خبرگزاری کار ایران

استاد تاریخ دانشگاه کمبریج در گفت‌وگو با ایلنا:

ترامپ با اقدام‌های خود آمریکا را تضعیف می‌کند/ بحران اقتصادی، برآیند جنگ جهانی اول بود/ فرار از جنگ و گریز از فقر، دلایل اصلی بحران پناهجویان است

ترامپ با اقدام‌های خود آمریکا را تضعیف می‌کند/ بحران اقتصادی، برآیند جنگ جهانی اول بود/ فرار از جنگ و گریز از فقر، دلایل اصلی بحران پناهجویان است
کد خبر : ۶۵۸۰۹۱

جنگ جهانی اول نه میان دولت‌-ملت‌ها بلکه میان امپراتوری‌های چندملیتی روی داد؛ منظور نه فقط بریتانیا و فرانسه و، در مقیاسی کوچک‌تر، آلمان با سرزمین‌های ماورالبحار و روسیه با مستعمره‌های بزرگ‌شان در آسیای مرکزی، بلکه امپراتوری چندملیتی هابسبورگ نیز هست.

سِر «ریچارد اوانز»، نویسنده و تاریخ‌دان به‌نام بریتانیایی است که در حوزه تاریخ اروپا در قرن ۱۹ و ۲۰ میلادی، به‌ویژه آلمان، فعالیت دارد. وی تاکنون ۱۸ کتاب در زمینه تاریخ نوشته که از جمله می‌توان به تریلوژی معروف «رایش سوم» اشاره کرد. وی از سال ۲۰۰۸ تا ۲۰۱۴ استاد تاریخ در دانشگاه کمبریج بود.

ریچارد اوانز درباره عوامل اقتصادی شروع جنگ جهانی اول و همچنین نتایج آن برای کشورهای غالب و فاتح به ایلنا گفت: «نورمن انجل» نویسنده‌ صاحب‌نام بریتانیایی، در کتابی که پیش از وقوع جنگ جهانی اول منتشر شد، استدلال کرد که این باور که براساس آن وابستگی اقتصادی قدرت‌های عمده اروپایی که البته بسیار زیاد بود، از بروز جنگ میان آنها جلوگیری می‌کند، «خیالی عظیم» است. همین‌طور هم شد. به‌رغم عوامل اقتصادی، جنگ در گرفت، اما خود این عوامل تأثیری در این امر نداشتند. با این وجود، نتایج جنگ فاجعه‌بار بود. اقتصاد جهان تا دهه‌ی ۱۹۵۰ نتوانست از پیامدهای این نبرد کمر راست کند.

فروپاشی امپراتوری چندملیتی هابسبورگ، دولت‌های جدیدی را همچون لهستان و یوگوسلاوی، شکل داد و اعمال تعرفه‌های گمرکی از سوی این کشورها مشکلات بسیاری را برای تجارت بین‌المللی ایجاد کرد. روسیه دستخوش انقلاب و جنگ داخلی شده بود که عملاً اقتصاد این کشور را فلج کرده بود. در خلال سال‌های ۱۹۲۱ الی ۱۹۲۲ قحطی گسترده‌ای این کشور را فرا گرفت. بسیاری از کشورها، به‌ویژه کشورهای بازنده، از جمله آلمان، پس از جنگ تورمی افسارگسیخته را شاهد بودند. دلیل این امر هم این بود که این کشورها انتظار داشتند با فتوحات خود هزینه جنگ را بپردازند. تثبیت ارز بازندگان تنها با وام‌های ایالات متحده ممکن شد، وامی که پس از بحران وال‌استریت در سال ۱۹۲۹ پس گرفته شد و به رکود اقتصادی عمیق، بیکاری گسترده و بحران سیاسی انجامید. غرامت جنگی در فرانسه و بلژیک بر گردن آلمان سنگینی می‌کرد و وخامت اوضاع را شدت بخشید. کشورهای فاتح، از جمله فرانسه و بریتانیا، وضعیت بهتری داشتند، اما در نهایت از نتایج رکود دهه ۱۹۳۰ جان سالم به در نبردند. 

وی درباره نقش ملی‌گرایی در جنگ جهانی نخست، گفت: این جنگ نه میان دولت‌-ملت‌ها بلکه میان امپراتوری‌های چندملیتی روی داد؛ منظور نه فقط بریتانیا و فرانسه و در مقیاسی کوچک‌تر، آلمان با سرزمین‌های ماورالبحار و روسیه با مستعمره‌های بزرگ‌شان در آسیای مرکزی، بلکه امپراتوری چندملیتی هابسبورگ نیز هست. ناسیونالیسم در کشورهای کوچکی چون صربستان -کشوری که با ترور وارث تاج و تخت اتریش جرقه جنگ را زد- و دیگر ملت‌های حوزه بالکان نقش عمده‌ای داشت. در آلمان نیز ملی‌گرایی پررنگ بود و جنگ در آن نبردی برای ارزش‌های آلمان تلقی می‌شد. 

جنگ جهانی اول در عصر نهایت‌ها روی داد

این نویسنده و تاریخ‌دان با اشاره به رشد ملی‌گرایی در دنیای امروز، در پاسخ به این‌که آیا امروزه نیز به قول «اریک هابسبام»، تاریخ‌دان و نویسنده بریتانیایی، در «عصر نهایت‌ها» به سر می‌بریم، گفت: جنگ جهانی اول در عصر نهایت‌ها روی داد، اما این نهایت‌ها نه‌تنها از آن ناسیونالیسم بلکه از آن کمونیسم نیز بود،‌به عبارت دیگر از آن احزاب راست و چپ افراطی. آن عصر در طی جنگ سرد نیز ادامه یافت، گرچه فاشیسم پس از ۱۹۴۵ تقریبا از صحنه جهان محو شده بود. بنابراین ما دیگر در عصر نهایت‌ها، آن‌گونه که هابسبام از این اصطلاح مراد داشت،‌ زندگی نمی‌کنیم. با این وجود شاهد خیزش سیاست فراراست جدیدی در اروپا، آمریکا و دیگر بخش‌های جهان (برای مثال فیلیپین) هستیم. این گرایش‌های اخیر ممکن است در اصطلاح ناسیونالیستی باشند، اما همچنین اقلیت‌هایی چون پناهجویان را هدف قرار داده و به ارزش‌های اساسی دموکراسی یورش برده است که غالبا نیز تایید عموم مردم را به دنبال داشته است. 

ریچارد اوانز با اشاره به وضعیت چندقطبی جهان در دوران جنگ جهانی اول، در رابطه با سیاست‌های امروزی «دونالد ترامپ»، رئیس‌جمهوری آمریکا، و خطر تک‌قطبی کردن هژمونی جهان گفت: ساختار روابط قدرت در قرن ۱۹ تک‌قطبی بود و هژمونی بریتانیا به آن صورت و شکل داده بود. اما در اوایل دهه ۱۹۰۰ این موضوع به چالش کشیده شد و به ظهور نظام ائتلاف‌ها انجامید.

جنگ جهانی اول به لحاظ ماهیتی، دوقطبی بود

جنگ جهانی اول اصولا نزاعی بود دوقطبی (قدرت‌های توافق سه‌گانه در برابر قدرت‌های مرکز) . تنها پس از اتمام جنگ بود که جهان وضعیتی چندقطبی به خود گرفت؛ آمریکا از مسائل بین‌المللی خود را کنار کشید، اروپا تبدیل شد به کشورهای کوچک یا متوسط و پایان سلطه بریتانیا بر دریاهای جهان. پس از ۱۹۴۵، نظام بین‌المللی بار دیگر دوقطبی شد، اما منازعه هسته‌ای میان ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی در طی جنگ سرد و وحشت گسترده از نابودی‌های روی داده در جنگ جهانی دوم سبب شد که این جنگ بدل به جنگ «گرم» نشود، مگر در برخی مناطق مانند کره و ویتنام. 

اراده به جلوگیری از تکرار اشتباهات سال‌های ۱۹۱۹ الی ۱۹۴۵ منجر به ایجاد شبکه‌ای جامع از توافق‌نامه‌ها و مؤسسات بین‌المللی مانند سازمان ملل متحد، صندوق بین‌المللی پول، بانک جهانی و غیره شد. پایان جنگ سرد و بحران عمیق در جامعه و اقتصاد روسیه دوره‌ای از فضای چندقطبی را ایجاد کرد که در آن آمریکا قدرت غالب بود، دو دهه پیش از روی کار آمدن ترامپ. آنچه ترامپ امروزه انجام می‌دهد، حمله به این نظام جهانی پس از جنگ است،‌ تلاشی برای از میان بردن مؤسسات و توافق‌های بین‌المللی که از آن حمایت می‌کنند. در این راستا، او موقعیت بین‌المللی ایالات متحده را نیز تضعیف می‌کند که در نتیجه همکاری با دیگر متحدان به دست آمده است. بنابراین او آمریکا را با اقداماتش تضعیف می‌کند و نه قوی‌تر. 

این نویسنده درباره وضعیت پناهجویان جنگ جهانی اول و مقایسه آن با بحران فعلی پناهجویان در اروپا گفت: در دوران جنگ جهانی اول با موج عظیمی از پناهجویان مواجه بودیم که برخی بالاجبار خانه و کاشانه خود را ترک کردند و برخی به میل خود. میلیون‌ها نفر از درگیری‌ها در اروپا گریختند و تزار روسیه نیز بیش از یک میلیون اقلیت قومی آلمانی و یهود را به صربستان فرستاد. پس از جنگ، تبادل جمعیت اجباری و گسترده‌ای روی داد، برای مثال میان ترکیه و یونان. وضعیت پیش از جنگ جهانی دوم حتی از این هم بدتر بود و بسیاری کشورها با بی‌میلی درهای خود را به روی پناهجویان یهود فراری از آلمان، رومانی و مجارستان گشودند.  پس از آن هم در دوران ریاست «ژوزف استالین»، رهبر وقت اتحاد جماهیر شوروی، بسیاری از لهستانی‌ها و آلمانی‌ها را از کشور اخراج کرد. بالاتر از این، در دوران جنگ، زمانی که ۱۱ میلیون پناهجوی قومی آلمانی محل زندگی خود را ترک کردند یا از اروپای شرقی اخراج شدند و به کشور آغازین‌شان بازگشتند. 

فرار از جنگ و گریز از فقر، دلایل اصلی بحران پناهجویان است

بحران فعلی پناهجویان دو دلیل دارد: فرار مردم از جنگ داخلی و سرکوب (سوریه، بخش‌هایی از شمال آفریقا) و گریز از فقر (آفریقا). واکنش به این موج بسیار متفاوت بوده است؛ آلمان پذیرای پناهجویان شد، چراکه از منظر تاریخی مسئولیتی بشردوستانه در پرتو جنایت‌های نازی‌ها بر گردن این کشور سنگینی می‌کند. دلیل دیگر هم این است که آلمان، کما فی السابق، کمبود نیروی کار دارد. کشورهای دیگر، مانند اتریش و مجارستان چندان متاثر از این عوامل نیستند و نژادپرستی و ملی‌گرایی باعث روی کار آمدن سیاست‌مداران مخالف مهاجرت شده است. در سراسر اروپا، احزاب ضد پناهجویان محبوب شده‌اند، اما اتحادیه اروپا به‌طور خاص هنوز نتوانسته راه‌حلی برای مشکل مهاجرت گسترده از جنوب و شمال پیدا کند.  

ریچارد اوانز درباره برآیند شکل‌گیری ایده کمونیسم از دل ویرانه‌های جنگ جهانی اول گفت: رژیم تزاری در روسیه نتوانست از آزمون جنگ سربلند بیرون آید؛ شکست در نبرد کریمه در ۱۸۵۶ باعث شد این نظام خود را در دوران «الکساندر دوم»، تزار وقت روسیه، اصلاح کند؛ شکست در نبرد ژاپن انقلاب (دست آخر نافرجامِ) ۱۹۰۵ را موجب شد و فشار جنگ جهانی اول به سقوط رژیم در ۱۹۱۷ انجامید و در پی آن نظام کمونیستی سر بر آورد که تا ۱۹۹۰ به حیات خود ادامه داد. اما کمونیسم نتوانست آنچنان که باید و شاید صادر کند و جز در چین و کشورهای کوچکی چون آلبانی نمود نیافت. تردیدی نیست که این امر باعث شد ایده‌هایی ضدکمونیستی چون فاشیسم و نازیسم در گوشه و کنار جهان سر برآورد، اما این ایده‌ها ریشه‌های جداگانه‌ای نیز در جنگ جهانی اول داشتند، از جمله سبعیت بخشیدن به سیاست که به استفاده گسترده از خشونت عنان‌گسیخته علیه رقبای سیاسی انجامید. با این وجود، از ۱۹۹۰، جهان روندی رو به جلو داشته است و زمینه‌ای که تجربه جنگ جهانی اول را به بار آورد، امروزه دیگر چندان به چشم نمی‌خورد.  

گفت‌وگو: کامران برادران

انتهای پیام/
ارسال نظر
پیشنهاد امروز