خبرگزاری کار ایران

جامعه‌شناس حوزه‌ زنان مطرح کرد:

زن و مرد محصول فرهنگ و اجتماع و تاریخ هستند نه بیولوژی

کد خبر : ۱۰۲۵۰۶۵

به اعتقاد منصوره موسوی، این رهیافت که زنانگی را امری ثابت و لایتغیر و ذاتی درنظر می‌گیرد خطایی روش‌شناختی است.

به گزارش خبرنگار ایلنا، آیا زنانگی نقشی است برساخته که فرهنگ تحمیل می‌کند یا خیر؟ به بیان دیگر آیا کسی زن به دنیا می‌آید یا زن می‌شود؟ این پرسش سیمون دوبواری هنوز برای ما چراغی است تا از پس آن نه تنها به زنانگی بلکه به خود جنسیت بی‌اندیشیم. منصوره موسوی (جامعه‌شناس حوزه‌ زنان) که اکنون آثار متعددی ازجمله «زنانگی و بدن» از او منتشر شده است، به پرسش‌های ایلنا پاسخ می‌دهد.

مقوله زنانگی اساساً مبتنی بر بدن تفسیر و تعریف می‌شود مفاهیمی چون ظرافت و شکنندگی که بر دسته مشخصی از چیزها حمل می شود، در واقع وجهی زنانه‌اند، در برابر آن مثلاً صدای رسا، کاری شگرف معمولا وجهی مردانه می‌یابند. چرا و چگونه زنانگی چنین وجه استعاری می‌یابد؟

در ابتدا بگویم مگر مردانگی مبتنی بر بدن تفسیر و تعریف نمی‌شود؟ یک وجه از تعریف زنانگی و مردانگی ناظر بر بدنمندی است. به این بحث خواهم پرداخت. اما پاسخ به پرسش درباره‌ی وجه مردانه یا زنانه‌ی مفاهیم؛ اول اینکه ادبیات بخش بزرگی از فرهنگ، طبقه، جنسیت و تاریخ را با خود حمل می‌کند. به عبارت دیگر بخش بزرگی از ادبیات برساخته‌ی تاریخ، جامعه و فرهنگ است ضمن اینکه تاریخ، فرهنگ و جامعه را بازتاب می‌دهد برساخته آنها هم هست. در فرهنگ و تاریخ جامعه ما و بسیاری جوامع دیگر زن را مظهر ضعف و شکنندگی دانسته‌اند و مرد را مظهر قدرت و استقامت. بسیاری (نمی‌گویم همه) از امور منفی را زنانه و بسیاری (نه همه) از امور مثبت را مردانه تلقی کرده‌اند. از این‌رو ما با یک وجه دیگر، یعنی درک و دریافت هم مواجهیم. یعنی علاوه بر بار فرهنگیٕ نگاه منفی به ویژگی‌های زنانه، درک و دریافت شکنندگی، رسا بودن، یا شگرف بودن نیز ناشی از آن است که تصور ما از این مفاهیم نیز برساخته‌ای اجتماعی و فرهنگی است. اینکه چه عواملی در ساخته شدن و شکل دادنٕ تصورات و شکل دادن به بافت فرهنگی موثر بوده‌اند، ریشه در زمینه‌ها و علل تاریخی دارد که منجر به فرودست‌انگاری زنان شده است. یکی از دلایلی که می‌توان به آن اشاره کرد سابقه‌ی تاریخی تاخت و تاز و جنگاوری ایران است. از جنگ‌های ریز و درشت چند قرن اخیر مثل حمله پرتغالی‌ها، حمله اشرف افغان، تاخت و تاز نادر، جنگ‌های داخلی، حضور نظامیان در جنگ اول و دوم جهانی در ایران، جنگ ایران و عراق و ... که بگذریم، کشور ما در معرض دو هجوم عمده قرار داشته است: هجوم اعراب مسلمان و هجوم مغولان. می‌دانیم که هر دوی این جنگ‌ها خرابی‌های بی‌شماری به بار آورده است و گذشته از اینکه بسیاری از دستاوردهای فرهنگی گذشته را از بین برد‌ه‌اند، منجر به تقویت روحیه جنگاوری شده‌اند. در روحیه جنگاوری هرآنچه شکننده، ظریف و لطیف است از باری منفی برخوردار است و اگر هم از باری منفی برخوردار نباشد، وجه دور از دسترس بودن، متعلق به عالم خیال بودن و شاعرانه بودن، دارد. اما رسا بودن، شگرف بودن و ... وجهی مثبت می‌یابند. می‌دانیم در جنگ‌ علیه اعراب مسلمان و مغول‌ها بیشتر نظامیان اعم از سربازان و فرماندهان مرد بود‌ه‌اند و بنابراین در فرهنگ جنگاوری، مردی و مردانگی و همه واژه‌هایی که ناظر بر آن‌اند وجهی مردانه و هر چیزی غیر از آن است وجهی زنانه به خود می‌گیرند. این اما درباره توضیح دلایل بار منفی مفاهیم شکنندگی و ضعف و متصف کردن آن به زنان است. اما اینکه چرا این توصیفات وجهی بدن‌مند به خود می‌گیرند و ناظر به بیولوژی بدن هستند، به زعم اساتیدی چون سیروس شمیسا در کتاب شاهدبازی در شعر فارسی مقولات زیبایی‌شناسانه‌ی حاکی از ظرافت و لطافت لزوما ناظر بر زنان نبوده است. سیروس شمیسا در کتاب «شاهدبازی در ادبیات فارسی» که اشعار فارسی از دوره غزنویان تا دوره پهلوی را بررسی کرده، نشان داده که بسیاری از اشعار عاشقانه شاعران کلاسیک ما در وصف مردان جوان بوده است و نه زنان. شاید بتوان در تحلیل جامعه‌شناختی دلیل آن را پرده‌نشینی زنان دانست که تصویرشان حتی در خیال شاعر راه نمی‌یا‌فته یا اصولاً ادبیات بخشی از پرده‌نشین کردن زنان را برعهده داشته. یعنی همانطور که زنان در جامعه (عالم واقع) در پرده بود‌ه‌اند ادبیات نیز از به تصویر کشیدن آنها در خیال شاعرانه سر باز زده است و حتی ای بسا آنها را در ادبیات نیز پرده‌نشین کرده است. با این مقدمه سخنم این است که در قرون متاخر مثلاً از قرن ۱۴ به بعد زنانگی با بعد گسترده‌تری وارد ادبیات ما شده و مفاهیمی چون ظرافت و شکنندگی و حتی وصف زیبایی وجهی زنانه و رسا بودن و بلند بودن صدا وجهی‌مردانه یافته است. در بعد فرهنگی و تاریخی نیز افسانه نجم‌آبادی در کتاب «زنان سیبیلو و مردان بی‌ریش» به مسئله جنسیت در دوره قاجار پرداخته و نشان داده «هنجارسازی عشق دگرجنس‌خواه در قرن نوزدهم مفهوم کلیدی در شکل دادن به شماری از تغییرات سیاسی و فرهنگی در مدرنیته ایرانی بود» خانم نجم آبادی مدرنیته را در اواخر قرن نوزدهم یکی از مهمترین عواملی می‌داند که توصیف زیبایی مردانه و عشق مرد به مرد را متاثر می‌کند. نتیجه اینکه این مفاهیم نه برخواسته از بیولوژی بدن زن یا بدن مرد که برخواسته از ادبیات و تاریخ و فرهنگ است.

آیا سخن گفتن از زن در مقام یک پیکر، تقلیل زنانگی و نقش‌های برآمده از آن است یا رهیافتی واقعگرایانه است که می‌کوشد زنانگی را چنان که هست، بازتاب دهد؟

برای پاسخ به این سوال آن را قطعه قطعه می‌کنم و هر قطعه را جداگانه توضیح می‌دهم.

قطعه اول «زن در مقام یک پیکر»: زن مانند مرد پیکر خویش است به قول مرلوپونتی، جسم موضوعی طبیعی است چون طرحی موقتی از تمام وجود انسان است. بنابراین؛ این نظر که زن را پیکر بدانیم و مرد را احیاناً روح، خیلی وقت است منسوخ شده. هر دو، چه زن و چه مرد به مثابه موجودات بشری هستند که در دل ارزش‌ها زندگی می‌کنند و با آن تعریف می‌شوند.

قطعه دوم «نقش‌های برآمده از زنانگی»: سوال اینجاست که نقش‌ها برآمده از زنانگی هستند یا زنانگی را نقش‌ها تعریف کرده‌اند؟ و اصولاً زنانگی چیست؟ زنانگی مفهومی برساخته اجتماعی است به عبارت دیگر آنچه زنانگی را شکل می‌دهد مجموعه‌ای از ارزش‌ها، هنجارها، قوانین، ادبیات، و فرهنگ شفاهی و ...  است (مردانگی نیز همینطور است) بنابراین آنچه ما به عنوان زنانگی می‌شناسیم، مفهومی قائم به خود نیست بلکه قائم به ساختارهای اجتماعی، تاریخی و فرهنگی است. اینکه چه چیزی زنانه است؟ چه چیزی مردانه است؟ را فرهنگ و اجتماع و تاریخ تعریف کرده‌اند و نه بیولوژی. بنابراین نقش‌هایی که ناظر بر زنانه بودن (یا زنانگی) و مردانگی‌اند نیز برساخته‌اند. امروزه فمینیست‌هایی مثل آدرین ریچ از «نهاد مادری» یاد می‌کنند و مادری را برساخته‌ای اجتماعی می‌دانند که به زنان تحمیل شده است. به عبارت دیگر توانایی زنان برای باردار شدن که یک توانایی بیولوژیک است منجر به تعریف نقشی اجتماعی به نام مادری شده است که مبنایی فرهنگی اجتماعی دارد. چنانکه بسیاری از انسان‌شناسان از جوامعی یاد کرده‌اند که «دایه‌ها» و سایر زنان قبیله یا اجتماع به امر پرورش و مراقبت از کودکان مشغولند و نه لزوماً زنی که آن کودک را به دنیا آورده است. نمونه‌ها بسیار است اما این مثال را آوردم چون نقشی که بیش از سایر نقش‌ها برای زنان بدیهی فرض می‌شود نقش مادری است. نتیجه اینکه سخن گفتن از زن در مقام یک پیکر منجر به تقلیل زن به زنانگی و نقش‌های برآمده از آن می‌شود اصولاً این رهیافت که زنانگی را امری ثابت و لایتغیر و ذاتی درنظر می‌گیرد خطایی روش‌شناختی است زیرا وقتی ما چنین رهیافتی را که می‌کوشد زنانگی را «چنان که هست» بازتاب دهد «واقع‌گرایانه» فرض کنیم، در همان ابتدای امر هر رهیافت دیگری را «غیرواقع بینانه» فرض کرده‌ایم. بنابراین نشاندن چنین گزاره‌ای از همان ابتدای امر خطایی روش‌شناختی است زیرا همانطور که توضیح دادم زنانگی و مردانگی برساخته‌های اجتماعی، فرهنگی، تاریخی‌اند که به قول فوکو تبارمندند و نمی‌توان برایشان وجهی از ثبات و یگانگی و یکدستی فرض نمود یا در نظر گرفت. این مفاهیم در گذر زمان و در جوامع مختلف وجوه و ابعاد مختلفی به خود می‌گیرند. واقع‌گرایانه خطاب کردن رهیافتی که زنانگی را امری ثابت در نظر می‌گیرد، نیز راهی به مقصود نمی‌برد.

انتهای پیام/
ارسال نظر
پیشنهاد امروز