خبرگزاری کار ایران

روایت عضو ارتش آمریکا از ۱۷ سالگی حادثه ۱۱ سپتامبر؛

این جنگ را تمام کنید

این جنگ را تمام کنید
کد خبر : ۶۶۷۳۲۵

همه ما به دلیلی از حادثه ۱۱ سپتامبر متاثر شدیم. به نحوی که سبب شد از پشت عینکی تیره و تار، نگرشی تحریف شده به جنگ به دست آوریم. همین امر است که سبب شده بیشتر ما هیچ نظر و دیدگاهی را درباره جنگ با هم درمیان نگذاریم و دراین باره با هم گفت‌وگو نکنیم.

به گزارش ایلنا، «جو کوین» عضو ارتش ایالات متحده آمریکا در مطلبی در روزنامه «نیویورک‌تایمز» به بررسی فراز و فرودهای اقدام‌های نظامی آمریکا طی ۱۷ سالی که از حادثه ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ می‌گذرد، پرداخته است:

 

۱۷ سال پیش برای انتقام مرگ برادرم به جنگ رفتم اما تنها کسی که حقیقتا آرزوی مرگش را داشتم همان ۱۷ سال پیش مرده بود.

۱۷ سال پیش اولین بار بود که عکس «محمد عطا» را دیدم و همچنان صدایش را از تلویزیون می‌شنیدم که از طریق سیستم پیام‌گیر داخلی هواپیما  می‌گفت: «چند هواپیما در دسترس است. فقط آرام باشید، همه چیز روبه‌راه می‌شود.»

ما به فرودگاه برگشتیم اما او ناگهان هواپیمایش را به حدفاصل طبقات ۹۳ و ۹۹ برج  شمالی ساختمان تجارت جهانی کوبید؛ جایی که جیمز، برادر ۲۳ ساله من هم در طبقه ۱۰۲ آن بود.

همچنان که به عکس عطا نگاه می‌کنم، تصویرهایی هم از آخرین لحظات زندگی  برادرم در ذهنم شکل می‌گیرد. می‌توانم تجسم کنم که چگونه برادرم که مبتلا به آسم بود به تدریج به استنشاق دود غلیظ ناشی از سوختن فرش خاکستری که در دفتر فیتز جرالد بود، تن داده است. می‌توانستم شدت ترس و وحشتی را تصور کنم که اوطی ۱۰۲ دقیقه پیش از فروپاشی کامل برج تجربه کرده بود. همچنان که به عکس عطا خیره می‌شوم، تصویر بدن برادرم را در نظر می‌آورم که چمباتمه می‌زند، می‌افتد، مچاله می‌شود، می‌سوزد، ذوب می‌شود... در این لحظات، با تمام وجود نسبت به کسانی که مسبب این کار بوده‌اند، سرشار از حس انتقام می‌شوم.

با این حس، به ارتش پیوستم و برای جنگ دو بار به عراق و یک بار به افغانستان اعزام شدم. در این مدت چیزهای زیادی آموختم اما تنها یک چیز را توانستم بفهمم.

من یاد گرفتم که پیوستن به صف سربازان برای دومین بار آسان‌تر از اولین بار است اما بازگشت به خانه هربار دشوارتر می‌شود.

من در یافتم که عاشق سربازان هستم . هیچ چیزی بیش از زندگی با گروهی از انسان‌ها که در یک  منطقه جنگی زندگی می‌کنند، سبب ایجاد همبستگی و یکدلی نمی‌شود. افرادی که اغلب در تیررس گلوله‌اند، ماه‌ها امکان شست‌‌وشوی ساده را ندارند، درون  گودال‌هایی انباشته از مدفوغ خودشان گیر افتاده‌اند و از شرایط نامناسبی آسیب می‌بینند، این چنین افرادی، قطعا درخدمت چیزی بیش از هدف‌های خودخواهانه فردی‌شان هستند.

همچنین آموختم که چگونه آن حس عشق و محبت، به دلشکستگی و اندوه مبدل می‌شود هنگامی که می‌بینی یکی از همقطارها کشته شده و تو ناگزیری که لوازم و کوله‌پشتی او را برداری تا در بازگشت به کشور، به همسر باردارش برسانی! من آموختم که مرگ برادر دیگری، هرگز نمی‌تواند برادر از دست رفته مرا به من بازگرداند.

اما این‌ها چیزی نیست که عمیقا دریافته‌ام.

در افغانستان هنگامی که یک افسر پلیس افغان از من در ازای مجوز عبور از یک ایست بازرسی درخواست پول کرد، متوجه فساد گسترده در دولت کابل شدم. همچنین فهمیدم که صرف بیش از ۶۸ میلیارد دلار قادر نیست که ابزار‌های  بنیادین یک نیروی مبارزه‌گر همانند وفاداری، شجاعت و یکپارچگی را برای نیروهای افغانستان خریداری یا تامین کند. برایم روشن شد که بیشتر ژنرال‌ها همیشه درخواست پول بیشتر، نیروی جنگی بیشتر و زمان بیشتر و – درنتیجه جنگ بیشتر دارند.

من دریافتم که معنی دیوانگی چیزی نیست جز این که کاری واحد را بارها و بارها انجام دهی و توقع نتیجه متفاوتی داشته باشی. طی ۱۷ سال گذشته ما هر روش جنگی را در افغانستان به بوته آزمون گذاشتیم: از جنگ معمولی گرفته تا روش‌های ضدشورش، اقدام‌های ضدفساد، عملیات موجی و حتی کاهش نیروهای نظامی در منطقه.

اما این هم چیزی نیست که من دریافتم.

من همچنین دریافتم آنهایی که نهایت فداکاری را کرده و قربانی شده‌اند، بهترین مردم آمریکا هستند.

من یادگرفتم که بکوشم به گونه‌ای زندگی کنم که درخور زندگی‌های ازدست رفته کسانی باشد که قربانی شده‌اند اما شاید این نگرشی سطحی و مبتدل باشد. بله ما پس از شنیدن خبرمرگ هر یک از برادرانمان، می‌توانیم ندای:«تا والهالا» (بهشت جنگجویان وایکینگ در اسطوره‌های نروژی و ژرمانی) سر دهیم. اما شاید پیش‌گیری از مرگ برادران دیگر دقیقا همان چیزی است که در خور فداکاری آنهاست که پیشتر قربانی شده‌اند.

من همچنین  آموخته‌ام که یک پدر باشم. هرشب وقتی پسرم «گراهام جیمز» را درآغوش می‌گیرم، حس می‌کنم خودخواهی است اگر فراموش کنم هزارا ن پدر بوده‌اند که هرگز از میدان جنگ به خانه برنگشتند تا فرزندان خود  را در آغوش بگیرند. من احساس خودخواهی می‌کنم وقتی به پدری فکر می‌کنم که ۱۷ سال پیش به کشور بازگشت تا فرزند خود را در آغوش بگیرد و اکنون همان فرزند کشور را ترک می‌کند تا در همان میدان بجنگد.

این درس سخت و دشواری است اما باز هم آن چیزی نیست که من فهمیده ام ‌

من دریافتم که استدلال استراتژیک «اسامه بن لادن» این بود که باید ایالات  متحده را درگیر جنگی بی‌پایان کرد تا در نهایت به ورشکستگی کشور منجر شود. او در سال ۲۰۰۴  گفت: «همه کاری که باید انجام دهیم  آن است که فقط دو مجاهد را به  نقطه‌ای دوردست در کشورهای شرقی اعزام کنیم که پرچمی که نام القاعده بر آن حک شده است را بلند کنند. این کار ژنرال‌های آمریکایی را تحریک به لشکرکشی  به آن مناطق می‌کند که این وضعیت خود سبب تحمیل خسارت‌های مالی، سیاسی و انسانی بر آمریکا بدون حصول هرگونه نتیجه‌ای خواهد شد».

 بسیار خوب اکنون چرا ما همچنان به کاری ادامه می‌دهیم که خواسته اصلی بن لادن بود؟

اما این هم نهایت آن چیزی نبود که من دریافتم.

من آموختم که زمانی با تمام وجودم می‌خواستم احساساتم نسبت به جنگ را دنبال کنم. زیرا از قضاوت  مردم و اینکه درباره‌ام چه خواهند گفت، می‌ترسیدم. این بسیار آسان‌تر است  که مردم تو را درآغوش گرم خود بگیرند و بگویند: «بابت همه فداکاری‌هایت از تو سپاسگزاریم» بدون آنکه بپرسند هدف از این فداکاری اصلا چه بود؟

به هر حال همه ما به دلیلی از حادثه ۱۱ سپتامبر متاثر شدیم. به نحوی که سبب شد از پشت عینکی  تیره و تار، نگرشی تحریف شده  به جنگ به دست آوریم. همین امر است که سبب شده بیشتر ما هیچ نظر و دیدگاهی را  درباره جنگ با هم درمیان نگذاریم و دراین باره با هم گفت‌وگو نکنیم.

اما دلیل اصلی که مرا وا می‌دارد همچنان آرام بمانم این است که به گونه‌ای شرم‌آور ۱۷ سال طول کشید تا من به حقیقتی پی ببرم و آنچه که من به آن پی بردم این است: ۱۷ سال پیش وقتی که به تصویر محمد عطا خیره می‌شدم، می‌خواستم از کسانی  که برادرم را کشته‌اند، انتقام بگیرم. اما آنچه  که  بالاخره دریافتم این  بود که همان‌ کسانی که برادرم را کشتند، خودشان  هم همان روز مرگ برادرم، کشته شده بودند.

من دیگر از دستورات عطا یا اهداف بن لادن اطاعت نمی‌کنم. من دیگر ساکت نخواهم ماند. «این جنگ را تمام کنید.»

انتهای پیام/
ارسال نظر
پیشنهاد امروز