پدیده شگفتانگیز شرکتهای ورشکسته و مدیران میلیونر
همواره با کاهش فروش و درآمد یک بنگاه اقتصادی، مدیران به فکر کاهش هزینهها میافتند و جزو اولین اقلام هزینهها، معمولاً هزینه دستمزد نیروی انسانی خواهدبود.
ناصر ذاکری در جهان اقتصاد نوشت: ازاینرو، این کاملاً طبیعی است که با شروع دوران رکود در اقتصاد کشور و کاهش درآمد بنگاهها، دریافتی دستمزدبگیران اعم از کارکنان عادی و مدیران کاهش مییابد.
بااینحال، در کشور ما همانگونه که در برخی حوزهها دستآوردهای علمی بشری را انکار کرده، و شیوه خاص خود را برای برخورد با واقعیات جهان انتخاب میکنیم، در این حوزه هم وضعیت متفاوتی با بقیه جهان داریم: در شرایطی که اقتصاد گرفتار رکود است، و بنگاههای اقتصادی یکی پس از دیگری وارد مرحله زیاندهی شده، و بازار فروششان را از دست میدهند، بسیاری از بنگاهها نیز از سر ناچاری به کاستن از تعداد شاغلین خود روی میآورند، مدیران این بنگاهها که سالیان سال است به مدیریت در بنگاههای مختلف مشغول هستند، برخلاف سایر کارکنان، بیوقفه بر ثروت و مکنتشان افزودهمیشود. شرکتها فقیرتر میشوند، کارکنانشان هم همینطور با از دست دادن فرصتهای شغلی و پاداش و مزایا سطح رفاهشان پایین میآید، اما مدیران روزبهروز ثروتمندتر و مرفهتر میشوند. اتفاقی که در هر جامعهای امکان وقوع ندارد.
مرور کوتاه یک واقعه که سالها پیش در یک شرکت شبهخصوصی (وابسته به یکی از نهادهای عمومی) اتفاق افتاده، به درک و تصور بهتر این نکته کمک میکند:
شرکت مزبور طرف تجاری یکی از برندهای مشهوری بود که ماشینآلات ساخت آن شرکت را در ایران نصب کرده، و خدمات مربوط به تعمیر و نگهداری تجهیزات را به بهترین نحو انجام میداد. درواقع سودآورترین بخش فعالیت شرکت همین ارائه خدمات بود که درآمد قابلتوجهی را نصیب شرکت میساخت.
اما همانگونه که به قول شاعر پرّ طاووس دشمن جان اوست، همین درآمد منظم و تضمینشده هم دشمن جان شرکت شد. یکی از مقامات متنفذ تصمیم گرفت خواهرزاده نادان و بیتجربهاش را بر مسند مدیریت این شرکت بنشاند تا هم پست ریاست بیزحمت و بیدردسری برایش جور شود، و هم رزومهاش برای مسؤولیتهای نان و آبدارتر بعدی تقویت شود. این که مدیر جدید خواهرزاده خود رئیس بالاتر بود یا خواهرزاده یکی از دوستانش، مهم نیست. زیرا این مسؤولان دلاور معمولاً برای رد گم کردن، به صورت ضربدری خواهرزادههای همدیگر را در سمتهای مرغوب نصب میکنند تا حساسیت کمتری ایجاد شود.
مدیر جدید که اصلاً برای کار و ایجاد تحول مثبت نیامدهبود، در اتاق خود به رتق و فتق امور شخصی و لابی کردن با افراد متنفذ پرداخت و چندان نظارتی بر کار شرکت نداشت. شاید تصور او این بود که کسبوکار شرکت همانگونه که داییجان گفته، تضمینشده است و مشکلی ایجاد نمیشود. شاید هم او مثل بسیاری از خواهرزادههای دیگر فکر میکرد حتی اگر در این شرکت خرابکاری بار بیاورد، به لطف ارتباطات گسترده داییجان سمت بهتر و مرغوبتری در شرکتی دیگر برایش فراهم خواهدشد.
بههرتقدیر، شرکت در سایه مدیریت مدیر جدید به سراشیبی افول افتاد، و بعد از مدتی زیانده شد، و در نهایت مسؤولان بالاتر مصلحت را در این دیدند که شرکت را منحل کنند. آن مدیر دلاور هم طبق پیشبینی خودش در سمتی بالاتر مستقر شد. بگذریم.
اما واقعیتی که اصلاً توجه ناظری را به خود جلب نکرد، این بود که دقیقاً در همان دورهای که شرکت با از دست دادن مشتریان دائمی خود و کاهش درآمدش، داشت با مشکلات مالی روبهرو میشد و حتی نقدینگی لازم برای پرداخت حقوق ماهانه پرسنل خود را با زحمت تأمین میکرد، گروهی از تکنیسینهای شرکت روزبهروز وضعشان بهتر میشد! در همان ایام که کارکنان به دلیل تأخیر در واریز حقوق امکان پرداخت اجارهخانهشان را نداشتند، صحبت از اسبابکشی فلان همکار به خانه جدیدش که “بزرگتر و جادارتر بود” مطرح میشد.
بعدها معلوم شد این گروه با سوءاستفاده از بیتجربگی و نادانی مدیر، بهاصطلاح شرکت را دور زدهاند. آنان مشتریان قدیمی را تشویق میکردند تا بهجای مراجعه به شرکت، مستقیماً با خود آنان تماس بگیرند!
این ماجرا در مقیاسی وسیعتر در بسیاری از بخشهای اقتصاد کشورمان که مدیران پاسخگوی سهامداران و مالکان شرکت نبوده، و فقط با رئیس و مافوق خود طرف هستند، اتفاق افتاده و میافتد. بنگاههای تجاری و تولیدی گروهگروه وارد مرحله زیاندهی میشوند، و در سایه مدیریت درخشان نورچشمیهایی که بناست مدیران مادامالعمر باشند، در آستانه ورشکستگی قرار میگیرند، اما دقیقاً در همین ایام مدیران شرکتها روزبهروز بر موجودی حسابهای بانکیشان، بر تعداد املاک و مستغلاتشان و به یک کلام بر ثروت و مکنتشان افزودهمیشود.
طی چند دهسال گذشته بنا به دلایلی از جمله تحمیل تحریمهای ناجوانمردانه به اقتصاد کشور از طرف دشمنان قسمخورده خارجی، رکود شدیدی بر اقتصاد کشور حاکم شده، و بسیاری از بنگاههای اقتصادی را گرفتار کردهاست. معدود شرکتهایی هم که از قاعده مستثنی هستند، یا از انواع و اقسام رانتهای پیدا و پنهان بهرهمند هستند، و یا با استفاده از “هنر معاملات ضربدری” که توضیح آن فرصتی دیگر میطلبد، فعلاً و موقتاً از دام رکود جستهاند. بااینحال نمیتوان برای نمونه حتی یک مدیر مادامالعمر پیدا و معرفی نمود که به دلیل بروز این پدیده کمرشکن، درآمدش کاهش یافته، و با مشکلات مالی در زندگی شخصی خود مواجه شدهباشد!
بهراستی درآمد سرشار این مدیران مادامالعمر پاداش کدام هنر و تدبیر و درایت است، و در نتیجه نجات کدام بنگاه از ورشکستگی نصیبشان میشود؟
اما در پایان؛ ممکن است این ادعا برای برخی دوستان گران بیاید، و آن را ناشی از بدبینی مفرط من دانسته، و رد کنند. عجالتاً عرض کنم برای رد ادعای من فقط کافی است این دوستان یکی دو نفر از مدیران مادامالعمر را شناسایی کنند که همسو با افول شرکتهای تحت مدیریتشان، آنان نیز وضع مالیشان درهم ریخته و سطح رفاه خانوادهشان پایین آمدهباشد. اگر آنان چنین مدیرانی را یافته و معرفی کردند (که البته موفق نخواهندشد!)، این حقیر ادعای بدبینانهام را پس میگیرم.