداند، نمونهای از این عقیدهی خاص است؛ «اینکه ما باید برای توسعه یافتن، ایدئولوژی خودمان را کنار بگذاریم و به سمت ایدئولوژی غرب برویم.» این همان نگاه خودباختگی حاکم بر حکومت پهلوی بود. تاریخ را اگر بخوانیم فجایع آن دوران را در خواهیم یافت. باید بپرسیم که وقتی رضاخان از ایران رفت، چند درصد مردم ایران آب سالم داشتند؟ در تبریز فقط یک دبیرستان وجود داشت. آیا این مصداق توسعهطلبی و توسعهیافتگی است؟ وضعیت مردم ایران حین خروج رضاشاه، بسیار فلاکتبار است. برخی آقایان در نهایت، دو بنایی که در خیابان است را میبینند و میگویند که این مصداق توسعه است. فراموش نکنیم که تخریب سنبلهای معماری ما مثل «تکیهی دولت» توسط رضاشاه رخ داد. باید پرسید که او چنین اعمالی را با چه اهدافی انجام میداد؟ موسیقی سنتیِ ما را نابود کرد و موسیقی غربی را ترویج بخشید. برخی چنین تصمیماتی را معیار توسعه میدانند.
بنابراین ما در دوران پهلوی اصلا توسعهای نمیبینم. حتی در کشوری مثل امارات توسعه وجود ندارد. اگر توسعهای در این کشور وجود داشت که این کشور، همسایه خود (ایران) را به منافع آمریکا نمیفروخت و به یَمن حمله نمیکرد. یا اینکه عربستان یک کشور همسایه خود را با خودش دشمن کند. اینها مصداق توسعه نیست.
در مورد پهلوی دوم چطور؟ وضعیت ایران تحت تاثیر سیاستهای محمدرضا چگونه شد؟
در پهلوی دوم هم قطعا همینطور است. کافی است خاطرات عَلم را مبنا قرار دهید. علم در خاطراتش اذعان میکند که ضمن گفتگو با سفیر انگلیس به او میگوید، «شما بحرین را از ما گرفتید… جزایر را از ما گرفتید، دیگر چه چیزی برای ما میماند.» علم ادامه میدهد که ما وجهی را به امارات پرداخت کردیم که بتوانیم در بخشی از جزیره ابوموسی مستقر شویم. درحالیکه یک خیانت صورت گرفته بود. اگر انقلاب نمیشد بدون شک جزایر هم از ایران جدا میشدند. در آن زمان ابوموسی کاملا توسط امارات اداره میشد. اگر انقلاب رخ نمیداد، مطمئنا آن را هم از دست میدادیم. اگر آن وجه را به امارات نمیدادند، اجازهی مستقر شدن در ابوموسی را هم به ما نمیدادند. آن زمان پلیس شرطه در ابوموسی حکمفرما بود. ادارات و موسسات توسط امارات مدیریت میشدند. البته آن موقع هنوز امارات شکل نگرفته بود و توسط شیخ نشینهای جنوب ایران اداره میشد. آیا این مسائل و رخدادها ناشی از توسعهیافتگی است؟
یکی از مصادیقِ توسعه، امنیت ملی است. وقتی دیگران برای امنیت ملی ما تصمیم میگیرند، کجا میتوانیم از توسعه حرف بزنیم؟ آیا آنها باید تصمیم بگیرند که امروز باید بحرین جزو ایران باشد؟ این مساله نشان دهنده توسعه در کشور نیست. ضمن اینکه ما در همهی زمینهها به نوعی، از هر لحاظ وابسته بودهایم. عموم مصادیق تکنولوژی در ایران، مونتاژ بود. تنها چیزی که از غرب نگرفته بودیم، بلکه از اتحاد جماهیر شوری به دست ما رسیده بود – شوروی که در تعارض جدی با غرب بود– ذوب آهن اصفهان است. در هیچ زمینهای آمریکاییها و انگلیسیها و در مجموع جهان غرب که قبل از انقلاب دنبالهروی آنها بودیم، به ما اجازه توسعهیافتگی ندادند. ما در امور خودمان تصمیمساز نبودیم.
غربیها بعد از کودتای ۲۸ مرداد به این جمعبندی رسیده بودند که ملت ایران قدرتِ ادارهی خود را دارد و اگر این فرصت را پیدا کنند، اداره خودش را به دست خواهد گرفت. بعد از کودتای ۲۸ مرداد که این اراده سرکوب شد، به هیچ وجه اجازه ندادند که ایران در هیچ زمینهای توسعه یابد و بر مبنای تصمیمات ملی، توسعه یابیم. البته برخی تغییرات در جامعه ما صورت میگرفت که از قضا مبنای آن تغییرات توسعه ملی نبود.
منتقدان از توسعهنیافتگی در قبال ایران حال حاضر و دوران جمهوری اسلامی صحبت میکنند و این مساله را به ایدئولوژیک بودن سیستم ربط میدهند. چه نظری در این خصوص دارید؟
این مساله نیز باز هم ناشی از یک نوع خصومت نسبت به اندیشه بومی است. اینها هیچ تعلقی به ملت ایران ندارند؛ چراکه از ریشه، داشتههای یک ملت را نفی میکنند. آنها حتی هویت ملی ما را نفی میکنند. ما زمانی میتوانیم در سطح جهانی حرفی برای گفتن داشته باشیم که بر اساس داشتههای خودمان حرفی برای زدن ارائه کنیم؛ نباید مقلد صرف بود. واقعا چنین نگاهی در قبال توسعه در ایران امروزی کمال بیانصافی است. آیا در حوزه توسعه سیاسی، دستاوردهای بالایی نداشتهایم؟ آیا امروز جامعه را خودمان اداره نمیکنیم؟ این توسعه سیاسی نیست؟ خوب یا بد، یک فردی را انتخاب میکنیم. طبیعتا وقتی انتخاب بدی رخ میدهد، به لحاظ سیاسی این خودمان هستیم که از مسیر این تجربه، رشد مییابیم. امروز همه قبول دارند که هیچ قدرت بیرونی نمیتواند ارادهاش را بر ما تحمیل کند. زمانی اوباما میگفت که ما مایل بودیم که تمام پیچ و مهرهی تکنولوژی هستهای را از ایران جمع آوری کنیم؛ اما نمیتوانیم. این «نمیتوانیم» یعنی اینکه با یک اراده ملی در ایران مواجه هستیم. پس چرا برای این موضوع ارج قائل نیستیم؟ البته ما از کسانی که قبلهی آمالشان غرب است هیچ انتظاری نداریم. آنها این موضوع را ضد ارزش میدانند که ما در برابر تحمیل ارادهی غرب میایستیم.
از منظر سیاسی ایران مهد کودتای غربیها بود. پهلویِ اول، با کودتای انگلیسیها سر کار آمد. پهلوی دوم هم با کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ پایههای حکومت خود را تحکیم بخشید. غربیها هر وقت هر چه را دوست داشتند در باب حاکمیت در ایران انجام میدادند. خاطرات ابتهاج را بخوانید؛ او میگوید یک عنصر دون پایهی سفارت آمریکا و (نه سفیر این کشور)، به ما گفت که اگر ما بخواهیم تو را نخست وزیر کنیم، چه نظری داری؟! او در پاسخ به این پیشنهاد دو شرط قید کرده بود؛ اول اینکه پول درآمد نفت صرف اسلحههای آمریکایی نشود. دوم اینکه بودجه عمرانی را دستکاری نکنند. آقای ابتهاج میگوید این مساله برای من بسیار تحقیرآمیز بود که یک عنصر دون پایه سفارت آمریکا چنین دخالتی کند. اما امروز اینطور نیست. خودمان انتخاب میکنیم. هر چند که ممکن است در انتخاب خود دچار اشتباه شویم؛ به همین خاطر روند توسعه ممکن است بعضا کند و یا تند بنماید. به هر طریق مبنا و پایهی این روال توسعهیافتگی، در داخل کشور اتخاذ میشود.
زمانی سفارت آمریکا به صورت تحقیرآمیزی با استعدادهای آن دوران برخورد میکند؛ ضمن چنین فجایع تاریخی، آیا دوران امروزی را نباید توسعه سیاسی دانست؟ آیا این مصداق توسعه سیاسی نیست که آمریکاییها دیگر در ایران نمیتوانند کودتایی انجام دهند؟ اگر میتوانستند تا الان ۱۰۰ بار کودتا میکردند. ابتدای انقلاب را فراموش نکنیم که برای براندازی حاکمیت، تا چه میزان تمایل به انجام کودتا داشتند. اما آیا کسی امروز میتواند ادعا کند که آمریکاییها توان انجام کودتا در ایران را دارند؟ حتی احتمال این مساله هم رد میشود! امروزه وقتی آمریکاییها میخواهند در عراق کودتایی انجام دهند، ما اجازهی این کار را نمیدهیم. آیا این توسعه سیاسی در ایران نیست؟ توسعه سیاسی از این بالاتر که ایرانِ امروزی، به قدرتی تبدیل شده که وقتی میخواهند در سوریه کودتا شود، قدرت ایران مانع از آن میشود؟ همچنین در افغانستان اجازه ندادیم آنگونه که آمریکاییها میخواهند مسائل رقم بخورد. امروز ما به یک قدرت سیاسی تبدیل شدهایم. آیا این قدرت سیاسی غیر از توسعه سیاسی است؟
به نظر شما این تغییرات در اقتصاد چگونه تاثیرگذاری کرده و به عبارتی به توسعه اقتصادی هم رسیدیم؟
من قبول دارم که در توسعه اقتصادی عقب هستیم که البته این هم دلایلی دارد. یکی از عوامل عمدهی آن، به تحریمها بازمیگردد؛ تحریمهای جدی که از ابتدای انقلاب عائد اقتصاد ایران شد. همچنین در برخی دولتها و در مواردی از توسعه سیاسی غفلت کردیم. میتوان گفت که به بهانهی توسعه اقتصادی، توسعه سیاسی را کمرنگ کردیم. به عنوان نمونه برخی گفتند که دانشگاه حق ندارد کار سیاسی انجام دهد! در مقاطعی نیز به بهانه توسعه اقتصادی، توسعه سیاسی را تعطیل و یا کمرنگ کردیم. این مساله منجر شد فساد اقتصادی میان مسئولان گسترش یابد که البته این موضوع تحلیل مستقلی میطلبد.
متاسفانه ما در زمینه توسعه اقتصادی و عدالت، دچار عقبافتادگیهای جدی هستیم که صد البته این رخداد، هم عامل داخلی دارد و هم عامل خارجی. ولی فراموش نکنیم که در زمینهی امنیت ملی، وضعیت خوبی داریم. آیا کسی امروز جرات میکند که به ایران چپ نگاه کند؟ خیال خام تجزیه شدن خاک کشور که بماند! حتی نمیتوانند تهدیدمان کنند؟ آیا این امنیت ملیِ حاصله، به مثابه توسعه نیست؟ متخاصمان هر تصمیمی که میخواستند در قبال ایران میگرفتند و به میل خودشان هم اجرا میکردند. با این وصف امروز، ما نه تنها جزایر سهگانه را تثبیت کردیم، بلکه حتی وقتی با هدف تجزیه ایران به میهنمان حمله کردند تا بخشی از ایران را جدا کنند، درس محکمی به آنها دادیم. آیا اینها مصداق توسعه امنیتی نیست؟
اما اینکه بگوییم، ایدئولوژی موجب شده که نتوانیم توسعه پیدا کنیم، سخن سستی است و از جانب کسانی است که میخواهند ما را به روند گذشته برگردانند. برخی از اینها واقعا بدون اطلاع در پی تکرار صرف این سخن هستند و برخی دیگر با اطلاع دست به این کار میزنند و واقعا میخواهند مجددا غرب را در ایران تسلط بخشند؛ چراکه مصالح آنها اینگونه حکم میکند. به همین خاطر من نه تنها این مطلب را بیپایه میدانم، بلکه آن را در تعارض با شخصیت ملت ایران میبینم.
به اعتقاد شما برای حل مشکلات موجود در کشور در حوزههای اقتصادی یا سیاسی یا فرهنگی آیا لازم است در گفتمانهای ایدئولوژیک نیز تغییراتی اعمال کرد به عبارتی باید چه کار کرد تا توسعهی اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگیِ بیشتری عائدمان شود؟
ببینید؛ من همیشه منتقد تنگ نظریهای موجود بودهام. برخلاف تنگنظریهای موجود، اسلام یک دین توسعهگرا است. بر اساس عدالت، هم در زمینهی مسائل فردی و هم مسائل اجتماعی و همچنین دفاع از امنیت ملی، وقتی دین اسلام «حب الوطن من الایمان» را دستور میدهد و دفاع از کشور را به مثابه شهادت عنوان میکند و عدالت را مبنای توسعه قرار میدهد، برخلاف نظرات برخی کسانی که به جامعهی سرمایهداری چشم دوختهاند، اسلام مبنا را عدالت قرار داده است. این را در ابتدای امر مد نظر قرار دهیم. در اسلام، برای رسیدن به توسعه، امر عدالت هیچگاه تعطیل نمیشود. اما متاسفانه برخی از افرادی که دل امید به غرب داشتند، خواهان این بودند که برای چند مدتی، پیگیری عدالت را در کشور کنار بگذاریم تا بتوانیم تولید ثروت کنیم. آنها میگفتند بعد از تولید ثروت میتوانیم سراغ عدالت هم برویم. این ادعا بر خلاف آموزههای اسلامی است. اگر آقایان آموزههای اسلامی را در نظر میگرفتند، این انحراف در کشور صورت نمیگرفت. ولی متاسفانه در برخی دولتها گفتند که حذف عدالت برای تولید ثروت مد نظر قرار گیرد تا تولید ثروت رخ دهد. این همان حرف غربیها است که میگفتند اجازه بدهیم جنایت صورت بگیرد و تولید ثروت شود اما در ادامه حقوق بشر را ترویج خواهیم کرد؛ البته این حقوق بشر هم امری ظاهری بود.
من در خصوص این سوال اخیر شما، باید نگاه اصیل دین به جامعه را بازگو کنم. این نگاه فارغ از هر نوع تنگنظری است. در واقع در دین هیچ تنگ نظری وجود ندارد تا آراء دیگران را نخواهیم بشنویم. در دین، نه سخت طلبی قابل پذیرش است و نه تنگ نظری. برخی گرایشهای سیاسی در جامعه، تنگ نظری را ترویج میکنند که خوشبختانه تا حد زیادی این صف آراییها مشخص است. مردم میتوانند این تنگ نظریها را تشخیص بدهند و میدانند که هیچ قرابتی با ایدئولوژی ما ندارد. این مساله به برخی از بحثهای افراطی بازمیگردد که به هیچ وجه مبنای دینی در آن لحاظ نمیشود.
باید حتما در این بحثها دقت فراوانتری داشته باشیم تا بتوانیم بر مبنای توانمندیها و قابلیتهای خودمان، جامعهمان را اداره نماییم که البته کار بسیار سختی است. اتفاقا کپیبرداری و مقلد بودن نیز کار سختی به حساب میآید. اما متکی به خود بودن، کار بسیار دشوارتری است. به هر جهت این سختی را باید به جان بخریم تا مسائل روز را با مبانی خودمان منطبق کنیم. ضمن استنتاجهای منطقی بتوانیم جامعه را مدیریت کنیم و به توسعهای که درشان مردم است نائل شویم. مقلد بود فقط ترجمه میخواهد، تا جامعه را بر اساس منبعِ ترجمه شده اداره کرد. این موضوع نه تنها به ما هویتی نمیبخشد، بلکه راه سلطه را باز میکند.
وقتی ما مقلد محض شدیم، به تدریج در همان مسیری قرار میگیریم که در انتهای دورهی قاجار قرار داشتیم؛ یعنی کمکم داشتههای خود را تحقیر میکنیم و در ادامه در مسیر وابستگی حرکت خواهیم کرد. اما شایسته نیست که یکبار دیگر تاریخ تحقیرمان را تکرار کنیم. کسانی که این بحث را مطرح کردند که «با ایدئولوژی خودمان نمیتوانیم جامعه را اداره کنیم، چراکه ایدههای ما محدودیتزا است»، در ادامه ما را در این مسیر گرفتار نمودند که کاملا باید تابع بیگانگان بود و آنها را برخودمان مسلط کنیم؛ چراکه آنها برترند. این اندیشه، برتریِ غرب را در تار و پود جامعه گسترش میدهد. فرجام چنین تفکری این است که وقتی غرب برتر است، چرا ما آنها را بر خودمان مستولی نکنیم؟ چراکه آنها میتوانند ما را به تعالی برسانند. ضمن این تفکر دیدیم که غرب نه تنها ما را به تعالی نرساند بلکه تحقیر هم شدیم. امروز یکی از دعواهای اساسی که داریم این است که چرا آنها خواهان این هستند که ما نباید ترقی کنیم؟ برای درک این مساله شما را دعوت میکنم که کتاب آقای علی اکبر اعتماد را بخوانید. ایشان مسئول انرژی اتمی دوران پهلوی است. البته آن موقع نه در مسیر دانش هستهای حرکتی صورت گرفته بود و نه در زمینه بمب هستهای. اما با این اوصاف غربیها هرگز اجازه نمیدادند که حتی نیروگاه هستهای در ایران ساخته شود.
شاید شما باور نکنید؛ اما ابتهاج میگوید که ما ۱ میلیون دلار به فرانسه وام دادیم و به رییس جمهور فرانسه ۱ میلیون فرانک رشوه پرداخت کردیم تا به ما سوخت بدهند. آمریکا حتی برای نیروگاه هستهای اجازه نمیداد که سوخت وارد ایران شود. نیروگاهی که حتی ادارهاش هم به دست ما نبود. این ادعا از سوی منابع خود پهلویها است. اما بعد از انقلاب و ضمن آن همه فشار سیاسی و اقتصادی، این خودمان بودیم که سیکل تولید سوخت را ایجاد کردیم. دانش سوخت هستهای دانشی کاملا بومی است. همین آقای اعتماد در خاطرات خود میگوید اگر ما بتوانیم در این کشور به دانش تولید سوخت برسیم، یک تحول عظیم در کشور ایجاد میشود. این تحول در همه عرصههای صنعتی خواهد بود؛ چون که این صنعت استاندارد معینی دارد که ضمن ایجاد شدن، در همه زمینهها تحول ایجاد میکند.
اکنون چرا حدود یک ربع قرن است که چنین محدودیتی برای ایران ایجاد میکنند؟ ما در قالب برجام پذیرفتیم که محدودیتهایی را بپذیریم. در دولت آقای خاتمی نیز برای مدتی دانش هستهای را متوقف کردیم. در دولت آقای روحانی پذیرفتیم که در برخی از عرصهها، پژوهش را برای چندین سال متوقف کنیم. اما چرا تلاش میکنند که ما به آن توسعه بومی نرسیم؟ با این وصف خوشبختانه به این توسعه نائل شدهایم. باید این رویکرد را در همهی زمینههای دیگر دنبال کنیم تا بتوانیم به صورتی مستقل آنها را بومی نماییم. در غیر اینصورت مثل دوران پهلوی باید ضمن پرداخت رشوه به آلمانیها خواهان این باشیم که برای ما نیروگاه تاسیس کنند و برای دریافت سوخت نیز باید به فرانسویها رشوه بپردازیم!
امروز ما در زمینهی دانش هستهای در حال رشد و ترقی هستیم. در همین رابطه دشمنیهایی نیز صورت میگیرد. دشمنیهای صورت گرفته به خاطر این است که نیروی هستهای میتواند تحول اساسی در جامعه ما ایجاد نماید؛ لذا ایدئولوژی نه تنها در این زمینه در تعارض نیست، بلکه ما را هم در این مورد خاص تشویق میکند تا از ایران و خواستههای خود دفاع کنیم. بالاترین دفاع در تاریخ معاصر ایران زمانی است که این ایدئولوژی در زمینه اداره جامعه به کار گرفته شد. این وضعیت در هیچ مقطعی حتی در جنگهای ایران و روس رخ نداد.
لذا لازم است به عنوان یک روشنفکر، از جامعه انتقاد کنیم و تنگنظریها را بگوییم که ربطی به دین ندارد. اما اینکه بگوییم اگر جامعه بر اساس اندیشهی بومی اداره نشود، این یعنی پذیرش عقب افتادگی؛ به نظر من این یک نوع ظلم به ملت ایران و تکرار تاریخ خواهد بود.
گفتگو: سیدمسعود آریادوست