خبرگزاری کار ایران

کارگردان نمایش «آمده بودیم اینجا بمیریم» مطرح کرد:

هر جنگی، یک نظام اجتماعی را از بین می‌برد/ اثر هنری خوب در حوزه دفاع مقدس مصائب جنگ را بدون خط‌کشی ایدئولوژیک نشان می‌دهد

هر جنگی، یک نظام اجتماعی را از بین می‌برد/ اثر هنری خوب در حوزه دفاع مقدس مصائب جنگ را بدون خط‌کشی ایدئولوژیک نشان می‌دهد
کد خبر : ۱۰۸۲۶۹۰

مریم منصوری می‌گوید: اگر بتوانیم مصائب جنگ را بدون رویکردهای ایدئولوژیک و بدون خط‌کشی‌ها نشان دهیم، اگر انسان را نشان دهیم، آن وقت است که می‌توانیم بگوییم کار خوبی در حوزه دفاع مقدس و جنگ انجام داده‌ایم. دفاع از وطن، حریم خانه و خانواده وظیفه هر کسی است، ولی دوری از جنگ، احتراز از آن و احترام به صلح و زندگی و انسانیت هم وظیفه هر انسانی است.

به گزارش خبرنگار ایلنا، «آمده بودیم اینجا بمیریم» نمایشی نوشته و کار «مریم منصوری» است که پیش از این موفق به کسب جوایزی در حوزه نمایشنامه‌نویسی و بازیگری مرد از هفدهمین جشنواره تئاتر مقاومت شده است. این اثر، روایت خانواده‌ای‌ست که بعد از امضای قطعنامه و زودتر از موعد پاکسازی شهر، به اصرار مادر، برای یافتن ردی از فرزندانی که در طول جنگ از دست داده‌اند به خرمشهر بازمی‌گردند. به بهانه اجرای این اثر، با منصوری گفتگویی انجام داده‌ایم که مشروح آن را می‌توانید در ادامه بخوانید.

«آمده بودیم اینجا بمیریم» با اینکه بر بستر جنگ هشت ساله بنا شده اما محور اصلی درام، خانواده و روابط درون آن است. چرا جنگ و چرا این خانواده؟

در واقع محور اصلی این کار، مادری است که می‌کوشد در موقعیت بحرانی جنگ، خانواده‌اش را نجات دهد و حفظ کند، ولی گاهی اوقات اتفاق‌های اجتماعی فراتر از مسائل ما به‌عنوان یک فرد و خانواده‌مان است. موقعیتی خیلی بزرگ‌تر از توان‌ها، تصمیم‌ها و چیزهایی که ما در طول زندگی‌مان یاد گرفتیم برای این‌که بتوانیم از خودمان و اطرافیان‌مان محافظت کنیم. به همین دلیل هم مادر این قصه، یک جاهایی شاید حتی تصمیم اشتباه می‌گیرد و خودش هم نمی‌داند؛ خانواده بعد از جنگ و قبل از موعد پاکسازی شهر به اصرار مادر برمی‌گردند به خرمشهر و ما این‌جاست که تضاد نسل‌ها را هم می‌بینیم. وقتی که فرزند کوچک خانواده که هنگام ترک خرمشهر پنج سالش بوده و الان ۱۳ ساله است، می‌گوید برای چی رفتی؟ برای چی برگشتی؟ کی گفته این‌جا خانه ماست؟ آمدی این‌جا چیکار کنی؟ مگر ما تهران خانه نداشتیم؟ یا خواهر کوچک‌تر که در شرایط اجتماعی و سیاسی آن موقع نامزدش را از دست داده و در سال‌های اوایل انقلاب و بحبوحه جنگ، الان اصلا از حرف و حدیث مردم جرات نمی‌کند از خانه برود بیرون. پدری هم که به هر حال فرزندانش را از دست داده، می‌آید آن‌جا، مادر حتی می‌کوشد او را بیرون ببرد که فضای شهر را ببیند، مثلا مغازه‌اش را ببیند و خاطراتش زنده شود، بلکه دوباره بخواهد یک کسب و کاری راه بیندازد، اما اینقدر همه جای خرمشهر مخروبه است که وقتی برمی‌گردد خانه، انگار توانی برای انجام کاری ندارد و اولین گزینه‌اش مرگ است. آن هم تنها دو روز بعد از برگشت به خرمشهر. انگار با مرگ پدر، مادر که تصمیم گرفته بود به خرمشهر برگردد تا ردی از فرزندانش پیدا کند و خانواده‌اش را دوباره در خانه خودش و در شهر خودش جمع کند، دچار تشکیک می‌شود.

هر جنگی، یک نظام اجتماعی را از بین می‌برد/ اثر هنری خوب در حوزه دفاع مقدس مصائب جنگ را بدون خط‌کشی ایدئولوژیک نشان می‌دهد

همه این تصمیم‌ها و بحران‌های خانوادگی و اختلاف نسلی قصه در بستر یک واقعه تاریخی روایت می‌شود که هنوز هم برای خیلی از ما، قصه‌ای پر اشک و آه است؛ موضوعی به نام آزادسازی خرمشهر که هنوز جنبه‌های احساساتی‌اش قوی است. راجع به این پیوند بگویید و این‌که چطور می‌خواستید از تمام این‌ها، پل بزنید به امروز و درگیری‌های مشابه در نهاد خانواده؟

جنگ برای ما یک واقعه تاریخی نه‌چندان دور است، و تاریخ معاصر محسوب می‌شود. از سوی دیگر، جنگ یک موقعیت دراماتیک است. در تعریف موقعیت دراماتیک می‌گوییم جدال خیر و شر، جدال نیکی و بدی، آنتاگونیسم و پروتوگونیسم. حالا اگر کلی‌تر و از بالا بخواهیم به ماجرا نگاه کنیم، شاید یک مقدار ایجاد این جدال نیک و بد در یک خانواده کار سختی باشد، چون برای خیلی‌ها، خانواده چیزی است که می‌خواهد از آن دفاع کند. مساله‌ای که در این نمایش اتفاق می‌افتد ریشه‌هایش به همان زمانی برمی‌گردد که قصه در آن روایت می‌شود اما شاخه‌هایش را در زندگی الان‌مان هم می‌بینیم. چون بعضی از وقایع اجتماعی اینقدر بزرگ است و اینقدر تکان‌های شدیدی دارد که فقط خودش و برهه زمانی خودش را دربرنمی‌گیرد. خانواده‌ای مثل خانواده شخصیت‌های قصه من را در نظر بگیرید؛ برادر بزرگ‌تر در هواپیمایی بوده که فرمانده‌های سپاه را می‌آورده به تهران و منفجر می‌شود و دلیل قطعی انفجار هم معلوم نیست. معلوم نیست نقص فنی بوده،‌ بمب بوده، یا موشک ضدهوایی؟ دلیل انفجار هواپیما معلوم نیست، ولی می‌دانیم که یکسری آدم مُرده‌اند، آدم‌هایی که هر کدام عضوی از یک خانواده بوده‌اند. در ترک خرمشهر هم، دختر خانواده و دامادشان مفقودالاثر می‌شوند. حالا حاشیه‌هایی هم پشت سر آن دختر به دلیل مسائل فرهنگی و نگاه به زنان، وجود دارد. اما این نبودن‌ها، فقط نبودن یک آدم نیست، بلکه بنیان یک خانواده را دچار تزلزل می‌کند. کما این‌که می‌بینیم چطور پدر دق می‌کند و فرزند کوچک خانواده می‌گوید چرا برگشتیم به خرمشهر. معلوم نیست با این همه نبودن، این بچه که الان ۱۳ سالش است، در ۲۵ سالگی چه رفتاری دارد؟ آن دختری که الان می‌ترسد از خانه برود بیرون، معلوم نیست چهار سال بعد، پنج سال بعد وقتی خرمشهر هنوز خرمشهر نشده چگونه آدمی خواهد شد؟ مجموع این‌ها یعنی این‌که جنگ، بزرگ‌تر از توان‌های فردی ما است؛ ما آدم‌های معمولی که جان‌مان را کف دست‌مان می‌گیریم و هیچ‌چیز برای دفاع از خودمان در مقابل جنگ نداریم. راستش را بخواهم بگویم، من این نمایشنامه را اولین بار برای جشنواره تئاتر صلح نوشتم که به دبیری آقای برهانی مرند برگزار شد. به دلیل این‌که می‌خواستم روند معکوسی را طی کنم، می‌خواستم مصائب جنگ را نشان دهم. این‌که بدانیم صلح چیزی شبیه سلامتی است که تا وقتی آن را داری، قدرش را نمی‌دانی و وقتی از دستش می‌دهی، تازه می‌فهمی که وای، چه چیزی از دستت رفته. برای همین می‌خواستم اینقدر مصائب جنگ را نشان دهم که بگویم آن زندگی آرامی که ما دور هم داشتیم در خانه‌مان دیگر از دست رفته؛ همانطور که دختر نمایش، خطاب به روح خواهر مرده‌اش می‌گوید که گاهی اوقات دلم می‌خواهد چشم‌هایم را ببندم و باز کنم و ببینم همه اتفاقاتی که در این چند سال برای ما افتاده، خواب بوده؛ همه ما دور هم هستیم، رسول، من، تو، محمدصادق. و آقام که دیگر مریض نیست. دختر خانواده ما چیز زیادی نمی‌خواهد، فقط می‌خواهد اعضای خانواده‌اش دور هم جمع باشند و یک زندگی ساده داشته باشد. این امکانی است که در واقع جنگ آن را از این دختر دریغ کرده است. جنگی که هنوز و در جامعه امروز داریم تبعاتش می‌بینیم؛ هنوز خرمشهر آباد نشده، هنوز نشانه‌های گلوله بر در و دیوارهای خرمشهر هست و مصائبش در خانواده‌ها وجود دارد؛ مصائبی از جنس نبودن یک پدر و دق‌کردن یک مادر. مصائب جنگ کم نیست.

هر جنگی، یک نظام اجتماعی را از بین می‌برد/ اثر هنری خوب در حوزه دفاع مقدس مصائب جنگ را بدون خط‌کشی ایدئولوژیک نشان می‌دهد

با وجود این‌که ادبیات، تئاتر و سینمای دفاع مقدس همواره حمایت می‌شده اما فکر می‌کنید هنوز وجوه دراماتیکی از جنگ مانده، که به آن پرداخته نشده است؟

خیلی ممنونم که این سوال را پرسیدید. چون این رویکرد مهمی در پرداخت به کارهایی است که با موضوع جنگ ساخته و نوشته می‌شود. در تاریخ ادبیات نمایشی، تاریخ درام، تاریخ ادبیات روایی و حماسی، «جنگ» محور خیلی از کارها بوده؛ از ادبیات یونان باستان تا شاهنامه فردوسی. اما مساله‌ای که اتفاق می‌افتد، این است که با چه رویکردی به سمت جنگ و مصائبش برویم و در عین حال متوجه باشیم که وقتی از جنگ می‌گوییم، داریم به قسمتی از تاریخ یک کشور اشاره می‌کنیم. جنگ برای ما یک پدیده غریب و فضایی نیست که بخواهیم آن را تخیل کنیم. وقتی می‌گوییم جنگ ایران و یونان، جنگ ایران و عراق، جنگ جهانی دوم، ببین همه‌اش فصل‌های مهمی از تاریخ جهان و ایران است و خیلی مهم است که در این فصل‌های مهم تاریخ جهان ببینیم بر سر انسان چه آمده. نمایشنامه‌نویس و داستان‌نویس مورد علاقه من در حوزه جنگ، بوشنر است که دو نمایشنامه «بیرون پشت در» و «ویتسک» و یک مجموعه داستان دارد که انتشارات اختران به اسم «گل‌های قاصد» ترجمه‌اش کرده. بوشنر سربازی بوده که وقتی او را به زور می‌برند به جنگ جهانی دوم، دچار مصائب بسیاری می‌شود، مریض می‌شود و توبیخ می‌گیرد و در نهایت وقتی تنها ۲۶ سال دارد کشته می‌شود. یک شاعر برجسته و یک استعداد نویسندگی در سن ۲۶ سالگی تمام می‌شود و دو نمایشنامه از او می‌ماند و یک مجموعه داستان که همه‌اش درباره ترس از جنگ و ترس از دست‌دادن است. بوشنر از این نظر برای من مهم است که می‌آید انسان را با گوشت و پوست و خون و رگ و اعصابش توصیف می‌کند؛ این‌که این انسان چه شجاعت‌هایی دارد، چه ترس‌هایی دارد و مکانیزم اقتصاد و جامعه در موقعیت جنگ چیست؟ یعنی همه این زمینه‌ها را باید در نظر بگیریم. این‌که جنگ یک شبکه، یک نظام اجتماعی را از بین می‌برد. در کشور ما ژانری وجود دارد به اسم دفاع مقدس که نویسنده در آن، با سویه‌های فکری و نگاه و رویکردی مشخص به طرف موضوع می‌رود و همین باعث می‌شود خطوط و کادرهای مشخصی در اثرش باشد که خارج از آن کادر را نبیند، به او نور نتاباند و این باعث تکرار و تولید تکرار و کلیشه در یک ژانر می‌شود، در حالی که اگر ما جنگ را گستره‌ای بدانیم در ایران که جنوب کشورمان را تا مرزهای غربی و حتی پایتخت و دیگر شهرها دربرگرفته، می‌توانیم به این نکته توجه کنیم که ایران کشور اقوام است و هر کدام از این اقوام ویژگی‌ها و تاریخ خودشان را دارند و جنگ آمده این مناسبات شبکه‌ای اجتماعی و اقتصادی را از بین برده، مثلا در کردستان و حلبچه جنگ تصویر متفاوتی داشت نسبت به شهرهای جنوبی یا مثلا در فکه و کانال کمیل. مثلا می‌دانیم که در کانال کمیل، آدم‌های زیادی از یک گردان که بیشترشان هم نوجوان بودند، از تشنگی می‌میرند. این یک مصیبت، یک فاجعه انسانی است. این دیگر یک مساله ایدئولوژیک نیست، مساله انسان است.

هر جنگی، یک نظام اجتماعی را از بین می‌برد/ اثر هنری خوب در حوزه دفاع مقدس مصائب جنگ را بدون خط‌کشی ایدئولوژیک نشان می‌دهد

بنابراین به نظر من اگر بتوانیم مصائب جنگ را بدون رویکردهای ایدئولوژیک و بدون خط‌کشی‌ها نشان دهیم، انسان را نشان دهیم، آن وقت است که می‌توانیم بگوییم کار خوبی در حوزه دفاع مقدس و جنگ انجام داده‌ایم. دفاع از وطن، حریم خانه و خانواده وظیفه هر کسی است، ولی دوری از جنگ، احتراز از آن و احترام به صلح و زندگی و انسانیت هم وظیفه هر انسانی است که می‌کوشد انسان‌ها و زندگی را ادامه دهد و صلح را برقرار کند تا به انسان احترام بگذارد. در آثار هنری مرتبط با جنگ هشت ساله ایران که در چند سال اخیر ساخته شده، می‌توانم بگویم فیلم «سفر به چذابه» را دوست داشتم چون به نظر من نگاه ایدئولوژیکی نداشت یا «شیار ۱۴۳» خانم نرگس آبیار را از این منظر دوست داشتم که نشان می‌دهد یک جوان مهندس آدم‌حسابی که تنها تکیه‌گاه مادر و خانواده‌اش است، می‌رود به جنگ و برنمی‌گردد و این مادر در انتظار یک خبر از او، رادیوی جیبی‌اش را می‌بندد به کمر و همه جا پیش همه مردم شهر تبدیل به تصویر یک دیوانه می‌شود، همه می‌گویند بچه‌ات مُرده، چرا هنوز منتظری؟ در نهایت این بچه در قالب چند تا استخوان که دورشان کفن پیچیده‌اند برمی‌گردد. شیوه‌ای که بازیگر، کفن را بلند می‌کند و انگار یک بچه قنداقی را در آغوش می‌گیرد، به نظر من یک دریغ است، یعنی امکانی است از آدمی که می‌توانست زندگی بکند و الان نیست چون در جنگ از دست رفته. ولی تعداد این فیلم‌ها کم است. در تئاتر هم اثر خیلی خوبی داشتیم به اسم «پچ‌پچه‌های پشت خط نبرد» که روزگاری خود آقای علیرضا نادری کارگردانی‌اش کرد و خیلی موفق بود و همه آمدند و دیدند و هورا کشیدند. سال‌ها بعد هم اشکان خیل‌نژاد آن را دوباره کارگردانی کرد که باز هم درخشید. دلیل موفقیت «پچ پچه‌های پشت خط نبرد» به نظر من این است که علیرضا نادری می‌کوشد تا درگیری‌ها و تضادهای فکری و سیاسی آدم‌های سال‌های اول جنگ و سال‌های بعد از انقلاب را نشان دهد. اوایل دهه ۶۰ همه چیز در تضاد احزاب و گروه‌های فکری و این حرف‌ها بوده و در عین حال معصومیت این جوان‌ها و مردهایی که به جنگ می‌روند را می‌بینیم؛ اینکه چطور کاراکتر علیرضا شب حمله می‌ترسد و شروع می‌کند به تعریف کردن جوک سر سفره که نترسند. یا تصاویری که از خانواده‌ها و خانه‌هایشان ارائه می‌دهند درجه یک است. چرا درجه یک است؟ به خاطر رعایت انسان، به خاطر روایت زخم‌ها و دردهای انسان و امکانات انسان و محدودیت‌های انسان. من فکر می‌کنم ما وقتی داریم از کلمه حماسه در روزگار معاصر استفاده می‌کنیم، باید دقت بیشتری به خرج دهیم؛ در جهانی که جنگ‌های بزرگی را از سر گذاشته و متاسفانه در منطقه خاورمیانه هنوز با جنون جنگ و خشونتی درگیریم که آتش می‌کشد و زندگی‌ها و سرمایه‌هایی را از بین می‌برد، در افغانستان، در سوریه، در جدال فلسطین و تصاویر خشونت‌باری که از آن منتشر می‌شود، همه این‌ها باعث می‌شود که مقداری روی کلمه‌های حماسه و صلح عاقلانه‌تر فکر کنیم. کاملا با کسانی که می‌گویند انسان امروز به صلح و مهربانی نیاز دارد، هم عقیده‌ام. به همین دلیل راوی نمایش من، زن‌هایی هستند که می‌توانستند زندگی کنند، زن‌هایی که راوی دریغ‌مند زندگی‌هایی هستند که نیست. مردانی که می‌توانستند باشند و در کنار این‌ها زندگی کنند و زندگی‌های بهتری را رقم بزنند و آن امکان، به واسطه جنگ از بین رفته است.

هر جنگی، یک نظام اجتماعی را از بین می‌برد/ اثر هنری خوب در حوزه دفاع مقدس مصائب جنگ را بدون خط‌کشی ایدئولوژیک نشان می‌دهد

انتهای پیام/
ارسال نظر
پیشنهاد امروز