در گفتوگو با ایلنا مطرح شد:
گفتمانِ نئولیبرال به تولید تیپِ «کاسب» و «معاملهگر» در ایران منجر شده/ جامعه در هر لباسی معاملهگری و داد و ستد میکند
مهدی نزاکتی علیزاده میگوید فضای روانی غالب در جامعه، معاملهگری است و برای بهبود مناسبات کار لازم است که از این نگرش عمومی در جامعه شکسته شود.
به گزارش خبرنگار ایلنا، وقتی موج عظیم ورود به رشتههای مهندسی در میان جوانان ایرانی فراکیر میشد، گمان بر این بود که کشوری با ظرفیتهای ایران محتاج یک جهش تکنولوژیک عظیم برای جبران عقبماندگیهای تاریخی خود است، اما برونداد دانشگاههایی که به کارخانه تولید مهندس تبدیل شده بود، با آرمان اولیهاش فرسنگها فاصله داشت. جامعه ایران مصرفیتر شد، میزان تولید تفاوت چندانی نکرد و نیروی بیکار ایران از افراد بیسواد و کمتوان در اوایل دهه شصت به نیروهای مجرب و تحصیل کرده در اواخر دهه هشتاد تبدیل شد. چرا رشد صنعت در ایران به پیشرفت همگانی منتهی شد؟ مهدی نزاکتی علیزاده که فلسفه و مدیریت خوانده است، به پرسشهای ما درباره نسبت مدیریت، فرهنگ و صنعت پاسخ داد.
شما به تکرار از عناوینی چون فرهنگ صنعتی استفاده کردهاید. اساسا این اصطلاح به چه معناست و چه نسبتی میان فرهنگ و صنعت برقرار است و این نسبت امروز دارای چه وضعیتی است؟
دغدغه و نحوهی مواجهه انسانِ ایرانی با تمدنِ صنعتی شده غرب مهمترین موضعی بوده که در ۱۵۰ سالِ اخیر ذهنِ متفکرانِ جهانهای پیرامونی- به تعبیر داریوش شایگان- را به خود مشغول داشته و هنوز نیز جای تاملِ بسیار دارد. برای تحلیلِ موضوعی مانند «فرهنگ صنعتی» علاوه بر تحلیلهای اقتصادی -چنانکه مارکس بدان معتقد بود- وضعیت و آمادگی روانِ جمعی انسانها در یک اقلیم را بایستی مورد تحلیل و بررسی نظری و فلسفی قرار داد. تجربه زیستهی ما در این یک قرن و نیم گذشته نشان میدهد که صرف ورود تکنولوژی و مظاهر ابزاریِ تفکرِ صنعتی نتوانسته جوامعی مانندِ ما را تبدیل به جوامعی صنعتی نموده و فرهنگِ کارِ صنعتی یا مبادلات و تعاملاتِ مفهومی-فرهنگی مبتنی بر آن را در سطحِ گفتمانهای رایج در جامعه رواج دهد. لذا به نظر میرسد پدیدههایی در روانِ جمعی ایرانیان حضور دارد که مانع از پذیرشِ صد در صد این محصولات وارداتی میشود و لازم است مورد تحلیل قرار گیرد.
مارکس از بنیادین بودن اقتصاد سخن میگوید. آیا عنوان فرهنگ صنعتی یک عنوان مارکسیست که فرهنگ را در مناسبات کار تعریف میکند؟
یکی از موضوعات یا ایدههایی که میتوان از آموزههای مارکسیسم و بعدها به نوعی انتقادیتر در نظریات مکتب فرانکفورت و حتی روانکاوی ژاک لکان (۱۹۰۱-۱۹۸۱) پیگیری کرد، طرح موضوعِ فرهنگ به عنوانِ روبناست. روبنا در اینجا حیطهای مفهومی است که بر اساس زیرساخت یا زیربنایِ دیگری ساخته و پرداخته میشود و خود هویتِ مستقلی ندارد به عبارتی عرصهای برای نمایش یا فرانمایی present چیزی است که در زیر بنا اتفاق میافتد. گرچه تاکید مارکس بر زیر بنا بودنِ اقتصاد در مناسباتِ اجتماعی بعدا مورد انتقاد قرار گرفته و به موضوعِ فرهنگ با اهمیت و استقلالِ بیشتری پرداخته شده است اما در اینجا به سببِ پیریزیِ بحثی مفهومی مورد استفاده خواهد بود. بدیهی است که اگر اقتصاد را صرفا زیربنا نگیریم، میتوانیم نوعی ساختارِ روانِ جمعی را زیربنا فرض کنیم که گفتمانهای فرهنگی -به تعبیر میشل فوکو- به عنوان روبنای آن ساختار، در قالب مدیا، رسانههای جمعی، آداب و رسوم و زبانِ محاوره و… خود را به نمایش میگذارد. به عبارتی ما در اینجا ایدهی زیربنا-روبنا را از مارکس وام میگیریم ولی بهجای اقتصاد، نوعی ساختارِ روانِ جمعی را زیربنا قرار میدهیم.
تیپِ ژنریک Generic Type در ریاضیاتِ پل کوهن آمریکایی و برای بیانِ مجموعههایی به کار میرود که نوعی فرایندِ انتقال میانِ وضعیتِ فعلی و بعدی را به نمایش میگذارند. به عبارتی برای تحول از یک وضعیت (مجموعه مبنا) به وضعیتِ جدید (مجموعه جدید) نیاز به شکلگیری مجموعهای ژنریک یا چنانکه ارسطو مطرح میکرد از مرتبه نوعیِ بالاتر -مرتبه جنس- (به طور مثال انسان و حیوان هر دو به جنس بالاتر «جسم» وابسته هستند) هستیم. حال این موضوع در مبحث شناختِ جامعه یا ساختارِ روانیِ زیربنایی میتواند به عنوان ایدهای برای نمایش یا فرانمایی تیپِ غالب در یک جامعه موردِ استفاده قرار گیرد. تیپِ ژنریک در اینجا مدلِ غالب و پایهای برایِ بیانِ ویژگیهای نوعیِ یک جامعه محسوب میشود. به طور مثال تیپِ ژنریکِ «کارگر» فیگور یا مدلِ پایهای برای نمایشِ قرن نوزدهم اروپاست که به قولِ آلن بدیو _فیلسوف فرانسوی _ یکی از کشفیاتِ بزرگِ مارکس است. همانطور که در جوامعی مانند ایران، فیگورِ دهقان به عنوان تیپِ مبنا مورد استفاده قرار گرفته است.
اما مساله این است که هماکنون تیپِ ژنریک در جامعه ایران چیست؟ آیا میتوان مدل یا تیپِ مبنایی را برای مدلِ زیرساختی از جامعه بیان کرد و روبنای فرهنگ را بر آن مبنا مورد تحلیل قرار داد؟
به نظر میرسد که با تسلطِ سرمایهداری در جهان و رشد و توسعه آن در ایرانِ پس از جنگِ عراق، حدود ۳۰ سال است که جریانِ غالب در عرصه اقتصادی، جریانِ سرمایهداری و گفتمانِ نئولیبرال است. کاپیتالیسم با مبنا قرار دادنِ مالکیتِ خصوصی، آزادیِ فردی و مکانیسمِ بازار به عنوان مبنای مبادله پول- کالا شکلِ غالب در جهان و ایران بوده و هست. میتوان ادعا کرد که این جریانِ غالب در ایران، تیپِ ژنریکِ «کاسب» یا «معاملهگر» را به شکلِ وسیعی تولید کرده است. به عبارتی هر کسی در هر پست و مقامی از مقامهای دولتی تا خصوصی از فعالانِ حوزه بازار تا کارمندانِ حقوق بگیرِ ادارت، پزشک و معلم و مدیر و بازاری عموما در قالبِ تیپی پایه به شکلِ کاسب یا معاملهگر قابل مدلسازی هستند. اقتصادِ مبتنی بر بازار و مالکیتِ خصوصی در غیابِ مکانیزمهایِ کنترلگر و روالهایی که منافعِ مردم را تامین نماید، شکلی از تیپِ اجتماعی را شایع کرده که همه عاملِ داد و ستد و خرید و فروش و معامله هستند. به دیگر روی؛ گرچه افراد ممکن است در مشاغلی جدا یا فارغ از داد و ستدِ اقتصادی مشغول به کار باشند -مانند پزشک در بیمارستان یا معلم در مدرسه- اما در همان زمان که مشغول به کارِ تخصصیِ خود هستند، عموما بر نوعی داد و ستدِ اقتصادی -معاملهای که بر اساس تبادل پول با کالا یا خدمات ارزش افزوده ایجاد نماید- آمادگیِ انجامِ معاملهای در موازات -مانند پزشکی که مشغولِ ساختمانسازی است- یا در همان موضوع کاری -مانند معلمی که برای رفعِ اشکالِ درسی پیشنهادِ کلاسِ خصوصی میدهد- دارند. با این توضیح که وابسته به درکِ روزمرهیِ ما از زیستِ اجتماعیمان است، میتوانیم بپذیریم که این تیپِ ژنریک، تیپی عمومی و پایه در تبیینِ جامعه ایرانی است.
اما نسبت این مدل با فرهنگ چیست؟، ارتباط این مدلِ ژنریک با فرهنگ به عنوانِ روبنا را به شکلی مفهومی میتوان مورد تحلیل قرار داد. مدلِ پایه روانیِ کاسب یا معاملهگر آیا میتواند حاملِ فرهنگِ صنعتی باشد؟ آیا فرهنگِ صنعتی به عنوان روبنایِ جامعهای که تیپِ عمومیِ آن دلال یا معاملهگر است، میتواند ابراز شود؟ فرهنگ در اینجا روبنا یا شکلِ نمادینِ زندگیِ جمعیِ انسانهایی است که در یک جامعه زندگی میکنند، انسانهایی که مطابقِ این تحلیل، به دنبالِ داد و ستد و کسبِ ارزش افزوده هستند آیا میتوانند نمایشی از فرهنگِ صنعتی چنانکه در کشورهایی مانند آلمان، ژاپن یا فرانسه وجودداشته باشند؟ برای این موضوع باید کمی ابعادِ موضوعِ فرهنگِ صنعتی واکاوی شده، همچنین همبستههای نظریِ مفهوم کاسب مورد مداقه قرار گیرد.
«فرهنگِ صنعتی» industrial culture نوعی فرهنگِ اجتماعی است که در بخش یا کلِ جامعهای شکل میگیرد که در آن موضوعات زیر اهمیت خواهند داشت: منطق، دقت و انسجام زمانی-مکانی. دقت در اینجا نوعی نگرش مهندسی به پدیدههاست که بر مبنای اندازهگیری و تسخیرِ ماده بر اساسِ علمِ تجربی سامان مییابد. انسجامِ زمانی-مکانی نیز بر ایدهای اشاره دارد که مبنای نظریِ علومِ تجربی است یعنی نوعی نظامِ علت-معلولی در طبیعت وجود دارد که «هرچه بکاری همان بدروی». برای بررسی تطبیقِ کار با درآمد-ارزش مصرفی در مقابل ارزش مبادلهای؛ از بعدِ اقتصادی نیز میتوان بر این باور بود که فرهنگِ صنعتی بر مبنای نوعی تطبیقِ کار با درآمد یعنی تبادل کالا با ارزش مصرفی آن است. گرچه سازمانهای صنعتی و تولیدی خود پایهگذارِ تولید و نهایتا تبادلِ کالا با پول و ارزش اضافی در جامعه سرمایهداری هستند ولی در منطقِ ذهنی عاملانِ صنعت؛ میتوان نوعی تطبیقِ کار با درآمد را درنظر گرفت.
اما اینکه تیپِ ژنریکِ کاسب یا معاملهگر چه مختصات نظری و مفهومیای را حمل میکند؟ باید گفت؛ واقعیت آن است که معاملهگر هم در بحثِ تطبیقِ علیتی و هم در بحثِ ارزشِ اقتصادی قایل به این موضوع نیست. منطقِ ارزشِ افزوده ایجاب میکند که در برابرِ آنچه انجام میدهی بیش از آن چیزی که واقعا ارزش مصرفی زمانی است که وقت گذاشتهاید، درآمد کسب کنید. به عبارتی نوعی سوداگری و منطقِ سرمایه بر این مفهوم حکمفرماست که نمیتواند با آن نظامِ تطبیقی و اقتصادیِ متناظر با این موضوع همخوانی داشته باشد. به عبارتی چنانکه تجربه زیسته ما ثابت میکند، بازاریان، تولیدگرانِ خوبی نیستند و تولیدگران و اهلِ صنعت نیز نمیتوانند با منطقِ بازار و معاملههای نابرابر، همدلی داشته باشند.
اما در پاسخ به اینکه آیا به این معنی راهی برای خروج از وضعیتِ موجود وجود دارد؟ نیز باید بگویم؛ به نظر میرسد که این راهِ خروج بر مبنای بازتعریفِ ساختارِ تولید-بازار قابل انجام باشد. اگر تولیدکننده در ساختارِ تعریف شده اقتصادی-مقرراتی متناسب با موضوعِ کارِ خود- که همانا تولید است- قرار بگیرد، میتواند فرهنگِ صنعتی حاکم بر این فضا را فرانمایی نموده و در سطحِ نمادین نشان دهد. فرهنگی که نوعی انتظام، دقتِ تجربی و علیت بر آن حکمفرماست. فرهنگی که کارگران و مهندسان درکنارِ هم میتوانند بخشی از خرده فرهنگهای حاکم بر یک جامعه چند فرهنگی را شکل دهند. اما با هژمونی یا غالب شدنِ نوعی فرهنگِ بازاری بر کلِ اقتصاد و جامعه طبیعتا همه به دنبالِ داد و ستدِ مالی بوده و کسبِ ارزش افزوده را پیگیری میکنند. بنده به سبب سالها حضور در محیطهای صنعتی شخصا شاهدِ تغییر این تیپِ ژنریک در میان کارگران و صنعتگران از کارگرِ صنعتی به کاسب یا معاملهگر بودهام. وقتی کارگران و مهندسان به سببِ سیطرهی منطقِ بازار بیشترِ وقتِ خود را به خرید و فروش در بازارِ بورس و خریدِ طلا و سکه و زمین-در حد وسعِ خویش و البته در محیطهای صنعتی بالغ mature مانند صنعت نفت یا نیرو- میگذرانند.
درنهایت صورتبندی شما از وضعیت امروز فرهنگ صنعتی ما چیست؟
برای آنکه بتوانیم تبیینی از وضعیتِ فرهنگِ صنعتی در جامعه امروزِ ایران داشته باشیم، نیازمندِ صورتبندیِ نظری برایِ آن هستیم. برای صورتبندی این موضوع در این مقاله از ایده زیربنا-روبنای مارکس برای نسبتِ فرهنگ به عنوان روبنا نسبت به ساختارِ روانی جمعی به عنوان زیر بنا استفاده کردیم. ساختارِ روانیِ جمعی در جامعهای که تحتِ تاثیرِ هژمونیِ سرمایه در همه ابعادِ آن است، تیپی ژنریک، نوعی و پایه را شکل میدهد که از آن میتوان به تیپِ «کاسب» یا معاملهگر نام برد. تیپی که هدفش کسبِ ارزش افزوده در هر معاملهای است. نشان دادیم که به سببِ منطقِ حاکم بر این تیپ، نمیتوان انتظار داشت که این زیرساخت، روبنایِ فرهنگ صنعتی را به صورت نمادین فراهم آورد لذا نیاز به رفعِ این تضاد و سامان دهی مجددِ ساختارِ روانیِ جامعه در بخشهای مختلف داریم. سازماندهیای که مناسباتِ تولید-بازار را اصلاح و سیطره بلامنازعِ بازار و سرمایه را از جامعه بزداید. در این حالت است که میتوان امید داشت کار و تولیدِ صنعتی در بخشی از جامعه ما بروز و ظهور یابد و تولیدگر و فروشنده هریک نقشِ متناسبِ خود را ایفا نمایند.