استاد امجد:
بعضی آخوندها دروغ میگویند و خیانت میکنند
مسئولیت ما در قبال اجتماع چیست و چگونه میتوان میان «عَلَیْکُمْ أَنفُسَکُمْ» و «تَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ» جمع کرد؟
استاد محمود امجد در این باره به شفقنا میگوید: آدم باید روشن و روشنگر شود. وقتی روشن شد، روشنگر هم هست. اگر انسان خودش تاریک باشد، دیگر نمیتواند روشن کند. انسان باید رو به خدا رود و روشن شود، بعد که مثل چراغ روشن شد، آن کسانی که لایق هستند، دورش میآیند و از او استفاده میکنند.
متن گفتوگوی شفقنا با آیت الله محمود امجد را بخوانید:
در راه که میآمدیم، شعری را زمزمه میکردید…
یک قدم بر خویشتن نه/ وان دگر در کوی دوست. یعنی وقتی هوا و هوس نباشد، راه خدا روشن است. مشکل ما این است که هوای نفس بر ما قالب است. وقتی دکتر به ما میگوید این کار را بکن و ما نکنیم، مریض میشویم. خدا هم گفته است کارهایی را بکنیم و ما نمیکنیم.
ما باید تابع امر و نهی باشیم.
این شعر یعنی اینکه راه یک قدم بیشتر نیست. هزار منزل نمیخواهد.
حضور قلب چیست؟
حضور قلب در نماز وقتی برای انسان حاصل میشود که انسان در تمام زندگی موحد باشد. توحید هم این است که انسان دائما با ذکر و فکر باشد؛ دائم الذکر باشد و توجه داشته باشد. و الا وقتی فرد همه کاری میکند و همه فکری میکند، مشخص است که ذهنش در نماز جمع نمیشود.
البته ما نماز میخوانیم به این معنی که خدایا ما یاغی و سرکش نیستیم و اگر نه این نماز نیست. یک عمر «الله اکبر» گفتیم. اگر هفده رکعت نماز را در نظر بگیریم، ۹۵ تکبیر داریم که ۵ تا از آنها واجب است. اما ما یک عمر تمام این تکبیرهای واجب و مستحب را بلند-بلند میگوییم. یعنی خدا بزرگ است.
اگر این الله اکبر گفتنمان را درست کنیم، حل است. خدا که بزرگ است، انسان در حضور یک شخص بزرگی حواسش پرت نیست. از خدا بزرگتر کیست؟ ما میخواهیم بگوییم خدا بزرگ است. پس باید همه چیز را فراموش کنیم. ولی این کار ما نیست. کار ما این است که اطاعت کنیم و نمازمان را اول وقت بخوانیم. اگر کار مهمی و گرفتاریای برای شخصی نباشد، نمازمان را اول وقت بخوانیم. در نماز توجه داشته باشیم و از ذهنمان مراقبت کنیم.
اینگونه به مرور زمان تمام مدت زندگیمان «نماز» میشود.
خوشا آنان که دائم در نمازند/ بهشت جاودان مأوایشان بی
پس میفرمایید حضور قلب تنها در نماز نیست؟
بله، انسان باید دائما در نماز باشد.
اینکه میفرمایید دائما در نماز باشد، یعنی دائما حضور قلب داشته باشد؟
حضور قلب یعنی اینکه آدم باید دائما یاد خدا باشد. اگر دائما یاد خدا نباشد، هیچ وقت نمیتواند در نماز حضور قلب داشته باشد.
خاطرت کی رقم فیض پذیرد هیهات/ مگر از نقش پراکنده ورق ساده کنی
تا ذهن انسان پاک نشود، نمیتواند فیض الهی بگیرد؛ منتها:
مـدد از خاطــر رندان طلبای دل ورنه/ کار صعـب است مبادا که خطـایی بکنیم
باید مواظب باشد که خطایی نکنیم. خطاهای ما دلمان را تاریک میکند، پراکنده میشویم. والا اگر دائما یادخدا باشیم، آن نماز هم با حضور همراه میشود. نماز بهترین وقت توجه به خداست.
همه زندگی ما باید نماز باشد. نماز ارتباط با خداست. بهترین سوغاتی که پیغمبر خدا (سلام و درود خدا بر او و خانوادهاش) آورده و بهترین چیزی که در دستگاه پیامبر (دورد خدا بر او و اهل خانهاش) بوده، این ۱۷ رکعت نمازی است که خدا آن را به وسیله پیغمبرش (درود خدا بر او و اهل خانهاش) برای ما فرستاده است.
باید این نماز را درست کنیم. تمام سیر و سلوک در این نماز است. همه کمالات در این نماز است. ما در فکر نماز نیستیم! در فکر خودمان نیستیم! مدام خیالات پراکنده داریم و بیهوده خیالات میکنیم. فکر خوب است. فکر عبادت است. اما بیشتر کار ما «خیالات» و «توهمات» است. به همین جهت از حقیقت باز میمانیم. برای همین اگر یاد خدا باشیم، خدا ما را یاد میکند «اذکرونی اذکرکم» یاد من باشید، یاد شما هستم.
شکر خدا این است که انسان یاد خدا باشد. شیطان هم تلاش میکند که انسان غفلت کند. غفلت و فراموشی بد است. در ۲۴ ساعت زندگیمان ما باید مواظب باشیم که کاری که مَرضیّ خداست انجام دهیم، کاری که مَرضیّ خدا نیست انجام ندهیم؛ این میشود «حضور». اگر چنین شد، در نماز هم «حضور» داریم. در آن صورت میدانیم چه میگوییم: «الله اکبر» یعنی خدا بزرگ است. «الحمدلله رب العالمین» خدایی که همه عالم را اداره میکند، «ربی العظیم» خدای من میشود. مثل اینکه خدا، خدای من است.
کمالات انسان انس با قرآن، انس با خدا و انس با نماز است. اینکه آدم دنبال دنیا و مال و مقام برود و بعد بخواهد حضور قلب در نماز داشته باشد، شدنی نیست.
بله، انسان میتواند مقام و پول داشته باشد، اما در تمام حالات یاد خدا باشد «رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَهٌ وَ لابَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللّهِ» مردانی هستند که هیچ چیز مانع آنها نمیشود، همیشه یاد خدا هستند.
خوشا آنان که دائم در نمازند/ بهشت جاودان بازارشان بی
فرق فکر با اوهام چیست؟
فکر این است که از معلوم به مجهول پِی ببریم. معلوم ما این عالم است. این عالم معلوم است. آن چیزی که مجهول است، «هدف» است. آیا این عالم هدف دارد؟ البته که این عالم هدف دارد. پس یک معادی هست. آدم وقتی که در فکر معاد و قیامت باشد، جمع و جور میشود.
این فکر است. و اگر نه بقیهاش خیالات است. چه کنم؟ چه کنم؟ خیالات است… بترسم از اینکه نکند فلان کس منافع مرا به خطر اندازد. طمع داشته باشم. یا همهاش فکر جمع مال باشم. یا اینکه به فکر مُرید و مُرید بازی باشم. این چنین فردی با خدا کار ندارد. آدمی که با خدا کار دارد، با خلق کار ندارد؛ مگر آنکه بخواهد خدمت کند و فقط کارِ خوب کند.
برای خلق چه کار میتواند کند؟
خدمت کند. هر کاری که میتواند بکند، بکند. کمک فکری کند. کمک مالی کند. هرکاری میتواند بکند. اگر پول دارد، کمک مالی کند. اگر فکر دارد، کمک فکری کند. اگر علم دارد، کمک علمی کند، تعلیم دهد، یاد دهد.
یک بار گفته بودید انسان باید برای دیگران مثل چراغ باشد.
بله، وقتی انسان روشن شد، چراغ است. وقتی چراغ روشن شد، دیگران استفاده میکنند. آدم باید روشن و روشنگر شود. وقتی روشن شد، روشنگر هم هست. اگر انسان خودش تاریک باشد، دیگر نمیتواند روشن کند. انسان باید رو به خدا رود و روشن شود، بعد که مثل چراغ روشن شد، آن کسانی که لایق هستند، دورش میآیند و از او استفاده میکنند.
اینکه میگوید المعروف بقدرالمعرفه یعنی چی؟
یعنی به کسی که نمیتواند از پول استفاده کند، اگر شما صد هزار یا یک میلیون تومان پول بدهی، نمیتواند از آن استفاده کند.
این قدری که به دین آشنایی دارد، این قدری که ظرفیت دارد و این قدر که «خوب» است میتوانی به او کمک کنی.
حضرت (سلام خدا بر او) برای اینکه معرفت و ارزش معرفت را بگوید، میفرماید «المعروف بقدرالمعرفه». یعنی خوبی به اندازه معرفت است. به اندازهای که او معرفت و گنجایش دارد، ارزش دارد. بیش از ارزش خودش نباید چیزی به او داد. یعنی به هر کسی باید به اندازه ظرفیت خودش کمک کرد.
برداشت من از این روایت این بود که بهره ما از هر کار خیری، به اندازه میزانشناختی است که از آن کار کسب کردهایم. مثلا ما همان قدر از نماز بهره میبریم که آن را میشناسیم.
هر چقدر توجه داریم، بهره داریم. و الا نماز یک صورت خشک است. البته ما با نماز خواندنمان میخواهیم بگوییم ما یاغی و سرکش نیستیم؛ خدایا دسمتان را بگیر.
اینکه میفرمایید انسان میتواند دائما در حال حضور باشد، این حالی است که انسان به دست میآورد و یا خدا به او عطاء میکند؟
انسان وقتی که یاد خدا برایش اهمیت داشت… ما همه تنهاییم، مگر اینکه با خدا باشیم «هُوَ مَعَکُمْ أَینَما کُنْتُمْ» خدا با شماست. ما هم باید با خدا باشیم. وقتی با خدا بودیم، نه میترسیم و نه وحشت داریم. همه ترس ما این است که اگر مردیم، بچههایمان چه میشوند؟ حلال و حرام را برای اولاد خود جمع میکند. آن اولاد هم مصرف چیز دیگر میکند. اینکه نمیشود. باید انسان توکلش بر خدا باشد. یعنی فقط خدا را راضی کند.
انسان باید در صدد باشد. منتها ما بنده خدا هستیم. شأن ما بندگی است. هیچ چیز جز بندگی نداریم. اگر بنده باشیم، همه چیز درست است.
این دائم الحضور بودن به انسان عطاء میشود و یا انسان کسب میکند؟
باید تلاش کرد. من اگر رانندگی بلد نباشم، باید یاد بگیرم. آن وقت در هنگام رانندگی، در پیچ و خمها، یک چیزهایی یاد میگیرم. باید در پیچ و خمهای زندگی، یک چیزهایی یاد بگیرم. اگر در پیچ و خمهای زندگی انسان به یاد خدا باشد، چیزهایی یاد میگیرد و چیزهایی گیرش میافتد. خیلی چیزها گیرش میآید.
فقط و فقط سعادت در بندگی خداست. ما بندهٔ سراپا نیازیم. او کارساز بینیاز است. به ما گفته است که این کارها را بکنیم: نماز بخوانیم، روزه بگیریم تا ما همرنگ خدا شویم؛ بیرنگِ بیرنگ. بیرنگی، رنگ خداست. دیگر به هیچ چیز تعلق نداشته باشیم. تعین نداشته باشیم. فکر شخصیت و مصلحت شخصی خود نباشیم. فکر بندگی باشیم. انسان نباید فکرِ مصلحت خودش باشد و بنابراین کسی که با خدا آشناست، از غیر خدا هیچ چیزی نمیخواهد و از خدا هم غیر خدا را نمیخواهد. چیزی از این با ارزشتر نیست.
یعنی چنین کسی مطلوبش فقط خداوند میشود؟
مطلوبی جز خدا ندارد.
در صحبتهایتان فرمودید که اگر انسان موحد نشود، به آن نتیجه نمیرسد.
بله. نمیشود که ما مشرک باشیم و به همه اسباب چنگ بزنیم و با خدا کار نداشته باشیم و بعد انتظار داشته باشیم نماز موحدانه بخوانیم! در چنین وضعیتی در موقع نماز حواسمان جمع میشود؟ البته که نمیشود.
ما در تمام حالات باید ببینیم که خدا موثر است. اگر اسباب هم میگوییم، در همان اسباب هم خدا موثر است. یعنی آن آتش هم نمیسوزاند تا خدا نخواهد.
چگونه میتوانیم به این شناخت برسیم؟
خودت را بشناسی و بشناسی که فقیری.
خودم را بشناسم که فقیرم؟
بله. فقیری، هیچ چیز نداری. بینایی و شنواییت برای خودت است؟
نه، نیست.
بفهمی که من سراپا فقرم و او غَنی است.
چگونه میتوانم به این شناخت برسم؟
به این فکر کن که سراپا احتیاجی. احتیاج خودت را نمیفهمی؟ گرسنه میشوی. تشنه نمیشوی؟ اگر خدا به تو شنوایی و بینایی نداده باشد که نمیتوانی بشنوی و ببینی. پس در همه چیز فقیری. خداست که دائما به تو بینایی و شنوایی میدهد. خداست که تو را سیر و سیراب میکند. انسان باید بفهمد که فقیر است. ما هیچ چیز نبودیم و یک روز به این دنیا آمدیم. وقتی آمدیم در شکم مادر از ما پذیرایی کردند. بعد هم در دامن مادر پذیراییمان کردند. حالا ولمان میکنند؟! باید چشممان فقط به خدا باشد.
اینکه دستمزدها زندگی را میبینم؛ اینکه خدا دارد روزی میدهد را نمیبینم.
این به خاطر بیمعرفتی است. این به خاطر نقص ایمان است. و الا اگر انسان ایمان داشته باشد که خدا هست و خدا رزاق و رحیم است و اینها وسیله است، میفهمد که اگر تمام عالم و دست و پای من بسته باشد، خدا روزی مرا میرساند. منتها من باید وظیفهام را انجام دهم. اگر الآن وظیفهام این است که کار کنم، باید کار کنم. اما اگر دیدم برای اینکه کار کنم، باید خیانت کنم، باید در خانه بنشینم.
بعضی کسانی که به این شناخت رسیدهاند، میگویند که این شناخت به ما عطاء شده است.
همهاش موهبت است. این بینایی شما مگر به شما عطاء نشده است؟ مگر وجود به شما عطاء نشده است؟ شما چه از خودت داری؟ ما هیچ چیز نداریم.
اینکه آدم بداند هر چه دارد مالِ خودش نیست از آنِ خداست، میشود بنده خدا.
البته وجود گرفته نمیشود. وجود توسعه داده میشود. ما هر چه به سمت خدا برویم، بزرگتر میشویم. لَئِن شَکَرْتُمْ لأَزِیدَنَّکُمْ زیادتان میکنم. آدم که از بین نمیرود. این بدن یک مشت خاک است. از خاک آمده و به خاک هم میرود. ولی انسان از خدا آمده و در نهایت به سمت خدا هم میرود.
انسان بزر گ است. انسان کوچک نیست.
یعنی چی که انسان هر چه به سمت خدا برود، توسعه پیدا میکند؟
بزرگ میشود دیگر؛ یک بچه زباله را میخورد؛ ولی وقتی بزرگ شد، نمیخورد. وقتی انسان بزرگ شد، دنیا پیش او کوچک میشود. دنیا که پیش او کوچک شد، خدا پیش او بزرگ میشود. خدا که بزرگ شد، خدا را میبیند و چیز دیگر نمیبیند «قُلِ اللّهُ ثُمَّ ذَرْ».
انسان چگونه میتواند خودش را بزرگ کند؟
بندگی. بندگی کند و نه عبادت! عبادت را شیطان هم کرده است. بندگی کند. ببیند وظیفهاش چیست؟ وظیفه من این است که بروم مسجد یا نروم. بروم آن مجلس یا نروم؟ این کار را بکنم یا نکنم؟ این حرف را بزنم یا نزنم؟ به این میگویند بندگی.
اینها هم روشن است. شما الآن بزن در گوش من! چرا نمیزنی؟ این میز را بردار و بزن بر سر من! چرا نمیزنی؟ عقل بهت میگوید که این کار را نکن.
بندگی یعنی اینکه آنچه عقل بهت میگوید گوش کنی؛ هر چه عقلت میگوید گوش کن؛ تمام شد.
خدا به ما عقل داده است. اگر ما به عقلمان رفتار کنیم، همه چیز درست است. اول خدا را میبینیم. چون خدا باقی است. بعد به فکر آخرتمان هستیم.
این عقل که میگویید، همان اَلعَقلُ ما عُبِدَ بِه الرَّحمن است؟
بله؛ الآن همه بیعقل زندگی میکنند. این کسانی که میروند دنبال دنیا، همه بیعقلند! عقل دارند، اما به عقل عمل نمیکنند. اگر به عقل عمل کنند، بزرگ میشوند. چطور است که ما الآن آشغال نمیخوریم؟ چون عقلمان اجازه نمیدهد. عقل به ما میگوید غذای پاک هست، چرا آشغال بخوریم؟ ما با خدا و کسانی که خدایی هستند سروکار داریم. با انسانهای بینهایت بزرگ سروکار داریم. با بندگان خدا سروکار داریم. با ملایک سروکار داریم. تنها نیستیم.
داشتن ارتباط با اولیاء الهی و خوبان، چه کمکی به انسان در مسیر بندگی میکند؟
هیچی! این همه آدم دور پیغمبر خدا (سلام خدا بر او و اهل خانهاش) بودند. یکیشان ابوجهل بود.
منتها تماس گرفتن و انس با خوبان خوب است. اما چرا انسان با خدا و ائمه (سلام خدا بر ایشان) تماس نگیرد؟! چرا با ائمه (سلام خدا بر ایشان) تماس نگیرد؟ چرا انسان با امام زمان (سلام خدا بر او) تماس نگیرد؟
یعنی میفرمایید ارتباط با خوبان و اولیاء الهی خوب است، اما خوبتر آن است که انسان با خدا ارتباط داشته باشد؟
بله، شما با خدا ارتباط داشته باش، خوبان میآیند دور شما. باید چراغ انسان با خدا روشن شود. وقتی چرا غ انسان با خدا روشن شد، روشنگر دیگران هم هست.
اما ارتباط با خدا بدون ارتباط با خوبان، منجر به نتیجه نادرست به علت فهم نادرست نمیشود؟
دستورات را بفهمد. آنچه میداند را انجام دهد و آنچه نمیداند را انجام ندهد. پایش را محکم گذارد. پایش را محکم گذارد.
منظورتان چیست که پایش را محکم گذارد؟
این زمین سفت است، ما پایمان را محکم میگذاریم. اگر باتلاق بود، پایمان را نمیگذاریم. اگر علم داری، برو. اگر علم نداری، نرو. تمام شد. اگر علم نداری که این حرف خوبه یا بده، نزن. اگر علم نداری که این مجلس بری یا نری، نرو.
آیا این همان التوقف عند الشبهات است؟
بله
توصیهای بفرمایید.
فقط خدا. …در دنیا فقط خدا و اهل بیت (سلام خدا بر ایشان) به درد انسان میخورند و دیگر هیچ. سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی/ عشق محمد بس است و آل محمد فقط عشق آل محمد (سلام الله علیهم). چون خدای تعالی برای ابد پنهان است. خداوند جلوه کرده و جلوهاش هم اینان هستند. اینان را هم اگر دوست داشتی، اینها آینه خدایند. در این آیینه خدا میبینید. هر چه به اینها محبت کنید و با محبت اینها آشنا شوید، بزرگ میشوید. اینها انسانهای بینهایت بزرگ هستند، شما هم باید بینهایت بزرگ شوید.
مردم پستند که به پستی میروند. اگر مردم قدر خودشان را بدانند، ما اگر قدر خودمان را بدانیم، خیلی بزرگیم. بینهایت بزرگیم، اگر قدر خودمان را بدانیم. قدر خودمان را نمیدانیم.
میفرمایید ما میتوانیم مثل ائمه (سلام خدا بر ایشان) بینهایت شویم؟!
بله. حتی میتوانیم مثل خدا بینهایت شویم. خدا چه میداند؟ هر چه او میداند، ما هم میتوانیم بدانیم. هر چه میتواند، ما هم میتوانیم. مثل خدا میشویم. خدا نمیشویم، امامثل خدا میشویم. خدا چه میتواند؟ همه چیز را میتواند انجام دهد؛ ما هم خواهیم توانست. خدا چه میکند؟ هر چی بخواهد میتواند. ما هم اگر بنده خدا شویم، هر چه بخواهیم میشود. به این دیوار بگو موش یا جواهرات شود؛ خواهد شد.
مطلب دیگری هست بخواهید بفرمایید؟
حرف زیاد است. اما چه فایده؟ حرف زیاد، چه میخواهیم بگوییم؟
قرآن، نهج البلاغه و صحیفه؛ نسل جوان باید بروند دنبال اینها. جای دیگر نروند. منتها به عقلشان مراجعه کنند. عقل را در کار بیاورند. فقط عاقل باشند. انسان عاقل باشد، کافی است.
چرا آدمها با اینکه میدانند، عمل نمیکنند؟
شهوت و غضب پایین میبرد. عقل بالا میبرد. فطرت به سمت خوبی هاست. ما خوبی را دوست داریم. اگر عقل برود بالا، انسان از دست شهوت و غضب راحت میشود. اما اگر کسی عقلش زیرپای شهوت و غضبش قرار گرفت، عقل میمیرد.
بالا رفتن سخت است. پایین آمدن چه سختی دارد؟ منتها چون ما نیرو نداریم، خدا و ائمه (سلام خدا بر ایشان) کمک کنند تا بالا رویم.
شهوت و غضب که تمام شدنی نیست. اگر همه عالم را آتش بزنند، باز هم آرام نمیگیرد. اگر همه شهوت را به او بدهند، قانع نمیشود. ولی اگر عاقل بود و شهوت و غضب در اختیار آدم بود، آدم از عمرش استفاده میکند.
شهوت، غضب و شیطان عامل ترقی هستند.
عامل ترقیاند؟!
بله. الآن من دلم میخواهد به شما ظلم کنم؛ اگر خودم را کنترل کردم، نورانی میشوم. هوا و هوس آدم را تاریک میکند. اگر انسان خودش را کنترل کرد، به تدریج قوی میشود. دلم میخواهد یک زن نامحرم را تماشا کنم؛ نمیکنم، نورانی میشوم. اگر نه، صد سالم هم که شود، بهترین زن خوشگل را هم که داشته باشم، یک پیرزن که از آن طرف رد میشود، حواسم پرت است. ولی از اول باید بگوید این چه فرقی با مادر و خواهر من میکند؟ فرقی نمیکند. اگر عقل به خرج دهد میگوید این یک ذره پوست است. اگر این یک ذره پوست را برداری، آدم دلش نمیخواهد تماشا کند. چرا من اسیر یک پوست باشم؟
یعنی با خودش فکر کند که این چه کاریست؟
فکر میخواهد.
ما که شبانه روز داریم فکر میکنیم.
نه، خیالات میکنیم. قبرستان برای چه میرویم؟ باید از اموات سوال کنیم آقایانی که مردهاید؛ مقام به درد میخورد؟ پول به درد میخورد؟ مرید به درد میخورد؟ شما چه میگویید؟ میگویند تقوا. اگر از این مردهها بپرسی، اگر این مردهها بیایند دنیا چه میگویند؟ میگویندای کاش ما بیاییم دنیا تا تقوا داشته باشیم و راه خدا برویم. همه پادشاهان پشیماناند.
میان درسهایی که خواندید، الآن فکر میکنید کدام یک را بهتر بود نخوانید و به دردتان نخورده است؟
هر چه خواندیم، به درد خورد. هیچ کدامشان بد نبودند.
البته اگر روش را از من بپرسند، میگویم اول کاری که کنند بچه تا بچه است، حافظ قرآن شود. بعد الفیه حفظ کند. یک مختصری از فقه حفظ کند. یک متونی حفظ کند. نصاب بخواند. همه اینها به دردش میخورد.
نمیشود! ما عمرمان را در دبیرستان تلف کردیم. این روشی است که باید از بچگی شروع کند. هفت ساله قرآن را حفظ شود. پدر و مادر به جای اینکه مطالب غیر مفید به بچه یاد دهند، مثلا به بچه بگویند «ذلک الکتاب». بچه هم خسته نمیشود. دو- سه روز همین را بگویند. بعد بگویند «لا ریب فیه». این گونه یک آیه یاد میگیرد. به تدریج و آرام آرام میخواند و به این ترتیب قرآن را بدون فشار حفظ میشود.
بعد متونی که به دردش میخورد را حفظ کند.
مثل چی؟
به طور کلی ادبیات در سن پایین خوب است. چون ریزه کاری دارد، سن بالا خیلی حوصله ندارد. ادبیات فارسی و عربی را خوب یاد بگیرد. خوب درس بخواند.
این درسها که طلبهها میخوانند، خوب نیست.
محتوای درسها خوب نیست یا طلبهها خوب درس نمیخوانند؟
محتوایش خوب است. اما عمرشان تلف میشود. جایش نیست. مثلا رسائل و مکاسب برای یک طلبه جوان چه فایده دارد؟ شیخ انصاری یک قدرت فکری داشته و مجتهد بزرگی بوده است و مجتهدین هم پای منبرش بودهاند که این درسها را درس داده است. این چه ربطی به بعضی طلبههای جوان دارد؟ آنها این مطالب را متوجه نمیشوند و بعد هم افسرده میشوند و دنبال کارشان میروند و درس را رها میکنند.
یعنی این درسها را زود دارند میخوانند؟
بله. اصلا به فکر انسان نیستند که انسان بسازند.
مگر از این درس خواندنها انسان سازی درمی آید؟
بله، به شرطی که برای خدا بخواند. برای خدمت بخواند. اگر برای پُز بخواند نمیشود. میخواهد پُز بدهد که من عالم هستم. چه فایده دارد؟ من درس میدهم که به دیگران بگویم من عالمم. چه فایده دارد؟ اگر به قصد خدمت درس بخواند، «نور» میشود. هر کاری به قصد الهی باشد «نور» میشود. اگر نماز هم به قصد الهی نباشد، «ظلمت» میشود.
احترام به سادات برای چیست؟
برای اینکه سادات توجه کنند بچه پیغمبرند (سلام خدا بر او و اهل خانهاش) تا درست شوند. سِرِّش این است که سادات به خاطر پیغمبر (درود خدا بر او و اهل خانهاش) خطا نکنند.
پس این احترامی که به سادات میگذارند، فقط برای سادات خوب است و برای آنها که به سادات احترام میگذارند، فایدهای ندارد؟!
چرا، بالآخره هر کس به سادات احترام بگذارد، پیش خدا ارزش دارد.
ما شنیدهایم که میگویند سادات بد را هم به خاطر ما احترام بگذارید.
سادات خوب را که نمیتوانیم بیاحترامی کنیم. اگر سادات بد را احترام کنیم، خوب است. سادات بد را باید احترام کنیم تا درست شوند. ما وظیفه داریم سادات را چون فرزند پیغمبرند (سلام خدا بر او و اهل خانهاش) احترام کنیم.
آیا رعایت احترام سادات در مسائل سیاسی و اجتماعی هم لازم است؟
بله، آنجا هم باید به سادات احترام گذاشته شود.
بعضی معتقدند اقدامات بعضی مسئولین، موجب دین گریزی جوانان میشود.
بعضی از ما که عمامه سرمان گذاشتیم چون حق پرست نیستیم، بچهها دین گریز شدهاند؛ دین ستیز شدهاند. بعضی از ما آخوندها دروغ میگوییم. بعضی از ما آخوندها خیانت میکنیم بازیگری میکنیم. به خاطر پول و دنیا همه چیز را زیر پا گذاشتهایم. آن بچه میفهمد. اعتقاد مردم به ما آخوندها بود. یعنی یک آخوند عقیده مردم را نگاه میداشت. الآن مردم به دلیل رفتار بعضی از آخوندها «بیدین» شدهاند. به خاطر دنیا و پول، حق پرست نیستیم؛ باطل پرستیم.
ما خراب کردیم. الآن همه علماء مسئولند. فردا جواب خدا را نمیتوانیم بدهیم. از بالا تا پایین هیچ کدام از ما نمیتوانیم جواب خدا را بدهیم. یک نفر هم که یک حرف حسابی میزند، میگویند این کافر است. میگویند من کافر شدهام. من کافر نشدهام، من کافر بودهام. من کافر شدهام؟ من به هر ناحقی کافر بودهام.
اول انقلاب میگفتم هر کس هر کاری در ایران دارد به من معرفی کند. چون فکر میکردم اسلام آمده است. اما الآن میبینم از اسلام خبری نیست! الآن اگر آقای بهجت را در خیابان اعدام کنند، کسی نمیگوید چرا؟ خیلی وضعمان بد است. خدا از این اوضاع راضی نیست. هر جنایتی میخواهیم کنیم، به اسم اسلام میکنیم. هر خیانتی میخواهیم کنیم، به اسم اسلام میکنیم. اسمش را «اسلام» گذاشتیم.
چه جور میشود در این وضعیت خودمان را حفظ کنیم؟
برو درست را بخوان و خدمت کن.
من شبانه روز دعا میکنم که خدایا نسل جوان و نوجوان ما را دریاب. چه باید کرد؟!! من اول انقلاب خیال میکردم اسلام آمده است. هر دو جوانی را که میدیدم که دختر و پسر خوبی بودند، همانجا عقدشان میکردم. اما الآن نمیشود و این اختلافات نمیگذارد. باید به خدا پناه برد. البته وَمَن یَتَّقِ اللَّـهَ یَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا کسی که با خدا باشد، خدا برایش درست میکند. اینجوری نیست که خدا بندهاش را رها کند. راه طبیعی، همیشه منتج نیست.
چه کاری دوست دارید انجام دهید؟
بالآخره این هم یک عالمی است. من حسابش را دارم. من نه طلبهام و نه روضه خوانم. هیچ چیز نیستم. دلم میخواهد روضه خوان بشوم؛ روضه خوان. دلم میخواهد روضه خوانی شوم که امام حسین (سلام خدا بر او) بگوید تو روضه خوان منی. درودیوار را به گریه در بیاورم؛ در و دیوار. دلم میخواهد روضه خوانی شوم که وقتی میگویم یاحسین، درودیوار گریه کنند.
من دوست دارم روضههایی که میخوانم، اول صبح باشد. نماز را که میخوانیم، روضه شروع شود.
برایمان دعا بفرمایید.
الهی به جگر سوخته امام حسین (سلام خدا بر او) در مصیبت فرزندش، یا الله نسل جوان و نو جوان ما را حفظ کن.
خدایا وسایل زندگیشان را فراهم کن.
خدایا مشکلات ازدواج و اشتغالشان را برطرف کن.
به حق محمد و آل محمد (صلوات خدا برایشان)، فرج امام زمان (سلام خدا بر او) برسان.
دشمنان اسلام را نابود کن.
هر کس خدمت میکند، سرفراز و هر کس بدی میکند، هدایت کن.
همه بدیها را از ما بگیر.