بیژن عبدالکریمی در گفتوگو با ایلنا:
امر سیاسی نه در ایران که در سراسر جهان تضعیف شده/ مبانی لیبرالی حتی بخشهایی از حوزههای علمیه را در خود مضمحل کرده/ نیازمند ظهور گفتمان تازه در جامعه هستیم
استاد فلسفه و عضو هیئت علمی گروه فلسفه دانشگاه آزاد اسلامی با اشاره به اینکه ما نیازمند ظهور گفتمان تازه هستیم، عنوان کرد: ما باید در جامعه گفتمان تازهای خلق کنیم که هم شیوههای آنارشیستیک را محکوم کند و هم به اصطلاح در برابر اِعمال قدرت از بالا به پائین مقاومت کند، متأسفانه در جامعه ما یک چنین گفتمانی غالب نیست، ما الان با نوعی انسداد روبرو هستیم لذا برای فاصله گرفتن از سیاستهای آنارشیستی و مخربانه و از سوی دیگر دور بودن از سیاستهای توتالیتر نیازمند گفتمانهای جدیدی هستیم
به گزارش خبرنگار ایلنا، «بیژن عبدالکریمی» نویسنده و دانشیار گروه فلسفه دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران شمال است از آنجا که علائق اصلی او فلسفه هایدگر، فلسفه فرهنگ و فلسفه سیاسی است، در فرصت به دست آمده در خصوص موضوع اندیشه سیاسی هویت محور و دیگری محور با او به گفتگو پرداختیم.
به نظر شما نسبت هویت و سیاست به معنای موسع کلمه چیست؟ در واقع چگونه یک هویت شخصی میتواند با هویت سیاسی رویارو شود؟
بحث بر سر این است هویت فردی مؤلفههای بنیادیتری از مقوله سیاست دارد، هویت فردی افراد یک جامعه برمیگردد به تاریخیت و ریشههای کهنتری، اما هویت سیاسی به هر حال در سیالیت است و زودتر تحول میپذیرد اما هویتهای تاریخی دیرینهتر بوده و ماندگارتر است، با این وصف از این نظر که هویت فرد در نسبت با محیطش، جهانش و دیگران تعیین و تعریف میشود خود مقوله سیاست هم میتواند در هویت فرد اثرگذار باشد به این معنا که مواقعی که قدرتهای سیاسی خودشان استیلا و قدرت پیدا میکنند بسته به اینکه با جهان فرد چه میکنند، فرد بر اساس هویت بنیادین فردی و اجتماعیاش نسبت به هویت سیاسی و مواضع سیاسی قدرت سیاسی موضع میگیرد و این موضعگیریها در یک رابطه دیالکیتیکیف سیال و دو طرفه بخشی از هویت فرد را تشکیل خواهند داد.
آیا یک سیاست هویتی میتواند منتج به خشونت شود به این معنا که هویت فردی را به معنای یک واحد غیرقابل تقلیل از میان بردارد و در نوعی همگانیت تحمیلی منحل کند؟
سیاستهای هویتی همیشه منجر به واکنش میشود و البته این واکنشها همیشه هم خشونتآمیز نیست اما اگر شرایط و بسترش فراهم شود افراد واکنش خود را به شکل مقاومت فرهنگی و در نهایت به شکل طغیان آشکار خواهد ساخت. هویت افراد یک جامعه علیرغم اینکه با تاریخیت نسبت دارد لیکن به نحوی با انتخابهای آزادانه یک فرد نیز نسبت دارد، اما اگر قرار باشد که قدرتهای سیاسی این هویت را دیکته کنند این دیکته کردن به معنای نادیده گرفتن آزادیهای افراد است به ویژه در دوران جدید و در جهان کنونی که آزادی یکی از مؤلفههای بنیادین جهان کنونی است. نادیده گرفتن این مؤلفه بنیادین، یعنی آزادیهای فردی به شدت با سوبژه مدرن تعارض پیدا کرده، منجر به ظهور تعارض به شکلهای مختلف میشود، و در این صورت از شکلهای بسیار نرم مثل تغییر مدل مو و تغییر نوع پوشش گرفته تا به صورتهای بسیار خشن مثل طغیانهای قومی را شاهد خواهیم بود. به هر حال حرف نهایی این است که سیاستهای هویتی از طرف قدرتهای سیاسی که از طریق اعمال قدرت باشد و نه به واسطة سیاستهای فرهنگی، در هر صورت با شکست مواجه خواهد شد.
آیا میتوان میان درافتادن به آنارشیسمی مخرب و سیاست هویتمحور به راهحلی اساسیای که جامع بین تفاوت و دیگربودگی با نهاد قدرت سیاسی باشد، رسید؟ به معنای دیگر آیا میشود به راهحلی رسید که نه به آنارشیسم منتهی شود و نه از طرفی حامی دولت توتالیتر باشد؟
به عقیده من در هر صورت ما نیازمند ظهور گفتمان تازه هستیم، ما باید در جامعه گفتمان تازهای خلق کنیم که هم شیوههای آنارشیستیک را محکوم کند و هم به اصطلاح در برابر اِعمال قدرت از بالا به پائین مقاومت کند، متأسفانه در جامعه ما یک چنین گفتمانی غالب نیست، یا گفتمانهای اپوزیسیون است که وجهه آنارشیستیک دارد، حالا یا آگاهانه و یا ناآگاهانه (که بیشتر ناآگاهانه است) و از سوی دیگر گفتمان قدرت سیاسی را داریم که هر چند نمیخواهد توتالیتر باشد و در ذات خودش علاقهای به توتالیتر شدن ندارد به دلیل محدودیتهای بینشی و عملی ناچار به سیاستهای زورمدارانه میشود، به همین دلیل ما الان با نوعی انسداد روبرو هستیم لذا برای فاصله گرفتن از سیاستهای آنارشیستی و مخربانه و از سوی دیگر دور بودن از سیاستهای توتالیتر نیازمند گفتمانهای جدیدی هستیم. البته خود ظهور این گفتمان جدید نیازمند آن است که دو طرف آمادگی برای ظهور این گفتمان را پیدا کنند که متأسفانه در هر دو طرف یعنی هم اپوزیسیون و هم پوزیسیون چهرهها و جریانات تندرو اجازه آن را نمیدهند و به همین دلیل نیازمند این هستیم که خردمندان و روشنفکران جامعه و افرادی که اهل افراط و تفریط نیستند بتوانند این گفتمان تازه را شکل دهند.
آیا امروز میتوان گفت نئولیبرالیسم در حال تبدیل شدن به گفتمان غالب مدیران نظام است؟
به نظر من، ما این مفاهیم را خیلی غیرتاریخی و در جهت و به نفع یک جریان سیاسی خاص به کار میبریم. من فکر میکنم آنچه که در بستر جامعه ما میگذرد و اینکه میخواهیم به واسطه آن نظام بوروکراتیک کشور و دیوانسالاران و تکنوکراتها و بوروکراتها را توصیف کنیم یعنی مفاهیمی مثل لیبرال، نئولیبرال و یا افراد شبهمدرن اینها در واقع مفاهیم چندان سازگاری برای فهم شرایط تاریخی ما نیستند و بیشتر یک انگ سیاسی است، اما توجه داشته باشید و این نکته را نادیده نگیرید که امروز لیبرالیسم و نئولیبرالیسم قدرتمندترین ایدئولوژی جهان است. این سخن را نباید در معنایی سیاسی و نظامی بلکه باید در معنای فلسفی و پدیدارشناسانه درک کرد. در واقع مدرنیته باعث آن شده که مبانی و ارزشهای لیبرالی جهانی شده و سراسر کره زمین را فرا گیرد و به طریق اولی و به تبع آن جامعه ایران را هم دربرگرفته و بخشهای بسیار زیادی از نهادها و حتی بخشهایی از حوزههای علمیه ما را نیز در خود مضمحل کرده است. لذا به واسطه اینکه زیست جهان ما مدرن شده، مدیران ما هم بخشی از این جهان مدرن هستند. اما وقتی شما مفهوم لیبرال و نئولیبرال را به کار میبرید در واقع امری آنتولوژیک یعنی وجودشناسانه و امری اگزیستانسیل یعنی انسانشناسانه را به امری سیاسی تبدیل میکنید، لذا این مفاهیم سیاسی مانع از این میشوند که شما واقعیت تاریخی جامعه ما را ببینید.
و آیا سرمایهداری در ایران دست به تضعیف امر سیاسی زده است؟
امر سیاسی در ایران ضعیف شده، اما نه به خاطر اینکه نظام سرمایهداری تصمیم به این امر داشته بلکه از این بابت که ما در روزگاری زندگی میکنیم که به دلیل بسیط و سیطره فردگرایی (اندیویودآلیسم) لیبرالی، با تضعیف امر سیاسی، با اضمحلال امر سیاسی و حتی با مرگ امر سیاسی مواجه هستیم و این یک مقوله جهانی است، یعنی این به دلیل بسط فردگرایی و اتمیزه شدن انسانهاست. در واقع اضمحلال امر سیاسی به معنای توسعه نظام سرمایهداری نیست بلکه یکی از نتایج و پیامدهای جامعه مدرن است، این نیست که نظام سرمایهداری خواسته است امر سیاسی در ایران تضعیف شود بلکه اساسا امر سیاسی در سراسر جهان تضعیف شده است، یعنی در سراسر جهان نیروی نفی وجود ندارد، نیروی نفی به معنای نیرویی که بخواهد با جهان کنونی به ستیز و مبارزه برخیزد.