استاد فلسفه سیاسی در نیویورک مطرح کرد:
اساس سیاست در آمریکا میل است نه عقل/ باور اینکه دموکراتها هزینه میکنند تا آمریکا را از شر ترامپ نجات دهند، خندهدار است/ دولتها فقط برای بسط منافع خود مناسبات مردم را تنظیم میکنند
"لو مارینوف" میگوید: تصور اینکه سیاستمداری تقلا میکند تا کشورش را نجات دهد با شاکلههای انسان مدرن جور درنمیآید. چون در اینجا مساله بر سر منافعی آنقدر بزرگ است که به حد منفعت یک نهاد قدرتمند چون دولت رسیدهاند. یعنی شما برای کسب آنها باید به یک میل بزرگتر و شاید بزرگترین میل یعنی دولت چنگ بزنید.
به گزارش خبرنگار ایلنا، انتخابات آمریکا از مناظرات میان کاندیداها گرفته تا حواشی پس از آن، بیشتر به دعوای شخصیای میماند که در آن هر طرفی که بهتر اتهام میزد، رای بیشتری کسب میکرد. ترامپ؛ بایدن را پیرِ خرفت و در مقابل بایدن هم او را فاسد میخواند. اما به واقع چرا کشوری که خود را آزادترین دموکراسی جهان میداند، کارش به فحاشی کاندیداهای تصدی منصبی رسیده که صاحب آن منصب؛ وظیفهی تامین خیر عمومی را دارد. در باب این پرسش با لو مارینوف (استاد فلسفه سیاسی در نیویورک) گفتگو کردیم.
اساس دولت مدرن را عقل مدرن میدانند. یعنی عقلی که برای سامان زندگی؛ وجود یک نهاد عقلانی را ضروری تشخیص داده است. آیا شما با بنیان عقلانی برای دولت مدرن موافقید؟
دولت مدرن در شکل فعلی خود، یعنی از جهت کارکردی که دارد از دل یک فرض بنیادین سربرآورده است. فرضی که دولت مدرن از آن بیرون آمده و ضرورت خود را تحمیل کرده، این است که انسانها طبیعتا موجوداتی متعرض، قدرتطلب و کامجو هستند. به عبارت بهتر انسان در این معنا موجودی است که میل بر او حاکم است. این موجودی که میل بر آن حاکم است، لاجرم درصدد آن است که امیال خود را برآورده کند و این امیال؛ رانهی پیشران او در زندگی است. چنین موجودی نمیتواند در یک سامان بیانضباط زندگیکند. به عبارت بهتر سامانی که انسان پدید میآورد اساسا یک وضعیت پرمخاصمه است، وضعیتی که همه در آن بر علیه یکدیگر میشورند و امنیتی وجود ندارد. چنین وضعیتی را نمیتوان ادامه داد یا به بیان بهتر فلسفه سیاسی مدرن فکر میکند که انسان اگر به حال خودش رها شود، در نهایت وضعیتی را به وجود میآورد که در آن وضعیت همه شکست میخورند. این شکست محصول آن است که هیچکس از امنیت کافی برای زندگی خود برخوردار نیست.
شما به میل اشاره کردید، فلسفه مدرن از دکارت به اینسو انسان را یک حیوان عقلانی میداند، از نظر تفکر مدرن انسان؛ جانوری است که با عقل از دیگر موجودات زنده متمایز میشود اما مفهوم میل بسیار متاخر است.
بله؛ کاملا واقفم که میل یک مفهوم متعلق به همین زمانه ما است، اما من؛ عقل مدرن را یک عقل سراسر معاشاندیش، فرصتطلب و ابزاری میفهمم. عقل مدرن یک عقلانیت ابزاری است. عقلانیت ابزاری فقط این نیست که انسان در پی ساختن چیزی برای بهبود زندگی خودش باشد، این هم هست ولی چیزی بنیادیتر و بیشتر از این هم در جربان است. خرد انسانِ مدرن؛ ابزاری است به این معنا که انسان مدرن همه چیزهای عالم و همه قلمروهای آن را برای خود قلمداد میکند. وقتی شما چنین نگاهی به عالم داشته باشید، آنگاه هر چیزی که میبیند را به عنوان یک هدف مشروع برای بهرهبرداری میپندارید. در کنار این یک واقعیت دیگر هم وجود دارد، انسان چون خود را کانون عالم میدانست که کل جهان برای تمتع او آفریده شده، گستره عالم را تا حد عقل خود بسط میدهد. یعنی اگر انسان چیزی را نتواند بشناسد آن چیز دیگر هیچ محلی از اعراب ندارد، چون دیگر عقلانی نیست. یعنی دیگر به این شک نمیکند که مبادا آن چیزی که او عقل نامیده، دچار ضعف و نقص است بلکه تصور او آن است که هر چیزی که انسان نتواند بشناسد، هیچ است. بگذریم از این واقعیت که فرایند شناختن هم برای انسان مدرن در واقع شناختن چیزها نیست بلکه ابتدا آفریدن آنها در ذهن و بعد شناختن آنهاست که در این حالت هم باز ادعای شناختن چندان وجهی ندارد چراکه در واقع در این وضعیت گویی انسان از آگاهی خودش اصلا خارج نمیشود. تفکر مدرن و تفکر سیاسی مدرن اساسا فکر میکند عقل بنیاد نهایی است اما همه این ساختارهایی که اجمالا توضیح دادم، برخواسته از میل است. این میل است که آدمی را واداشته تا عقل، عقلانیت و حتی علم تجربی را چنان که امروز میبینیم، تعریف کند.
پس فلسفهی سیاسی مدرن در اصل برساختهی میل است؟
بله، در اصل چنین است، اما خود تفکر مدرن به اشتباه گمان میکند که دولت مدرن برساختهای عقلانی است.
شما وضعیت بیدولت را ماحصل میل میدانید، از طرفی دولت را هم چنین تصویر میکنید. چگونه یک امر در یک جنس میتواند وضعیتی برآمده از همان جنس را تلطیف کند یا بهبود ببخشد؟
به نظرم اولین گام این است که به کارکرد دولت اشاره کنیم. فلسفه سیاسی مدرن فکر میکند برای رهایی از وضعیتی که گفته شد، لازم است تا یک نهادی باشد تا سامان ویژهای برقرار کند تا در این سامان افراد زندگی خود را به نحو احسن پیش ببرند. یعنی اینکه اگر هرکس میخواهد منافع خود را حفط کند و از حفظ مایملک خود اطمینان خاطر داشته باشد و خود را مدام در معرض تهدید تعرض دیگران نبیند، باید تن به زندگی تحت سامانی خاص دهد. این سامان در واقع انضباطی حاکم میکند که از رهگذر آن امنیت تولید میشود. برخی از مفسران فلسفه سیاسی مدرن میگویند این انضباطی که حاکم میشود و نامش دولت است در واقع یک نهاد عقلانی است تا امورات موجودات عقلانی به نحو احسن اداره شود اما واقعیت این است که دولت مدرن خود یک نهاد انسانی است، نهادی که معطوف به میل است.
اگر دولت خود معطوف به میل است، آیا این میل در جهت تامین منافع شهروندان است یا میل مستقلی هم وجود دارد که به فراخور آن منافع خاصی را هم تولید میکند؟
دولت در یک نگاه خوشبینانه نهادی است برای تنظیم کردن مناسبات مردم، یعنی نهادی است که با وضع برخی قواعد از من در برابر شما و از شما در برابر من مخافظت میکند، اما خوشبینی در یک تحلیل فلسفی جایگاهی ندارد. دولت یک نهاد انسانی است، مهم نیست برای چه چیزی به وجود میآید، مهم این است که دولت به تدریج میل خود را از درون بسط میدهد و منافع خاص خودش را پی میگیرد. دولت برخلاف نگاه سادهلوحانه دارای اهدافی است که در اغلب اوقات اساسا از منافع شهروندان جداست. توجیه این امر هم آن است که نهاد دولت برای آنکه خیر عمومی را تامین کند باید اول خودش را حفظ کند، پس حفظ دولت دارای توجیه عقلانی است، اما واقعیت این است که دولت دارای نیروی خاص خود یعنی دارای میل است.
تجلی این میل کجاست؟
دولت در مقام یک نهاد با دو جور میل پیش میرود: یکی میل خود نهاد است. نهادی مانند دولت مایل است تا خودش را ادامه دهد، یعنی بقای خود را تضمین کند. اما یک میل دیگر هم وجود دارد که متعلق به کاربران دولت است، یعنی افرادی که قدرتمندند. اصلا به نظرم خیلی احمقانه است که کسی در تاریخ نپرسیده چرا باید یک انسان وقت خود و انرژی خود را صرف تنظیم امور مردم کند؟!
دموکراسی لیبرالی گمان میکند با پاسخگو کردم نهاد دولت میتواند قدرتمندان را مهار کند اما واقعیت این است که سیاست را میل میراند. از سویی میل شهروندان، میل خود سیستم و میل صاحب قدرتان. انتخابات اخیر آمریکا یک نمونه بارز از این صورتبندی است. ترامپ میل خود را مخفی نمیکند. او در توییتهایش بیشتر از اول شخص مفرد استفاده میکند، مدام انتخابات را به مسابقه تشبیه میکند، از تقلب دم میزند. در سوی دیگر بایدن نماد عقلانیت مدرن است، عقلانیتی که میکوشد به ما اینطور وانمود کند که عقل حاکم است، دولت مدرن میخواهد با بر سریر نشاندن صوری عقل، سلطنت پنهانی میل را ادامه دهد. بایدن از نجات و از یک ما سخن میگوید، طوری که گویی عقل بر بیخردی پیروز شده است اما اصلا چنین نیست. میل مخفی بر میل عیان غلبه کرده است. شاید تنها حسن دوره ریاست جمهوری ترامپ این بود که نشان داد سیاست را میل میراند نه عقل.
تبلیغات انتخاباتی در آمریکا بسیار پیچیده و پرهزینه است. اساسا همین امر باید نشان دهد که چقدر منافع در تصدی جایگاه ریاست جمهوری نهفته است.
به نظرم انسان مدرن که دولت و حزب و سیاست مدرن را میآفریند، دیگر نسبتش را با همه امور انسان قدیم قطع میکند. الان دیگر خندهدار است که گمان کنیم حزب دموکرات در آمریکا هزینه گزافی میکند تا صرفا آمریکا را از شر فردی مثل ترامپ رها کند. تصور اینکه سیاستمداری تقلا میکند تا کشورش را نجات دهد با شاکلههای انسان مدرن جور درنمیآید. مساله بر سر منافعی است که دیگر آنقدر بزرگ شدهاند که به حد منفعت یک نهاد قدرتمندی چون دولت رسیدهاند، یعنی شما برای کسب آنها باید به یک میل بزرگتر و شاید بزرگترین میل چنگ زنید. به نظرم این اغلب چیزی است که مردم متوجه آن نیستند یا دستکم ترجیح میدهند که متوجه آن نباشند.