خبرگزاری کار ایران

همایش شمس و جلال؛ روشنفکرانی متفاوت برگزار شد؛

جلال از نبود جریان روشنفکری به معنای درست در ایران رنج می‌برد

جلال از نبود جریان روشنفکری به معنای درست در ایران رنج می‌برد
کد خبر : ۱۲۹۷۰۷

روشنفکری امروز ما «نمی‌خواهندمحور» شده است و نه «چه می‌خواهندمحور» و همین مسئله است که ما را دچار مشکل کرده است و در ایجاد تحول ناکام / جلال دید که روشنفکری ایران بعد از یک قرن هنوز سردرگم است. او به دنبال این سئوال بود که روشنفکران خدمت کرده‌اند یا خیانت؟

ایلنا: همایش «شمس و جلال؛ روشنفکرانی متفاوت» عصر دیروز(۲۵ آذر) با جمعی از پژوهشگران و خانواده آل احمد در موسسه تاریخ معاصر ایران برگزار شد.

در این همایش؛ موسی حقانی(رئیس موسسه تاریخ معاصر) گفت: برداشت من از زندگی جلال، شخصی نیست، بلکه همان چیزی است که او در زندگینامه‌اش بیان کرده است. او در خانواده مذهبی متولد شد و تحت تاثیر شرایط ویژه کشور در آن دوران تفکرات خاصی پیدا کرد. جوانی جلال در دوره رضاشاهی که دوره تقابل میان اسلام و حکومت است، شکل می‌گیرد و نسلی همراه با او پدید می‌آید که با فرهنگ کشورش فاصله دارد.

وی ادامه داد: بخشی از فعالیت‌های جلال با شریعت سنگلجی و احمد کسروی همراه می‌شود. کسروی یک تجدیدنظرطلب دینی بود که فعالیتش را ابتدا با خرافه‌ستیزی شروع کرد و در نهایت به پاک دینی و خروج از دین رسید. جلال در این فضا از آموزه‌های شیعی خانواده و جامعه‌اش فاصله گرفت و به سمت ایجاد انجمن اصلاح رفت و در همین فضا جزوه «عزاداری‌های نامشروع» را نوشت.

حقانی گفت: با حضور حزب توده، جریان‌های منورالفکر روشنفکری ضربه سهمگینی خوردند و هیچ تفکر دیگری ازجمله اندیشه اسلامی نتوانست خود را در مقابل آن جمع کند؛ تا جایی که اگر در اوایل دوره رضاشاه بین ۷ تا ۸ هزار طلبه دینی در ایران وجود داشت، در اواخر دوره حکومتش این تعداد به ۳۰۰ نفر کاهش پیدا کرد.

وی ادامه داد: حزب توده توانست جوانان را جذب کند و جلال را هم. او به نشریات «مردم» و «رهبر» رفت و در آنها نوشت، کتاب «دید و بازدید» را هم در همین ایام و در سال ۱۳۲۴ نوشت و در سال ۱۳۲۶ هم با نگارش کتاب «از رنجی که می‌بریم» قصه شکست جریان‌های چپ در ایران را به سبک رئالیسم سوسیالیستی بازگو کرد.

حقانی با اشاره به فضای تالیف کتاب «سه تار» و «مدیر مدرسه» گفت: جلال در دوران ملی شدن صنعت نفت و اوج گرفتن اختلافات پیرامون آن در سال ۳۲ کتاب «سرنوشت کندوها» را نوشت و بعد از دوران کودتا به بازشناسی خود و جامعه‌اش روی آورد. در آن دوران خیلی‌ها دچار یاس شده بودند که چطور این نهضت را مشتی اراذل از بین برده و چنین خفقانی ایجاد شده است. این دوره اما برای جلال یک دوره سازندگی بود که حاصلش تالیف کتاب «تات‌نشین‌ها» بود و همکاری با موسسه تحقیقات اجتماعی که خیلی به طول نینجامید.

به گفته حقانی؛ در این دوران آل احمد متوجه بنیاد‌های اصلی زندگی ایرانی و نفوذ غرب که ایران را به سمت مصرف‌گراشدن پیش می‌برد، می‌شود؛ او می‌فهمد که ایران در حال مدرن شدن نیست، بلکه در حال مصرف کننده شدن است و در همین فضاست که کتاب «غربزدگی» و بعد از آن «نون والقلم» را می‌نویسد. در این سال‌ها فرصت سفر به آمریکا و شوروی را پیدا می‌کند و حاصل آن‌ها کتابی می‌شود.

وی در پایان تاکید کرد: جلال در طول زندگی‌اش همواره در حال تحول، دغدغه و بیگانه‌ستیزی بود و هرجا احساس می‌کرد، زیر علم بیگانه است، کنار می‌رفت. جلال سال ۴۶ دیگر جلال سال ۲۴ نبود، بلکه فردی بود در مسیر تکامل که بازگشتش می‌تواند برای ما سرمشق قرار بگیرد.

سیدیحیی یثربی(استاد دانشگاه علامه طباطبایی) نیز گفت: زندگی جلال به معنای واقعی کلمه تاریخ است؛ چون در شرایطی زندگی کرد که بسیاری از موضوعات سیاسی و تاریخی را به طور مستقیم لمس کرد که بعدها در شخصیت او تاثیر هم گذاشت. کتاب «در خدمت و خیانت روشنفکران» او نقد خوبی در جریان روشنفکر ی در ایران دارد؛ هرچند که نوعی پراکنده کاری است، اما به نظر من، دلیلش این است که او چیزی را با تمام وجودش حس می‌کرده اما دلیل وقوع آن را به طور کامل متوجه نبوده است. جلال دید که روشنفکری ایران بعد از یک قرن هنوز سردرگم است. او به دنبال این سئوال بود که روشنفکران خدمت کرده‌اند یا خیانت؟ ما می‌دانیم که روشنفکر غربی می‌تواند کتاب مقدس را مانند متنی قابل مطالعه بخواند و روی آن کار کند، اما ما چه؟ تالیفات‌مان کم است آنچه آل احمد را رنج می‌داد این بود که چرا جریان روشنفکری به معنای درست در ایران رخ نداد و نگرش او به این ماجرا انتقادی بود.

به گفته یثربی؛ جامعه تنها در ۳ شکل دچار تحول می‌شود؛ اینکه فکر کند، چیزی را ندارد و درباره این نداشتن پژوهش کند که متاسفانه ما در این زمینه تنها بازی کرده و دور خود می‌چرخیم. دیگر اینکه باید باور کنیم کار روشنفکری در جامعه تسلسل پیدا نمی‌کند. سوم اینکه نباید به راحتی ابزار سیاست شویم و کار علمی را فدای آن کنیم و در نهایت نیز به این فکر نکنیم که بدون تفکر می‌شود محصولی را ساخت.

این استاد بازنشسته دانشگاه تصریح کرد: روشنفکری امروز ما «نمی‌خواهندمحور» شده است و نه «چه می‌خواهندمحور» و همین مسئله است که ما را دچار مشکل کرده است و در ایجاد تحول ناکام. من معتقد نیستم که مبارزه امر بدی است، اما کاش مبارزان ایران در طول تاریخ از جمله ستارخان و باقرخان می‌دانستند که جامعه مدنی را با تفنگ نمی‌توان ایجاد کرد.

ویکتوریا دانشور(خواهر سیمین دانشور) هم به آشنایی آل‌احمد و دانشور اشاره کرد و گفت: یادم هست خواهر بزرگ ما عروسی کرده بود و رفته بود به اصفهان. من و خواهر و چند نفر از فامیل هم برای تبریک سال نو به اصفهان رفتیم. بعد از دو روز به خاطر اینکه مزاحمت ایجاد نشود از شوهرخواهرم خواستم برای ما بلیتی بگیرد که به تهران بازگردیم. او هم رفت و به صورت اتفاقی ۶ بلیت پیدا کرد که گویا برای مهندسان ساختمانی بوده که با آل‌احمد برای دیدن تخت جمشید به شیراز رفتند و پس از بازدید قصد کرده بودند در شیراز بمانند. فردا صبح با آن اتوبوس راهی تهران شدیم؛ اتوبوسی که جلال هم در آن بود. گویا او قبل از این با خواهرم از راه نوشتن آشنا بود و وقتی متوجه حضور او در آن ماشین می‌شود، تا تهران با وی به گفتگو پرداخت. پس از آن که به تهران رسیدیم تا ۹ روز هر صبح آل‌احمد به در منزل ما می‌آمد و با سیمین بیرون می‌رفت و پس از آن ۹ روز بود که این دو اعلام کردند قصد ازدواج باهم را دارند.

حجت‌الاسلام سیدمحمود دعایی(سرپرست موسسه اطلاعات)؛ با اشاره به اینکه نخستین آشنایی‌اش با آل‌احمد با خواندن کتاب «سه تار» و «نون والقلم» بوده، گفت: جلال دیداری هم با حضرت امام(ره) داشت و در آن دیدار دیده بود که امام هم غربزدگی را می‌خواند و بعد از اینکه اظهار داشته بود که شما هم این پرت و پلاها را می‌خوانید؟ امام به او پاسخ داده بود که از خواندن این کتاب لذت برده است. جلال هم به امام گفته بود، نهضت شما مبارک است و آمدن روحانیون به صحنه مبارزه را به فال نیک گرفته و خواستار این شده بوده که در صورت مصلحت پیام علما و مراجع را پیش از انتشار و برای بهتر خوانده شدن ویرایش کند. من به واسطه شنیدم که وقتی آن جلسه تمام شد،؛ آل‌احمد به شمس گفته بود: این شخص(محمدرضا شاه) چنین شاخی را می‌خواهد.

دعایی ادامه داد: در سال ۱۳۵۹ قرار شد من مسئول موسسه اطلاعات شوم. ابتدا قرار بود من با حکم بنی‌صدر به آن موسسه بروم. دلیلش هم این بود که حکم امام به آقای یزدی برای حضورش در موسسه کیهان موجب اعتراض بنی‌صدر شده بود و مرحوم احمد آقا می‌خواست با صدور این حکم توسط بنی‌صدر برای من، به نوعی توازن قوا انجام شود و اختلافی به بار نیاید. من به احمد آقا گفتم: بدون حکم امام به موسسه نمی‌روم. در نهایت نیز با حکم هر دو به موسسه رفتم. یادم هست در آن روزها جامعه روشنفکری حضور یک روحانی را در فضای مطبوعات نمی‌پذیرفت و همین موضوع بود که وقتی یک روز شمس آل‌احمد به دیدار من آمد که انتصابم را تبریک بگوید، به ذهنم رسید که بهترین موقیعت است که او را برای سردبیری انتخاب کنم تا به نوعی این ذهنیت‌ها کمرنگ شود. البته او شرایط خاصی داشت. مثلاً می‌گفت: من مریض هستم و باید محل کارم تختی داشته باشد تا هر چند ساعت یک بار روی آن استراحت کنم که همه را برایش فراهم کردیم. احمد آقا هم از این موضوع استقبال کرد و حتی ملاقاتی میان شمس و امام ترتیب داد که شمس در آن خطاب به امام اظهار داشته بود، بیان شما بیانی واقع‌گراست که جامعه به آن نیاز دارد.

وی افزود: شمس در کنار نیروهایی به فعالیت پرداخت که از نهاد دیگری به روزنامه آورده شدند. من در آن ایام به دلیل آنکه آشنایی با فضای فرهنکی ایران نداشتم، خدمت شهید بهشتی رفتم. او هم مرا به کسی معرفی کرد که تجربه زیادی در کار روزنامه داشت و قرار شد به کمک او نیروهایی را برای روزنامه تعیین کنم. آن فرد، میرحسین موسوی سردبیر وقت روزنامه جمهوی اسلامی بود.

سرپرست موسسه اطلاعات افزود: اولین توصیه موسوی به من این بود که نزدیکترین محل به تحریریه را برای دفتر خودم انتخاب کنم و بعد از آن هم تیمی ۱۰ تا ۱۵ نفره را به من معرفی کرد که در روزنامه مشغول به کار شدند و با شمس آل‌احمد همخوانی نداشتند. باید اینجا بگویم که شمس رفته‌رفته خود را به دفتر بنی‌صدر نزدیک کرد و حتی قرار مصاحبه‌ای با او گذاشت و روزنامه‌نگاری به نام تاراجی را برای مصاحبه با او به تهران آورد. در نهایت هم که اختلافاتمان زیاد شد، اعلام کرد احتیاج بیشتری به استراحت دارد و از روزنامه رفت. بعدها دیدم در روزنامه «میزان» که متعلق به نهضت آزادی بود، مقاله‌ای نوشت که از این پس محسناتی را که در روزنامه اطلاعات می‌بینید، پای من ننویسید.

دعایی ادامه داد: بعد از ماجرای بنی‌صدر، من و احمد آقا سعی کردیم نگذاریم آقای شمس آل‌احمد آسیب ببیند و به همین خاطر، مقدمات سفری پژوهشی برای وی به کوبا را فراهم کردیم. او به عنوان نماینده روزنامه اطلاعات به همراه سیدحسین موسویان، سردبیر وقت روزنامه تهران تایمز به دعوت سفارت کوبا برای شرکت در سمیناری آماده سفر شد. خودم او را به فرودگاه بردم و در گیت آخر که چمدانش را گشتند، پاکتی که در آن ارز مورد نیاز او بود را در آن چمدان گذاشتم. خاطرم هست مامور گمرک نیز آن را دید، اما به روی خود نیاورد. آن‌ها از تهران به اسپانیا رفتند اما در آن کشور به دلیل کارشکنی ماموران فرودگاه به پرواز ‌هاوانا نرسیده و مجداد به ایران بازگشتند. پس از مدتی برای سفر دوم او را به نیکاراگوئه فرستادیم که ۳ ماه در آنجا ماند و بعد از آن به آقای خاتمی وزیر ارشاد نامه‌ای نوشت و خواستار تمدید اقامتش شد که ایشان هم موافقت کرد و مبالغی را از طریق سفارت به دست او رساندند.

سیدمهدی طالقانی(فرزند مرحوم آیت الله طالقانی) نیز در سخنان خود با اشاره به اینکه آیت‌الله طالقانی بعد از فوت آل‌احمد همیشه به چگونگی فوت او شک داشت، به ذکر چند خاطره از آل‌احمد و طالقانی پرداخت و گفت: پس از آزادی آیت‌الله طالقانی، جلال به دیدار ایشان آمده بود. جمعی از روحانیون هم حضور داشتند که جلال را نمی‌شناختند و تصور کردند فردی متدین است و این موضوع را بیان کردند. آقای طالقانی به آن‌ها گفته بود، این اتهامات به ایشان نمی‌چسبد و آل‌احمد هم خطاب به جمع و رو به آقای طالقانی گفته بود: «آقا دست ما را رو نکنید.»

طالقانی ادامه داد: در بحبوحه انقلاب، گروه امدادی توسط دفتر آقای طالقانی راه‌اندازی شده بود که زخمی‌های حاضر در تظاهرات را به بیمارستان می‌رساند و همین گروه بود که پس از انقلاب نام کمیته امداد را به خود گرفت. یادم هست آن زمان آقای شالیچی از بازاری‌های معروف تهران در دفتر آقای طالقانی کار می‌کرد. یک روز مرحوم پدر به ایشان پیشنهاد کرد که شمس آل‌احمد بیاید و سرپرست گروه امداد شود. آقای شالیچی برافروخته شده بود که آقا مگر او را نمی‌شناسید. پدرم هم گفته بود: ««من روزه خوردنش را دیده‌ام، همچنین ندیده‌ام نماز هم بخواند ولی پسرعمویم است.»

فرزند آیت‌الله طالقانی همچنین در ذکر خاطره‌ای از سیمین دانشور و جلال آل‌احمد گفت: گویا روزی این دو برای گرفتن شناسنامه به ثبت می‌روند و در آنجا از دانشور خواسته می‌شود که یک مشخصه ظاهری از خود را برای ثبت در شناسنامه بگوید. سیمین از جلال می‌پرسد: «چه بنویسم؟» و جلال پاسخ می‌دهد «بنویس: زشتم!»

وی در پایان با انتقاد از وضعیت زندگی سیمین دانشور در سال‌های پایانی عمرش گفت: به او خیلی رسیدگی نشد و کسانی که باید بیش از این به او سر می‌زدند، این کار را نکردند، اما مسئله‌ای هست که می‌خواهم مطرح کنم. جلال آل‌احمد یادداشت‌های روزانه‌ای داشته که در سه نسخه تدوین شده بود. دو نسخه از آن در منزل سیمین و شمس آل‌احمد بود که پس از فوت دانشور این یادداشت‌ها مفقود شده است. البته دوستان می‌دانند که این یادداشت‌ها دست چه کسی است و از او می‌خواهیم که با زبان خوش آنها را تحویل بدهد، در غیر این صورت مجبور به افشای نام او خواهیم بود.

محمدحسن دانایی(خواهرزاده جلال آل‌احمد) هم پیشنهاد برگزاری کنگره‌ای سالانه به نام شمس و جلال آل‌احمد را ارایه داد تا در ضمن آن نقش روشنفکران سابق در معماری سیاسی کشور و نقش روشنفکران فعلی در ساختار جاری کشور بررسی شود.

حجت‌الاسلام سیدهادی خسروشاهی به آشنایی‌اش با جلال آل‌احمد در دوران جدایی او از حزب توده اشاره کرد و گفت: من در آن سال‌ها در تبریز بودم و از راه مطالعه آثار آل‌احمد با او اشنا می‌شدم تا بعد از آنکه به قم آمدم و رفت و آمدم به تهران زیاد شد، از طریق طالقانی و مسجد هدایت با آل‌احمد آشنا شدم.

خسروشاهی گفت: جلال در ۲۱ سالگی جزوه‌ای را با عنوان «عزاداری‌های نامشروع» منتشر می‌کند که به گفته خودش هزار نسخه آن در کمتر از دو ماه به فروش می‌رسد که بعد از فروش می‌فهمند، عده‌ای از متدینین همه‌اش را یکجا خریده و خمیر کرده‌اند، اما این جزوه بر اساس بخشی از رساله «التنزیه الاعمال الشبیه» نوشته سیدمحسن امین عاملی انتخاب و ترجمه شده است که در آن این فرد در مورد عزاداری‌های نامشروع به ویژه قمه زدن، طبل و شیپور زدن صریحاً صحبت کرده و آن را مخالف شرع و تنها راهی برای ارضای نفس خوانده است. به خاطر همین عقاید بود که وی به تدریج به وهابی‌گری و مرتد بودن متهم شد.

وی افزود: آل‌احمد بخشی از این رساله را تحت عنوان «عزاداری‌های نامشروع» ترجمه و منتشر می‌کند. من هم چند سال پیش این رساله را مجداد به صورت پیوسته در رونامه اطلاعات و بعد از آن به صورت یک کتاب منتتشر کردم و جالب است بگویم متوجه شدم این روزها هم خیلی کسی موافق مطالب آن نیست.

خسروشاهی افزود: با آل‌احمد چند نوبت تلفنی صحبت کردم. یک بار پس از انتشار کتاب «غربزدگی» به او زنگ زدم و گفتم فردی به نام داریوش آشوری در پاسخ به کتاب تو اثری با عنوان «عرب‌زدگی» نوشته است که به من گفت: «بگذار بنویسند. این‌ها می‌خواهند من را از مسیرم خارج کنند، اما من مشغول نوشتن کتاب دیگری هستم و قصد پاسخ دادن به این‌ها را ندارم.»

وی گفت: آشنایی من با شمس آل‌احمد نیز عمدتا بعد از انقلاب بود. من پس از انتشار جزوه «عزاداری‌های نامشروع» چکی را که حاوی مبلغ حق‌التحریر برای انتشار این اثر بود و از طرف روزنامه اطلاعات صادر شده بود به منزلش برده و تقدیمش کردم. او هم گفت «باز هم شما. ناشران آثار جلال که سراغی از ما نمی‌گیرند.»

وی در پایان گفت: شمس و جلال روشنفکرانی بودند که تمام مراحل روشنفکری را به همراه دنیادیدگی طی کرده بودند. در یک زیرزمین خالی نمی‌نشستند فکر کنند، بلکه هر دو فهمیدند که در هیچ مکتبی جز اسلام راه نجاتی برای انسان نیست و تنها راه بازگشت به خویشتن خویش است. روشنفکر امروز هم تنها با شناختش از اسلام واقعی است که می‌تواند به اصالت خود بازگردد.

ارسال نظر
پیشنهاد امروز