در نشست «کودتا و ظهور لویاتان ایرانی» مطرح شد:
در کودتای سوم اسفند کارگزاران داخلی بخشی از بازی شطرنج بریتانیاییها بودند
چرا کودتای 1299 اینقدر مهم تلقی شده و آثار متعددی درباره آن نوشته شده و محل مناقشات تاریخی و سیاسی فراوانی قرار گرفته و حول آن هویتیابیهای سیاسی جدی هم صورت گرفته است. کودتایی که عمری کوتاه دارد، منجر به تغییرات جدی در دوران کوتاه سه ماهه خود نشده، بعد از کودتا هم دولتی بر سر کار میآید که مجلس چهارم را تشکیل میدهد و گویی روال امور به سابق برمیگردد. پس چرا این رخداد اینقدر مورد توجه قرار گرفته است؟
به گزارش ایلنا، گروه تاریخ سیاسی پژوهشگاه علوم انسانی در ادامه سلسله نشستهای «یکصدمین سالگشت جنبشهای پسامشروطه، پس از برگزاری چهار نشست جنبش جنگل، شیخ محمد خیابانی، جنوب و کلنل پسیان، نشست پنجم را بمناسبت یکصدمین سالگرد کودتای سوم اسفند تحت عنوان «کودتا و ظهور لویاتان ایرانی» با سخنرانی محمدعلی اکبری (استاد گروه تاریخ دانشگاه شهید بهشتی) روز ششم اسفند برگزار کرد.
محمدعلی اکبری سخن خود را با این مطلب آغاز کرد که پیش از کودتای سوم اسفند حداقل دو کودتای جدی دیگر هم در مجلس اول و در پایان مجلس دوم در ایران شکل گرفته بود. از این رو، با یک پدیده بدیع و منحصربفردی روبهرو نیستیم و کودتای سوم اسفند هم یکی از همین کودتاها محسوب میشود. دو کودتای دیگر منجر به تغییرات قابل توجهی در مسیر خود شدند. کودتای سوم اسفند دوران کوتاهی داشته و طی دولت کودتا، تغییر شگرفی صورت نگرفته است. هر چند مانند هر کودتای دیگری با پارهای مسائل روبهرو بوده، اما با خشونت کمی همراه بود. با توجه به این نکات، پرسش اساسی که مطرح میشود این است چرا کودتای 1299 اینقدر مهم تلقی شده و آثار متعددی درباره آن نوشته شده و محل مناقشات تاریخی و سیاسی فراوانی قرار گرفته و حول آن هویتیابیهای سیاسی جدی هم صورت گرفته است. کودتایی که عمری کوتاه دارد، منجر به تغییرات جدی در دوران کوتاه سه ماهه خود نشده، بعد از کودتا هم دولتی بر سر کار میآید که مجلس چهارم را تشکیل میدهد و گویی روال امور به سابق برمیگردد. پس چرا این رخداد اینقدر مورد توجه قرار گرفته است؟
او در پاسخ به این پرسش افزود: این واقعه بیش از دوره سه ماهه رخداد بود. کودتا سرآغاز یک دوران جدیدی در تاریخ ایران قلمداد شده که از مدخل آن عنصر قدرتمندی به نام رضاخان میرپنج وارد عرصه سیاسی ایران میشود. این فرد به واسطۀ این واقعه، وارد قدرت سیاسی میشود. خودِ رخداد کودتا، محل اهمیت نیست، بلکه کودتا یک موقعیت ممتاز بزنگاهی در تاریخ ایران تلقی شده که گویی چرخشی بزرگی در تاریخ معاصر ایران صورت میدهد که در آن فردی قدرت را بدست میگیرد و طی آن و پس از نشستن بر تخت سلطنت، تغییرات بنیادینی را ایجاد میکند که میتوان از آن دوره به بعد را عصر جدیدی در تاریخ معاصر ایران قلمداد کرد. در واقع پیامد مهم کودتا یعنی بازشدن دریچهای برای ورود عنصری به مناسبات قدرت و همچنین کنش و واکنشهایی که این موضوع پدید میآورد و نهایتا تحولاتی که منجر به تاسیس دولت پهلوی میشود، این دوره را درخور توجه قرار داده است.
او افزود: این کودتا بهخلاف کودتاهای قبل، یک وجه بارزی داشت. معماران این کودتا عناصری از داخل ساختار قدرت و مناسبات سیاسی نبودند، بلکه دولت بریتانیای کبیر برای تحکیم منافع خود در منطقه در پایان جنگ اول، به استناد مدارک موجود، کودتا را شکل دادند و کارگزاران داخلی بخشی از بازی شطرنج بریتانیاییها بودند. کابینۀ سیدضیاء تحت حمایت کامل دولت انگلستان، به طور اخص سفارت انگلستان و فرمانده منطقهای آنها ژنرال آیرون ساید بود. این امر نیز بر اهمیت رخداد کودتا میافزاید.
او معتقد است: نقش کودتا صرفا یک امکان جدید و فرصتی برای تغییراتی پدید آورد و کارگزار مهمی را وارد بازی قدرت کرد. من معتقدم کودتا پدیدهای داخلی نبود. کودتا صرفا برنامهای طراحی شده توسط سفارت انگلیس برای حل نگرانیهایی که داشتند.
او افزود: کودتا فارغ از منشاء ظهورش، چه چیزی را در ایران آن روز به چالش کشید؟ کودتا این امکان را برای این طرح بحث بوجود آورد که آیا مشروطه راه حل مناسبی برای خروج ایران از نابسامانی به سوی پیشرفت و حفظ تمامیت ارضی ایران بوده است؟ بحث این است. آنچه در پیامد کودتا به عنوان مسالۀ آن دوران آشکار شد، این امر بود که آیا دولتی که ما با مشروطه در پی تاسیس آن برآمدیم و آن را برقرار کردیم، در تجربۀ عملی خود کارنامه موفقی داشت یا خیر؟ پیش از مشروطه با دولت قاجار با منابع قدرت پراکنده و ضعیف روبرو هستیم و دولتهای خارجی در بیشتر امور نفوذ داشتند و مشکلات موجود ضعف دولت را پیشتر آشکار میکند. مسالۀ مشروطه آن بود که دولتی سرکار آید که بتواند از تمامیت ارضی ایران، مرزهای ایران، از امنیت و ثبات در ایران، اجرای عدالت و قانون و تامین حقوق و آزادیهای مصرح در اسناد حقوقی بعدی حمایت و محافظت کند. این دولت عبارت بود از دولت منتخبان ملت که از طریق مجلس منتخب ملت و دولتی که منبعث از آن است و کاستن و محدود کردن قدرت پادشاه برقرار میشود. قانون مشروطه و متمم آن بر نقش و قدرت مجلس تاکید دارد و اینکه بر دولت نظارت داشته باشد و مورد پرسش قرار دهد و اگر صلاحیت نداشت آنرا عزل کند. این ایدۀ دولت بود. این تجربه، امیدهای زیادی ایجاد کرد که ایران از آن پیچ تاریخی و قهقرا نجات مییابد و به قافله ترقی میپیوندد. اما در عمل این گونه نشد. نهاد دولت تضعیف شد. رابطه میان جامعه و جامعه سیاسی و نهادهای اجتماعی که در حال شکلگیری بودند، کم کم دچار چالش و مشکل شد. الگوی بیاعتمادی و چالش همیشگی جای آن را گرفت. به تدریج در مناطق مختلف حرکتهای اعتراضی شکل گرفت. مجلس که به نوعی تعطیل بود، کابینه هم همینطور و دولت در واقع یک شیر کاغذی و شبحوار بود. فارغ از مجلس اول که نمایندگان آن به صورت طبقاتی برگزار شد، مجلس را اغلب ملاکین یا افرادی که گرایش سیاسی خاصی را دنبال نمیکردند، تشکیل میدادند و هم به تدریج به جای آنکه محلی برای نمایندگی مردم باشد، میدانی برای رقابتها و بازیهای سیاسی و رسیدن به مناصب شد و عملا ارتباط خود را با ساختار اجتماعی ایران و با منافع و گرایشهای اقشار مختلف ایران از دست داد و نمایندگی از درون تهی شد. در این زمانه یک فکر و راه به عنوان آلترناتیو مطرح شد. آن این بود که نظام مشروطه و مجلس نمیتوانند ایران را نجات دهند، و خودش را در فاصله سالهای 1300 تا 1304ش تحت عنوان تجدد معرفی کرد که شامل ارتش قوی، دفاع از تمامیت ارضی ایران، پیشرفت و .. میشد، البته به دست دولتی مرکزی قدرتمند غیر مشروطه و چارچوبهای آن انجام میشد. طی این دوره تمام دستاوردهای مشروطیت تعطیل میشوند.
او درباره ظهور لویاتان ایرانی گفت: هابز مسالهای را طرح میکند که در اندیشۀ سیاسی تحت عنوان مسالۀ هابزی مطرح است. در جامعهای که انسانها اختلاف منافع دارند. این اختلاف منافع که بر این پایه شکل گرفتهاند، انسانها را در قالب گرگی به جنگ علیه یکدیگر وامیدارد، اگر یک نهاد بالادستی نباشد که این گرگها را سرجای خود بنشاند، جنگ گرگها با یکدیگر موجب تضعیف زندگی اجتماعی و نظم موجود خواهد شد. در نتیجه به دولتی قدرتمند نیاز است و همه باید اختیار خود را در دست آن قرار دهند تا آن حکومت بدون قید شرط و محدودیت اوضاع را در دست گیرد و چنین حکومتی راه حلی پایدار است برای مسالهای که هابز تحت عنوان «همه علیه همه» طرح میکند. او اصطلاح «لویاتان» را وام میگیرد از اساطیر قدیمی که بر اساس آن در اساطیر قدیمی موجودی قدرتمند و عظیمالجثه دریایی وجود دارد که تمام موجودات دریا از او میترسند و او همه را مهار میکند و نام او لویاتان هست. در واقع دولت هابزی، دولت لویاتان است که بر سر کار میآید. اما من به موضوع این گونه هابزی نگاه نمیکنم. در آثار اساطیری که نگاه میکنیم لویاتان موجودی شرور است. در روایات مسیحی، موجودی جهنمی است، در واقع، اژدهای هفت سر جهنمی است. هابز او را از موجودی شر به موجودی خیر و ضروری تبدیل میکند که برای اتمام «جنگ همه علیه همه»، وجودش ضروری است. فارغ از خوانش هابز، اعتقاد دارم که از پس مشروطه و حوادث پس از آن، آنچه که به عنوان راه حل در این دوره پدید آمد دولت اژدهای هفت سر بود. من معتقدم دولت استبداد منور که نامگذاری شد، دولتی نبود که به عنوان ایدۀ جایگزین و راهحل جامعه ایران را از آن پیچ تاریخی عبور داده باشد. آنچه پدید آمد پیشرفت، امنیت و ثبات را برای جامعه ایرانی در بلندمدت تاریخی، به ارمغان نیاورد. در برخی موارد دستاوردهایی بدست آمد، اما مساله و چالش مشروعیت دولت بر جای خود باقی ماند.
در ادامه نشست؛ اکبری به برخی پرسشهای حاضران در جلسه پاسخ دادند. ابوالحسنی پرسید: اگر آن دوره آشفته پس از مشروطه تا کودتا، دورهای پر از هرج و مرج است و به تعبیر شما گرگها به جان هم افتادهاند و نهادهای قدرت سنتی و مدرن تضعیف شدهاند، آیا کسی که به این شرایط پایان میدهد را میتوان به اژدهایی هفت سر تشبیه کنیم و یا آن وضعیت، خود اژدهایی هفت سر است که فردی میآید و این سرها را قطع میکند؟
اکبری پاسخ داد: من وقتی لویاتان را وام میگیرم، میخواهم استفاده دیگری فارغ از خوانش هابز داشته باشم. اتفاقی که رخ داد، به دلیل آنکه در دستیابی به قدرت، از همه مرزهای قانونی عبور کرده و ملتزم به هیچکدام نبوده است. فکر میکردند با قبضۀ کامل قدرت میتوانند وضعیت مطلوب را برقرار کنند و دولت مشروطه را مخل میدانستند، و در این راه از شیوههایی استفاده کردند. من این شیوهها را به اژدهای هفت سر تعبیر کردم.