بعد از یکشنبه سیاه مرزداران باختر؛
کرمانشاه پهلوان؛ غمت را مرهمی نیست/ صبوری کن و دوباره بایست و بساز
یکشنبه شب سیاه بود که غرب و جنوب غرب کرمانشاه لرزید و خانهها بر سر مردمان مرزدار و غیور باختران ایران، آوار شد.
به گزارش ایلنا، 721 سال پیش، زمین کرمانشاهان لرزیده بود، ویران کرده بود، کشته بود و پس از آن دیگر آن گونه نلرزید، تا مبادا! آب در دل مردمان یک، دو، سه؛ ساعت به وقت زلزله...!مهربانش تکان خورد...!
نلرزید و ویران نکرد تا که عقربههای ساعت، 21 و 48 دقیقه و 16 ثانیه 21 آبان 1396 را نشان داد.
ناگهان در عمق 11 کیلومتری زمین، گسلی جنبید و خاطره 7 قرن پیش را بار دیگر زنده کرد... زمین کرمانشاهان، باز هم لرزید، ویران کرد و میراند...
این بار، ازگله ثلاث باباجانی، کانون زلزله ای 7 و 3 دهم ریشتری شد، تا نه فقط خود، که سرپل ذهاب، قصرشیرین، گیلانغرب، دالاهو، اسلام آبادغرب، کرمانشاه و همه جای استان را بلرزاند... لرزشی که گستره دامنهاش بخشی وسیع از ایران را تا آذربایجانها، گیلان، تهران، اصفهان، چهارمحال و بختیاری، ایلام ، خوزستان و حتی بخش هایی از آسیای نزدیک، سواحل جنوبی خلیج فارس و حوزه قفقاز را تکان دهد... گویی، عقده گشایی هفت صد ساله، باید، ویرانگرتر از پیش، جلوه می کرد...!؟
آری! این بار کرمانشاه، این گهواره تمدن، گهواره ای شد نه برای آرامش و دلگرمی، که برای کشتن و نابودی سقفهای خانههای فرزندان مرزدار و غیورش... گهواره مرگ عزیزانش...
شبی که مردمان ثلاث باباجانی، سرپل ذهاب، قصرشیرین، گیلانغرب، دالاهو، اسلام آبادغرب و جای جای استان کرمانشاه، طعم و رنگ ویرانی و مرگ و هراس و دلهره را با عمق وجود، حس کرده، آوار غم و مصیبت بود که بر سرشان فرود آمد...
همه،
مبهوت غرش زمین،
حیران و سرگشته ماندند...
حیران ویرانی سرپناهشان...
سرگشته روزهای مبهم پیش رو...
و دل تنگ مرگ عزیزان...
دل بندانی که تا اندکی پیش در کنار هم، سرخوش و مشحون از زندگی، روشنی فرداهای پیش رو را، در فکر و ذهن خویش، نقش می بستند...
و اینک، در لحظه ای لرزیدنی سخت و سنگین، همه آن نقش های زیبای خیال، به هم ریخت و نابود شد و از سرها پرید...
زین پس، مویه بود و شیون و زاری و آوارگی و درد و رنج و جراحت و ویرانی و بیخانمانی و یتیمی ...
دیگر، جمعها جور نبود... پدر، به دنبال خانوادهاش میگشت و مادر، فرزندان دل بندش را فرا میخواند... غافل از آن که دیگر فرزندی نمانده تا پاسخش دهد...!؟
افسوس و حسرت، جای امید نشست و اندوه، جای شادی... و سنگینی غم بود، که قامت ها را خم میکرد و دل ها را زخمی...
این بار، آهنگ زمین نه امیدبخش، که مرگ آفرین شد... سمفونی آه و اندوه و زاری و غصه... و قصه پر غصه روزهای بی هم بودن...
ای گسل زمین!
تویی که در 20 ثانیه، بی رحمانه پیوندها را گسستی... دل ها را خون کردی... و خنده ها را شکستی...!؟
چه ناجوانمردانه سیلی ات را بر چهره امید فرزندان وطن نواختی و بریدی و بردی...!؟
ای زلزله! ای ویرانگر! ای بلای ناگهان!
چه آسان نازل می شوی...؟! آسان ویران می کنی...! آسان می کشی...! و آسان آواره...!
برو...! بس است دیگر! آن چه نباید می کردی کردی! و آن چه نمی بایست می شد، شد!
دیگر، طاقت دیدنت نیست...ای جدا کننده عشق ها و مهرها و جمع های جور...! ای ویرانگر خانواده ها...!
چگونه میلت می کشد، این همه ویرانی، این همه کشته، و این همه آوارگی را...؟!
چه خوشی دارد، دیدن غصه بر چهره پدر... و اشک بر گوشه چشم مادر...؟!
برو! ای ویران گر دیدار و دیار... و ای بلای خانمان برانداز...
برو! تا دستان خونریزت، از دیارم کرمانشاهان دور، و دیگر بار، آهنگ زندگی و امید، در حنجر فرزندان دیار فرهاد و شیرین، پرطنین تر از پیش، در گوش زمین و زمان، جاودانه باد...!
باشد؛
دیار پهلوان پرور کرمانشاه، دیگر بار هرگز، غرش تو، زلزله بی رحم را نشنود، و ویران گری ات را نبیند...
ای ازگله! ای سرپل ذهاب! ای قصرشیرین! و ای دالاهو!
بر مرگ و فقدان عزیزانتان صبور باشید و شکیبا... و بر خواست خدا راضی...
باشد؛ دیگر بار به همت فرزندان و یارانتان، آبادتر از پیش، شاهد نواخته شدن آهنگ زیبای ساختن و شکفتن و تلاش برای بهروزی دوباره شوید...
به امید آن روز...!